به گزارش خبرنگار مهر ، 27 بهمن ساعت
20شب نيز مثل سال گذشته وضو گرفته و نماز شكر خوانده و برای سفر به تهران
آماده می شوم. در اتوبوس از همه سن و سالی برای دیدار رهبر خویش حضور
دارند. پسر نوجوانی را می بینم که وقتي نام "آقا" را مي شنود شروع به گريه
مي كند، كنارش مي نشينم و سر صحبت را با او باز مي كنم و علت گريه كردنش را
مي پرسم. پسر نوجوان كه اسمش محمد است در حالي كه قطرات اشك از چشمانش
سرازير مي شود مي گويد: از وقتي كه نگاهم به متن اين پارچه سبز رنگ نصب شده
به اتوبوس افتاد حالم عوض شده و خوشحالم كه من نيز امروز جزء عاشقان ديدار
رهبري هستم . قبل از اينكه به اين مكان بيايم در نظر خودم مي گفتم خدايا
با اين مشکلات مردم، اگر استقبال از اين ديدار ، پرشورتر از سال هاي قبل
نباشد چه خواهد شد؟ تا اينكه وقتي همهمه مردم و التماس آن ها به مسئولين
در دقايق آخر كه «ما رو هم ببريد» را ديدم ناخوداگاه گريه ام گرفت.
از او پرسيدم سال قبل نيز براي ديدار
"آقا" رفته بودي كه گفت:بار اولم است كه خدا توفيق داده است تا مولايم را
از نزديك ببينم و از خدا ميخواهم كه سايه رهبر معظم انقلاب را بر سرمان
براي هميشه مستدام نگه دارد و در سال هاي آتي نيز به من توفيق ديدار را
مرحمت كند.
مي گويم:محمد توچه كاره اي؟ مي گويد که من كتابفروش هستم و هر بار سخنان "آقا" را مي شنوم بر مهرم نسبت به مولايم زياد مي شود.
بعد از اينكه اتوبوس ها به راه افتادند
مسئول اتوبوس گفت: آيت الكرسي بخوانيد و اگر مي توانيد صدقه بدهيد كه
انشاالله سفر بي خطري داشته باشيم.
آذربايجان جانباز ؛خامنه اي دن آيريلماز
در راه همه شور و شعف خاصي دارند و با
اينكه شب شده هيچ كس نمي خوابد. از شانس خوب ما ، يكي از قاريان ممتاز
كشوري در اتوبوس ماست. از او خواهش مي كنم تا دلهاي ما را با تلاوتي چند از
كلام مجيد منور كند و او هم شروع به تلاوت مي كند.
بعد از اينكه قرائت قرآن را تمام كرد از
او تشكر می کنم و بنا به اقتضاي شغلي ام با او نيز سر صحبت را باز كرده و
از انگيزه اش برای حضور در اين سفر می پرسم.
ابراهيم مي گويد: سال هاست كه خداوند
به من توفيق داده است كه در اين سفر معنوي شركت كنم و انشالله اگر عمري
باشد و خداوند توفيق دهد سعي مي كنم كه در سال هاي بعد نيز حتماً در اين
سفر حضور داشته باشم و به امام و پيشوايم بگويم:«آذربايجان جانباز ؛ خامنه
اي دن آيريلماز».
وي مي گويد پدر پيري دارم كه به من
توصيه كرده سلامش را به "آقا" برسانم. من هم دست نوشته اي حاضر كرده ام كه
به دست رهبر انقلاب خواهم داد و از او خواهم خواست كه بداند ما تا آخرين
لحظه زندگي مان قدرش را مي دانيم و تنهايش نخواهيم گذاشت و به مسئولين تذكر
دهد كه براي حل مشكلات اقتصادي مردم قدر شناس ايران اسلامي تلاش بيشتري
كنند.
***
صداي اذان انتظار كه در داخل اتوبوس
گذاشته اند جمعيت را آرام آرام از خواب بيدار می کند. به تهران رسيده ايم.
چپ و راست خيابان ها مملو از اتوبوس هايي است كه براي تجديد ميثاق مردم
آذربايجان شرقي در كنار خيابان نگه داشته اند. بعد از خواندن نماز صبح در
مسجد و صرف اندکی صبحانه در صف مي ايستيم تا وارد حسینیه امام خمینی(ره)
شویم. بالاخره پس از گذشتن از بازرسي هاي وارد حسينيه می شويم. شوق ديدار و
شعف مردم غير قابل وصف است.
هرلحظه بر ازدحام حاضرين افزوده مي شود و
كم كم صبرها لبريز مي شوند؛ لحظه ديدار نزديك است و قلب حاضرين خود به خود
بر تعداد طپشش افزوده می شود.
وقتي اعلام كردند كه "آقا" تشريف آوردند
مثل اينكه روز محشر شده و اشك همه از شوق ديدار از گونه هايشان سراريز شد و
همه شعار زيباي «اين همه لشكر آمده به عشق رهبر آمده» را فرياد مي زدند و
نهيبي بزرگتر نيز به دشمنان ميدادند.
انبوه جمعيت شعر زيبایي را زمزمه مي كردند و مي گفتند:
در محضر جانانيم، دل را طرب افتاده
ما بر سر پيمانيم، جان بر كف و آماده
آرام دل ايران ، آقا سنه قوربان...