آیتالله محمدتقی مصباحیزدی (حفظه الله تعالی)، در یکی از گفتارهای اخیر خویش، از چالش و خطری سخن گفته است که از نظر ایشان در مقطع تاریخی پیش رو میباید آن را «بزرگترین تهدید» فراروی انقلاب اسلامی به شمار آورد و آن عبارت است از «سکولاریزه شدن با نماد مبارزه با ولایت فقیه». ایشان بر این باور است که برنامهریزی پیچیدهی دشمنان داخلی و خارجی، در این زمینه، معطوف به دو ساحت است: یکی ابطال و رد نظریهی ولایت فقیه (مقام مفهوم) و دیگری مخدوش کردن شخصیت و رفتار رهبر معظم انقلاب اسلامی در مقام تصمیمگیری و تدبیر جامعه (مقام مصداق). مصباحیزدی میگوید:
«بزرگترین خطری که آیندهی کشور را تهدید میکند سکولاریزه شدن با نماد مبارزه با ولایت فقیه است. [...] آنها [دشمن] در صدد هستند تئوری ولایت فقیه و شخص مقام معظم رهبری را زیر سؤال ببرند و در واقع، این مهمترین خطری است که آیندهی انقلاب را تهدید میکند.»
این گفتهی جناب آنچنان حساس و کلیدی است که تأمل و تدقیق وافری را میطلبد. در این یادداشت، پارهای از نکات و لطایف را در این باره مطرح میسازیم.
یکم) منزلت هستیشناختی «تهدیدها» در جامعهی اسلامی
بر اساس بینش و جهانبینی اسلامی، فرد مسلمان و جامعهی اسلامی همواره در معرض تهدیدهایی خواهد بود که در برابر مسیر استکمال و تعالی آن صفآرایی میکنند. در واقع، تهدید به مثابهی نوعی از هستیها در جهان اجتماعیِ اسلامی است که حذف و انهدام مطلق آن، دستکم تا ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و برپا شدن جامعهی مهدوی، ممکن و مقدور نیست. از این رو، اهتمام مسلمین نباید ـبلکه نمیتواندـ به کشمکش تاریخی حق و باطل پایان ببخشد و باطل و اهل باطل را برای همیشه از صحنهی جامعه برکند. گویا سنت اجتماعیِ الهی بر این قرار گرفته است که جامعهی پیش از ظهور همواره دستخوش نزاع و ستیز میان اهل حق و اهل باطل واقع شود. تنها در جامعهی پساظهور است که حق و حقیقت در قالب آیین قدسی اسلام و برای همیشهی تاریخ، بر سراسر هستی، مسلط میشود و به این سبب، کشمکشهای ایدئولوژیک به پایان میرسد. در قرآن کریم میخوانیم:
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» (توبه، 33)
او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر هر چه دین است غالب گرداند؛ هرچند مشرکان [به آن] خوش نداشته باشند.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ» (انبیاء، 105)
و در حقیقت در زبور (پس از تورات) نوشتیم که [حاکمیت بر] زمین را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد.
«وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهی وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» (قصص، 5)
و خواستیم بر کسانى که فرودست (مستضعف) شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و ایشان را وارث [تسلط بر زمین] کنیم.
دوم) تعدد مراتبِ تهدیدهای معطوف به جامعهی اسلامی
چنین نیست که تهدیدها و آفتهای معطوف به جامعهی اسلامی، همگی در یک سطح و مرتبت از اهمیت قرار داشته باشند، بلکه از نظر «شدت»، «ضعف»، «اصالت» و «فرعیّت»، لایههای گوناگون و متکثری را تشکیل میدهند. بر اساس نص قرآن کریم، بزرگترین و بنیانبرافکنترین تهدیدها نسبت به جامعهی اسلامی، در دورهی پس از اثبات و اتقان حیات اجتماعی اسلام (یعنی دورهی پس از غلبهیابی مسلمین بر کفار و مشرکین و نصب الهی امام از سوی نبی)، «تهدیدهای درونی» است، نه «تهدیدهای بیرونی»:
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» (مائده، 3)
امروز کسانى که کافر شدهاند از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیدهاند. پس از ایشان مترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم.
افزون بر این، تهدیدهای درونی نیز نسبت به یکدیگر، مراتب و منزلتهای متعددی دارند؛ به گونهای که پارهای از آنها، در مقایسه با پارهای دیگر، اهمیت و اصالت بیشتری دارند. حال پرسش این است که ملاک و معیار فزونی یافتن اهمیت یک تهدید درونی بر تهدید درونی دیگر چیست؟ نگارنده بر این باور است که شواهد تاریخی و تجربههای عینی در سدههای گذشته به روشنی نشان میدهد تهدیدهای فرهنگی[1] و نرم[2] را میباید بزرگترین نوع تهدیدهای درونیِ جامعهی اسلامی قلمداد کرد. تهدیدهای فرهنگی (نرم) آن دسته از تهدیدهای اجتماعی هستند که به استحالهی ماهوی انقلاب و جامعهی اسلامی منجر میشوند و به این ترتیب، نظام اجتماعی[3] برخاسته از اسلام را، از درون، پوک و تهی از ارزشها[4] میسازند. این سنخ از تهدیدهای اجتماعی، بر خلاف تهدیدهای غیرفرهنگی (سخت)،[5] بسیار پیچیده و تودرتو هستند و به صورت نامحسوس و تدریجی، ذات و هویت ایدئولوژیک نظام اجتماعیِ اسلامی را متلاشی و منهدم میکنند.
تجربههای تاریخی، به ویژه در دهههای اخیر، نشان داده است که تحقق و فعلیت یافتن تهدیدهای فرهنگی در جامعهی اسلامی، به دو صورت رخ میدهد: یکی از بالا و در سطح ساختار سیاسی[6] و به واسطهی ستیزهجویی با ولی امر و امام عادل و دینآگاه، دیگری از پایین و در سطح جامعه[7] و به واسطهی تصرف در ذهنیت عمومی و تخریب باورها و ارزشهای اسلامی. البته صورت سومی نیز در میان است و آن عبارت از این است که با تلفیق این دو روش، ولی حق، نقطهی کانونی جامعه فرض شود و ذهنیت عمومی نسبت به منزلت ساختاری (ولایت و امامت) یا منزلت شخصی (فقاهت و عدالت) ولی فقیه تخریب گردد. در اندیشهی سیاسی و اجتماعی مصباح، از صورت اخیر به مثابهی بزرگترین تهدیدی که آیندهی انقلاب اسلامی را به مخاطره میافکند یاد شده است.
سوم) تلازم میان «سکولاریزاسیون» و «معارضهی با مفهوم و مصداقِ ولایت فقیه»
همچنان که نقل گردید، در بیان جناب آمده است که نقطهی مرکزی و کانونی روند سکولاریزه کردن[8] ساختار سیاسی، معارضه با مفهوم و مصداق ولایت فقیه است؛ یعنی ساختار سیاسی کنونی (جمهوری اسلامی) که یک ساختار سیاسیِ دینی (اسلامی) است، آن گاه به یک ساختار سیاسی غیردینی (سکولار)[9] تبدیل میشود که منزلت ولایت فقیه از درون آن حذف گردد یا به نوعی تفسیر و معنا شود که دیگر قادر به تولید مشروعیت[10] دینی برای ساختار سیاسی نباشد. بر این اساس، «دینیّت» و «مشروعیت» ساختار سیاسی کاملاً وابستهی به کیفیت وجود «ولایت فقیه» در آن است. برای توضیح دقیق این گفته میباید چند گام به عقب نهاد و در افقی وسیعتر، طرحها و فرضیههایی را که در راستای سکولاریزاسیون نظام سیاسیِ جمهوری اسلامی در طول سه دههی گذشته بیان شده و پا به اجرا گذاشته است از نظر گذراند:
فرضیهی «الف»: امتناع مفهوم حکومت دینی[11] به واسطهی گسست دین[12] از حکومت.[13]
فرضیهی «ب»: امتناع تحقق امروزی حکومت دینی به واسطهی تاریخیّت[14] دین و ناسازگاری آن با شرایط و اقتضائات جامعهی معاصر.
فرضیهی «ج»: حاجتنامندی ذاتی دینیّتِ حکومت دینی به وجود و حضور عنصر ساختاری ولایت فقیه در درون آن.
فرضیهی «د»: فروکاستن اختیارات ولایت فقیه (یا فقها) به قلمروی نظارت بر قانون و خارج ساختن قدرت نصب مجری (حاکم) و نظارت بر وی (مدل قانون اساسی مشروطه).
فرضیهی «هـ»: زمینی (سکولار) قلمداد کردن مشروعیت دینی و ولی فقیه و فروکاستن اقتدار اجتماعی آن از «ولایت» به «وکالت» (انتخابی و فروقانونی بودن ولی فقیه).
فرضیهی «و»: مدتدار و موقتی معرفی نمودن ولایت فقیه به منظور ایجاد تزلزل و سیالیت در وجه قدسی آن.
فرضیهی «ز»: جمعی و شورایی انگاشتن ولایت فقیه که موجبات تفرّق و تشتّت و در نهایت، نقض فلسفهی وجودی ولی فقیه را فراهم میسازد.
فرضیهی «ح»: موضوعیتنامندی ولایت فقیه به دلیل قرار گرفتن جامعهی اسلامی در مرتبهای از ظهور امام معصوم (علیه السلام) که از آن به ظهور صغرا تعبیر میشود.
فرضیهی «ط»: ایجاد تردید و تشکیک اجتماعی در برخورداری مصداق ولی فقیه از عنصر علم (فقاهت) یا عدالت (تقوا) و یا حکمت (تدبیر).
تصور شایع آن است که حکومت دینی آن گاه به ورطهی سکولاریزاسیون میافتد که یکی از صورتهای «الف» یا «ب» تحقق یابد؛ یعنی معارف دین فاقد آموزههای عمومی و اجتماعی (اعم از سیاسی و فرهنگی و اقتصادی) معرفی شوند و به حوزهی شخصی و فردی محدود گردند یا اینکه معارف دین، متناسب و سازگار با اقتضائات تاریخی و اجتماعی دورههای گذشته، پنداشته شوند که در دورهی معاصر، قابلیت تحقق و نظامسازی ندارند؛ اما چنین نیست.
سایر صورتهای یادشده نیز هر یک به نوعی بستر سکولاریزاسیون را فراهم مینمایند و قوام دینیّتِ نظام سیاسی را متلاشی میکنند. به نظر میرسد پس از حدود دو دهه ضدیت با اصل «حکومت دینی» و ناکام ماندن این قبیل تلاشها، موضوع دیگری در دستور کار معارضان داخلی و خارجی انقلاب اسلامی قرار گرفته و آن عبارت است از ضدیت و ستیز با واقعیتی که هویتبخش و مقوّم دینیّت (اسلامیت) حکومت اسلامی است؛ یعنی «ولایت فقیه». نگارنده در سطور پیشین به پنج صورت از صورتهای فعلیت یافتن پروژهی تقابل و تعارض با «ولایت فقیه» اشاره کرده است که متأسفانه همهی آنها در دههی اخیر در قالبهای بیانی و شبهاستدلالی گوناگون و گاه از سوی خواص و نخبگان مستقر در ساختار سیاسی، در فضای عمومی مطرح شدهاند.
چهارم) «ولایت فقیه» به مثابهی نقطهی تجمیع و تمرکز تهاجمات
در دههی اخیر، جریانهای معرفتی و سیاسی دگراندیش و معارض، که گاه از ظواهر و موقعیتهای انقلابی نیز برخوردارند، به یک جمعبندی و تحلیل مشترک در زمینهی چگونگی دستیابی به اهداف و غایات خویش رسیدهاند. در واقع آنها به درستی دریافتهاند که کدام عامل، «بازدارندهی اصلی» است و ناکامیهایشان را سبب گشته است. تفسیر و تلقی این جریانهای معرفتی و سیاسی آن است که تنها و تنها در صورتی میتوانند دگرگونیهای مورد نظر خود را محقق کنند (یعنی مسیر و مدار انقلاب را آن گونه که میخواهند، طراحی کنند) که «اصل ولایت فقیه» یا دستکم «شخص ولی فقیه» را محذوف یا محدود نمایند. اینان به روشنی درک کردهاند که ولی فقیه، به سبب قدرت بازدارندگی خود، که ناشی از «ولایت ایدئولوژیک» او بر جامعهی اسلامی است، هیچ گاه اجازه نمیدهد انقلاب و جامعه از خط اصیل خود فاصله بگیرد و دچار استحاله و انحراف بنیادی گردد. از این رو، تا هنگامی که این منزلت در ساختار نظام سیاسی جای دارد و مصداق (شخصِ) فقیه و عادلی ایفای نقشهای این منزلت را بر عهده گرفته است، انقلاب و جامعه (به شرط همراهی تودههای مردم با ایشان) از گردنههای ناهموار و دشوار عبور خواهد کرد.
بر خلاف تلقی پارهای از تحلیلگران، طراحان و پردازندگان «فتنهی اجتماعی سال 1388» بر آن نبودند که به «ابطال انتخابات» و «اسقاط دولت احمدینژاد» بسنده کنند، بلکه اصالتاً و نهایتاً آنها در جستوجوی معارضهی با «ولی فقیه» از طریق مخدوش ساختن اعتبار قدسی و دینی ایشان بودند، همچنان که در «فتنهی اجتماعی سال 1378» نیز همین غایت در ذهنیت نیروهای نظریهپرداز آن نهفته (و تا حدی ناگفته) بود. گفتههای پنهانی و اعترافات آشکار عاملان و فاعلان اصلی فتنهی اجتماعی سال 1388 به روشنی نشان داد که دولت احمدینژاد تنها دستاویزی برای تضعیف موقعیت اجتماعی رهبر معظم انقلاب و به حاشیه راندن ایشان بوده است.
آنها دریافته بودند که ساقط کردن دولت احمدینژاد، آن هنگام به نتایج عمده و راهبردی مورد نظرشان پیوند میخورد که این تحول به معنی رویارویی با شرایط ساخته و پرداختهشده از سوی رهبر معظم انقلاب تفسیر شود. در مقطع تاریخی و حساس کنونی نیز در لایههای عمیق فتنهپردازی تأکید شده است که حتی اگر یک روز به پایان یافتن دورهی دولت احمدینژاد باقی بماند، میباید به عدم کفایت سیاسی وی رأی داده شود تا بر این پایه، بتوان به افکار عمومی القا نمود که رهبر معظم انقلاب، به عنوان «مدافع» و «حامی» این دولت، مرتکب خطای مهمی شده و به روند حرکت تکاملی انقلاب، صدمهای جدی وارد کرده است. آنها دریافتهاند که شبهافکنی و اشکالتراشی در زمینهی «رفتار سیاسی مقام معظم رهبری» نقطهی شروع مناسبی برای موجهسازی تغییرات نظری و معرفتیشان دربارهی اصل ولایت فقیه است؛ یعنی میباید ثابت نمود که اصل ولایت فقیه، دستکم در صورت کنونیاش، در مقام اجرا و در عالم واقع نتوانسته است کارآمد جلو کند و از این رو، تجدید نظر در آن، ضرورت و فوریت انکارناپذیر دارد. این راه یک راه میانبر و سادهفهم برای «تحدید» اصل ولایت فقیه و «تضعیف» شخص ولی فقیه است. شکل عریان و بیپردهی استدلال ایدهپردازان فتنه چنین است:
مقدمهی «الف»: وضعیت اجتماعی موجود در تمام ساحات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بسیار نامطلوب و ناخوشایند است.
مقدمهی «ب»: این وضعیت مخاطرهبرانگیز و تأسفبار برخاسته از سیاستها و تصمیمگیریهای دولت احمدینژاد است.
مقدمهی «ج»: دولت احمدینژاد به واسطهی حمایتها و هواداریهای رهبر معظم انقلاب، هم تداوم یافته و هم برنامههای ویرانگر خود را به اجرا نهاده است.
نتیجه: در درجهی نخست، شخص رهبر معظم انقلاب مسئول پیدایش این وضعیت است و از این رو، باید پاسخگوی آن باشد.
این مجال، مناسبتی با پاسخگویی به اشکال یادشده ندارد، ولی برای ممانعت از اشاعهی شبهه، به صورت اجمالی باید چنین گفت: اولاً رهبر معظم انقلاب، همواره از «قوتها» و «نقاط مثبت» دولت حمایت کردهاند و نه از «ضعفها» و «نقاط منفی» و چنین موضعی، نه تنها مذموم نیست، بلکه لازم و ضروری است.
ثانیاً به دلیل آنکه دولت احمدینژاد، به ویژه دولت نهم، نسبت به دولتهای قبلی، «فضیلتها» و «مزیتها»ی چشمگیری داشت، رهبر معظم انقلاب نیز سطح و حجم دفاع خویش از این دولت را افزایش دادند و به «حمایت خاص» از آن رو آوردند.
ثالثاً هرگز چنین نبوده است که مقام معظم رهبری تنها به کامیابیهای دولت اشاره کنند و از تذکر نسبت به کاستیهای آن غفلت بورزند، بلکه ایشان در پارهای از موارد، صریحاً به ضعفها و معایب دولت نیز پرداختهاند.
رابعاً برخی از موضوعاتی که منتقدان و دگراندیشان از آنها به عنوان «نقص» و «خطا» نام میبرند، بنا بر تأکیدات رهبر معظم انقلاب، «قوت» و «صواب»اند و شایستهی تقدیر و تحسین. بنابراین بخش «نتیجهگیری» در استدلال اینان از «مقدمات» کذب و «موادِ» مخدوش تغذیه میکند.
فتنهجویان تلاش میکنند تا شبهات و اشکالات نظریای را در عمق ذهنیت جمعی رسوب بدهند و به این طریق، زمینهی فکری و اجتماعی را برای تولید (یا بازتولید) فتنهی اجتماعی فراهم سازند؛ چرا که جامعه آن گاه مستعد و آبستن فتنه میشود که تعارضها و تناقضها و نارضایتیها به تدریج بر روی یکدیگر انباشته و متراکم شوند. حال چنانچه تعارضها و تناقضها و نارضایتیهای یادشده معطوف به ولایت فقیه به عنوان هستهی مرکزی ساختار سیاسیِ اسلامیـشیعی باشد، روشن است که جامعه مبتلا به سم مهلک و آفت بنیانبرافکنی شده است که «کیان» و «اساس» آن را به چالش میطلبد. در این میان، یک واقعه یا روند اجتماعی همچون انتخابات میتواند نقش محمل و بستر را برای «عینیتیابی» و «برونریزی» دغدغههای نهفته و مطالبات ناپیدا ایفا نماید.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) در بخشی از خطبهی معروف خویش، که آن را در شهر مدینه و در جمع مهاجران و انصار ایراد کردهاند، به تحولاتی که پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در درون جامعهی اسلامی رخ داد اشاره میکنند و میگویند پارهای از پیروان آن حضرت، در دل و ضمیر، اعتقاد و ایمان حقیقی به ایشان نداشتند و در واقع، از سر «نفاق» اظهار اسلام و مسلمانی میکردند؛ اما با رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شرایطی که آنها را ملزم به نفاق و دورویی میساخت و شهامت صراحت را از آنها میستاند از موضوعیت ساقط گردید و به این ترتیب، تناقضهای نهفته در عمقِ شخصیت برخی از خواص عیان شد:
«چون خدای متعال، همسایگی پیمبران را برای رسول خویش برگزید، دورویی [نفاق] آشکار شد و کالای دین، بیخریدار و گمراهی، دعویدار و هر گمنامی، سالار و هر یاوهگویی، در کوی و برزن، در پی گرمی بازار. شیطان از کمینگاه خود سر برآورد و شما را به خود دعوت کرد. و دید [که] چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید و در دام خویش خزیدید و به آواز او رقصیدید.»[15]
تمام دگرگونیهایی که ایشان در عبارات یادشده به آنها اشاره میکنند، در مقطعی «کمتر از سه ماه» روی داده است؛ چرا که این خطبه به همین فاصله از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ایراد گردیده است. اگرچه آدمی موجودی است که به سرعت تغییر میپذیرد، اما چندان موجه و منطقی به نظر نمیرسد که جامعهی اسلامیِ ساخته و پرداختهشده از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این گونه شتابان، «انحطاط» و «انحراف» یابد، مگر آنکه بپذیریم با وجود همراهی حقیقی اکثریت تودههای مسلمین با پیامبر، جمع محدودی از خواص و نخبگان باور واقعی به آرمانها و آموزههای ایشان نداشتهاند و تنها از سر «فرصتطلبی» و به قصد تمتّع از منافع جاری یا آتی نهضت اسلامی پیامبر (صلی الله علیه و آله)، به آن حضرت پیوسته و خود را در شمار اصحاب نزدیک ایشان جا زدهاند.
پنجم) عمق و استحکام «ریشههای اجتماعی» آیتالله خامنهای
پس از رحلت امام خمینی (رحمت الله علیه) و انتصاب آیتالله خامنهای (حفظه الله تعالی) به عنوان رهبر انقلاب اسلامی و امام جامعهی دینی، بسیاری از صاحبنظران و تحلیلگران در لایههای زیرین اندیشهی خویش بر این باور بودند ایشان، با وجود برخورداری از فضیلتها و مزیتهای بینظیر و عالی، هرگز نخواهد توانست همچون امام خمینی در عمق جامعه نفوذ یابند و عقول و قلوب جمعی را با خویش همراه نماید؛ اما واقعیت، چنین فرضیه و پنداشتی را تأیید نکرد.
آیتالله خامنهای در برههی زمانی کوتاهی، به فضل و امداد الهی، از عقبه و بدنهی اجتماعی (مردمی) فراگیری برخوردار گردید و (فارغ از تبلیغات رسمی) ضمیر جمعی جامعهی ایران را به تصرف خویش درآورد. شواهد عینی و تجربی متعددی این ادعا را تأیید میکنند و از آن جمله، قدرت ایشان در تولید بسیج اجتماعی خودجوش (داوطلبانه) و دینی (قدسی) است که در موقعیتهای اجتماعی عادی (همچون استقبال از ایشان در سفرهای داخلی یا راهپیماییهای رسمی) و موقعیتهای اجتماعی بحرانی[16] (همچون فتنهی اجتماعی سال 1378 و فتنهی اجتماعی سال 1388) تحقق و تعیّن یافته است.
برای نمونه، میتوان به راهپیمایی عظیم تودههای مردم در نهم دیماه سال 1388 اشاره نمود که برخاسته از واکنش جمعی دینمآبانه و انقلابی نسبت به فتنهی اجتماعی هشتماهه بود و در آن، اکثریت قاطع حاضران و فاعلان، تصاویری از رهبر معظم انقلاب در دست داشتند و شعارهای گوناگونی مبتنی بر متابعت و حمایت مطلق از ایشان سر میدادند. این راهپیمایی تاریخی ـکه به گفتهی اندیشمندان ژرفنگر، از ارزشی همرتبهی اصل انقلاب اسلامی برخوردار بودـ از هر گونه پژوهش پیمایشی[17] واقعنمایانهتر» و «معتبرتر» است؛ زیرا در این واقعهی جمعی، هر گونه واسطه و میانجیای از عرصه برداشته شد و ذهنیت و ضمیر جمعی، به صورت عریان و عیان، تجلی و تحقق یافت. دربارهی هویت جامعهی ایران، «
البته بیش از هر امری، انسان مؤمن به خداوند متعال اعتماد و اتکا دارد و به عوامل ظاهری و مادی بسنده نمیکند؛ چنان که آیتالله بهجت (رحمت الله علیه) گفتهاند:
«از آقای خمینی نقل شد و در منزل ما هم میفرمود که ابتدا ما اشتباه کردیم که به مردم اعتماد نمودیم و تکیهگاه خود را مردم قرار دادیم. این امر ده سال کار انقلاب را به تأخیر انداخت. باید به خدا اعتماد میکردیم و به او پناه میبردیم.»[18]
بر مبنای معارف اسلامی، انسان مؤمن میباید در تمام کارهای خویش، تنها و تنها به خداوند متعال «اعتماد» و «اتکا» داشته باشد و هیچ امر دیگری را در عرض آن قرار ندهد که اگر چنین نکند، در واقع گرفتار «شرک خفی» شده است؛ چرا که نوعی «فاعلیت استقلالی» برای غیر خدا قائل شده است. مؤمن حقیقی، برای رضای خداوند و با توکل به خداوند، گام در میدان عمل مینهد و تنها از این ذات مقدس استعانت میطلبد؛ اما از سوی دیگر، اولیای الهی به خوبی میدانند که محقق ساختن آرمانهای الهی در عرصهی حیات اجتماعی، مستلزم همراهی و همسویی تودههای مردم است.
از این رو، ایشان نسبت به آگاهیبخشی به مردم و اقناع معرفتی آنها، حساسیت خاصی دارند و طرحهای اجتماعی خویش را در کنار مردم و به واسطهی عمل جمعی آنها پیش میبرند. اینان در مقام «نیت» و «اعتقاد»، تنها به قدرت و مدد الهی تکیه میکنند و در مقام «عمل»، از قدرت تودههای مردم ـبه مثابهی اسباب ظاهری و مادیـ بهره میگیرند.[19]قرآن کریم تنها خداوند را «ولی» مؤمنین معرفی میکند که میتواند آنها را از ظلمت به سوی نور رهنمون شود: از این روست که
«اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» (بقره، 257)
خداوند ولی کسانى است که ایمان آوردهاند؛ آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مىبرد. و[لى] کسانى که کفر ورزیدهاند، ولیشان طاغوت است که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها به در مىبرد.
ششم) مدخلیت «کاستیهای ایدئولوژیک» در تکوّن فتنهی اجتماعی
روند سکولاریزه شدن نظام سیاسی، بدون شک، برخاسته از «ضعف فکری» و «کاستی اعتقادی» به عنوان یک زمینهی معرفتیـاجتماعی است. به عبارت دیگر، روند سکولاریزه شدن نظام سیاسی محتاج «توجیهات تئوریک» و «اقناع معرفتی» جامعه است.[20] در غیر این صورت، صرفاً از بالا و در سطح پارهای از نخبگان[21] (یعنی بدون بدنه و خاستگاه اجتماعی) به وقوع میپیوندد.
چنین وضعیتی امکان و احتمال وقوع سکولاریزاسیون را کاهش میدهد یا دستکم، تداوم و تثبیت آن را با موانعی روبهرو میسازد. اگر به تحلیل یادشده به صورت معکوس و وارونه بنگریم، به «تکلیف» و «حاجت» امروز خویش واقف میشویم؛ یعنی از طرح دشمن، بایستنی¬های خود را درمییابیم. همواره (یا اغلب) چنین است که علاج (راهحل) باید با مرض (گزند) تناسب و سنخیت داشته باشد؛ چنانچه مرض از نوع «معرفتی» و «فکری» است، علاج آن نیز از همین نوع خواهد بود. بر این اساس، باید گفت «پادزهر» و «علاج» دفع این تهدید، کسب «معارف حقّه» و ارتقای «بینش ایدئولوژیک» است؛ یعنی به تعبیر رهبر معظم انقلاب، میباید عنصر «بصیرت» را در درون خود تولید و تقویت کنیم. در غیر این صورت، یا با روند سکولاریزاسیون همراه میشویم یا اصل و خطرات ناشی از آن را درک نخواهیم کرد.
امام علی (علیه السلام) در خطبهی پنجاهم کتاب شریف نهجالبلاغه دربارهی مسلمانان صدر اسلامی می¬گوید آنها از روی بصیرت و با تکیه بر شناخت عمیق از حق و باطل، در میدان جهاد پا مینهادند و از اسلام دفاع می¬کردند:
«حَمَلُوا بَصَائِرَهُم عَلَی أسیَافِهِم»
شمشیرها در راه حق آختند و بصیرتی را که در کار دین داشتند آشکار ساختند.(*)
منابع:
1. قرآن کریم.
2. نهجالبلاغه، گردآوری سید رضی، ترجمهی سید جعفر شهیدی، تهران، علمی و فرهنگی، ١٣٨9.
3. رونالد اینگلهارت و کریستین ولزل؛ نوسازی، تغییر فرهنگی و دمکراسی؛ ترجمهی یعقوب احمدی؛ تهران؛ کویر؛ چاپ اول؛ 1389.
4. سید جعفر شهیدی، زندگانی فاطمهی زهرا (سلامالله علیها)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجاهم، 1388.
5. محمد محمدی ریشهری، جرعهای از زمزم عرفان: گزیدهی یادنامهی فقیه عارف حضرت آیتالله محمدتقی بهجت، قم، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، چاپ اول، 1390.
6. محمدتقی مصباحیزدی، «سخنرانی در همایش جبههی پایداری»، هفتهنامهی پرتو سخن، سال پانزدهم، شمارهی 658، 6 دی 1391، ص 6.
پینوشتها:
[1] . Cultural.
[2] . Soft.
[3] . Social system.
[4] . Values.
[5] . Hard.
[6] . Political Structure.
[7] . Society.
[8] . Secularisation.
[9] . Secular.
[10] . Legitimation.
[11] . Theocracy.
[12] . Religion.
[13] . Government.
[14] . Historicity.
[15]. سید جعفر شهیدی، زندگانی فاطمهی زهرا (سلام ¬الله علیها)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 131.
[16] . crisis.
[17] . Survey.
[18]. محمد محمدی ¬ری¬شهری، جرعه¬ای از زمزم عرفان: گزیدهی یادنامهی فقیه عارف حضرت آیت الله محمدتقی بهجت، ص 195.
[19]. نکتهی مهمی که از بیان لطیف امام خمینی (رحمت ¬الله علیه) استنباط میشود این است که علل «معنوی» و «غیبی» در تحولات اجتماعی، تأثیر حقیقی و شگرف دارند؛ تا آنجا که حتی گاه، تحقق انقلاب اجتماعی را ـبا وجود فاعلیت و حضور تودههای مردمـ یک دهه به تأخیر میافکنند.
[20]. در قرآن کریم آمده است: «وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ» (بقره، 11)
و چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید، مىگویند ما خود اصلاحگریم.
[21] . Elite.
مهدی جمشیدی/ پژوهشگر