محمد حسن روزی طلب- ميتوان با قاطعيت گفت كه در انقلاب اسلامي ايران هيچ سازمان سياسي- نظامي در واژگون ساختن رژيم شاهنشاهي، نقش تعيينكنندهاي نداشت. از اين رو هيچ يك از گروههاي موجود نميتوانست سرنوشت كشور و مردم را در مرحله «تأسيس» به صورت تشكيلاتي و سازمان يافته در دست گيرد. به بيان ديگر، بار انقلاب بر دوش مردم قرار داشت و نظام جديد به دور از مصالح گروهي و صرفاً متكي به عقايد مردم تأسيس شد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، سازمانهاي سياسي- نظامي (مجاهدين خلق، چريكهاي فدايي، سازمان پيكار و...) براي حذف نيروهاي مسلح به جا مانده از رژيم گذشته و به دست گرفتن مهار و جهتگيري انقلاب، در گوشه و كنار كشور به سرعت فعاليت شديدي را آغاز نمودند. اينان از حمايت طيف وسيعي از گروههاي غيرمذهبي چپ بهره ميبردند. دليل انتخاب اين سياست توسط گروههايي كه نه تنها نظام ديني جمهوري اسلامي را قبول نداشتند، بلكه خود را شايسته به دست گرفتن حكومت ميدانستند بسيار روشن بود. در آن وضعيت انقلاب، جايگزيني براي ارتش متصور نبود، لذا اين تلاشها ميتوانست به سادگي به انحلال ارتش بينجامد و از آن جهت كه نظام جديد، بدون نيروي نظامي سازمان يافته بسيار آسيبپذير مينمود، اينگونه گروهها ميتوانستند با ادعاي «ارتش خلقي» جايگزين مناسبي براي ارتش باشند. در نظر آنها با تشكيل «ارتش خلق» عنان حاكميت جديد نيز در مهار گروههاي سياسي- نظامي چپ قرار ميگرفت. با اين انگيزه، ارتش آماج حملات شديد اينان قرار گرفت و انحلال آن با تبليغاتي گسترده تقاضا ميشد. از سوي ديگر، ضرورت دفاع مسلحانه از انقلاب در برابر هجوم دشمنان داخلي و خارجي و به تبع آن، نياز به نيروي سازمان يافته كه پاسدار انقلاب باشد، در ميان شخصيتها و گروههاي مذهبي- انقلابي چه در سطح مسئولان، چه در ميان تودهها و جوانان انقلابي احساس ميشد.
نيروهاي انقلابی وفادار به امام خمینی نميتوانستند به ارتش موجود اكتفا و اعتماد كنند. ارتشي كه روحيهاي نداشت و نيروهاي خالص آن هنوز در رده پائين و ناشناخته بودند. اما فشار و تهديد گروههاي مخالف و برانداز و تجزيهطلب چه در خيابانهاي تهران و چه در شهرها و خصوصاً در مناطق مرزي كاملاً احساس ميشد. به همين سبب ضرورت ايجاد هر چه سريع تر نيروي نظامي- انقلابي كه پشتوانه قدرت سياسي نظام جديد باشد نيز احساس شده، به اين ترتيب چند گروه مذهبي انقلابي جداگانه دست به كار شدند و هستههايي تشكيل دادند كه با تجمع وحدت آنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، پديد آمد.
از سويی دولت موقت از استقلال عمل كميتههاي انقلابي دل خوشي نداشت و همچنین این دولت به دليل فروپاشي قواي انتظامي و نظامي، فاقد ابزار لازم براي اعمال حاكميت بر كشور بود. از اين رو در صدد برآمد تا يك نيروي مسلح در چارچوب نظريه «گارد ملي» و تحت نظر خود به وجود آورد. به همين منظور در همان روزهای اول پس از 22 بهمن 57 به درخواست مهندس بازرگان، مرحوم حسن لاهوتي حكمي از امام براي تشكيل اين نيرو دريافت كرد. دولت موقت نيز، دكتر ابراهيم يزدي را به عنوان معاون نخست وزير در امور انقلاب، مأمور كرد كه با مرحوم حجتالاسلام حسن لاهوتي همكاري كند. اين دو با جلب همكاري عدهاي از اعضاي اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان ايراني در امريكا و كانادا (كه از گذشته با ابراهيم يزدي مرتبط بودند) ساختمان ساواك در خيابان پاسداران را مقر خود قرار دادند و در مراكزي چون هنگ نوجوان (دانشگاه امام حسين فعلي) و پادگان سعدآباد به جذب و آموزش داوطلبان ميپرداختند.
همكاري افرادي با طيفهاي بسيار متفاوت فكري چون محمد غرضي، صباغيان، محسن رفيقدوست، محسن سازگارا، علي محمد بشارتي و حسن عابدي جعفري با اين گروه قابل توجه است.
یکی از نزدیکان ابراهیم یزدی در این باره ميگوید: فردای 22بهمن آقای لاهوتی در باغشاه مستقر شد و در آنجا ظرف يک هفته ضمن جمعآوری سلاحهای شهر، طرح تشکيل نیروی جدید هم نهایی شد. طرح تهيه شده برای سپاه توسط يزدی معاون نخستوزير به دولت و شورای انقلاب رفت. ستاد مرکزی اين نيروی نظامی تازه تأسيس از باغشاه به عباسآباد و در کمتر از يک هفته به يک ساختمان خالی و تازه ساز متعلق به ساواک منتقل شد که ظاهراً قرار بود اداره چهارم ساواک در آن ساختمان باشد. ساختمان جدا از باغ مهران، مقرساواک، در چند خيابان بالاتر از آن در انتهای يکی از خيابانهای فرعی سلطنتآباد که امروزه خيابان پاسداران ناميده ميشود قرار داشت. فرماندهی سپاه مرکب از آقايان دانش منفرد، غرضی، رفيق دوست و افروز بود. محسن رفیق دوست اما ایده سپاه پاسداران را متعلق به شهید محمد منتظری ميداند و میگوید: 10 روز پس از انقلاب آقای هاشمی مرا صدا کردند و گفتند که امام فرمان تشکیل سپاه را به آقای لاهوتی دادند. اما من فکر میکنم دولت موقت برای اینکه نیرویی برای حمایت از انقلاب پیدا شود، پیشدستی کرد و نامهای به امام نوشت که در آن نامه پیشنهاد تشکیل سپاه پاسداران را داد و من به پادگان رفتم و در آن پادگان افرادی مانند آقای فرزین و محسن سازگارا و دانش حضور داشتند، در آن جلسه هفت نفر به عنوان شورای فرماندهی سپاه انتخاب شدند که آقای دانش منفرد فرمانده و من فرمانده تدارکات بودم. رفیقدوست درباره سابقه افراد تشکیل دهنده ميگوید: آقای دانش منفرد هم از مدرسه رفاه رفته بودند و بقیه اغلب دانشجویان مبارز خارج از کشور بودند، مانند آقای سنجوی، سازگارا، علی فرزین، حسن جعفری و... حتی تعدادی از آنها با امام به ایران آمده بودند، آشنایی آنها با دکتر یزدی باعث شد که به آنجا بیایند.
سپاه جمشيديه و سازمان مجاهدين انقلاب
اما گروههاي ديگر انقلابي و وفادار به انقلاب اسلامی نيز براي ايجاد يك تشكيلات نظامي دست به كار شدند و تشكيلات جداگانهای را در پادگان جمشيديه ايجاد نمودند.زندانيان سياسي رژيم گذشته، بخش اعظمي از اين گروه را تشكيل ميدادند. آنها نیز تشکیلات خود را «سپاه پاسداران انقلاب اسلامي» نامیدند. جواد منصوري، عباس آقا زماني (ابوشريف)، عباس دوزدوزاني و ابراهيم حاج محمدزاده از مؤسسين اين تشكيلات بودند. آيتالله موسوي اردبيلي رابط اين گروه با شوراي انقلاب بود.
تشكيلات نظامی سوم مربوط به سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بود. سازمان مجاهدين انقلاب كه در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب پايهريزي شده بود، در مقايسه با ديگر گروهها، بيشترين سابقه تشكيلاتي و نظامي را داشت. گروههاي تشكيل دهنده اين سازمان، قبل از پيروزي در قالب سازمانهاي مخفي مرسوم كار ميكردند.اين سازمان با راهنماييهاي آيتالله مطهري به وجود آمده بود. سازمان مجاهدين انقلاب يك تشكل سياسي- نظامي بود كه بخش نظامياش به صورت مستقل با حضور
محسن رضایی، باقرذوالقدر، مرتضی الویری، محمد بروجردی و رحیم صفوی كه در لبنان آموزش چريكي ديده بودند، به داوطلبان گزینش شده آموزش نظامی میداد. بخشي از اين گروه بعدها در هسته جمشيديه ادغام شد و بخشي ديگر مدتي با عنوان ساتجا (سازمان انقلابي تودهاي جمهوري اسلامي) مستقلاً ادامه حركت داد.
اما گروه رهبری گروه چهارم با شهید محمد منتظری بود. ایده اولیه تشکیل نیرویی با عنوان سپاه پاسداران از سوی شهید منتظری ارائه شده بود. محمد منتظری برخی کماندوهای فلسطینی را به ایران آورد و در کنار آنها برخی افسران ارتش مانند کلاهدوز، نامجو و کتیرایی را نیز برای آموزش نیروها به کار گرفت. محل استقرار گروه محمد منتظری که به پاسا معروف بود ساختمان کنونی اداره گذرنامه در شهرآرا بود. اصغر جمالی جانشین وقت محمد منتظری در این باره ميگوید: محمد منتظری خدمت شهید مطهری رفت و گفت: ما میخواهیم چنین تشکیلاتی را به وجود آوریم. شهید مطهری هم او را تأیید کرد. بعد شهید منتظری و شهید مطهری نزد امام رفتند و موضوع را با امام در میان گذاشتند و امام نیز موضوع را تأیید کرد و در واقع مجوز کار را به شهید منتظری داد.
به اين ترتيب، چهار گروه مسلح و مستقل با هدفي يكسان (حراست از انقلاب اسلامي) و با مرامي تقريباً مشابه به وجود آمدند. هريك از اين گروهها براي خويش تعهد و رسالت پاسداري از انقلاب اسلامي را قائل بود. اين امر بيترديد ميتوانست از لحاظ تشكيلاتي و تعيين برنامه مديريت اختلافها و اصطكاكهايي در پي داشته باشد. از اين رو ضرورت ادغام تشكلهاي مسلح مذهبي و ايجاد يك تشكيلات منسجم، هر روز بيش از پيش احساس ميشد.
انقلاب طرح شد و شورا هاشمي رفسنجاني را مأمور هماهنگي و يكپارچه سازي اين گروهها نمود. امري كه در نهايت منجر به تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گرديد. هاشمي رفسنجاني براي تحقق اين هدف، يك گروه دوازده نفره را از اعضاي گروههاي ياد شده تشكيل داد. اعضاي اين گروه 12 نفري عبارت بودند از: محسن سازگارا، محمد غرضي، اصغر صباغيان، محسن رفيق دوست از سوي حسن لاهوتي، يوسف كلاهدوز، عباس دوز دوزاني، جواد منصوري و ابوشريف (عباس آقا زماني) از هسته جمشيديه و محسن رضايي، محمد بروجردي، مرتضي الويري و يوسف فروتن از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي. همچنین گفته میشود محمد منتظري، محمدكاظم موسوي بجنوردي و علي دانشمنفرد هم در این گروه عضویت داشتهاند.
ماجراي كلت رفيق دوست و جلسه چهار نفره
اما محسن رفیقدوست ماجرای گروه 12 نفره را به گونهای دیگر روایت میکند: احساس میكردم این سپاهی كه در حال شكلگیری است، سپاهی نیست كه مدنظر امام (ره) بوده است. از طرف دیگر در 3 تشكل دیگر هم نیروهايی به صورت مسلح فعالیت میكردند كه شامل گارد انقلاب تحت نظر ابوشریف، گارد دانشگاه (پاسا) با نظارت شهید محمد منتظری و افراد گروههای مسلح مبارز قبل از انقلاب كه سازمان مجاهدین شكل داده بود، ميشدند و در ساختمان كیا در خیابان دكتر شریعتی و ساختمانی در بهارستان فعالیت ميكردند. یك روز تصمیم گرفتم مراكز فعال دیگر را به هر نحو ممكن در سپاه ادغام كنم. پائیز 58 ابوشریف و شهید منتظری و شهید محمد بروجردی از سوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را دعوت كردم و در اتاقی كه در آنجا جمع شده بودیم را قفل كردم. یك كلت كمری 45 داشتم آن را روی میز گذاشتم و گفتم افرادی كه از هر 4 گروه موجود ميشناسم، همه یك هدف را تعقیب ميكنند كه ایجاد نیرویی برای حفاظت از انقلاب است. شما مبنای قانونی ندارید. حكم ما از سوی امام (ره) است كه ما را مجاز به فعالیت زیر نظر دولت موقت كرده است. انتقاد عمده آنها به سپاه نظارت دولت موقت بر آن بود كه گفتم در هر صورت این حكم امام(ره) است. گفتم اگر در این جلسه نتوانیم به نتیجهای برسیم، اول شما 3 نفر را ميكشم، بعد خودم را و همه را راحت ميكنم. خوشبختانه در آن جلسه به این نتیجه رسیدند كه حرف منطقی است و بهتر است بنشینیم و با هم مذاكره ای برای ادغام انجام دهیم. قرار شد از هر كدام از این مراكز3 نفر انتخاب شوند. این 12 نفر بنشینند و بحث ادغام را پیگیری كنند. از اين گروه 12 نفره، محسن رضايي، محسن رفيقدوست و عباس دوزدوزاني به عنوان نماينده گروههاي سهگانه فوق، اواخر فروردين ۵۸، در قم به ديدار امام خميني رفتند. استدلال اصلی آنها لزوم استقلال سپاه پاسداران از دولت موقت بود، امام خميني هم در اين ديدار دستور ايجاد يك نيروي مسلح مكتبي مستقل از دولت موقت را صادر كرد. اين دستور عملاً فرمان تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود.
در پي اين فرمان، گروه دوازده نفره، اساسنامهاي را در ۹ ماده و ۹ تبصره تهيه كرد و به تصويب شوراي انقلاب رساند. به دنبال تصويب اساسنامه، شوراي انقلاب، احكام شوراي فرماندهي سپاه را صادر كرد.
جواد منصوری اولین فرمانده سپاه در این باره ميگوید: بعد از تدوين اساسنامه، بحث انتخاب شوراي فرماندهي سپاه مطرح شد، در ميان حدود ۱۵ نفر كه مذاكرهكنندگان تأسيس سپاه بوديم، بحث تشكيل شوراي فرماندهي سپاه مطرح شد كه طبق اساسنامه داراي هفت عضو بود. به هر حال در مورد شش نفر اعضاي شورا تقريباً به نتيجه رسيدند و رأيگيري كردند و تصويب شد، اما براي فرماندهي سپاه كه شايد حساس ترين بحث بود يك بحث بسيار طولاني همراه با ارائه نظرات مختلفي مطرح شد. سرانجام بعد از يك سري مذاكرات بسيار طولاني مجموعاً به اين نتيجه رسيدند كه بنده را به عنوان فرمانده سپاه معرفي كنند، البته من اساساً از ابتدا قصد و برنامهاي براي اين كه در سپاه باشم و نقشي طولاني در سپاه ايفا كنم نداشتم چون من اساساً يك فرد آموزشي- فرهنگي هستم و علاقهمند به فعاليت در همين زمينه هستم. اما عملاً روي هيچ فرد ديگري نتوانستند به توافق برسند و لذا نهايتاً قرار شد من فقط به مدت شش ماه فرمانده سپاه باشم تا مقدمات انتخاب يك فرماندهي كه به طور نسبي نظر مثبت افراد و جريانها را جلب كند و همچنين توانايي اداره كردن سپاه را هم داشته باشد، فراهم شود. در آن اوايل، شوراي انقلاب هم روي اين قضيه تأكيد داشت كه حتماً بايد كسي انتخاب شود كه همه قبولش داشته باشند. حتي آيتالله طالقاني كه نسبت به سپاه يك حساسيتهاي خاصي داشت بخصوص به خاطر برخوردهايي كه با بعضيها شده بود، ايشان فكر ميكرد بعداً سپاه ممكن است تبديل به يك قدرت مهارناپذير بشود، ايشان هم نسبت به فرماندهي من نظر مثبت دادند و لذا در دوم ارديبهشت ۵۸ حكم فرماندهي سپاه و ديگر اعضاي شوراي فرماندهي به امضاي دبير شوراي انقلاب كه شهيد بهشتي بودند، رسيد. البته ما كارمان را به صورت پراكنده قبل از اين تاريخ شروع كرده بوديم، در واقع از ۲۳ بهمن مشغول بوديم و از ۱۲ ارديبهشت به بعد رسماً تشكيلات يكي شد و مهر و دفتر، آرم و سربرگ تماماً يكي شد و به اين ترتيب به دستگاههاي مختلف و مطبوعات اعلام شد و به اين ترتيب رسماً سپاه كارش را شروع كرد.
اولين شوراي فرماندهي سپاه
بدين ترتيب، جواد منصوري به سمت فرمانده و عضو شوراي فرماندهي، عباس آقا زماني (ابوشريف) به سمت مسئول واحد عمليات و عضو شوراي فرماندهي، علي محمد بشارتي و بعدها محسن رضايي به سمت مسئول اطلاعات و تحقيقات و عضو شوراي فرماندهي، سيداسماعيل داودي به سمت مسئول اداري و مالي، محسن رفيقدوست به سمت مسئول تداركات و مرتضي الويري به سمت مسئول روابط عمومي منصوب شدند. به اين ترتيب در دوم ارديبهشت ۱۳۵۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با انتشار بيانيهاي رسماً اعلام موجوديت كرد. اما با این وجود دولت موقت بنای مخالفت را با سپاه پاسداران گذاشت. جواد منصوری در این باره ميگوید: دولت موقت تقريباً ما را به رسميت نميشناخت، بخصوص از زماني كه اساسنامه تصويب شد و سپاه رسماً زير نظر رهبر قرار گرفت.يكي از شكايتهايي كه ما هميشه نزد امام مطرح ميكرديم اين بود كه دولت موقت با ما همكاري نميكند و تا زماني كه دولت موقت بود، سپاه خيلي مشكل داشت، چه در تأمين بودجه و تأمين امكانات و چه آزادي عمل. البته بعد از سقوط دولت موقت زمينه فراهم شد كه سپاه و بقيه نهادهاي انقلابي توانستند يك مقدار تحرك بيشتري پيدا كنند.
رفیقدوست مسئول تدارکات سپاه هم این مسئله را تأیید ميکند: دولت موقت اصلاً به ما عنايتي نداشت. ما نه اسلحه داشتيم، نه ماشين داشتيم. دولت موقت هيچچيز در اختيار ما قرار نميداد. شايد به علت اينكه ما بيشتر با شوراي انقلاب در ارتباط بوديم. اولين پول را هم كه به ما دادند 20 ميليون تومان در وجه آقاي هاشمي نوشتند. ايشان هم چك را در وجه محسن رفيقدوست پشتنويسي كرد و به من داد. همان موقع روزنامه كارگر پشت و روي اين چك را چاپ كرد كه غنائم تقسيم شد. در شهريور 58 نيز 100ميليون تومان به ما دادند.
با انتخاب بنیصدر به رئیسجمهوری و فرماندهی کل قوا، ماجرای شورای فرماندهی سپاه نیز پیچیده تر شد. جواد منصوری که از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی نیز بود، استعفا داد. منصوری در این باره ميگوید: پس از اينكه بني صدر فرمانده كل قوا شد چون من مطمئن بودم كه او فرد فاسدي است لذا قبول نكردم و ديگر نماندم لذا كنار رفتم و بعد از من آقاي دوزدوزاني به مدت سه ماه فرمانده سپاه شد و او هم عملاً نتوانست با بنيصدر كار كند لذا ايشان هم استعفا داد و ابوشريف (عباس آقازماني) فرمانده سپاه شد. او هم به دليل عملكرد نامناسب خودش عملاً بيشتر از سه ماه نتوانست در اين منصب بماند. لذا فرماندهي سپاه به مرتضي رضايي داده شد، ايشان يك سال مسئول بودند و بعد از آن مسئوليت فرماندهي سپاه به محسن رضايي كه هيچ نسبتي با هم نداشتند داده شد. محسن رفیق دوست هم روایت بسیار جالبی از این ماجرا دارد: ابوشریف ادعای فرماندهی داشت و چندان زیر بار سپاه مركز نمیرفت، اختلاف شدیدی بین عملیات و فرماندهی سپاه بود. پس از آقای منصوری وقتی بنیصدر رئیسجمهور شد حكم فرماندهی سپاه را به آقای مرتضیرضایی داد. ایشان بسیار جوان، شریف، محترم و انقلابی بود. طرفدار بنی صدر نبود. بنیصدر تصور ميكرد كه او طرفدارش است.از طرفی چون بنیصدر حكم داده بود سپاه زیر بارش نمیرفت. من اینجا به عنوان واسطه عمل ميكردم. از ایشان خواستم مرحوم شهید كلاهدوز را قائم مقام خود كند. امور سپاه را شهید كلاهدوز اداره كند و او فقط فرمانده باشد. با برکناری بنیصدر و استقرار کامل خط امام قرار ميشود تا فرمانده جدیدی برای سپاه تعیین شود. اعضای شورای فرماندهی سپاه بر روی شهید کلاهدوز نظر دارند که عملاً در یک سال گذشته فرمانده سپاه بوده اما او نمیپذیرد و دلیل اصلی عدم پذیرش جدای مسائل اخلاقی، ارتشی بودن اوست.
كلاهدوز فرماندهي را قبول نكرد
محسن رفیقدوست در این باره ميگوید: سال 60 زمانی كه بنیصدر رفت پیشنهاد كردیم حضرت امام(ره) به عنوان فرمانده كل قوا؛ فرماندهی برای سپاه منصوب كنند تا سپاه منسجم شود و قوت بگیرد. ایشان هم فرمودند كه شورای فرماندهی سپاه فردی را معرفی كند. در آن مقطع زمانی بود كه آقای محسن رضایی، مسئول اطلاعات سپاه شده بود. آقای بشارتی نیز نمایندگی مجلس را بر عهده داشت. عدهای از بچههای لانه جاسوسی نیز به سپاه آمده بودند، افرادی مانند رضا سیفاللهی كه البته با رضایی در اطلاعات كار ميكرد.
رفیقدوست ميافزاید: برای اجماع روی یك
فرد همه ما به باغ شیان، باغ پذیرایی ساواك، رفتیم. علاوه بر افراد عضو
شورای فرماندهی، شهید محلاتی و آقای موسوی خوئینیها هم حضور داشتند. به
اتفاق آرا به این نتیجه رسیدیم كه بهترین كسی را كه برای فرماندهی سپاه
ميتوانیم خدمت امام(ره) معرفی كنیم، شهید كلاهدوز است. بنا شد این موضوع
را فردای آن روز خدمت حاج احمدآقا اعلام كنیم. به خاطر دارم زمانی كه پس
از پایان جلسه به خانه رفتم صبح هنوز هوا تاریك بود، متوجه شدم كسی در
ميزند. در را باز كردم. دیدم شهید كلاهدوز در حالی كه عبایی بر دوش
انداخته، پشت در ایستاده است. از زیر عبایش قرآنی در آورد و مرا به قرآن
قسم داد كه او را فرمانده نكنیم. دلیلی هم برای اصرار بر خواسته خود مطرح
كرد. پرسیدم كه پس چه كار كنیم؟ گفت كه محسن را انتخاب كنید. آقای رضایی
در آن جلسه سه رأی آورده بود در حالی كه شهید كلاهدوز7 رأی داشت. بالاخره
یك رأی اضافه كردیم و رأی آقای رضایی به 4 رسید. مسئله با واسطه سیداحمد
خمینی به امام خمینی منتقل ميشود و با موافقت امام، حکم فرماندهی محسن
رضايی صادر ميشود.