کد خبر: ۱۱۲۷۴۴
زمان انتشار: ۱۲:۱۵     ۲۱ بهمن ۱۳۹۱
از طرف رئیس شهربانی شهرستان بابل، ماموری با لباس شخصی به درب منزل ما آمد و پدر را برای میهمانی که همان شب در منزل رئیس شهربانی بابل برگزار می شد، دعوت کرد. پدر می دانست که چاره ای جز پذیرفتن ندارد. لذا قبول کرد. او فورا این ماجرا را به روحانیون و دوستان نزدیک خود اطلاع می دهد و از احتمال شهادت خود سخن می گوید. اما با توجه به سیاست حکومت...
دهه مبارک فجر، همواره فرصت مناسبی برای بیان حقایقی از تاریخ معاصر ایران اسلامی است. یکی از خیانت های خاندان پهلوی، تلاش برای از بین بردن اسلام ناب محمدی و مظاهر آن در میان مردم بود. اما از آنجا که مردم ایران در طول تاریخ، مردم دینداری بودند، امکان حذف دین در کوتاه مدت مقدور نبود. لذا استفاده از ادیان ساختگی جهت مقابله و جایگزینی با اسلام ناب در دستور کار خاندان پهلوی قرار گرفت. بهائیت که قدمت بسیار کمی هم داشت، بهترین گزینه برای گمراه کردن مردم بود. خاندان منحوس پهلوی، اقدامات زیادی را برای استقرار و تقویت بهائیت در ایران انجام دادند. از جمله آن که نخست وزیری کشور را در زمان محمدرضا شاه، به امیرعباس هویدا که یک بهایی بود سپردند. او به مدت 13 سال در پست نخست وزیری خاندان پهلوی به تلاش برای تقویت بهاییان می پرداخت.

به گزارش بولتن نیوز، از طرف دیگر، علماء و مردم نیز به مبارزه با این جریان پرداختند. حجت الاسلام و المسلمین ملاحسین فیض کاشانی (معروف به حاج سلطان) یکی از افرادی بود که سرسختانه علیه بهائیت و پشتیبان اصلی آن در ایران یعنی خاندان پهلوی مبارزه می کرد و سرانجام نیز بر اثر خوراندن سم، به فیض شهادت نایل آمد.

ملاحسین در کاشان، محله گذر حاجی به دنیا آمد. او از نوادگان ملا محسن فیض کاشانی (رضوان الله تعالی علیه) است. جایگاه علمی او را هم‌تراز با شیخ حسن مدرس و شیخ فضل الله نوری (رحمه الله تعالی علیهما) دانسته اند، با این تفاوت که او گمنام بود. ملاحسین در طول حیات خود، سفرهای تبلیغی زیادی به نقاط مختلف دنیا داشت. کشورهایی مثل عراق، افغانستان، مصر و هندوستان. یکی از ویژگی های متمایز او تسلطش به زبان انگلیسی بود. ویژگی که در آن زمان، مخصوصا در میان روحانیون امری نادر بود. او همواره به مبارزه با بهائیت و حامیان آن می پرداخت.


علی‌رغم قوانینی که پهلوی اول در مورد امر به معروف و نهی از منکر وضع کرده بود، او هرگز از انجام این وظیفه دینی غافل نمی شد. رضاخان معتقد بود که امر به معروف و نهی از منکر، در شرایطی وظیفه مردم است که حکومت ها، قدرت انجام این کار را نداشته باشند. لذا این مسئولیت به مردم و علماء سپرده می شد. لکن در شرایطی که دولت بر اوضاع کشور مسلط است و امکان اجرای قوانین را دارد، خود حکومت راسا وارد عمل شده، و هر کاری را که صلاح بداند انجام می دهد. لذا او اجرای حکم الهی امر به معروف و نهی از منکر توسط مردم و همچنین روحانیون را ممنوع کرده بود. او زیرپا گذاشتن این قانون را مستوجب تعقیب، محاکمه و مجازات می دانست. دلیل این امر هم کاملا مشخص است. چرا که معروف و منکر در نگاه خاندان پهلوی، تفاوت زیادی با احکام الهی داشت. معروف و منکر آن چیزی بود که منافع آن ها و اربابان آن ها را تامین می کرد و روحانیت نیز سدی در برابر منافع آن ها بود. با همه این اوضاع، ملا حسین وظیفه شرعی خود را در برابر مصالح جامعه انجام می داد و راضی به سکوت نمی شد.

ایشان در سال های پایانی عمر در شهر بابل زندگی می کردند. دستور از میان برداشتن او، توسط شخص رضاخان به شهربانی وقت بابل ابلاغ می شود و شهربانی نیز در یک اقدام برنامه ریزی شده، ایشان را به شهادت می رساند. اما در مورد نحوه شهادت ملاحسین، از پسر ایشان مرحوم محسن فیض (رحمه الله علیه) این طور نقل شده است:

از طرف رئیس شهربانی شهرستان بابل، ماموری با لباس شخصی به درب منزل ما آمد و پدر را برای میهمانی که همان شب در منزل رئیس شهربانی بابل برگزار می شد، دعوت کرد. پدر می دانست که چاره ای جز پذیرفتن ندارد. لذا قبول کرد. او فورا این ماجرا را به روحانیون و دوستان نزدیک خود اطلاع می دهد و از احتمال شهادت خود سخن می گوید. اما با توجه به سیاست حکومت، میدانست که این اتفاق بعید است آشکارا باشد. چرا که ملاحسین در بابل فردی شناخته شده و محبوب بود. لذا حکومت چاره ای جز کشتن او به شکل مخفیانه نداشت. طبعا در آن زمان، بهترین راه خوراندن سم به او بود. اما اگر این کار اتفاق می افتاد، با انجام حفاظت های فیزیکی و سانسوری، امکان اطلاع رسانی نیز از او سلب می شد. بنابراین ایشان تصمیم گرفتند مسموم شدنشان را با علامتی به اطلاع دوستان برسانند. ایشان با تاسی از امام رئوف، عالم اهل البیت حضرت امام رضا (علیه السلام)، به دوستان خود گفت: اگر هنگام خروج از میهمانی من عبایم را به سرم کشیده بودم، بدانید که به من سم خورانده اند.

شب هنگام، درشکه مخصوص رئیس شهربانی به درب خانه ما آمد و پدر را سوار کرد. ساعتی بعد پدرم را دیدیدم که در درشکه شهربانی نشسته اند، در حالی که عبایشان را به سرشان کشیده بودند. چند روز بعد هم پس از تحمل رنج و درد ناشی از اثر سم در بدنشان، به درجه رفیع شهادت نایل شدند.

بدن ایشان بدون سر و صدا و در سکوت، تشییع شد و در سال 1321 هجری شمسی، در قبرستان تکیه رضیا کلا شهرستان بابل به خاک سپرده شد. ملاحسین فیض کاشانی دارای یک پسر و شش دختر بود که اکنون تنها دو نفر از دخترانشان در قید حیات هستند.

یاد و خاطره او و تمام شهدای راه انقلاب گرامی باد.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها