سید مرتضی آوینی گنگ خواب دیده ای بود که در زمانه خویش فهم نمی شد و حتی باید گفت هنوز هم دوره فهم تفکر او فرانرسیده است؛ چه اینکه از سوی دوست و دشمن، به غلط دشمن و دوست تلقی می شد و هنوز می شود.
سعه وجودی او به مثابه یک تئوریسین فرهنگی در عالم نظر و به عنوان یک عنصر
فرهنگی در عالم عمل، به اندازهای بود که بسیاری نمی توانستند ملاحظات
نظری و عملی دخیل در عقاید و مواضع او را فهم کنند.
این مخالفت ها گاه پایه نظری داشت؛ چنانکه انتلکتوئل ها و شبه روشنفکران
در نشریات شان و یا مثلاً در سمینار سینمای پس از انقلاب با او مخالفت می
کردند؛ گاه نیز از سوی کسانی ابراز می شد که اگرچه همچون او مسلک انقلابی
داشتند اما در انتخاب طریق اشتباهات فاحشی کرده بودند و از گزند تیزی نگرش
آوینی در امان نمانده بودند. از همین گروه دوم نیز کسانی بودند که
بهواسطه بهرهمند نبودن از عمق نظری و فرهنگی سیدمرتضی و یا فی المثل
دانش سینمایی او، از پایگاهی ایدئولوژیک و سیاسی در برابر او می ایستادند.
هر چه بود سیدمرتضی به نحوی غریبانه درهمه این موارد مظلوم واقع می شد و
او تا مرگ این مظلومیت را به همراه خود داشت و اگر نبود که مولایش او را
«سید شهیدان اهل قلم» بنامد معلوم نبود که این حجاب مظلومیت هنوز برطرف
شده باشد. در این بین البته او شمع جمع حلقه ای از یاران و مریدان بود که
همگی از اهل مجاهدت و فضل و علم و نبوغ بودند.
آوینی این اواخر کارش به جایی رسیده بود که پس از سال ها کار مستندسازی در
جهاد و تلویزیون از آنجا خارج و یا شاید اخراج شده بود و حالا پس از چند
سال کار مطبوعاتی و سینمایی در حوزه هنری، دیگر طاقت ماندن نداشت و به
دوستش –همایونفر- گفته بود بعد از عید از حوزه هنری می روم و البته رفت اما
برای همیشه؛ و در قتلگاه فکه! همچنین، این اواخر فضای مطبوعاتی سنگینی از
دو جناح روشنفکران ضد انقلاب و نیز گروهی مدافعان خشک مغز و سیاست پیشه
جمهوری اسلامی علیه او رقم خورده بود. در کنار این ها، حتی جایی مانند
«هیأت اسلامی هنرمندان» نیز دیگر تحمل مرتضی را نداشت.
و مگر چه کسی پابه پای او در سلوک نظری به
مرتبه ای رسیده بود که مبنای دفاع او از «عروس» و «هیچکاک» را بفهمد و
مبنای مخالفت او با «توسعه» و «تمدن غرب». این سرنوشت کسی بود که
دستاوردهای نظری اش در حوزه فلسفه سینما و شاهکارهای سینمایی اش درحوزه
مستندسازی، داستان نامکرری بود که پس از مرگش از جریان افتاد و حتی کسانی
از دوستان و شاگردانش نتوانستند بر بنای عظیمی که او ساخته بود، بخش درخوری
بیفزایند. قلم و اندیشه مرتضی در حوزه فرهنگی و سیاسی نیز بر زمین ماند و
علی رغم همه پاسداشتهای سالانه، اکنون دیگر او تبدیل به یک نوستالژی شده
که بیش از همیشه در حجاب رفته و در غربت مانده.
سخن گفتن از دشمنی ها با این سید شهید اهل قلم و تفکر البته این روزها و
سالها تبدیل به مد جلسات پاسداشت او شده است و البته این مسئله همواره به
شکلی سیاسی و ناظر به مصادیق و افراد و فارغ از مبانی و اندیشهها بوده
است. بی تردید این یک مسیر انحرافی است؛ چه اینکه ممکن است کسی از مخالفان
صادق سید مرتضی اکنون در طریق او گام بگذارد و کسانی از منسوبان و
نزدیکان او در طریق مخالفش. ملاک حال فعلی افراد است و اگر سیدمرتضی آوینی
نماد «هنرمند متفکر انقلابی» است، خوب است به اندیشه ها نظر کنیم و در
مروری که در این یادداشت بر مخالفتها با مرتضی داریم، به مبانی اختلاف
نظر کنیم و نه طرفین آن.
آوینی مستند سازی و کار سینمایی را از ۵۹ شروع کرد و کار مطبوعاتی را از
۶۲ و در این هر دو چنان ملاحظه کاری را کنار گذاشته بود و تکلیف انقلابی و
مبنای نظری اش را به عنوان افق راهش تعیین کرده بود که بسیاری از دشمنی
ها و سوءتفاهم ها و البته دوستیها را برانگیخته بود. « با شروع کار جهاد
سازندگی در سال ۵۸ به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها
ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در
سال ۵۹ به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد
سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده
بود، مشغول به کار
شدیم … در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی
نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نکند که
هیچ.»
او چه آنگاه که برای محرومین فیلم ساخت و چه آنگاه که برای رزمندگان، به
مذاق برخی خوش نیامد. شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با
ساختن چند مجموعه درباره غائله گنبد (مجموعه شش روز در ترکمن صحرا)،
سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه مستند خان گزیدهها) آغاز کرد. «گروه
جهاد» تشکیل
می شود. سید مرتضی آوینی در زندگی نامه خودنوشت، هدف از تشکیل گروه را
اینگونه شرح می دهد: «ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به
همه وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش میآید عکسالعمل نشان بدهیم
مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه حقیقت را
ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو
اولین کارهایمان در گروه جهاد بود، بعد غائله خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و
ما به فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم… وقتی فیروزآباد در
محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به
فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با
خوانین گرفتیم.»
گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن
از اعضای گروه در همان روزهای اول جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم،
در حالی که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقه محاصره گریخت. گروه بار
دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره خرمشهر برای تهیه فیلم وارد این شهر
شد. در این بین گاهی گروه به دلیل از دست دادن اعضایی که بتوانند در خط
مقدم مستندسازی کنند، مجبور به عقب نشینی به شهر می شد و البته در شهر تاب
نمی آورد و به نقاط محروم میرفت تا از مستضعفین انقلاب بیشتر سخن به میان
بیاد و گرد فراموشی در این حین و بین از چهره شان زدوده شود.
واکنش ها به مستندسازی از محرومیت ها
سال ۶۱، پس از آنکه آوینی و تیم همراهش مستند «بشاگرد دیار فراموشی» را
تولید می کند، این مستند مثل بمب در جامعه صدا می کند؛ فیلمی که در آن
مردم نقاط دورافتاده بشاگرد، جلوی ماشین جهاد، علوفه می گذارند و هیچ
جادهای به محل زندگی آنها وجود ندارد.
همین تیم که به کار مستندسازی جنگ نیز مشغول بود، ضمناً به مناطق محروم
نیز سرک می کشید و در کنار مستند بشاگرد، کارهایی مثل «هفت قصه از
بلوچستان» را هم تولید کرده بود اما کمی بعد حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در
واکنش به این مستندها اعتراض کرد که: «چرا از بدبختی و مصیبت حرف
میزنید؟»
آقای همایونفر به عنوان کسی که ۱۲ سال همراه مرتضی بوده و به گفته خودش
بعضی روزها تا ۱۸ ساعت کنار او در تکاپو بوده، ادامه ماجرا را اینگونه
تعریف می کند: «مرتضی بر این بود که گفته های آقای هاشمی درست است و باید
به نحوی استمالت جست؛ البته از انقلاب، نه از آقای هاشمی. فکر می کرد شاید
در این مورد کوتاهی شده که درباره فعالیت های مثبتی که برای مستضعفان
انجام شده، فیلمی ساخته نشدهاست. از این رو وی یک مستند تک قسمتی به نام
«بشاگرد دیگر دیار فراموشی نیست» ساخت که توانست تا حدی اثرات منفی فیلم
تکان دهنده «بشاگرد دیار فراموشی» را جبران کند.»
همایونفر در باب تفاوت این دو مستند به نکته دیگری هم اشاره می کند: «اما
دیگر آن اثر، اثر هنری نشد چرا که واقعاً از دل مرتضی برنیامده بود و
صرفاً نوعی انجام وظیفه بود. از آن دوره یک اثر دیگر هم باقی است که تنها
برای انجام وظیفه ساخته شده و یک اثر هنری محسوب نمی شود.»
یکی از دلایلی که او در این مقطع زمانی نسبتاً کوتاه، کار مستند سازی جنگ
را رها می کند، این است که او تیمی ندارد که بتواند در خط مقدم دفاع با
آنها به کار مستندسازی جنگ ادامه دهد.
اما در این دوره علاوه بر سیاستمداران، جهاد سازندگی و تلویزیون هم توقعات
و انتقادات خودشان را نسبت به مرتضی طرح می کنند. سازمان جهاد سازندگی
انتظار دارد در کنار نمایش فقر و محرومیت، تلاشهای جهادگران مردمی نیز به
نمایش گذارده شود؛ چیزی که البته توقع بیجایی نیست و حتی شش ماه وقت
مرتضی آوینی را می گیرد و اثر ۶۹ دقیقه ای «قیام لله» نیمی از سال ۶۳ را
به خود اختصاص می دهد.
به هر حال دوباره کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت و با شروع عملیات
والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوستهای پیدا کرد. آغاز تهیه
مجموعه زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به
طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز میگردد. به هر روی مجموعه
مفصل روایت فتح به عنوان یکی از شاهکارهای تاریخ مستندسازی جهان تولید
میشود و ساخت این مجموعه بخش عمده ای از سالهای جنگ را به خود اختصاص می
دهد. مجموعه روایت فتح که
مجموعه ای حدوداً هفتاد قسمتی را تشکیل می دهد، سهم عمده ای از مجموع بیش از صد مستند تولیدی سیدمرتضی را دربرمیگیرد.
ماجرای آوینی و جهاد سازندگی البته پایان نمی گیرد و در سالهای پس از جنگ،
وقتی که آقای فروزش به عنوان وزیرجهاد اکبر هاشمی رفسنجانی مشغول به کار
می شود، گروه روایت فتح با یک «فروزش» دیگر مواجه می شود؛ فروزشی که وزیر
دولت سازندگی است و نه فروزشی که از مدیران جنگ بود!
همایونفر ماجرای به هم زدن مرتضی با جهاد و تلویزیون را به این شکل تعریف
می کند: «اواخر سال ۶۹، من، مرتضی آوینی و چند نفر دیگر به این نتیجه
رسیدیم که نمیتوانیم به کار با جهاد تلویزیون که هم به جهاد و هم به
تلویزیون وابسته بود، ادامه دهیم. ما نتوانستیم با غلامرضا فروزش که آقای
هاشمی او را به عنوان وزیر جهاد معرفی کرده بود، به تفاهم برسیم. فروزشی که
وزیر جهاد شد، همان کسی نبود که ما زمان جنگ می شناختیم. جهاد تلویزیون و
مدیران جهاد می گفتند «ما دیگر نمیخواهیم شما درباره ارزشهای انقلاب
اسلامی به مفهومی که به جنگ و صدور انقلاب پرداختید، کار کنید. شما یک واحد
وابسته به جهاد سازندگی هستید و ما میخواهیم الان درباره مرغ و خروس و
گاو و گوسفند و کود دامی کار کنید!»
وی در ادامه می گوید: «فکر میکردیم وقتی آقای فروزش – که قبلاً از
مسئولان جنگ بود – وزیر جهاد بشود، اتفاقهای مثبتی می افتد اما قضیه
کاملاً برعکس شد. هر کس حاضر بود گاو و گوسفندی کار کند، ماند و هر کس دوست
نداشت، رفت! نگاه آوینی را نمیپسندیدند و دیگر برایشان قابل قبول نبود.
بعد از بحث مفصلی که با آقای کلانتری معاونت وقت جهاد کردیم و به نتیجهای
نرسیدیم، قرار شد در جلسهای با فروزش که وزیر بود، حرفهایمان را بزنیم و
اتمام حجت کنیم. با آوینی پیش فروزش رفتیم موقع بازگشت، تصمیم گرفتیم از
جهاد برویم. آقای فروزش حرفهایی را زد که ما اصلاً انتظار نداشتیم. «یا
کار جدید جهاد را انجام بدهید و یا جایی بروید که فکر میکنید میتوانید
آنجا کار کنید.»
دست آخر سیدمرتضی آوینی در یک وضعیت برزخی میان جهاد سازندگی و گروه جهاد
تلویزیون، به حوزه هنری و بیشتر به عالم نویسندگی پناه می برد تا اسیر
اقتضائات بوروکراتیک و سیاسی نشود.
مصائب کار با صداوسیما
از سوی دیگر سیدمرتضی در جبهه ای دیگر با ناملایمات دیگری روبروست.
تلویزیون روی خوشی به ساخت «روایت فتح» نشان نمیدهد، خنجر و شقایق را
توقیف می کند و کار را به آنجا می کشاند که آوینی کار در حوزه هنری را به
هرجای دیگر ترجیح دهد و دست آخر دوباره به فرمان رهبر انقلاب برای تلویزیون
و علی رغم میل تلویزیون، فیلم مستند بسازد، آنهم سری جدید «روایت فتح»!
کوتاه آمدن مدعیان انقلابی گری از موضوع انقلاب البته به بهانه سازندگی و
فضای آرام کشور برای کار اقتصادی داشت رقم می خورد. آنها حتی می گفتند
فضای کشور را جنگی نکنید و دیگر اینقدر از صدور انقلاب سخن نگویید. شبیه
همان سخنانی که از سوی جهاد سازندگی می شنید از سوی تلویزیون هم شنیده بود.
این در حالی بود که رهبر انقلاب بر استمرار فضای مستند سازی جنگ حتی پس
از انقلاب نیز تأکید داشت.
اواخر سال ۱۳۷۰ «مؤسسه فرهنگی روایت فتح» به فرمان مقام معظم رهبری تأسیس
شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی درباره دفاع مقدس بپردازد و
تهیه مجموعه روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه
دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر
گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیه شش برنامه از مجموعه ده
قسمتی«شهری در آسمان» را به پایان رساندند و مقدمات تهیه مجموعههای دیگری
را درباره آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که
به واقعه محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر
حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه وی برای تکمیل این
مجموعه و ساختن مجموعههای دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین ۱۳۷۲
در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
اما جالب است که در دیدار اعضای گروه روایت فتح با رهبر انقلاب که مدتی پس از شهادت مرتضی صورت
می گیرد.، رهبری نکاتی را طرح می کنند که دقیقاً متضاد با نگاه مدیران
جهاد و تلویزیون وقت است و مسیر سیدمرتضی را تأیید می کند. ایشان در این
جلسه در تاریخ ۱۱/۶/۱۳۷۲ می گوید: «مستندسازى که من اصرار داشتم باقى
بماند، به خاطر نقش ویژه آن در حفظ فضاى جنگ در کشور است؛ نه اینکه
بخواهیم القاى حالت جنگى بکنیم. الان که عملاً جنگ نیست لکن ما مىخواهیم
نگذاریم آن احساسات و حالتى که در دوران جنگ بود، از حافظهها زدوده شود.
باید ببینید در هر زمان چه چیز مناسب است و آن را تهیه کنید. اگر بتوانید
مستندسازى را ادامه دهید، به نظر من کار مهم و خوبى است. البته در
مستندسازى، نقش کلام همان کارى که خود مرحوم شهید آوینى مىکرد خیلى مهم
است.» مقایسه این نگاه با نگاهی که وزیرجهاد دولت هاشمی داشت و یا ماجرای
مخالفت محمدهاشمی ریاست وقت صداوسیما بسیار روشنگر است.
مرتضی آوینی از سال ۵۸ و ۵۹ بیش از یکصد فیلم ساخته بود که بعضی عناوین
مهم آنها عبارتند از: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در ترکمن
صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه
«روایت فتح» و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و
سرپرست مونتاژ بودهاست. محمد هاشمی، از ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۳ یعنی مصادف با اوج
فعالیت سیدمرتضی آوینی با تلویزیون، ریاست سازمان صدا و سیما را برعهده
داشت، اما همراه خوبی برای این فعالیتها نبود.
یوسفعلی میرشکاک که دورانی طولانی و البته در عرصه مطبوعات همراه سیدشهید
بود، می گوید: مسئولین صدا و سیما در آن زمان بارها مرتضی را از ساختن و
پیگیری ساخت روایت فتح بر حذر میداشتند. برای نمونه محمد هاشمی رئیس وقت
صدا و سیما به سید گفته بود که اکنون دوره سازندگی است، چرا جنگ را فراموش
نمی کنی؟ مرتضی هم پاسخ داده بود که امر حضرت آقا است و باید این برنامه
ها را ادامه بدهم که با پاسخ بی ادبانه هاشمی مواجه شده بود. (گفتوگوی
میرشکاک با نگارنده)
میرشکاک در ادامه به ماجرای مفقود شدن راش های روایت فتح در صداوسیما
اشاره می کند و می گوید: «جالب اینکه بعد از یک هفته آرشیو و راش های روایت
فتح در صدا و سیما مفقود می شود.» این ماجرا از سوی کسان دیگری مانند
سعید قاسمی و دیگر دوستان مستندساز مرتضی نیز تأیید شده بود.
ماجرای خنجر و شقایق
پس از تمام شدن جنگ افرادی که زندگیشان با جنگ تعریف میشد، حالا باید از
زندگیشان تعریف جدیدی میکردند. بخشی از تیم سیدمرتضی، به این نتیجه می
رسند که با پتانسیل موجود فیلمسازی می شود در زمینه صدور انقلاب کار کرد و
به این ترتیب مجموعه هایی مانند «نسیم حیات» درباره حزبا… لبنان ساخته
شد. اما بالاخره مرتضی این قبیل کارها را تعطیل کرد و به حوزه هنری پیوست.
اما در آنجا نیز با اینکه غلبه با کار مطبوعاتی بود در ادامه همین
اندیشه، کاری مانند «خنجر و شقایق» تولید شد و البته هیچگاه پخش نشد.
کارهایی که در واحد تلویزیونی حوزه شروع شد، به طور رایگان برای پخش به
تلویزیون میرفت. و محمد هاشمی موضع نشان می داد و مثلاً کارهایی که به
نظرش بد می رسید، برمیگرداند. این قضیه بیش از همه به اتوریته تلویزیون در
دوران محمد هاشمی به عنوان برادر رئیس جمهور وقت باز میگشت.
محمدعلی زم، ریاست وقت حوزه هنری اما برای پخش مجموعه «خنجر و شقایق»
محصول مشترک نادر طالبزاده و سیدمرتضی آوینی نامه زد اما تلویزیون این
برنامه را پخش نکرد. اما چون پاسخ های منفی حوزه هنری حدیث مکرر شده بود،
آقای زم کوتاه نیامد و نامهای به دفتر رهبری نوشت و به این رفتار تلویزیون
اعتراض کرد.
همایون فردوست و همکار شهید آوینی، مواجهه تلویزیون با این رفتار حوزه
هنری را به این شکل تشریح می کند: «جریان حاکم بر تلویزیون که در اوج قدرت
بود و نمیخواست با آقای زم مقابله کند، در موضعی سیاسی سعی کرد آوینی را
تنبیه کند چون آن زمان وی مسئول رسمی واحد تلویزیونی حوزه هنری بود. کار
به جایی رسید که جمعی از بچههای قدیمیتر جهاد تلویزیون را که نسبت کمتری
با کارهای جنگ و روایت فتح داشتند تحریک کردند تا طی نامهای اعلام کنند
اساساً آوینی هیچ نسبتی با روایت فتح نداشته و مجموعه روایت فتح را ما
ساختهایم و آوینی کارهای نبوده است!»
وی در ادامه می گوید: «اینها کسانی بودند که در جنگ و ساختن کارهایی مربوط
به آن حضور فعالی نداشتند و اگر هم حاضر بودند کاری کنند، نمیخواستند در
سایه آوینی باشند و بیشترشان رفتند. کار تلویزیونی جهاد زیر نظر آوینی
بود و او هم چیزی غیر از جنگ نمیساخت. آنقدر فاصله حرفهای بین کارهای
آوینی و چیزهایی که آنها سعی میکردند بسازند، زیاد بود که نمیشد اصلاً
با هم مقایسه کرد. شاید به همین خاطر سعی کردند از آوینی انتقام بگیرند.
شاید تلویزیون هم قولهایی به آنها داده بود. طیفی که معتقد بودند باید
گفت مرتضی در روایت فتح کارهای نیست، هنوز هم نظرشان عوض نشدهاست. این
دو جریان موازی هم بودند و یک کار انجام میدادند ولی ظاهراً ارتباطی با
هم نداشتند. جریانی که شکل گرفته بود و جریان مطبوعاتی که علیه آوینی
فعالیت میکرد، کارشان حذف سیدمرتضی آوینی از فضای فرهنگی و هنری کشور
بود. شعارشان هم این بود: «خانهنشین کردن مرتضی آوینی».»
ماجراهای حوزه هنری و نسبت زم و آوینی
آذرماه سال ۶۹ مرتضی آوینی سردبیر سوره شد. اما دو سه ماه نمی گذرد که
محمدعلی زم که تحت فشار مطالبات سیدمحمدآوینی سوره را به مرتضی آوینی تحویل
داده بود، مدیریت بخش های دیگری از حوزه هنری را نیز به سیدمرتضی تحویل
می دهد. او مسئول واحد تلویزیونی سوره شد و بعدها وارد شورای فیلمنامه و
تولید هم شد و بهتدریج سایه اش بر همه بخشهای فیلم حوزه هنری گسترده شد.
توانایی بالای او در انجام دادن چندکار در کنار هم از چشم هیچکس از
دوستانش پنهان نمانده بود؛ چیزی که پس از مرگش بیش از همه عیان شد و حتی
رهبر انقلاب هم در دیدار خانواده به آن اشاره داشتند: «نباید بگذارند که
کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای باارزشی بود. ایشان معلوم
میشود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که اینقدر کار و اینهمه را بهخوبی
انجام میدادند.»
حوزه هنری در شرایطی قرار داشت که از سوی بچه مسلمان ها بایکوت شده بود.
یکبار آقای زم، مخملباف را به گروهی ۲۵ نفره که استعفا دادند و رفتند
ترجیح داد و پس از آن نیز بسیاری از آنجا رفته بودند و با آنجا قهر بودند.
اما با آمدن آوینی جان تازه ای بخشیده شد و روح تازهای در کالبد حوزه
دمیده شد.
همایونفر درباره انتخاب مرتضی برای این سمت می گوید: «شاید اگر بخواهیم
سوءتفاهم ایجاد کنیم باید بگوییم که آقای زم میخواست پشت آوینی سنگر
بگیرد تا کسی نتواند به او حمله کند که شما ضدانقلاب شدهاید و روشنفکر
شدهاید و …! و جنجالی ترین اتفاق این دوره ماجرای فیلم عروس بود.»
«هیچ کس نمیتواند ادعا کند که خط مشی و سیاستگذاری ماهنامه «سوره» و یا
«واحد تلویزیونی حوزه هنری» را که مسئولیت آن هم بر عهده «مرتضی آوینی»
بود، توسط «محمدعلی زم» تعیین میشد. اساساً یک دهه زمان لازم بود تا بر
همه مسلم شود که فاصله فکری میان «محمدعلی زم» و «مرتضی آوینی» چقدر
حیرتانگیز است. آنها هیچ نسبت فکری یا معنوی با هم نداشتند بلکه «زم» از
«آوینی» یک مجله پرمخاطب میخواست که جایش را در جامعه مطبوعاتی کشور
بازکند و بازوی رسانهای پرتوانی باشد برای «حوزه هنری» که این مقصودش
برآورده شده بود. از واحد «تلویزیونی» هم خروجیهای پرمخاطبی را طلب میکرد
که به این سقف از مطالباتش هم رسیده بود. «زم» هیچگاه سوابق هنری و
فرهنگی هم عرض با آوینی نداشت تا بر او خرده بگیریم که سلایق فرهنگی و
دیدگاههای هنریاش با آوینی در تضاد بوده و مجال کار را از آوینی گرفته
است. درست به همین دلیل است که آقای «زم» در اولین مصاحبه خود پس از شهادت
سید مرتضی آوینی، با جسارت و بدون پرده پوشی (و شاید از سر
سادگی)میگوید: من با دیدن حضور مقام معظم رهبری در تشییع جنازه شهید
آوینی، به «معرفت جدیدی» نسبت به ایشان دست پیدا کردم.»(در نسبت آوینی و
زم، فارس)
آقای زم اگرچه در مباحث نظری سینما ورود نداشت اما از وقتی بحثهای سینمای
مطلوب و سینمای اسلامی توسط آوینی مطرح شد، به مخالفت با آوینی پرداخت.
اینکه «سینمای اسلامی نداریم» نظری بود که آقای زم با آن مخالف بود. مرتضی
البته به طور شفاف و روشن موضعش را در مجله وابسته به حوزه هنری منتشر
میکرد، مورد نظر آقای زم نبود.
همایونفر در این مورد اینگونه توضیح می دهد: «فشارهایی به مرتضی آمد که
شاید معنیاش این بود که «دیگر در سوره نمان!» همه حوزه هنری آن روز هم
سوره بود و واحد سینمایی و تلویزیونی. بخشهای دیگر که اصلاً حرفی برای
گفتن نداشتند. همه اینها به طور همزمان برای آوینی پیش آمد. مرتضی بار
سنگینی را بر دوش می کشید. فشارها، حملات مربوط به سوره، تبلیغات مطبوعاتی،
جریان تلویزیون و … همه اینها فشارهایی بود که بر او تحمیل میشد.»
او البته در جای دیگری نیز به مضمون این فیلم اشاره می کند و می نویسد:البته من معتقدم که عروس فیلم بدی نیست و حتی از لحاظ مضمون یک فیلم اخلاقی است. مگر آنکه بخواهیم چند کلوزآپ از خانم کریمی و یا زیبایی ایشان را جنایتی تلقی کنیم که هیچ چیز -حتی سیر اخلاقی فیلم که از دقیقه بیست به بعد در جهت نفی زندگی کادیلاک اندیشان و هواداران سانتی مانتالیسم حرکت می کند- نمی تواند این جنایت را جبران کند!
آوینی به نقد تکنیک – به مثابه امری برآمده از فرم و مضمون – بیش از هر چیز اعتقاد داشت و به این معنا نگاه او را ورای نگاه های موجود در نشریات روشنفکرانه و ارزشی دانست. او به ذات و جوهر سینما نظر داشت و به همین دلیل بود که از کیومرث پوراحمد و کار «قصههای مجید» هم تمجید کرد و هیچ ابایی نداشت که کیومرث پوراحمد نسبت وثیقی با انقلاب ندارد. این کارها البته بیش از همه مخالفت روزنامه هایی مانند کیهان و جمهوری و حتی بعضی از اعضای هیأت اسلامی هنرمندان را برانگیخت که حالا مثلاً چرا سیدمرتضی آوینی با این همه قداست و دانشش، رفته پشت سر کیومرث پوراحمد! و البته این ماجرا در مورد فیلم «عروس» مصداق نداشت؛ چه اینکه افخمی یعنی کارگردان عروس، آن زمان یکی از چهره های انقلابی و رادیکال محسوب می شد.
انتقاد از ریل گذاری غلط سینمای کشور
درگیری مرتضی از سوی دیگر با مدیران و سیاستگذاران سینمایی کشور بود. سید
محمدبهشتی به عنوان سیاستگذار و ریاست فارابی بیش از همه محل خطاب او بود.
این سیاستها زیر نظر محمد خاتمی اجرایی می شد. انتقاد او به سیاستهای
ادبی و یا سخنان وزیر ارشاد وقت از دیگر موارد مورد اشاره او بوده است. یک
انتقاد عام همین بود که میرشکاک نیز بدان اشاره دارد:« در دوره آقای خاتمی
چه در وزارت ارشاد و چه بعدها در دولت، حمایت از روشنفکران به غایت
رسید. مرتضی می گفت همانقدر که از آنها حمایت می کنید از بچه های انقلاب
هم حمایت کنید.»
اما مبنای انتقادها به سیاست سینمایی کشور چه بود؟ او معتقد بود ما پیش از
انقلاب دو گونه سینمایی داشتیم؛ یکی سینمای مبتذل تجاری مشهور به
فیلمفارسی و دیگری سینمای روشنفکری که ادعای متفکرانه بودن دارد اما اصلاً
نمی داند سینما چیست و مخاطب ندارد و فکر می کند سینما یعنی همین
دیالوگهای متفکرانه! حال آنکه سینما یعنی قصه و گره های دراماتیک و کنش و
واکنش داستانی. آوینی فیلمی که مخاطب ندارد، را سینما نمی دانست.
در این میان اما او معتقد بود توجه مدیران سینمایی کشور به تارکوفسکی و
سینمای روشنفکرانه و حتی به اصطلاح متفکر و معنوی، باعث شده که جریان
سینمایی دوم پیش از انقلاب در دوران پس از انقلاب ادامه حیات دهد. او
مصادیق این را در فیلم هایی مانند هامون و نار و نی بر می شمرد. نظر آوینی
به هیچکاک برهمین مبنا صورت گرفت.
او در مقاله «سینما و مردم» با انتقاد از سیاستهای سینمایی کشور می نویسد:
«سینمای «متفکر» ایران – با فرض آنکه چنین تعبیری روا باشد ، که نیست –
موجود ناقص الخلقه ای است که سری بزرگ دارد و پاهایی مبتلا به نرمی
استخوان ، حال آنکه اصلاً این تعبیر در این مقام مصداق ندارد . کدام تفکر ؟
اشتباهات بسیاری رخ داده است تا کار به ابداع چنین تعبیری کشیده است
نخستین اشتباه آن است که منتقدان و سیاستگذاران سینمای ایران فیلم ها را
تنها از لحاظ مضامین ظاهری نقد می کنند نه از لحاظ فن و تکنیک ، و اصلاً
در ایران در حیطه همه هنرها آنچه رواج دارد همین است : نقد ظاهری مضامین و
نه تکنیک … و مثلاً می گویند : فیلم های تارکوفسکی و پاراجانف دارای «
مضامینی دینی» هستند و اگر با آن نگاه که آنها به سینما می نگرند بنگریم ،
به راستی هم اینچنین است ، و حال آنکه اگر از لحاظ کیفیت رابطه ای که بین
فیلم و تماشاگر وجود دارد به این فیلم ها نگاه کنیم ، خواهیم دید که
اصلاً توجه به تارکوفسکی و پاراجانف – و به طور کلی سینمای جشنوارهای –
ناشی از عدم معرفت نسبت به سینما به عنوان یک رسانه نافذ ، تأثیر گذار و
همه گیر است – و البته خواهم گفت که رد بحث از فن و تکنیک هم باز همین
اشتباه تکرار می شود و رابطه بین فیلم و تماشاگر مورد غفلت قرار می گیرد.»
از آنجا که سید محمد بهشتی با حمایت کسی مانند میرحسین موسوی در تمام این
سالها سیاستگذاری سینمای ایران را برعهده داشت، سید مرتضی آوینی در ادامه
به هشت سال تجربه پس از انقلاب در بهادادن به این سینما اشاره می کند و می
نویسد: «در اینجا در میان عموم منقدان و سیاستگذاران، سینما چون یک
فعالیت جنبی متعلق به قشری خاص از نخبگان جامعه نگریسته می شود . آنها
صراحتاً چنین اذعان می دارند که «این مردم سینما رو ، مخاطب واقعی سینمای
ایران نیستند و باید در جست و جوی تماشاگر دیگری بود که ذائقه اش به طعم
فیلمفارسی عادت نکرده باشد . »هشت سال تجربه کافی است برای آنکه کذب این
گفته ها بر ملا شود … و به راستی اگر این فرض اولیه را بپذیریم که سینما
باید در
جست و جوی مخاطب دیگری باشد ، جای سؤال اینجاست که مگر آن مخاطب مطلوب را
چه کسی جز همین سینما باید پرورش دهد ؟ گذشته از آنکه این حرف ها مثلاً در
جایی موضوعیت پیدا می کند که ما بتوانیم مردم را در پشت دیوارهایی آهنین
زندانی کنیم و آنها را از تماس با دنیای خارج از ایران باز داریم و اگر نه
، فقط رمبو کافی است برای آنکه همه آنچه را که ما رشتهایم پنبه کند . … و
مگر نکرده است ؟»
هیچکاک؛ همچون پاتکی به تارکوفسکی
از دیگر مقاطع جنجالی مدیریت سینمایی او در حوزه هنری، دعوا بر سر هیچکاک
بود. هیچکاک نمونه ای از ظهور تکنیک سینما به معنای واقعی کلمه بود که
سیدمرتضی آوینی به پیشنهاد فراستی و البته با تحقیق خودش، در برابر
سیاستگذاری تارکوفسکیزده مدیران وقت طرح کرده بود.
با انتشار ویژه نامه «هیچکاک همیشه استاد» به بررسی و معرفی هیچکاک و فورد
و … پرداخت و همین جسارت باعث بازشدن پای آدمهایی مثل کیومرث پوراحمد و
امید روحانی و داوود نژاد و فراستی به اطراف آوینی شد. اما در برابر به
دستمایه ای برای تسویه حساب روزنامه های کیهان و جمهوری اسلامی و صداوسیما
با آوینی شد.
او در جای دیگری از مقاله «سینما و مردم» با مقایسه صریح هیچکاک و
تارکوفسکی، برخی اتهامات را از خود رفع می کند که چرا به هیچکاک که اعتقاد
محکمی به دین و دیانت ندارد، اینگونه چنگ انداخته است: « با این تعبیر ،
پرده از این اشتباه نیز برداشته می شود: مبدعان لفظ «سینمای متفکر » تفکر
را نه در ذات و جوهر فیلم ، که در مضامین و عوارض آن می جویند و با این
ترتیب ، اگر چه من اعتقادات آلفرد هیچکاک را دوست نمی دارم ، اما فیلم های
او را بیشتر از فیلمهای تارکوفسکی -که تفکراتش را درباره تکنولوژی و
تمدن غرب بیشتر دوست می دارم – فلسفی می دانم . فلسفه هیچکاک در ذات فیلم
های او و کیفیت رابطه ای که با تماشاگر برقرار می کنند وجود دارد. حال
آنکه تفلسف تارکوفسکی در حد مضمون ظاهری و دیالوگ های فیلمهای او توقف
کرده است و به عمق نمی رسد ؛ گذشته از آنکه فیلم های او ، چه از لحاظ
داستانپردازی و چه از لحاظ کیفیت ساخت ، منقطع از مخاطب و بی اعتنای به او
هستند ، درست مثل تابلوهای نقاشی مدرن ، تئاتر مدرن ، رمان مدرن و شعر
مدرن .
آوینی بارها فیلم ساختن روشنفکران در ایران را به نقد کشیده و در ادامه نیز فرازی دیگر در همین رابطه طرح
می کند: «هنرمند مدرن اصلاً دغدغه مخاطب ندارد و آثارش نوعی حدیث نفس است
که تظاهر بیرونی یافته . منتقدان آثار مدرن نیز در جست و جوی «رابطهای
قلبی» با آثار هنری نیستند و هویت انتزاعی هنر مدرن در اینجا نیز خود را
می نمایاند که نقد و بررسی آثار نیز صورتی انتزاعی یافته است. با سپری شدن
دوران رمانتیسم ، هنر مدرن اعتلای خویش را در انکار صور رمانتیک هنر می
جوید و بنابراین سینمایی که همچون« هنر محض» نگریسته می شود نیز منتزع از
مردم و به مثابه ثمره یک تلاش فردی ، در آخرین مراتب ، داستان را نیز انکار
می کند و به مجموعه ای از قطعات جدا از هم که ارتباط میان آنها فقط در
تخیل آزاد و سیال کارگردان – سیال ذهن- وجود دارد ، مبدل می شود
( به یاد آورید فیلم های «آینه» و «نوستالژیا »را ) .»
اما سید محمد بهشتی در سالهای اخیر و در تبیین این اختلاف نظر با سیدمرتضی
آوینی، آن را سیاسی می داند و می گوید: « علت اینکه مرحوم آوینی در این
ورطه اختلاف سیاسی میافتادند شاید به این دلیل بود که ما بنا به نوع
مسئولیتی که داشتیم در قبال همه سینما مسئول بودیم و انجمن اسلامی سینمای
ایران نبودیم و آنها در واقع در نقش انجمن اسلامی سینما فعالیت میکردند.
بنابراین، طبیعی است که خودشان را نسبت به جریانهای فکری دیگری که در
سینما بود متمایز میکردند و اگر کسی را میدیدند که با آن کسانی که در
نحله های دیگر فکری هستند حشر و نشر دارند یک جور احساس اختلاف سیاسی پیدا
میکردند. بههرحال یکی از چیزهایی که باعث شد مرحوم آوینی نگاهش نسبت به
بافت مدیریتی آن موقع سینمای کشور خیلی تغییر کند همین بود. یعنی وقتی از
نزدیک با شرایطی که ما در آن به سر میبردیم آشنا شد متوجه شد که خیلی از
این حرفها چیزی است که ما واقعاً اختلاف عقیده جدی با هم نداریم. البته
ما مواضع خودمان را داشتیم و ایشان مواضع خودشان را داشت.»
به هرحال مرتضی در همه جا حضور داشت و حتی حضورش در جلسات و سمینارها
حضوری جدی و مؤثر بود و شاید یکی از جدی ترین مواجهه ها میان او و خرده
روشنفکران میانمایه ایرانی، ماجرای معروف سمینار سینمای پس از انقلاب است.
شرح حال و هوای این سمینار به روایت سید مرتضی آوینی در جلد سوم کتاب
«آینه جادو»تحت عنوان مقاله «سینما و مخاطب»آمده است.
بازگشت به عالم ژورنالیسم
به هر حال پس از جهاد و تلویزیون او به حوزه هنری آمد و در کنار فعالیت
های سینمایی، فاز جدیدی از فعالیت مطبوعاتی در سوره را آغاز کرد.
شهید آوینی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال ۱۳۶۲، همزمان با
مشارکت در جبههها و تهیه فیلمهای مستند درباره جنگ، با نگارش مقالاتی
در ماهنامه «اعتصام» ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد. مجموعه مقاله درباره
«مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام» از آنجمله بود. همچنین مجموعه مقالاتی نیز
با عنوان کلی «تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب» در مجله
«جهاد» منتشر کرد. این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال ۱۳۶۵ ادامه یافت.
او در اینجا تلنگر و تذکراتی درباب توسعه داد که بعدها با آغاز دوران
سازندگی دستمایه تفکر و رویکرد انتقادی خود و همفکرانش به غلبه تکنوکراسی و
توسعه زدگی در کشور بود. اگرچه در این زمان هنوز برنامه های توسعه در کار
نبود و روند توسعه اقتصادی تحت الشعاع جنگ بود و به انحراف از مبانی
انقلاب کشیده نشده بود، اما چشم یک ناظر آگاه، از پیش نگران اتفاقات
ناخوشایندی بود که در راه بود.
بنابراین خیلی روشن بود که با آغاز دوران سازندگی و غلبه تکنوکراسی بر
سیاستمداران انقلابی، دفتری در تقاطع سمیه – حافظ به پایگاه اندیشمندان
ضدتوسعه تبدیل بشود؛ برخی از بچه های جنگ به نوعی مقابله سیاسی و عملی با
اتفاقات عالم شهر و سیاست و توسعه روی آورده بودند اما رویکرد متفکرانه و
خودآگاه به انحرافی که به تدریج از مسیر انقلاب صورت می گرفت تنها از اتاق
های این ساختمان، دیده بانی و گوشزد می شد. کسانی بر گرد سیدمرتضی، فراخور
حرکت فرهنگی و اقتصادی انقلاب را می دیدند و نسبت بدان هشدار می دادند.
رصد و دیده بانی سیاسی و فرهنگی حرکت انقلاب از دیگر دغدغه های مرتضی بود.
در همین مسیر او انتقادات فراوانی به مدیریت وزارت فرهنگ و برخی
روشنفکران طرح کرد:
انتقاد به اندیشه ها و مدیریت وزیر ارشاد وقت
سید محمد خاتمی که تا سال ۱۳۷۰ وزیر ارشاد دولت میرحسین موسوی و اکبرهاشمی
رفسنجانی بود، هیچگاه از گزند قلم سید مرتضی در امان نمانده بود. او به
سیاستهای این دوران انتقادهای زیادی دارد. انتقاد به نقطه نظر او درباره
آزادی و یا مثلاً انتقاد به سیاستهای ادبی وزارت ارشاد در حوزه داستان از
این موارد است. مثلاً وی در کتاب
آینه جادو جلد دوم می نویسد: «وزیر محترم فرهنگ و ارشاد در برنامه
تلویزیونی ارتباط نزدیک شبکه اول تلویزیون می فرمایند:«ذکر مسائل جنسی در
کتاب ترویج فحشا نیست. این مسائل در قرآن هم آمده است. در کتب دینی ما هم
آمده است.» آوینی با اشاره به مقاله ای که پیشتر با همین رویکرد در نشریه
دولتی وابسته به ارشاد منتشر شده، می نویسد: «ایشان مقصود خود را از ذکر
مسائل جنسی به اندازه کافی تشریح نفرمودهاند و بنابراین بنده نمی توانم از
این شباهت ظاهری که میان فرمایش ایشان با آن مقاله کذایی وجود دارد حکم
کنم که ایشان نیز همان مطلب را با همان مقدمات استدلالی مراد فرموده اند.»
همچنین در مقالهای با عنوان «وقتی روشنفکران وارث انقلاب می شوند» با
اشاره به مصاحبهای درباره سلمان رشدی در «کیهان فرهنگی» که آن روزها تحت
اداره دوستان سید محمد خاتمی یعنی شمس الواعظین و برخی اعضای آینده حلقه
کیان بود، مینویسد: «آنچه که زمینهای آماده برای نشر مطالبی از این قبیل
فراهم میکند لیبرالیسم حاکم بر فضای فرهنگی و هنری کشور است.»
همچنین سید مرتضی آوینی در مقالهای با عنوان «تجدد یا تحجر؟» در واکنش به
سخنان سید محمد خاتمی وزیر وقت ارشاد مینویسد:«اشتباه دیگر دوستان ما که
ریشه در مرعوبیت آنها در برابر غرب دارد آن است که آنها افق حرکت انقلاب و
شرایط آماده جهانی را در این عصر احیای معنویت و اضمحلال غرب نمی بینند و
بالطبع هرگز برای وصول به این غایت تلاش نمیکنند. دگراندیشان و روشنفکران
سکولار باید آزاد باشند، اما رشد و بالندگی نسل انقلاب نیز مواظبت
میخواهد! دولت جمهوری اسلامی حقیقتاً به شعار آزادی مطبوعات، نویسندگان و
هنرمندان پایبندی اعتقادی دارد، اما دوستان خویش را از یاد برده است و
اکنون مجموع سیاست های نظام اسلامی کار را به آنجا کشانده که نسل انقلاب در
هنر و ادبیات احساس عدم امنیت و بیهودگی میکند!»
وی در بخش دیگری از این مقاله مینویسد:«از داهیانه ترین سخنانی که وزیر
ارشاد در این گفت و گو به زبان آوردهاند این است که« ما معتقدیم که باید
با تبادل اندیشه در افراد مدافع نظام مصونیت به وجود بیاوریم. لازمه این
کار این است که جامعه با آرای مخالفین مواجه شود ولی این مواجهه باید
کنترل شده باشد. اما واقعاً همین استراتژی است که به منصّه عمل در آمده
است؟ آیا واقعاً دوستان ما در وزارت ارشاد، اتمسفر فرهنگی جامعه را کنترل
دارند؟ آیا لازمه این مصونیت اجتماعی آن نیست که در کنار مواجهه جامعه با
آرای مخالفین، تلاش های دوستانه مؤید انقلاب و دینداری نیز تقویت شود؟ آیا
لازمه مصونیت یافتن مدافعان انقلاب در مواجهه با آرای مخالفین آن است که
ما اتمسفر فرهنگی جامعه را آن گونه که نسل های جدید فرصت هدایت را از دست
بدهند؟ ما نیز با تحجر مخالفیم، اما در عین حال میدانیم که تنها مرتجعین و
متحجرین نیستند که به نظام فرهنگی و هنری کشور اعتراض دارند. اگر وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامی میخواهد که حصارهای جهل و خرافه و تحجر را بشکند و
جامعه را از تفریط باز دارد، باید با تجدد افراطی نیز مبارزه کند تا مردم
را از چاله ای به چاه نیفکند… و البته باز هم صد هزار بار شکر که عرف عام
از این کشاکش فارغ است و راه خویش را فطرتاً در نسبت با شریعت می یابد.»
وی می نویسد: « گویا وزیر محترم ارشاد اصل را بر این قرار داده اند که
اسلام فقط با دور کردن مردم از این واقعیت – یعنی عرف حیات غربی و غرب زده –
محقق می شود و حال که نمی توان از این واقعیت فاصله گرفت، پس ما اعتراض و
انتقاد را هم کنار بگذاریم و همان طور که در برابر نشان دادن کشتی و بوکس
و… تسلیم شدیم، همه آنچه را که دشمن می خواهد بر ما تحمیل کند بپذیریم…
بنابراین، خلاف آنچه وزیر محترم ارشاد فرموده اند، خلأ مبتلا به ما در نظم
اجتماعی و روابط بین انسان ها، خلأ تئوریک نیست. اسلام در مقام نظر هیچ
نقصی ندارد و نقص – هر چه هست – از آنجاست که تمدن امروز محصول فلسفه ای
منقطع از وحی است. از یک سو تمدن غرب محصول تفکری عقلی است که در ذیل فلسفه
یونان تحقق یافته است و از سوی دیگر، از لحاظ تاریخی نخستین بار است که
مواجهه ای نظری و عملی میان تفکر دینی ما و تمدن فلسفی غرب روی می دهد و تا
این مواجهه اتفاق نمی افتاد، حکمت نظری دین امکان نمی یافت که در صورتی
عملی تنزل یابد و پاسخگوی مسائل روز باشد…»
نقد اندیشه های سروش
سید مرتضی آوینی روزهایی خطر انحرافات سروش را گوشزد کرد که دکتر سروش
هنوز قیافه یک متفکر جدی و ایدهآل انقلاب را داشت و مانند امروز خارج نشین
نشده بود و ذات لیبرال اندیشه هایش هویدا نشده بود. اما
شهید آوینی حتی در همان زمان هم اصل ماجرا را به روشنی دریافته بود. وی در
مقالهای با عنوان «بنیان سفسطه بر باد است» مینویسد: «شاید تا چندی پیش
که این مباحث بیشتر صبغهای فرهنگی داشت تا سیاسی، جواب این پرسش چندان
روشن نبود، اما امروز که به توسط قرائن سیاسی و نتایجی که مطلوب مدعیان
است – و از آن به طور مستقیم و غیرمستقیم در جراید سخن رانده اند – حدود
این مدعیان تشخص بیشتری یافته است، میتوان گفت که ثمره این مباحث در
تقابل این دو نظر ، یعنی اعتقاد به ولایت فقیه و عدم اعتقاد به آن خلاصه
میشود.»
او در ادامه می نویسد: «اگر به حدود مدعیات این آقایان نظر کنیم برایمان
تردیدی نمیماند که نوک پیکان هجوم اینان متوجه «ولایت فقیه» است، نه
ولایت مطلقه فقیه. آنان از اصل، ولایت فقیه را یک نظام توتالیتر و
استبدادی میدانند و افزودن لفظ « مطلق » به همین منظور انجام میگیرد که
از آن خودکامگی فقیه استنباط شود و تلخی این مفهوم کاهش یابد وگرنه، همه
میدانند که ولایت در مقام عمل، خواه ناخواه مطلق است و نه تنها ولایت، که
هر حاکمیتی چنین است. … اگر مدعیان به جمهوریت نظام نیز در برابر اسلامیت
آن اصالت میدهند، پر روشن است که این مجادله هم به قصد مخالفت با ولایت
فقها علم شده، و باز به همین نیت است که به یکباره تفکرات آیت الله نایینی
درباره حکومت اسلامی از قبر بیرون کشیده می شود و در برابر نظرات امام
محلی برای اظهار می یابد.»
شهید آوینی در مقالهای دیگر به نام «پروسترویکای اسلامی وجود ندارد» باز
هم به مخالفتها با ولایت فقیه و انحرافات آقای سروش اشاره میکند و
مینویسد «همه مخالفان، با همین «ولایت» است که در افتادهاند. نمیخواهم
بگویم با «ولایت فقیه»؛ ولایت اعم از ولایت فقیه است. فلذا، هر نوع معارضه
ای با ولایت ناگزیر به مقابله با ولایت فقیه که صورت سیاسی ولایت است
میانجامد. نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت نیز، دانسته یا ندانسته، نحوی از
انحای مقابله با ولایت است، منتها در مقدمات منطقی استدلال با آن در
افتاده است، نه در نتایج …
هر چه مخالفت هست، در داخل و یا خارج از کشور، با همین ولایت است، در حوزه
های مختلف سیاست، فرهنگ، اجتماع، هنر و غیرهم. «در دل» نویس هفته نامه
«آینه» نیز با همین ولایت در افتاده است، منتها با مظاهر اجتماعی آن، آن
هم از زبان خود اهل ولایت، یعنی بسیجی ها و اعضای انجمنهای اسلامی!
شهید آوینی در «گرداب شیطان» نیز خطر نفوذ گرایشهای لیبرالیستی و سکولار
را به مؤسسات فرهنگی دولتی گوشزد میکند: «آنچه که مسلم است این است که
ساختمان نظام جمهوری اسلامی بر اصولی شکل گرفته که ضعفهای فردی و جزئی را
در موجودیت کلی خود مستحیل و این امکان را از بین میبرد که خدای ناکرده
در ذات اسلامی نظام تغییری حادث شود و دشمنان داخلی و خارجی از این لحاظ
امید در باد بسته اند؛ اما از سوی دیگر، هرگز از این حقیقت غافل نشد که
آنچه دشمن را طمعکار میکند این است که مع الاسف نشانه های بسیاری از
گرایش های لیبرالیستی و غرب گرایانه درقالب مؤسسات وابسته به دولت و علی
الخصوص در مراکز فرهنگی هنری آن به چشم میخورد که چهره مشوهی از نظام
جمهوری اسلامی در دیدگان نامحرم می نشاند. نگاهی جامع به کتابفروشی ها،
گالری های خصوصی و غیرخصوصی، موزه ها، تئاترها و سینماها، رادیو و
تلویزیون، فعالیتهای فرهنگی و هنری پارک ها، هتل ها و دیگر مؤسسات تحت
پوشش بنیادهای دولتی و نیمه دولتی…، با صرف نظر از استثنائاتی معدود،
دوستان انقلاب را سخت به اضطراب و حیرت می اندازد و دشمنان را به طمع.»
رو به رو ببینند، در همان حال، محضاً لله یک آرپی جی جانانه هم به سمت مجله «آدینه» شلیک کنند و آن وقت «خر بیار و باقلا بار کن!»
انتقاد به فرم و محتوای آثار مخملباف
« خب حالا با اطمینان می توان گفت دور مخملباف به پایان رسیده است، دوری
که به اعتقاد من هرگز آغاز نشد… از همان اول با کمال تأسف معلوم بود که
مخملباف از آن تب های تند است که زود سرد خواهد شد، اما همان تندی و داغی
مانع از آن بود که این برودت قریب الوقوع را باور کنند. اما امروز دیگر در
وجود او، باید «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.» «نوبت عاشقی» و «شبهای
زاینده رود» از لحاظ ساختار سینمایی به اولین کارهای دانشجویان
بی استعداد سینما شبیه هستند و بنابراین، اصلاً نباید درباره آنها به عنوان فیلم سخن گفت.»
این یکی از فرازهای نظرات انتقادی شهید سید مرتضی آوینی درباره محسن
مخملباف است که در سال ۶۷ در لابهلای نقدهای سینمایی او آمده است. آوینی
در یادداشت «مضمون عشق در جشنواره نهم» در جلد دوم آینه جادو، البته
انتقاداتش به مخملباف را به سالها قبل باز می گرداند و می نویسد: « آنچه
که باعث میشد تا ما علیرغم آگاهیمان از تحولات فکری و درونی او سکوت
کنیم همان ملاحظاتی بود که امروز ما را وا داشته است تا با تفکر او به
مقابله برخیزیم» سید مرتضی درهمان سالهای اولیه او را نه تنها فیلمساز
نمیدانست بلکه به انحرافات عمیق فکری وشدت گرفتن آن مکرراً اشاره کرد. وی
در دو یادداشت از سه یادداشتی که به بهانه جشنواره نهم فجر در سال ۱۳۶۹
منتشر شده، تعریضهایی به محسن مخملباف دارد که خواندنیاست. آوینی با
اشاره به شخصیت وی می نویسد: «مسئله مخملباف از «دستفروش»به بعد، فقر و
عدالت بوده است بیآنکه جواب را پیدا کند، و آدمی مثل او هرگز به جواب
نخواهد رسید. شکاک است، اما این شک را مقدمه رسیدن به یقین و بعد هم قطعیت
و قاطعیت قرار نمیدهد. فقط شک میکند و دیگران را به شک میاندازد و بعد
هم رهایشان میکند، چرا که خودش هم به جواب نرسیده است.»آوینی ضمن مقایسه
فضای روشنفکرمآبانه «فرماندار» با «هامون» و اشاره به اینکه «این سردرگمی
صفت ذاتی روشنفکربازی است»، معتقد است فرماندار سردرگم تر از هامون است.
سید شهیدان اهل قلم و تفکر، در همان
صفحه ای که به سیاستهای ادبی سید محمدخاتمی در زمینه مسائل جنسی انتقاد
می کند، مخملباف را با همین مبنا یعنی اباحه جنسی مورد نقد قرار می دهد و
حمایت ارشاد از او را معنا دار تلقی میکند. آوینی در تحلیلی از آغاز روند
ابتذال و استحاله در برخی فیلم های ایرانی، پیشقراول آن را افرادی ظاهراً
منتسب به انقلاب و باطناً پیوسته با دشمن می داند و با اشاره صریح به
مخملباف می نویسد: «پیشقراولان ایجاد آن فضای مغشوشی که امکان ازاله
هویت از انقلاب را رفتهرفته فراهم کند باید افرادی باشند ظاهراً منتسب به
خود انقلاب و باطناً پیوسته با دشمن. محسن مخملباف یکی از بهترین کسانی
بود که میتوانست این وظیفه را بر عهده بگیرد؛ سیاهاندیشی و عصبیت او
سالها بود که خود را در فیلمهایش به ظهور رسانده و گرگها را در کمین او
نشانده بود.یک تحلیل درست از جلوههای تحولات فکری او در فیلمهایش
میتوانست بهخوبی نشان دهد که مخملباف خودش نیز به همان دور باطلی گرفتار
آمده است که «بایسیکلران» در آن رکاب میزد و به مقصد نمیرسید. دیگر
پرسوناژهای او نیز به مقصد نرسیدند، نه دستفروش، نه حاجی و نه دیگران…»
آوینی به خودی ها تذکر می دهد و می نویسد: «آنچه که به آنان این جرأت را
بخشیده یکی تفرقه حاکم در میان ماست و دیگر، وجود افرادی چون مخملباف که
به حریمهایی که روزی به آن اعتقاد داشتهاند وفادار نماندهاند… مخالفان
سیاسی داخلی و خارجی، این کارگردان را به عنوان «یک فرد حزباللهی که از
عقاید خویش برگشته است» میشناسند و به همین دلیل در هنگام نمایش فیلمهای
او، درست در نقاطی که نیشی سیاسی به نظام میزند، تماشاگران جشنوارهای
هم کف میزنند.»او که نمی دانست روزگاری کار محسن مخملباف به تولید فیلم
«سکس و فلسفه» خواهد کشید، در ادامه این یادداشت او را حتی مدافع
لیبرالیسم جنسی معرفی می کند و می نویسد: در جامعهای که «جبر موقعیت و
شرایط» بسیاری از جوانان کشور را واداشت تا خود را برای آزادی فدا کنند،
«جبر همان موقعیت و شرایط» بچه مسلمان دیگری را هم واداشت تا خط بطلان بر
هرچه داشت بکشد و در صف اصحاب هربرت مارکز و پوپر از لیبرالیسم جنسی دفاع
کند! به راستی از «جبر محیط» چه کارها که برنمیآید!» سید مرتضی آوینی در
مقاله دیگری که مربوط به دوره نهم جشنواره است اما به بررسی یک موضوع؛
یعنی عشق؛ در همه فیلمهای این دوره پرداخته است، ارزیابی وضعیت این دوره
را از یک جمله شروع می کند: « در جشنواره امسال بهجز دو فیلم محسن
مخملباف، هیچ فیلم دیگری که مفسده انگیز و منافی تقدس و تعفف انسان باشد
وجود نداشت.»
جام آخر
به هرحال انتقادها به مرتضی، نه تنها او را از پا نمی اندازد بلکه او را
وسط میدان مجاهده نظری و انذارهای فکری نگاه می دارد، اما فشارها ادامه
پیدا می کند. همایونفر می گوید: «این فشارها آنقدر ادامه پیدا کرد که اواخر
اسفندماه به آوینی گفتم «با این وضعیت دوستان مطبوعاتی و تلویزیونی و
حوزه هنری! … چه خواهی کرد؟ گفت با این وضعیت دیگر در «سوره» نخواهم ماند و
از ابتدای سال ۷۲، حوزه هنری را ترک خواهم کرد.» آوینی که پیش از این
بسیار به «مجمع هنرمندان مسلمان» علاقه داشت و امیدوار بود که آنها
بتوانند در فضای فرهنگی جامعه کاری انجام بدهند، دیگر به جایی رسید که در
مجمع شرکت نمیکرد، در نتیجه ما هم نمیرفتیم. میگفت «چه اصراری است ما
در جمع دوستانی باشیم که ما را دوست ندارند.» و… هیچکدام علاقهای به
آوینی نشان نمیدادند. فشارهای مختلف مرتضی را از پای درآورد. هفتههای
اول سال دو سفر به فکه رفت و در سفر دوم شهید شد.»
عدم انتشار خبر شهادت آوینی و یا انتشار آن در صفحه حوادث با تعبیر «کشته
شدن مرتضی آوینی و گروه فیلمبرداری اش»، در روزنامههایی مانند کیهان و
جمهوری اسلامی بدترین مواجهه ممکن با شهادت سیدمرتضی آوینی بود. مرتضی اما
جاودانه شد و همه آثار قلمی و تصویری اش، باقیات صالحی برای انقلاب
اسلامی شد. او هنوز هست و مبارزه می کند و این فراز پایانی زندگینامه
خودنوشتش خودنمایی می کند: «… و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز
آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در
میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زندهترین روزهای زندگی یک «مرد» آن
روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش
را نشان میدهد.»