به گزارش 598 به نقل از خبرگزاری فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر
حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازهترین جلسه اخلاق خود در مسجد کوی دانشگاه
تهران به موضوع «معرفت نفس» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*رفیق دائمی
در
احوالات آن مرد عظیمالشّأن و الهی، آیتالله حاج شیخ جعفر شوشتری آمده
است که شبی بالای منبر فرمودند: مردم! امروز میخواهم راجع به رفیقی که شب و
روز، در خواب و بیداری، همیشه و هر لحظه با ماست سخن بگویم - ایشان برای
این که مخاطب خود را متوجّه اصل بحث کند، معمولاً نکاتی را حکیمانه تبیین
میفرمودند - فرمودند: مردم! آن رفیق دائمی ما همسر یا فرزندمان نیست. آن
رفیق دائمی ما همکار و همشغل و همدرس ما نیست. آن رفیق ما نفس ما است که
شب و روز، در خواب و بیداری با ماست. آنقدر با او رفیق شدهایم که یادمان
رفته است که نباید با او رفاقت کنیم بلکه باید مسلّط به او شویم.
ایشان
در جلسه دیگری فرمودند: مردم! امشب میخواهم مطلبی را خلاف آنچه که دیگران
بیان میکنند، بگویم. همه به شما میگویند: برای خدا شریک قائل نشوید، من
آمدهام امشب بگویم: برای خدا شریک قائل شوید!
همه متعجّب شدند که این شیخ عظیمالشأن و مرد الهی میخواهد چه بیان کند.
فرمودند:
این قلب، خانه خداست «القلب حرم اللّه»، شما در این خانه خدا همه کس را
راه دادهاید. ای بیانصافها! یک مقداری را هم به خود صاحبخانه بدهید،
حدّاقل خود صاحبخانه را شریک در این خانه کنید، اغیار در این خانه و این
قلب که حرم پروردگارعالم و حریم ذوالجلال والاکرام است، نفوذ پیدا
کردهاند.
ایشان فرمودند: دلیل اینکه این حرم را به اغیار واگذار کردیم همان نشناختن نفس است.
بیان
شد، جا دارد که شب و روز جدّی کارمان برای شناخت نفس باشد. آن مرد الهی و
عظیمالشّأن آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی، آن عارف بزرگوار فرمودند: ولو به
این که انسان در نهایت هم اشراف کامل به نفس خود پیدا نکند امّا ارزش دارد
عمر عزیز خود را برای شناخت نفس طی کند.
*لحظهای غفلت و تسلّط نفس
اوّل
مسأله برای مبارزه با نفس امّاره، با توجّه به همین نکاتی که اولیاء خدا،
عرفای عظیم الشّأن و متخلّقین به اخلاق الهی بیان کردهاند، مراقبه است.
اصلاً معنای این فرمایش اولیاء که میارزد انسان کلّ عمر را برای شناخت نفس
طی کند، همان مراقبه است؛ یعنی انسان ولو به یک لحظه اجازه ندهد که غافل
شود؛ چون غفلت همان و تسلّط نفس هم همان. بسیار سریع حرکت میکند.
علّامه
آسیّد محمّد حسین حسینی طهرانی به نقل از آسیّد هاشم حدّاد، آن عارف
بزرگوار، میفرمودند: یک مرتبه آیتالله قاضی فرمودند: سرعت صوت و مافوق
صوت شنیدید، اگر غافل شویم، حرکت نفس دون و تسلّط آن بر انسان همینگونه
است.
یک لحظه غفلت انسان را بیچاره میکند. همه آن کسانی که به بیراهه رفتند برای آن غفلت لحظهای بود که یک لحظه غافل شدند.
عزیز
دلم! مراقبه یعنی اینکه ولو به یک لحظه غافل نشویم؛ چون اگر یک لحظه غافل
شویم همانا و تسلّط نفس دون بر انسان همان. یک موقعی انسان چشم باز میکند و
میبیند که کار از کار گذشته است. اگر خدا عنایت نکند و رحم نکند، این نفس
انسان را به بدیها میبرد «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی»، یک موقع میبیند
که میخواهد برگردد ولی نمیتواند. نفس دون آن چنان بر او مسلّط شده است
که دیگر راه برگشتی ندارد. هرچه امر است از نفس دون است. برای همین به او
نفس امّاره میگویند. او را با خود میبرد، بیچاره و گرفتار میکند، مگر
خدا، آن که مقلّبالقلوب است رحم کند.
در آستانه ورود به ماه آخر
سال هستیم که معمولاً مردم برای تدارک سال نو آماده میشوند. این سال نو
دعایی دارد که می خوانیم: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا
مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ
الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ».
آیتالله
العظمی بهجت، آن بهجتالقلوب فرمودند: استاد آیتالله قاضی، آن عارف
عظیمالشّأن و بیبدیل، ملّا حسینقلی همدانی هر شب این دعا را میخواندند و
میگفتند: خدا! تو مقلبالقلوبی، تو باید این قلب را عوض کنی، حالی را به
حال دیگر بری و هر لحظه حال من احسن حال شود، ای قادر متعال! تو قادری و
میتوانی این قلب را عوض کنی.
عزیزان من! فرزندانم! دختران گرامیم!
پسران عزیزم! اگر یک لحظه غفلت کنیم بیچارهایم. باید مراقبه داشت؛ چون
مراقبه به انسان یاد میدهد فکر نکن کسی شدهای؛ چون اگر فکر کنی کسی
شدهای همان لحظه، لحظه غفلت میشود و چون غافل میشوی این نفس، با سرعت
مافوق صوت و مافوق نور میآید و وجود تو را میگیرد.
*معین حقیقی در اصلاح نفس
چه کنیم که حالت مراقبه برای ما وجود داشته باشد؟ چه کنیم که این مطالب عامل اصلاح نفس ما شود؟
وجود
مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(ع) میفرمایند: «لَا
تَتْرُکِ الِاجْتِهَادَ فِی إِصْلَاحِ نَفْسِکَ فَإِنَّهُ لَا یُعِینُکَ
عَلَیْهَا إِلَّا الْجِدُّ» از کوشش و تلاش و جهاد در راه خودسازی دست
برندارید؛ چون در این راه، چیزی جز جدّیت شما را کمک نمیکند.
پس عزیزان! جدّی بگیریم نه اینکه تصوّر کنیم حالا کنار کارهایمان یک تلاشی هم میکنیم برای این که نفس دون بر ما مسلّط نشود.
آن
مرد الهی و عظیمالشّأن، آیتالله العظمی بهاءالدینی میفرمودند: با بازی
بازی نمیتوانی مسلّط به نفس امّاره شوی، جدّیت و تلاش میخواهد، آن هم چه
تلاشی!
پس اوّلین مطلب، جدّیت است. امّا برای این که بتوانیم در این
راه موفّق شویم، مولیالموالی(ع) یک راه را برای ما پیشنهاد دادهاند، به
تعبیری حضرت، دارو و نسخه عملی دادهاند، چون انسان به دنبال نسخه عملی
است، میگوید: اینها درست است امّا بالأخره چه کنم تا بتوانم راه تسلّط بر
نفس را پیدا کنم و بتوانم ولو به یک لحظه از خودم و از این نفس دون غافل
نشوم؟
عزیزان من! میدانید نفس انسان اگر به خواستنها افتاد، دیگر
سیری ناپذیر است. حضرت میفرمایند: «أَعْوَنُ شَیْءٍ عَلَى صَلَاحِ
النَّفْسِ الْقَنَاعَة». ایشان چقدر زیبا بهترین راه را به ما یاد
دادهاند، میفرمایند: کمک کنندهترین عامل، آن معین حقیقی که میتواند به
ما برای صلاح نفس و خودسازی و برای این که به این نفس مسلّط شویم کمک کند،
قناعت است.
*عادتی بدون لذّت
فکر میکنید اگر انسان به
زیادهخواهی افتاد و به نفس دون جواب مثبت داد، نفس آرام میشود؟ ابداً! یک
مثال بزنم، عزیزان من! جوانهای عزیز! فرزندان عزیزم! دختران گرامی! پسران
عزیزم! مثلاً در باب شهوت جنسی، نعوذبالله و نستجیربالله وقتی انسان مبتلا
شود، این نفس مدام میخواهد و نوع دیگر طلب میکند. گاهی طوری میشود که
با یکی، نه، دوتا، نه، نعوذبالله و نستجیربالله، پناه به ذات حضرت احدیّت،
یک موقعی حتّی گروهی هستند - این کارهایی که میشنویم و گاهی میگویند چنین
افرادی را گرفتند – اینها در کثافات نفس میافتند و دیگر این نفس آنها
را سیر نمیکند. گاهی طوری میشود که معالأسف دیگر به جنس مخالف قناعت
نمیکنند و نستجیربالله و نعوذ بالله سراغ همجنسبازی میروند.
این
کثافتکاریها و وحشیبازیها، در قضایای جنسی طوری جلو میرود که انسان
وقتی میشنود وحشت میکند، میگوید: مگر میشود؟! حتّی به عنوان لذایذ
نفسانی ولو نفس دون باشد. چون وقتی نفس یله و رها شد همین طور میتازد.
عزیز دلم! تا ناکجا آباد همین طور میرود. مگر سیر میشود؟ مگر خستگی دارد؟
ابداً! حتّی گاهی میشود که دیگر لذّت نمیبرد، امّا دستبردار نیست.
آنهایی
که اهل تهران و قدیمی هستند، میدانند اوّل انقلاب به خیابان گمرک - عذر
میخواهم- شهر نو میگفتند. جای مطربی و خانه فساد بود. عدّهای را گرفته
بودند، از یکی دو تا که در کبر سن بودند، سؤال کردند: شما چطور لذّت
میبردید؟ گفتند: وقتی قوّه جنسی ما از کار افتاده بود، اینها را که به
جان هم میانداختیم، با نگاه کردن لذّت میبردیم.
نفس همین است،
انسان را رها نمیکند، عزیز دلم! فکر کنیم حالا که پا به سن گذاشتیم آرام
آرام عوض میشویم! ابداً! به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی، یکی «أَمْ مَنْ
أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ» میشود و یکی هم اساسش «أَ
فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى» میشود. نفس دون، آن کسی را که به
سمت بدیها رفت بیچاره میکند، او دیگر خسته میشود امّا دست بردار نیست،
دیگر لذّت نمیبرد امّا عادت کرده است، گرفتار و بیچاره شده است.
این
نسخه عملی که مولیالموالی(ع) به ما یاد داده است، در ثروت هم همین طور
است. مگر قران کریم و مجید الهی نفرمود: «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُرُ حَتىَ
زُرْتمُُ الْمَقَابِر» یعنی دیگر حتّی لذّت از این مادّیات و این پول
نمیبرد، جز اینکه «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ»، خودش بهرهای از
این اموال نمیبرد امّا عادت کرده است، مدام فزونخواهی و زیاده طلبی دارد.
عزیزم! اگر نفس دون در هر امری افتاد ول کن نیست.
*یاد دادن قناعت به نفس
شبی
محضر مبارک آیتالله العظمی بهاءالدینی بودم. ایشان محبّت کردند و
فرمودند: امشب اینجا باش. این مرد الهی، آن که علم غیب میدانست، در دل شب
ناله میزد و میگفت: خدا از زیادهخواهی نفس میترسم.
حق هم همین
است. مردان الهی میفهمند، امثال من چه میفهمند. هر چه بیشتر فهمیدی،
بیشتر میترسی، بیشتر خوف داری، لذا بیشتر هم مراقبه میکنی.
چقدر
زیبا حضرت مولیالموالی(ع) نسخه دادهاند که صلاح نفس در قناعت است. در هر
موضوعی قانع باش عزیزم! تا روح تو بتواند رشد کند و مسلّط به این نفس دون
شود، و إلّا گرفتار و بیچاره میشویم. اوّلین مرحله راه مراقبه این است که
انسان قناعت پیشه کند.
بعضی در امور مادّی به سراغ صحّت میروند.
میگویند: تا گرسنه نشدهای لقمه نخور و هنوز سیر هم نشدی از سر سفره بلند
شو؛ چون صحّت بدن به این شیوه است.
آن مرد عظیمالشّأن و الهی
آیتالله مرعشی نجفی استاد عظیمالشّأنمان، به نقل از پدر بزرگوارشان، عارف
عظیمالشّأن، آیتالله آسیّد محمود مرعشی نجفی فرمودند: اتّفاقاً صحّت در
روایت است و همان صحّت روح قبل از صحّت جسم است؛ یعنی وقتی به این روح و به
این نفس یاد دادی در امر شکمپروری تا گرسنه نشدهای لب به چیزی نزنی، این
تنوّع خواهی را نداشته باشی که مدام یک ناخنک به این بزنم، یک ناخنک به آن
بزنم که این روش جسمت را هم مریض میکند؛ یعنی به نفست میگویی مواظب باش
همین طوری چیزی به تو نمیدهند. تا سیر هم نشدی بلند شو؛ یعنی هنوز
میخواهی ولی به او میگویی: نه قناعت؛ چون وقتی سر سفره هنوز گرسنهای،
مدام طلب میکند و میگوید: بخور بخور، می گویی: نه، از غذا دست بکش. این
عامل و آغاز قناعت است، یاد دادن قناعت به نفس است. آن وقت روح تو جلا
میگیرد و معلوم است بدن تو هم آن موقع سالم است.
آیتالله آسیّد
محمود مرعشی نجفی فرمودند: همه این مطالب را به قاعده جسم نبرید. نمیخواهم
بگویم جسم هم صحیح نیست، جسم هم صحّت پیدا میکند امّا به این خاطر بیان
کردند.
دقّت کنید، فرق بنده و امثال بنده با اولیاء، عرفا و
متخلّقین به اخلاق الهی این است. آنها حتّی آنچه که میخورند برای خداست،
میگویند: «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی» برای این میخورم که
اگر قوّت بگیرم باز در راه تو خرج شود، نه این که در راه شهوت جنسی، شهوت
قدرت، شهوت مال و در راه دنیا خرج شود.
کما این که اصلاً خود دنیا
باید در راه آخرت خرج شود، «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة» دنیا بما هی
دنیا که به درد نمیخورد و تمام میشود. اولیا از خود دنیا هم برای آخرت
استفاده و بهرهبرداری میکنند.
به این نکته بسیار مهمّ توجّه کنید:
اتّفاقاً اولیا هم خیلی دوست دارند در این دنیا زندگی کنند و طول عمر
داشته باشند امّا به این خاطر که برای دروی آخرت بیشتر بکارند، نه این که
بیشتر بخورند و بیشتر بچرند. اینجا چراگاه نیست. آنها دوست دارند در دنیا
بیشتر بمانند و استفاده کنند برای این که میدانند آنجا هر که هر چه دارد
از این دنیا دارد، اگر ذرّهای خیر باشد میبیند و اگر ذرهای شرّ هم باشد
میبیند - تعبیر قرآن کریم و مجید الهی است - همه چیز برای همین دنیاست،
لذا مراقبه دارند و اولین مطلب یعنی قناعت را پیشه میکنند که نکند دنیا
مرا با خود ببرد.
*دنیا، چراگاه یا جایی برای عبدالله شدن؟
معنی
قناعت این است که من از این دنیا به اندازه بهرهبرداری میکنم. قناعت این
نیست که اصلاً استفاده نکنید. «لَا رَهْبَانِیَّةَ فِی الْإِسْلَام»
اصلاً در اسلام رهبانیّت و زهدهای بیجا نیست. زهد اسلام تعریف شده و با
رهبانیّت فرق میکند. اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حق میگویند: زهد، فردی
است باید خودت تمرین کنی و به خانواده فشار نیاوری.
عزیز دلم! از
دنیا بهره برداری کن امّا نه بهره برداری که فقط چراگاه باشد بلکه برای این
که این جسم قوّت و قدرتی پیدا کند که در خدمت ذوالجلال و الاکرام باشد،
بتواند عبد شود؛ عبد الله، عبد خدا شود، مهم این است.
اگر انسان
اینطور شد، قانع است، حریص نیست که چرا فلانی اینقدر دارد من ندارم؟ چرا
فلانی فلان ریاست را دارد من ندارم؟ با هم رفیق بودیم، او چطور توانست این
طور شود، این چه وضعی است؟ من که بهتر درس میخواندم و چنین بودم ولی او
چنان شد، او پستها را گرفت. ابداً چنین فکری نمیکند. حتّی اگر به ظاهر
قدرتی هم میگیرد نه برای خود قدرت است بلکه برای این است که خدمت کند و
بتواند دین و آن چه را که قوانین الهی است تبیین کند و إلّا فرار میکند.
اولیا
خدا که مراجع بزرگ بودند حتّی یک موقعی از فتوا دادن فرار میکردند،
میترسیدند، رساله بیرون نمیدادند. مجتهد اینگونه است. مباحث آنها در
فقه، اصول، علم رجال، علم الدرایه و در همه مطالب دیگر عالی بود، مسلّط و
متبحّر بودند، مدرسین عالی بودند ولی وحشت داشتند و فرار میکردند،
میگفتند: دیگران هستند، کافی است. دنبال دنیا نبودند، قناعت یعنی آن
اندازهای که من بتوانم بهرهبرداری کنم، آن هم نه برای خودم، بلکه خدا
توفیق دهد بتوانم خدمت کنم.
*ناتوانی از جبران از دست رفتهها
لذا اوّلین مطلب بعد از این که جدّ و جهد برای اصلاح نفس داشتیم، قناعت است. مولیالموالی(ع) چه نسخه عالی را به ما دادهاند!
مالک
اشتر انصافاً مطیع مولا است. امیرالمؤمنین(ع) در شهادت او فرمودند: مالک!
خبر شهادت تو کمر علی را شکست، مَثل تو برای من، مَثل من برای پیامبر است -
این حرفی که مولیالموالی(ع) به مالک بیان کرده، خیلی عجیب است - مالک
اشتر عظیمالشّأن تسلّط بسیاری بر نفس امّاره خود دارد.
شنیدهاید
کسی مالک اشتر را در خیابان و در بازار نشناخت و او را مسخره کرد. رفیق آن
فرد آمد و گفت: احمق! فهمیدی چه کسی را مسخره کردی؟ گفت: نه، گفت: این
سپهسالار مولیالموالی(ع)، مالک است. او لرزید، وحشت کرد و دنبال مالک رفت،
دید داخل مسجد نماز میخواند، ایستاد، تا سلام داد، به پای مالک افتاد،
مالک اشتر فرمود: بلند شو، چرا این کار را میکنی، گفت: اشتباه کردم، شما
را نشناختم. فرمود: اتّفاقاً آمدم اینجا برای تو طلب استغفار کنم. خیلی
عجیب است او از قدرت خود سوء استفاده نکرد.
مالک اشتر محضر
مولیالموالی(ع) آمد و گفت: آقاجان! چه کنم که بتوانم بر نفسم مسلّط شوم؟
-نکته عجیبی است- حضرت فرمودند: مراقبه کن، برای این که ای مالک! «مَا
أَبْعَدَ الِاسْتِدْرَاکَ مِنَ الْفَوْتِ» چه دور است دیگر جبران کردن
چیزهایی که از دست رفته است.
اگر مراقبه نکنی، یک دفعه میبینی از
دست میرود و دیگر جبران آن محال است. خیلی مواقع محال است، حالا این لطف و
بزرگواری و کریم بودن خداست که سیئات را به حسنات تبدیل میکند و إلّا آیا
من میتوانم گذشتهام را جبران کنم؟ آنکه داریم انجام میدهیم الآن است،
گذشته چه شد؟ ولو بگوییم برفرض همین الآن خیلی عالی دارم کار میکنم و از
این به بعد لحظهای هم دیگر غافل نیستم، امّا اینها برای الآن است، چطور
میتوان گذشته را جبران کرد؟
گذشته را نمیتوان جبران کرد. آن
«مبدّل السیئات بالحسنات»، اوست که عنایت و لطف دارد و رحمت او این قدر
واسعه است «اللّهُمَّ إنِّی أسئَلُکَ بِرَحمَتِکَ الّتِی وَسِعَت کُلّ
شَیء»، اوست که لطف و محبّت و بزرگواری و عنایت دارد، بندههای خود را دوست
دارد، حتّی میگوید نه تنها گذشتههایت را هیچ نمیبینم، شتر دیدی ندیدی،
بلکه برعکس، گذشتههایت و همه آن بدیهای تو را تبدیل به خوبی میکنم. این
خیلی سوزناک است.
آیتالله کشمیری - که خدا او را رحمت کند- تعبیر
خیلی قشنگی داشتند، میفرمودند: به نظر من خجلآورترین مطلب فردای قیامت که
انسان نمیتواند سرش را بالا بیاورد این است که خدا گناهان او را نه تنها
به رخ او نکشد بلکه به حسنات تبدیل کند. این لطف و بزرگواری خداست امّا خود
انسان چه؟
مولیالموالی(ع) به مالک اشتر، امیر و سپهسالار سپاه خود
این گونه بیان میکند که برای این میگویم مراقب باش چون «مَا أَبْعَدَ
الِاسْتِدْرَاکَ مِنَ الْفَوْتِ»چه دور است دیگر جبرانکنندگی! دیگر
نمیتوانی چیزهایی که از دست رفته است را جبران کنی. برای همین میگویم
مراقبه کن چون وقتی از دست رفت دیگر بیچاره میشوی.
*قانع به اندک
عزیزان!
پس اوّلین راه قناعت است. در قناعت چه کنیم؟ دو نکته را در این جلسه عرض
میکنم، گر چه هر کدام از اینها برای خود یک بحث مجزّا دارد و ما
نمیخواهیم وارد اصل بحث قناعت شویم، لذا اینها را کوتاه و فهرستوار با
آن مطالبی که اعاظم و بزرگان ما بیان فرمودهاند، محضر مبارک شما بیان
میکنیم که از بحث نفس دور نشویم.
وجود مقدّس مولیالموالی(ع)
میفرمایند: «کَیْفَ یَسْتَطِیعُ صَلَاحَ نَفْسِهِ مَنْ لَا یَقْنَعُ
بِالْقَلِیل»- این مطلب خیلی تکان دهنده است - چطور کسی میتواند به صلاح
نفس خود و خودسازی بپردازد، در حالی که به اندک قانع نیست؟
به
تعبیر دیگر حضرت میفرمایند: اگر نتوانی به اندک قانع شوی در هر زمینه جز
معنویات - که آن بحث جدایی دارد و عرض میکنم کجا باید قانع باشیم و کجا
نباید قانع باشیم. آن معنویات را هم بیان میکنم که چه چیزهایی را اولیا
بیان فرمودهاند - چطور میتوانی به صلاح نفس خود بپردازی؟! باید به کم
قانع باشیم، وقتی به کم قانع بودیم لطف خدا شامل حال ما میشود.
نکته
خیلی قشنگی است: اگر ما قانع شویم، برعکس، او عنایت میکند. ما به قلیل
قانع باشیم او عنایت میکند. یکی از اسماء پروردگارعالم جبّار است. جبّار
یعنی جبران کننده. در روایات داریم وقتی کسی به کم قانع شد، پروردگارعالم
در مسائل معنویت جبران میکند. به تعبیری وقتی قانع شدی، چشمت را کنترل
کردی و گفتی دیگر به غیر از همسر نگاه نمیکنم - که اتّفاقاً همین هم باید
باشد، نباید نگاه به نامحرم داشته باشیم - یا به مال خود قانع شدی و گفتی:
همین قدر که به من دادهاند، برای من بس است ، خدایا! شاکرم، پروردگارعالم
جبّار است و جبران میکند. چطور جبران میکند؟
فرمودند: چشم دلت را
باز میکند، طوری که در آینده با همین چشم جسمانی میبینی. والله همین
میشود، اسم جلاله را قسم خوردم، عزیز دلم! میشود که انسان به آنجایی برسد
که با همین چشم ظاهری ببیند چیزهایی را که دیگران نمیبینند. وقتی زبانت
از غیبت، تهمت و حرفهای رکیک و زشت دور شد، میرسی.
بعضی فکر
میکنند اگر مثلاً اینها هم بددهنی نکنند، دیگران میگویند اینها عقب
ماندهاند، بگذار بگویند. اگر من مثلاً دهانم را باز کردم و دو تا حرف رکیک
زدم، معلوم است که من هم خیلی چیزها را میدانم! حرف زشت را که خیلی راحت
انسان میتواند بیان کند امّا موقعی که زبانت را کنترل کردی آنجاست که
پروردگارعالم جبران میکند.
عزیز دلم! که من فدایت شوم، این را
امتحان کن. وقتی گفتی: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» آن وقت است که میشود
هست کلید در گنج حکیم. حکمت به زبانت جاری میشود. اصلاً به کم حرف زدن
عادت کنیم، حرفهای بیهوده نزنیم، برای چه میخواهیم زیاده حرف بزنیم. حرف
را اندازهای که نیاز است بزنیم. آنوقت چقدر عالی میشود، خدا لطف میکند،
او جبّار است و یک طوری جبران میکند.
چشمت را کنترل کن، ببین چه
میشود. گوشت را از آواهای غیر، دور بدار، از آهنگها و ترانهها و
موسیقیهای چنین و چنان، از غیبت شنیدن و تهمت شنیدن این گوش را دور بدار،
ببین دل شب چه آوایی میشنوی. دل شب موقعی که دست به قنوت میگیری و در
خلوتگاه، با پروردگارعالم شروع به مناجات میکنی، آوای ملکوت به گوش تو
میرسد، حال انسان تغییر میکند، خدا جبّار است.
*فیض کثیر در قناعت به قلیل دنیا
امیرالمؤمنین(صلوات
اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: اگر به قلیل قانع نباشی، آنوقت میتوانی
اصلاح نفس کنی؟! «کَیْفَ یَسْتَطِیعُ صَلَاحَ نَفْسِهِ مَنْ لَا یَقْنَعُ
بِالْقَلِیلِ»، منظور حضرت این است که کسی که به قلیل قانع نشود، اصلاً
نمیتواند به این نفس دون بپردازد و آن را اصلاح کند.
عادت کنیم،
آنوقت ببینیم چه خواهد شد. وقتی اینطور شد، آنوقت عزیز دلم! خیلی چیزهای
دیگر را، صداها را، عنایات را، اصلاً این بودن با خود آقا، توفیق همین
صحبت کردن با آقاجان را داری. بیان شد هر شب با امام زمان(عج) صحبت کن، این
توفیق به همین دلیل است عزیزم! قلیل دنیا را داشته باش، آقای خوبیها گیرت
میآید. به قلیل دنیا، آن هم از راه حلال آن قانع باش، کثیر را هم میتوان
از راه حلال به دست آورد، امّا کثیر را هم از راه حلال نخواه، آقای
خوبیها را به تو میدهند.
چرا مدام فریاد میزنیم: یابن الحسن!
یابن الحسن! صدایی نمیآید؟ ما نمیفهمیم. آنهایی که گفتند و میفهمند که
میفهمند. اولیاء فرمودند: اگر ما خوب شدیم، آقای خوبیها به سراغ ما
میآید.
چرا بعضی موفّق نمیشوند هر شب با آقا صحبت کنند؟ چون به
قلیل قانع نیستند که آن کثیر، آن فیض کثیر را، خدایی که جبّار است، جبران
کند و به او بدهد. فیض کثیر میخواهی؟ آقاجان است.
عزیز دلم! به
دنیای کم قانع باش. به خدا قسم یک چیزهایی است که ما نمیفهمیم. آیتالله
مولوی قندهاری فرمودند: - ایشان در کبر سن، بالای نود سال داشتند که این
صحبت را فرمودند - محضر مبارک آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی
بودیم، ایشان با دست خود اشارهای کردند، من دیدم دنیا در زیر دست آیتالله
العظمی آسیّد ابوالحسن بود، چیزهایی دیدم و بعد مدهوش شدم و از حال رفتم.
دنیا
چرا نگردد اینک مسخّر ما؟! وقتی خدایی شدی، خدا همه چیز را در اختیار تو
میگذارد. پول چیست؟ خانه چیست؟ خانه بخواهی، چقدر میخواهی؟ دویست متری
میخواهی، پانصد متری میخواهی؟ یک ویلای هزار متری میخواهی؟ عالم در دستت
است، عزیز دلم!
*چشمی گریان برای محبین
«السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
چه
بگویم؟ عزیز دلم! شبها با آقا حرف میزنی؟ باز هم میگویم، مثل نماز آن
قدر مهم است. مگر تکرار نماز ملالآور است؟ حال دارد. هر نماز اولیا با
نماز دیگرشان فرق میکند، از این نماز یک لذّتی میبرند، از نماز دیگر، یک
لذّت دیگر. اصلاً یک طور دیگر است. آنها میدانند چه خبر است. در نماز
عشقبازی میکنند.
عشقبازی کار هر شـیّاد نیست/ این شکار دام هر صـیّاد نیست
این
را باز تکرار میکنم که هرشب، وقتی به تعبیری مسواکت را هم زدی، دیگر
میخواهی بخوابی، از همسرت، از همخوابگاهی خود جدا شو، در یک جای خلوت
وقتی برقها خاموش شد، با آقا صحبت کن.
بگو: «السلام علیک یا مولای
یا بقیه اللّه» آقاجان! آقای خوبیها! سلام. امروزم چطور گذشت آقاجان! یابن
الحسن! اعمالم قلب مبارک شما را به رنج آورده است؟
آقاجان! جز شما
کسی را ندارم. آقاجان! خستهام. آقاجان! دنیا دارد مرا با خود میبرد، دستم
را بگیرید، آقا! کمکم کنید. آقاجان! راه سختی است، به تنهایی نمیتوانم
این راه را طی کنم.
آقاجان! من که مقدّس اردبیلی نیست قربانتان
بروم، من که بحرالعلومها نیستم، من که مولوی قندهاریها نیستم، من که
آسیّد ابوالحسن نیستم، من که بهاءالدّینیها و بهجتها نیستم، من که جز
خوبان نیستم، دستم را بگیرید آقا!
آقاجان! به ساحت قدستان جسارت
میکنم، ببخشید، به خوب نظر کنید که هنر نیست. دست من بیچاره، بدبخت، مانده
راه را میگیرید؟ اینطور با آقا حرف بزنید. بگویید: آقا! من بیچارهام،
شما دستم را بگیرید و راه ببرید، دیدید دست بچّهای که میخواهد راه بیافتد
را میگیرند که نیفتد، اگر تا دو قدم برمیدارد، دست او را ول کنند،
میترسد، میافتد.
آقا! من در این دنیا میترسم، دستم را بگیرید.
آقاجان! به جان خودت میترسم. به جدّ مظلومت، ابیعبدالله میترسم. به مادر
پهلو شکستهات، فاطمه زهرا میترسم، آقاجان! آقا! دست من را بگیرید،
گرفتارم.
آقا! چه کنم از این بدبختیها بیرون بیایم؟ چه کنم این
دنیا و جلوات آن، زیباییها و ظواهر آن مرا با خود نبرد؟ آقاجان! خیلی
دوستتان دارم، یک مواقعی من هم میخواهم آدم شوم، خوب شوم، سمت خوبان عالم
بیایم، قصد و نیّت میکنم، حرکت هم میکنم، میگویم: دیگر از اینجا به بعد
توبه کردم، سمت خوبیها میروم امّا آقا تا از مجلس بیرون میروم یک ساعات
و دقایقی که میگذرد، دنیا و جلوات آن را میبینم، این رنگها را میبینم،
من را به خود جذب میکند، بیچاره میشوم.
آقاجان! همان لحظه بیایید
و من را بیدار و هشیار کنید، بگویید: این دنیا میگذرد، حواسم را جمع کنم،
مواظب باشم. اگر من را رها کنید، آقاجان! دنیا و نفس دون من را میبرد،
قربانتان بروم، شما که نمیخواهی ما را ببرند. اولیاء گفتند: خود شما برای
ما گریه میکنید. اولیاء بیان فرمودند: یک چشم مبارک آقاجانمان امام
زمان(روحی له الفدا)، دائم برای جدّ مظلوم خود، ابیعبدالله گریه میکند و
یک چشم هم برای شیعیان و محبّین خود گریان است. برای آنهایی که مدام
میگویند: یابن الحسن! میگوید: چرا اینها گناه میکنند، ناراحت است. همین
که شیعیان و محبّین به سمت خوبیها میآیند، خوشحال میشوند، قلب مبارکشان
جلا میگیرد و آرام میشوند امّا همین که دوباره به سمت گناهان میرویم،
آقا ناراحت میشوند و برایمان اشک میریزند.
قربانتان بروم، یک کاری
کنید دیگر نروم، کاری نکنم که چشم مبارکتان را به اشک وا دارم. چشم
مبارکتان از دست ما خون شد قربانتان بروم، من بیچاره چه کنم؟!
به خودت قسم مضطرّم آقا! نمیدانم چه کنم، راه را به من نشان دهید، یابن الحسن!