کد خبر: ۱۱۶۳۵۸
زمان انتشار: ۲۲:۲۱     ۰۸ اسفند ۱۳۹۱
آیت­‌الله جعفر شوشتری شبی بالای منبر فرمود: مردم! امشب می­خواهم مطلبی را خلاف آنچه که دیگران بیان می­کنند، بگویم، همه به شما می­گویند: برای خدا شریک قائل نشوید، من آمده­ام امشب بگویم: برای خدا شریک قائل شوید!
به گزارش 598 به نقل از خبرگزاری فارس، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود در مسجد کوی دانشگاه تهران به موضوع «معرفت نفس» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*رفیق دائمی

در احوالات آن مرد عظیم­الشّأن و الهی، آیت­الله حاج شیخ جعفر شوشتری آمده است که شبی بالای منبر فرمودند: مردم! امروز می­خواهم راجع به رفیقی که شب و روز، در خواب و بیداری، همیشه و هر لحظه با ماست سخن بگویم - ایشان برای این که مخاطب خود را متوجّه اصل بحث کند، معمولاً نکاتی را حکیمانه تبیین می­فرمودند - فرمودند: مردم! آن رفیق دائمی ما همسر یا فرزندمان نیست. آن رفیق دائمی ما همکار و هم­شغل و هم­درس ما نیست. آن رفیق ما نفس ما است که شب و روز، در خواب و بیداری با ماست. آن­قدر با او رفیق شده­ایم که یادمان رفته است که نباید با او رفاقت کنیم بلکه باید مسلّط به او شویم.

ایشان در جلسه دیگری فرمودند: مردم! امشب می­خواهم مطلبی را خلاف آنچه که دیگران بیان می­کنند، بگویم. همه به شما می­گویند: برای خدا شریک قائل نشوید، من آمده­ام امشب بگویم: برای خدا شریک قائل شوید!

همه متعجّب شدند که این شیخ عظیم­الشأن و مرد الهی می­خواهد چه بیان کند.

فرمودند: این قلب، خانه خداست «القلب حرم اللّه»، شما در این خانه خدا همه کس را راه داده­اید. ای بی­انصاف­ها! یک مقداری را هم به خود صاحب­خانه بدهید، حدّاقل خود صاحب­خانه را شریک در این خانه کنید، اغیار در این خانه و این قلب که حرم پروردگارعالم و حریم ذوالجلال والاکرام است، نفوذ پیدا کرده­اند.

ایشان فرمودند: دلیل اینکه این حرم را به اغیار واگذار کردیم همان نشناختن نفس است.

بیان شد، جا دارد که شب و روز جدّی کارمان برای شناخت نفس باشد. آن مرد الهی و عظیم­الشّأن آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی، آن عارف بزرگوار فرمودند: ولو به این که انسان در نهایت هم اشراف کامل به نفس خود پیدا نکند امّا ارزش دارد عمر عزیز خود را برای شناخت نفس طی کند.

*لحظه­ای غفلت و تسلّط نفس

اوّل مسأله برای مبارزه با نفس امّاره، با توجّه به همین نکاتی که اولیاء خدا، عرفای عظیم الشّأن و متخلّقین به اخلاق الهی بیان کرده­اند، مراقبه است. اصلاً معنای این فرمایش اولیاء که می­ارزد انسان کلّ عمر را برای شناخت نفس طی کند، همان مراقبه است؛ یعنی انسان ولو به یک لحظه اجازه ندهد که غافل شود؛ چون غفلت همان و تسلّط نفس هم همان. بسیار سریع حرکت می­کند.

علّامه آسیّد محمّد حسین حسینی طهرانی به نقل از آسیّد هاشم حدّاد، آن عارف بزرگوار، می­فرمودند: یک مرتبه آیت­الله قاضی فرمودند: سرعت صوت و مافوق صوت شنیدید، اگر غافل شویم، حرکت نفس دون و تسلّط آن بر انسان همین­گونه است.

یک لحظه غفلت انسان را بیچاره می­کند. همه آن کسانی که به بیراهه رفتند برای آن غفلت لحظه­ای بود که یک لحظه غافل شدند.

عزیز دلم! مراقبه یعنی اینکه ولو به یک لحظه غافل نشویم؛ چون اگر یک لحظه غافل شویم همانا و تسلّط نفس دون بر انسان همان. یک موقعی انسان چشم باز می­کند و می­بیند که کار از کار گذشته است. اگر خدا عنایت نکند و رحم نکند، این نفس انسان را به بدیها می­برد «إِلَّا ما رَحِمَ‏ رَبِّی‏»، یک موقع می­بیند که می­خواهد برگردد ولی نمی­تواند. نفس دون آن ­چنان بر او مسلّط شده است که دیگر راه برگشتی ندارد. هرچه امر است از نفس دون است. برای همین به او نفس امّاره می­گویند. او را با خود می­برد، بیچاره و گرفتار می­کند، مگر خدا، آن که مقلّب­القلوب است رحم کند.

در آستانه ورود به ماه آخر سال هستیم که معمولاً مردم برای تدارک سال نو آماده می­شوند. این سال نو دعایی دارد که می خوانیم: «یَا مُقَلِّبَ‏ الْقُلُوبِ‏ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ».

آیت­الله العظمی بهجت، آن بهجت­القلوب فرمودند: استاد آیت­الله قاضی، آن عارف عظیم­الشّأن و بی­بدیل، ملّا حسینقلی همدانی هر شب این دعا را می­خواندند و می­گفتند: خدا! تو مقلب­القلوبی، تو باید این قلب را عوض کنی، حالی را به حال دیگر بری و هر لحظه حال من احسن حال شود، ای قادر متعال! تو قادری و می­توانی این قلب را عوض کنی.

عزیزان من! فرزندانم! دختران گرامیم! پسران عزیزم! اگر یک لحظه غفلت کنیم بیچاره­ایم. باید مراقبه داشت؛ چون مراقبه به انسان یاد می­دهد فکر نکن کسی شده­ای؛ چون اگر فکر کنی کسی شده­ای همان لحظه، لحظه غفلت می­شود و چون غافل می­شوی این نفس، با سرعت مافوق صوت و مافوق نور می­آید و وجود تو را می­گیرد.

*معین حقیقی در اصلاح نفس

چه کنیم که حالت مراقبه برای ما وجود داشته باشد؟ چه کنیم که این مطالب عامل اصلاح نفس ما شود؟

وجود مقدّس مولی­الموالی، امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(ع) می­فرمایند: «لَا تَتْرُکِ‏ الِاجْتِهَادَ فِی إِصْلَاحِ نَفْسِکَ فَإِنَّهُ لَا یُعِینُکَ عَلَیْهَا إِلَّا الْجِدُّ» از کوشش و تلاش و جهاد در راه خودسازی دست برندارید؛ چون در این راه، چیزی جز جدّیت شما را کمک نمی­کند.

پس عزیزان! جدّی بگیریم نه اینکه تصوّر کنیم حالا کنار کارهایمان یک تلاشی هم می­کنیم برای این که نفس دون بر ما مسلّط نشود.

آن مرد الهی و عظیم­الشّأن، آیت­الله العظمی بهاءالدینی می­فرمودند: با بازی بازی نمی­توانی مسلّط به نفس امّاره شوی، جدّیت و تلاش می­خواهد، آن هم چه تلاشی!

پس اوّلین مطلب، جدّیت است. امّا برای این که بتوانیم در این راه موفّق شویم، مولی­الموالی(ع) یک راه را برای ما پیشنهاد داده­اند، به تعبیری حضرت، دارو و نسخه عملی داده­اند، چون انسان به دنبال نسخه عملی است، می­گوید: این­ها درست است امّا بالأخره چه کنم تا بتوانم راه تسلّط بر نفس را پیدا کنم و بتوانم ولو به یک لحظه از خودم و از این نفس دون غافل نشوم؟

عزیزان من! می­دانید نفس انسان اگر به خواستن­ها افتاد، دیگر سیری ناپذیر است. حضرت می­فرمایند: «أَعْوَنُ‏ شَیْ‏ءٍ عَلَى‏ صَلَاحِ‏ النَّفْسِ‏ الْقَنَاعَة». ایشان چقدر زیبا بهترین راه را به ما یاد داده­اند، می­فرمایند: کمک کننده­ترین عامل، آن معین حقیقی که می­تواند به ما برای صلاح نفس و خودسازی و برای این که به این نفس مسلّط شویم کمک کند، قناعت است.

*عادتی بدون لذّت

فکر می­کنید اگر انسان به زیاده­خواهی افتاد و به نفس دون جواب مثبت داد، نفس آرام می­شود؟ ابداً! یک مثال بزنم، عزیزان من! جوان­های عزیز! فرزندان عزیزم! دختران گرامی! پسران عزیزم! مثلاً در باب شهوت جنسی، نعوذبالله و نستجیربالله وقتی انسان مبتلا شود، این نفس مدام می­خواهد و نوع دیگر طلب می­کند. گاهی طوری می­شود که با یکی، نه، دوتا، نه، نعوذبالله و نستجیربالله، پناه به ذات حضرت احدیّت، یک موقعی حتّی گروهی هستند - این کارهایی که می­شنویم و گاهی می­گویند چنین افرادی را گرفتند – این­ها در کثافات نفس می­افتند و دیگر این نفس آن­ها را سیر نمی­کند. گاهی طوری می­شود که مع­الأسف دیگر به جنس مخالف قناعت نمی­کنند و نستجیربالله و نعوذ بالله سراغ همجنس­بازی می­روند.

این کثافت­کاری­ها و وحشی­بازی­ها، در قضایای جنسی طوری جلو می­رود که انسان وقتی می­شنود وحشت می­کند، می­گوید: مگر می­شود؟! حتّی به عنوان لذایذ نفسانی ولو نفس دون باشد. چون وقتی نفس یله و رها شد همین طور می­تازد. عزیز دلم! تا ناکجا آباد همین طور می­رود. مگر سیر می­شود؟ مگر خستگی دارد؟ ابداً! حتّی گاهی می­شود که دیگر لذّت نمی­برد، امّا دست­بردار نیست.

آن­هایی که اهل تهران و قدیمی هستند، می­دانند اوّل انقلاب به خیابان گمرک - عذر می­خواهم- شهر نو می­گفتند. جای مطربی و خانه فساد بود. عدّه­ای را گرفته بودند، از یکی دو تا که در کبر سن بودند، سؤال کردند: شما چطور لذّت می­بردید؟ گفتند: وقتی قوّه جنسی ما از کار افتاده بود، این­ها را که به جان هم می­انداختیم، با نگاه کردن لذّت می­بردیم.

نفس همین است، انسان را رها نمی­کند، عزیز دلم! فکر کنیم حالا که پا به سن گذاشتیم آرام آرام عوض می­شویم! ابداً! به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی، یکی «أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ» می­شود و یکی هم اساسش «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى» می­شود. نفس دون، آن کسی را که به سمت بدی­ها رفت بیچاره می­کند، او دیگر خسته می­شود امّا دست بردار نیست، دیگر لذّت نمی­برد امّا عادت کرده است، گرفتار و بیچاره شده است.

این نسخه عملی که مولی­الموالی(ع) به ما یاد داده است، در ثروت هم همین طور است. مگر قران کریم و مجید الهی نفرمود: «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُرُ حَتىَ‏ زُرْتمُ‏ُ الْمَقَابِر» یعنی دیگر حتّی لذّت از این مادّیات و این پول نمی­برد، جز اینکه «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ»، خودش بهره­ای از این اموال نمی­برد امّا عادت کرده است، مدام فزون­خواهی و زیاده طلبی دارد. عزیزم! اگر نفس دون در هر امری افتاد ول کن نیست.

*یاد دادن قناعت به نفس

شبی محضر مبارک آیت­الله العظمی بهاءالدینی بودم. ایشان محبّت کردند و فرمودند: امشب این­جا باش. این مرد الهی، آن که علم غیب می­دانست، در دل شب ناله می­زد و می­گفت: خدا از زیاده­خواهی نفس می­ترسم.

حق هم همین است. مردان الهی می­فهمند، امثال من چه می­فهمند. هر چه بیشتر فهمیدی، بیشتر می­ترسی، بیشتر خوف داری، لذا بیشتر هم مراقبه می­کنی.

چقدر زیبا حضرت مولی­الموالی(ع) نسخه داده­اند که صلاح نفس در قناعت است. در هر موضوعی قانع باش عزیزم! تا روح تو بتواند رشد کند و مسلّط به این نفس دون شود، و إلّا گرفتار و بیچاره می­شویم. اوّلین مرحله راه مراقبه این است که انسان قناعت پیشه کند.

بعضی در امور مادّی به سراغ صحّت می­روند. می­گویند: تا گرسنه نشده­ای لقمه نخور و هنوز سیر هم نشدی از سر سفره بلند شو؛ چون صحّت بدن به این شیوه است.

آن مرد عظیم­الشّأن و الهی آیت­الله مرعشی نجفی استاد عظیم­الشّأنمان، به نقل از پدر بزرگوارشان، عارف عظیم­الشّأن، آیت­الله آسیّد محمود مرعشی نجفی فرمودند: اتّفاقاً صحّت در روایت است و همان صحّت روح قبل از صحّت جسم است؛ یعنی وقتی به این روح و به این نفس یاد دادی در امر شکم­پروری تا گرسنه نشده­ای لب به چیزی نزنی، این تنوّع خواهی را نداشته باشی که مدام یک ناخنک به این بزنم، یک ناخنک به آن بزنم که این روش جسمت را هم مریض می­کند؛ یعنی به نفست می­گویی مواظب باش همین طوری چیزی به تو نمی­دهند. تا سیر هم نشدی بلند شو؛ یعنی هنوز می­خواهی ولی به او می­گویی: نه قناعت؛ چون وقتی سر سفره هنوز گرسنه­ای، مدام طلب می­کند و می­گوید: بخور بخور، می گویی: نه، از غذا دست بکش. این عامل و آغاز قناعت است، یاد دادن قناعت به نفس است. آن ­وقت روح تو جلا می­گیرد و معلوم است بدن تو هم آن موقع سالم است.

آیت­الله آسیّد محمود مرعشی نجفی فرمودند: همه این مطالب را به قاعده جسم نبرید. نمی­خواهم بگویم جسم هم صحیح نیست، جسم هم صحّت پیدا می­کند امّا به این خاطر بیان کردند.

دقّت کنید، فرق بنده و امثال بنده با اولیاء، عرفا و متخلّقین به اخلاق الهی این است. آن­ها حتّی آن­چه که می­خورند برای خداست، می­گویند: «قَوِّ عَلَى‏ خِدْمَتِکَ‏ جَوَارِحِی‏» برای این می­خورم که اگر قوّت بگیرم باز در راه تو خرج شود، نه این که در راه شهوت جنسی، شهوت قدرت، شهوت مال و در راه دنیا خرج شود.

کما این که اصلاً خود دنیا باید در راه آخرت خرج شود، «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة» دنیا بما هی دنیا که به درد نمی­خورد و تمام می­شود. اولیا از خود دنیا هم برای آخرت استفاده و بهره­برداری می­کنند.

به این نکته بسیار مهمّ توجّه کنید: اتّفاقاً اولیا هم خیلی دوست دارند در این دنیا زندگی کنند و طول عمر داشته باشند امّا به این خاطر که برای دروی آخرت بیشتر بکارند، نه این که بیشتر بخورند و بیشتر بچرند. این­جا چراگاه نیست. آن­ها دوست دارند در دنیا بیشتر بمانند و استفاده کنند برای این که می­دانند آنجا هر که هر چه دارد از این دنیا دارد، اگر ذرّه­ای خیر باشد می­بیند و اگر ذره­ای شرّ هم باشد می­بیند - تعبیر قرآن کریم و مجید الهی است - همه چیز برای همین دنیاست، لذا مراقبه دارند و اولین مطلب یعنی قناعت را پیشه می­کنند که نکند دنیا مرا با خود ببرد.

*دنیا، چراگاه یا جایی برای عبدالله شدن؟

معنی قناعت این است که من از این دنیا به اندازه بهره­برداری می­کنم. قناعت این نیست که اصلاً استفاده نکنید. «لَا رَهْبَانِیَّةَ فِی‏ الْإِسْلَام‏» اصلاً در اسلام رهبانیّت و زهدهای بیجا نیست. زهد اسلام تعریف شده و با رهبانیّت فرق می­کند. اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حق می­گویند: زهد، فردی است باید خودت تمرین کنی و به خانواده فشار نیاوری.

عزیز دلم! از دنیا بهره برداری کن امّا نه بهره برداری که فقط چراگاه باشد بلکه برای این که این جسم قوّت و قدرتی پیدا کند که در خدمت ذوالجلال و الاکرام باشد، بتواند عبد شود؛ عبد الله، عبد خدا شود، مهم این است.

اگر انسان این­طور شد، قانع است، حریص نیست که چرا فلانی این­قدر دارد من ندارم؟ چرا فلانی فلان ریاست را دارد من ندارم؟ با هم رفیق بودیم، او چطور توانست این طور شود، این چه وضعی است؟ من که بهتر درس می­خواندم و چنین بودم ولی او چنان شد، او پست­ها را گرفت. ابداً چنین فکری نمی­کند. حتّی اگر به ظاهر قدرتی هم می­گیرد نه برای خود قدرت است بلکه برای این است که خدمت کند و بتواند دین و آن چه را که قوانین الهی است تبیین کند و إلّا فرار می­کند.

اولیا خدا که مراجع بزرگ بودند حتّی یک موقعی از فتوا دادن فرار می­کردند، می­ترسیدند، رساله بیرون نمی­دادند. مجتهد این­گونه است. مباحث آن­ها در فقه، اصول، علم رجال، علم الدرایه و در همه مطالب دیگر عالی بود، مسلّط و متبحّر بودند، مدرسین عالی بودند ولی وحشت داشتند و فرار می­کردند، می­گفتند: دیگران هستند، کافی است. دنبال دنیا نبودند، قناعت یعنی آن اندازه­ای که من بتوانم بهره­برداری کنم، آن هم نه برای خودم، بلکه خدا توفیق دهد بتوانم خدمت کنم.

*ناتوانی از جبران از دست رفته­ها

لذا اوّلین مطلب بعد از این که جدّ و جهد برای اصلاح نفس داشتیم، قناعت است. مولی­الموالی(ع) چه نسخه عالی را به ما داده­اند!

مالک اشتر انصافاً مطیع مولا است. امیرالمؤمنین(ع) در شهادت او فرمودند: مالک! خبر شهادت تو کمر علی را شکست، مَثل تو برای من، مَثل من برای پیامبر است - این حرفی که مولی­الموالی(ع) به مالک بیان کرده، خیلی عجیب است - مالک اشتر عظیم­الشّأن تسلّط بسیاری بر نفس امّاره­ خود دارد.

شنیده­اید کسی مالک اشتر را در خیابان و در بازار نشناخت و او را مسخره کرد. رفیق آن فرد آمد و گفت: احمق! فهمیدی چه کسی را مسخره کردی؟ گفت: نه، گفت: این سپهسالار مولی­الموالی(ع)، مالک است. او لرزید، وحشت کرد و دنبال مالک رفت، دید داخل مسجد نماز می­خواند، ایستاد، تا سلام داد، به پای مالک افتاد، مالک اشتر فرمود: بلند شو، چرا این کار را می­کنی، گفت: اشتباه کردم، شما را نشناختم. فرمود: اتّفاقاً آمدم اینجا برای تو طلب استغفار کنم. خیلی عجیب است او از قدرت خود سوء استفاده نکرد.

مالک اشتر محضر مولی­الموالی(ع) آمد و گفت: آقاجان! چه کنم که بتوانم بر نفسم مسلّط شوم؟ -نکته عجیبی است- حضرت فرمودند: مراقبه کن، برای این که ای مالک! «مَا أَبْعَدَ الِاسْتِدْرَاکَ‏ مِنَ‏ الْفَوْتِ‏» چه دور است دیگر جبران کردن چیزهایی که از دست رفته است.

اگر مراقبه نکنی، یک دفعه می­بینی از دست می­رود و دیگر جبران آن محال است. خیلی مواقع محال است، حالا این لطف و بزرگواری و کریم بودن خداست که سیئات را به حسنات تبدیل می­کند و إلّا آیا من می­توانم گذشته­ام را جبران کنم؟ آنکه داریم انجام می­دهیم الآن است، گذشته چه شد؟ ولو بگوییم برفرض همین الآن خیلی عالی دارم کار می­کنم و از این به بعد لحظه­ای هم دیگر غافل نیستم، امّا این­ها برای الآن است، چطور می­توان گذشته را جبران کرد؟

گذشته را نمی­توان جبران کرد. آن «مبدّل السیئات بالحسنات»، اوست که عنایت و لطف دارد و رحمت او این قدر واسعه است «اللّهُمَّ إنِّی أسئَلُکَ بِرَحمَتِکَ الّتِی وَسِعَت کُلّ شَیء»، اوست که لطف و محبّت و بزرگواری و عنایت دارد، بنده­های خود را دوست دارد، حتّی می­گوید نه تنها گذشته­هایت را هیچ نمی­بینم، شتر دیدی ندیدی، بلکه برعکس، گذشته­هایت و همه آن بدی­های تو را تبدیل به خوبی می­کنم. این خیلی سوزناک است.

آیت­الله کشمیری - که خدا او را رحمت کند- تعبیر خیلی قشنگی داشتند، می­فرمودند: به نظر من خجل­آورترین مطلب فردای قیامت که انسان نمی­تواند سرش را بالا بیاورد این است که خدا گناهان او را نه تنها به رخ او نکشد بلکه به حسنات تبدیل کند. این لطف و بزرگواری خداست امّا خود انسان چه؟

مولی­الموالی(ع) به مالک اشتر، امیر و سپهسالار سپاه خود این گونه بیان می­کند که برای این می­گویم مراقب باش چون «مَا أَبْعَدَ الِاسْتِدْرَاکَ‏ مِنَ‏ الْفَوْتِ»چه دور است دیگر جبران­کنندگی! دیگر نمی­توانی چیزهایی که از دست رفته است را جبران کنی. برای همین می­گویم مراقبه کن چون وقتی از دست رفت دیگر بیچاره می­شوی.

*قانع به اندک

عزیزان! پس اوّلین راه قناعت است. در قناعت چه کنیم؟ دو نکته را در این جلسه عرض می­کنم، گر چه هر کدام از این­ها برای خود یک بحث مجزّا دارد و ما نمی­خواهیم وارد اصل بحث قناعت شویم، لذا این­ها را کوتاه و فهرست­وار با آن مطالبی که اعاظم و بزرگان ما بیان فرموده­اند، محضر مبارک شما بیان می­کنیم که از بحث نفس دور نشویم.

وجود مقدّس مولی­الموالی(ع) می­فرمایند: «کَیْفَ‏ یَسْتَطِیعُ‏ صَلَاحَ‏ نَفْسِهِ‏ مَنْ‏ لَا یَقْنَعُ‏ بِالْقَلِیل‏»- این مطلب خیلی تکان دهنده است - چطور کسی می­تواند به صلاح نفس خود و خودسازی بپردازد، در حالی که به اندک قانع نیست؟

به تعبیر دیگر حضرت می­فرمایند: اگر نتوانی به اندک قانع شوی در هر زمینه جز معنویات - که آن بحث جدایی دارد و عرض می­کنم کجا باید قانع باشیم و کجا نباید قانع باشیم. آن معنویات را هم بیان می­کنم که چه چیزهایی را اولیا بیان فرموده­اند - چطور می­توانی به صلاح نفس خود بپردازی؟! باید به کم قانع باشیم، وقتی به کم قانع بودیم لطف خدا شامل حال ما می­شود.

نکته خیلی قشنگی است: اگر ما قانع شویم، برعکس، او عنایت می­کند. ما به قلیل قانع باشیم او عنایت می­کند. یکی از اسماء پروردگارعالم جبّار است. جبّار یعنی جبران کننده. در روایات داریم وقتی کسی به کم قانع شد، پروردگارعالم در مسائل معنویت جبران می­کند. به تعبیری وقتی قانع شدی، چشمت را کنترل کردی و گفتی دیگر به غیر از همسر نگاه نمی­کنم - که اتّفاقاً همین هم باید باشد، نباید نگاه به نامحرم داشته باشیم - یا به مال خود قانع شدی و گفتی: همین قدر که به من داده­اند، برای من بس است ، خدایا! شاکرم، پروردگارعالم جبّار است و جبران می­کند. چطور جبران می­کند؟

فرمودند: چشم دلت را باز می­کند، طوری که در آینده با همین چشم جسمانی می­بینی. والله همین می­شود، اسم جلاله را قسم خوردم، عزیز دلم! می­شود که انسان به آنجایی برسد که با همین چشم ظاهری ببیند چیزهایی را که دیگران نمی­بینند. وقتی زبانت از غیبت، تهمت و حرف­های رکیک و زشت دور شد، می­رسی.

بعضی فکر می­کنند اگر مثلاً این­ها هم بددهنی نکنند، دیگران می­گویند این­ها عقب مانده­اند، بگذار بگویند. اگر من مثلاً دهانم را باز کردم و دو تا حرف رکیک زدم، معلوم است که من هم خیلی چیزها را می­دانم! حرف زشت را که خیلی راحت انسان می­تواند بیان کند امّا موقعی که زبانت را کنترل کردی آنجاست که پروردگارعالم جبران می­کند.

عزیز دلم! که من فدایت شوم، این را امتحان کن. وقتی گفتی: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» آن وقت است که می­شود هست کلید در گنج حکیم. حکمت به زبانت جاری می­شود. اصلاً به کم حرف زدن عادت کنیم، حرف­های بیهوده نزنیم، برای چه می­خواهیم زیاده حرف بزنیم. حرف را اندازه­ای که نیاز است بزنیم. آن­وقت چقدر عالی می­شود، خدا لطف می­کند، او جبّار است و یک طوری جبران می­کند.

چشمت را کنترل کن، ببین چه می­شود. گوشت را از آواهای غیر، دور بدار، از آهنگ­ها و ترانه­ها و موسیقی­های چنین و چنان، از غیبت شنیدن و تهمت شنیدن این گوش را دور بدار، ببین دل شب چه آوایی می­شنوی. دل شب موقعی که دست به قنوت می‌گیری و در خلوتگاه، با پروردگارعالم شروع به مناجات می‌کنی، آوای ملکوت به گوش تو می‌رسد، حال انسان تغییر می‌کند، خدا جبّار است.

*فیض کثیر در قناعت به قلیل دنیا

امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) می‌فرمایند: اگر به قلیل قانع نباشی، آن‌وقت می‌توانی اصلاح نفس کنی؟! «کَیْفَ یَسْتَطِیعُ صَلَاحَ نَفْسِهِ مَنْ لَا یَقْنَعُ بِالْقَلِیلِ»، منظور حضرت این است که کسی که به قلیل قانع نشود، اصلاً نمی‌تواند به این نفس دون بپردازد و آن را اصلاح کند.

عادت کنیم، آن‌وقت ببینیم چه خواهد شد. وقتی این‌طور شد، آن‌وقت عزیز دلم! خیلی چیزهای دیگر را، صداها را، عنایات را، اصلاً این بودن با خود آقا، توفیق همین صحبت کردن با آقاجان را داری. بیان شد هر شب با امام زمان(عج) صحبت کن، این توفیق به همین دلیل است عزیزم! قلیل دنیا را داشته باش، آقای خوبی‌ها گیرت می‌آید. به قلیل دنیا، آن هم از راه حلال آن قانع باش، کثیر را هم می­توان از راه حلال به دست آورد، امّا کثیر را هم از راه حلال نخواه، آقای خوبی‌ها را به تو می‌دهند.

چرا مدام فریاد می‌زنیم: یابن الحسن! یابن الحسن! صدایی نمی‌آید؟ ما نمی‌فهمیم. آن‌هایی که گفتند و می‌فهمند که می‌فهمند. اولیاء فرمودند: اگر ما خوب شدیم، آقای خوبی‌ها به سراغ ما می‌آید.

چرا بعضی موفّق نمی‌شوند هر شب با آقا صحبت کنند؟ چون به قلیل قانع نیستند که آن کثیر، آن فیض کثیر را، خدایی که جبّار است، جبران کند و به او بدهد. فیض کثیر می‌خواهی؟ آقاجان است.

عزیز دلم! به دنیای کم قانع باش. به خدا قسم یک چیزهایی است که ما نمی‌فهمیم. آیت‌الله مولوی قندهاری فرمودند: - ایشان در کبر سن، بالای نود سال داشتند که این صحبت را فرمودند - محضر مبارک آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی بودیم، ایشان با دست خود اشاره­ای کردند، من دیدم دنیا در زیر دست آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن بود، چیزهایی دیدم و بعد مدهوش شدم و از حال رفتم.

دنیا چرا نگردد اینک مسخّر ما؟! وقتی خدایی شدی، خدا همه چیز را در اختیار تو می‌گذارد. پول چیست؟ خانه چیست؟ خانه بخواهی، چقدر می‌خواهی؟ دویست متری می‌خواهی، پانصد متری می‌خواهی؟ یک ویلای هزار متری می‌خواهی؟ عالم در دستت است، عزیز دلم!

*چشمی گریان برای محبین

«السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»

چه بگویم؟ عزیز دلم! شب‌ها با آقا حرف می‌زنی؟ باز هم می‌گویم، مثل نماز آن قدر مهم است. مگر تکرار نماز ملال‌آور است؟ حال دارد. هر نماز اولیا با نماز دیگرشان فرق می‌کند، از این نماز یک لذّتی می‌برند، از نماز دیگر، یک لذّت دیگر. اصلاً یک طور دیگر است. آن‌ها می‌دانند چه خبر است. در نماز عشق‌بازی می‌کنند.

عشق‌بازی کار هر شـیّاد نیست/ این شکار دام هر صـیّاد نیست

این را باز تکرار می‌کنم که هرشب، وقتی به تعبیری مسواکت را هم زدی، دیگر می‌خواهی بخوابی، از همسرت، از هم­خوابگاهی خود جدا شو، در یک جای خلوت وقتی برق­ها خاموش شد، با آقا صحبت کن.

بگو: «السلام علیک یا مولای یا بقیه اللّه» آقاجان! آقای خوبی‌ها! سلام. امروزم چطور گذشت آقاجان! یابن الحسن! اعمالم قلب مبارک شما را به رنج آورده است؟

آقاجان! جز شما کسی را ندارم. آقاجان! خسته‌ام. آقاجان! دنیا دارد مرا با خود می‌برد، دستم را بگیرید، آقا! کمکم کنید. آقاجان! راه سختی است، به تنهایی نمی‌توانم این راه را طی کنم.

آقاجان! من که مقدّس اردبیلی نیست قربانتان بروم، من که بحرالعلوم‌ها نیستم، من که مولوی قندهاری‌ها نیستم، من که آسیّد ابوالحسن نیستم، من که بهاءالدّینی‌ها و بهجت‌ها نیستم، من که جز خوبان نیستم، دستم را بگیرید آقا!

آقاجان! به ساحت قدستان جسارت می‌کنم، ببخشید، به خوب نظر کنید که هنر نیست. دست من بیچاره، بدبخت، مانده راه را می‌گیرید؟ این‌طور با آقا حرف بزنید. بگویید: آقا! من بیچاره­ام، شما دستم را بگیرید و راه ببرید، دیدید دست بچّه‌ای که می‌خواهد راه بیافتد را می‌گیرند که نیفتد، اگر تا دو قدم بر‌می‌دارد، دست او را ول کنند، می‌ترسد، می‌افتد.

آقا! من در این دنیا می‌ترسم، دستم را بگیرید. آقاجان! به جان خودت می‌ترسم. به جدّ مظلومت، ابی‌عبدالله می‌ترسم. به مادر پهلو شکسته‌ات، فاطمه زهرا می‌ترسم، آقاجان! آقا! دست من را بگیرید، گرفتارم.

آقا! چه کنم از این بدبختی‌ها بیرون بیایم؟ چه کنم این دنیا و جلوات آن، زیبایی‌ها و ظواهر آن مرا با خود نبرد؟ آقاجان! خیلی دوستتان دارم، یک مواقعی من هم می‌خواهم آدم شوم، خوب شوم، سمت خوبان عالم بیایم، قصد و نیّت می‌کنم، حرکت هم می‌کنم، می‌گویم: دیگر از این‌جا به بعد توبه کردم، سمت خوبی‌ها می‌روم امّا آقا تا از مجلس بیرون می‌روم یک ساعات و دقایقی که می‌گذرد، دنیا و جلوات آن را می‌بینم، این رنگ‌ها را می‌بینم، من را به خود جذب می‌کند، بیچاره می‌شوم.

آقاجان! همان لحظه بیایید و من را بیدار و هشیار کنید، بگویید: این دنیا می‌گذرد، حواسم را جمع کنم، مواظب باشم. اگر من را رها کنید، آقاجان! دنیا و نفس دون من را می‌برد، قربانتان بروم، شما که نمی‌خواهی ما را ببرند. اولیاء گفتند: خود شما برای ما گریه می‌کنید. اولیاء بیان فرمودند: یک چشم مبارک آقاجانمان امام زمان(روحی له الفدا)، دائم برای جدّ مظلوم خود، ابی‌عبدالله گریه می‌کند و یک چشم هم برای شیعیان و محبّین خود گریان است. برای آن‌هایی که مدام می‌گویند: یابن الحسن! می‌گوید: چرا این‌ها گناه می‌کنند، ناراحت است. همین که شیعیان و محبّین به سمت خوبی‌ها می‌آیند، خوشحال می‌شوند، قلب مبارکشان جلا می‌گیرد و آرام می‌شوند امّا همین که دوباره به سمت گناهان می‌رویم، آقا ناراحت می‌شوند و برایمان اشک می‌ریزند.

قربانتان بروم، یک کاری کنید دیگر نروم، کاری نکنم که چشم مبارکتان را به اشک وا دارم. چشم مبارکتان از دست ما خون شد قربانتان بروم، من بیچاره چه کنم؟!

به خودت قسم مضطرّم آقا! نمی‌دانم چه کنم، راه را به من نشان دهید، یابن الحسن!
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها