به گزارش فارس، «ویلیام رودریگز» یکی از بازماندگان 11 سپتامبر 2011 در یکی از برجهای دو قلو مرکز تجارت جهانی نیویورک، امروز، سهشنبه در خبرگزاری فارس حضور پیدا کرد.
وی در یک کنفرانس خبری که با حضور برخی از رسانههای داخلی و دو نفر از مسوولان «راشاتودی» برگزار شد، به افشای برخی حقایق مربوط به 11 سپتامبر پرداخت که کاملاً متفاوت از آن چیزی است که رسانههای غربی از این حادثه منتشر کردند.
رودریگز در ابتدا به دلیل برگزاری این کنفرانس تشکر کرد و تأکید کرد که مایه افتخار او است که در این کنفرانس شرکت کند و در ابتدا گفت که 5 سال پیش به دین اسلام گرویده است و دلیل اینکه به ایران آمده، حضور پیدا کردن در کنفرانس «هالیوودیسم» است که به مدت 3 روز برگزار میشود و آنهایی که در عرصه سینما، فیلم و رسانه حضور دارند به این کنفرانس دعوت شدهاند.
این بازمانده حادثه برجهای دوقلو، اعلام کرد که حضور در ایران برای او یک لحظه تاریخی است زیرا برای اولین بار یک بازمانده حادثه 11 سپتامبر در ایران حضور پیدا میکند تا عشق و محبتش را در اینجا نشان دهد.
وی ادامه داد: من میخواهم زمانی را به شما یادآور کنم که جناب آقای احمدی نژاد، رئیسجمهوری ایران، آن هنگام که به محل مرکز تجارت جهانی در منهتن آمدند تا به قربانیان محل حادثه «گراند زیرو» ادای احترام کنند، مورد استقبال قرار نگرفتند و این مسئله یک رسوایی بزرگ است.
رودریگز در اینباره گفت که در آمریکا رسانهها توسط صهیونیستها کنترل میشود و بارها به رئیسجمهوری ایران توهین کردند و به همین دلیل او علیرغم وجود موانع به ایران آمد تا احترام خود را به آقای احمدی نژاد نشان دهد زیرا که به قربانیان حادثه 11 سپتامبر ادای احترام کرده بودند.
این بازمانده حادثه 11 سپتامبر گفت که تبلیغات منفی علیه ایران بسیار زیاد و منفی بوده است به طوریکه وقتی من وارد فرودگاه ایران شدم یک مقدار مضطرب بودم اما من مردمی را در اینجا دیدم که بسیار مهربان بودند و برخورد بسیار خوبی داشتند من احساس بسیار خوبی داشتم به طوری احساس می کردم که در وطن خودم هستم و من کاملاً میتوانم از اعماق قلبم احساس میکنم و میتوانم بگویم که یک ایرانی هستم.
رودریگز گفت که امیدوار است که این سفر، مقدمهای برای سفرهای بعدی وی به ایران باشد و بتواند حقایق بیشتری از 11 سپتامبر بازی کند.
رودریگز در آمریکا بعد از حادثه 11 سپتامبر «قهرمان ملی» لقب گرفت زیرا جان صدها نفر را در آن حادثه نجات داد. مقامات سیاسی آمریکا همچون «جرج بوش» رئیسجمهوری سابق آمریکا از او خواستند تا در رقابت برای احراز سمتهای سیاسی شرکت کند زیرا او فکر میکرد که او همان فردی هست که میتواند رأی جامعه «هیسپانیک» آمریکا را جذب کند و اما این توجهات تا زمانی ادامه داشت که به مطرح کردن سوالاتی درباره حادثه 11 سپتامبر پرداختم و خانوادههای قربانیان این حادثه خواستار تحقیقات درباره این رخداد شدند.
رودریگز تصریح کرد: «جرج بوش» در آن زمان گفت که احتیاجی به انجام تحقیقات نیست چون همه میدانند که چه کسی این حمله را صورت داده است و این بدترین چیزی بود که میشد به قربانیان 11 سپتامبر گفت چون آنها خواستار تحقیقات درباره این حادثه بودند.
شما شاید یادتان بیاید که در آن زمان بحث کمیته تحقیق درباره 11 سپتامبر مطرح شد و وقتی من خواستم حقایق درباره این حادثه را بیان کنم، آنها مانع شدند و اجازه ندادند که وقایع این حادثه بیان شود. شهادتهای من درباره این حادثه همگی در پشت درهای بسته شنیده میشد و اجازه نداشتم آنها را افشا کنم.
وی ادامه داد: اگر شما به آرشیو ملی در آمریکا مراجعه کنید و مشاهده میکنید که اظهارات و شهادتهای من در دستهبندی اسناد محرمانه قرار دارد. کمیته تحقیق درباره 11 سپتامبر حرفهای مرا کامل شنیدند و در نهایت به یک نتیجه نهایی رسیدند و علیرغم آنکه من به عنوان یک قهرمان ملی نام گرفته بودم، در گزارش 576 صفحهای این کمیته، هیچ یک از آنچه من درباره 11 سپتامبر تعریف کردم، مطرح نشد.
رودریگز سپس به شرح حقایق روز 11 سپتامبر پرداخت و گفت: 11 سپتامبر روز زیبایی بود. من در آن روز دیر از خواب بلند شدم. با رئیس خود تماس گرفتم و گفتم نمیخواهم به سرکار بیایم. او به من گفت: نه دیوانه شدی! امکان ندارد. باید به سرکار بیایی، اگر به سرکار نیایی هیچکس کار تو را در اینجا انجام نمیدهد، چون من باید 110 پله را تمیز میکردم. من به او گفتم اگر شما کارت مرا امضا کنی تا وقت را از دست ندهم، من هم میآیم. من به زیرزمین ساختمان تجارت جهانی رفتم. 6 طبقه زیرزمین بود از «بی 1 تا بی 6». من در طبقه بی 1 بودم و در آنجا 15 نفر حضور داشتند. ما درباره کار آن روز خود صحبت میکردیم. ساعت 8:46 بود که ما یک صدای انفجار شنیدیم. انفجار به اندازهای قوی بود که ما به سمت بالا پرت شدیم و انگار طبقه دوم زیرزمین انفجار رخ داد. وحشت در بین همه به وجود آمده بود. همه داد و فریاد میکردند و انفجار به اندازهای قوی بود که من گمان کردم که ژنراتور آسانسور زیرزمین «بی 1» منفجر شده است. اما تا آمدم این مطلب رو بگویم یک انفجار دیگری به وقوع پیوست که این همان تأثیر هواپیماهایی بود که به ساختمان برخورد کرده بود. یک انفجار دیگر اتفاق افتاده بود. این دو اتفاق کاملاً مجزا به وقوع پیوسته بود. یک انفجار که کاملاً مجزا از برخورد هواپیما به ساختمان بود. دولت به من اجازه نداد این مسئله را بگویم.
رودریگز سپس به توصیف مرد سیاهپوستی پرداخت که بر اثر شدت انفجار، برخی از اعضای دستان خود را از دست داده بود و خون زیادی از او رفته بود و چون در سال 2001 به افراد هشدار داده بودند که به دلیل شیوع بیماری ایدز و به منظور جلوگیری از آلوده شدن به ویروس «ایدز»، از تماس با افرادی که بدن آنها زخم شده است، خودداری کنند.
وی ادامه داد، در حالیکه تلاش میکرد تا باندهایی را به دستان این مرد سیاهپوست ببندد و با مأموران آمبولانس تماس بگیرد تا این مرد را به بیمارستان منتقل کند، انفجار دیگری به وقوع پیوست. شدت انفجار به اندازهای بود که زمین شروع به لرزیدن کرد و این حس را به شما میداد که گویی زمینلرزه به وقوع پیوسته است. یک نفر آنجا فریاد زد که بمب بود بمب بود.
رودریگز گفت: من شروع کردم تا اقدامی را انجام بدم چون همه در جای خود مانده بود. از آنجایی که مسیر را به خوبی میشناختم، شروع به خارج کردن افراد از زیرزمین کردم و مرد سیاهپوست زخمی را بر روی دوش خود قرار دادم. وقتی من بیرون رفتم، یک آمبولانس آنجا آمده بود و از رادیو شنیدم که یک نفر میگفت، یک هواپیما به ساختمان برخورد کرده است. وقتی نگاه کردم، دیدم که یک حفره در ساختمان به وجود آمده بود، آتش و دود به اندازهای بود که طبقات بالای ساختمان دیده نمی شد و در آن هنگام از بالای ساختمان، افراد به پایین پرت میشدند. آنها افرادی بودند که در طبقه 106 و 107 ساختمان به پایین پرت میشدند. من بسیار شانس آوردم که صبح رأس ساعت 8 در محل کار حاضر نشدم زیرا، من در همان طبقات کار میکردم و دفتر کار من در آن طبقات بود و اگر آنجا بودم شاید من هم همانند بقیه از آنجا به پایین پرتاب می شدم. من همیشه ساعت 8 صبح سرکار بودم چون آنجا صبحانه رایگان میدهند. دوستان من همه آنجا به دام افتاده بودند. من تنهایی به داخل رفتم و بیسیم را از یکی از نگهبانان گرفتم.
او ادامه داد: من سمت جنوبی ساختمان رفتم. من میخواستم به اتاق کنترل بروم، اتاقی که به طور طبیعی به صورت 24 ساعته فعال است و همیشه افرادی در آنجا مستقر هستند و ساختمان از آنجا کنترل میشود اما وقتی من آنجا رسیدم با بیسیم به پنجره زدم و گفتم: کمک کمک. اما کسی آنجا نبود. پس آنهایی که باید آنجا میبودند، در آن لحظه کجا بودند؟!. هیچ وقت هیچ تحقیقی در این مورد انجام نگرفت و به این موضوع پرداخته نشد.
این بازمانده 11 سپتامبر همانطور که داستان روز حادثه را شرح میداد به قسمتی رسید که با یک زن نگهبان در یکی از طبقات روبرو شد که در حال لرزیدن بود و آن زن مطلبی را به رودریگز گفت که زندگی او را تغییر داد. به گفته رودریگز، زن به او گفت: من همه چیز را شنیدم اما نمیتوانم محل را ترک کنم. زیرا تازه استخدام شدم و اگر محل کارم را ترک کنم، اخراج میشوم.
وی سپس به اطلاعرسانی خیلی سریع و عجیب این حادثه پرداخت و گفت: مردم سراسر جهان مثل ایران از این حادثه بسیار سریع تر از ما که در آنجا بودیم، باخبر شدند زیرا تمامی دوربینهای رسانههای جهان در موقع مناسب آنجا مستقر بودند. من دست آن خانم را به اجبار گرفتم و از ساختمان بیرون بردم و دوباره به داخل ساختمان بازگشتم.
رودریگز وقتی به ساختمان شمالی برگشت، آب زمین را فرا گرفته بود. صدای جیغ و فریاد میآمد. هر ساختمان، 117 آسانسور بود و افرادی در آسانسور به دام افتاده بودند.
این بازمانده 11 سپتامبر، چند نفری را که در آسانسور به دام افتاده بودند و در حال غرق شدن در آب بودند، نجات داد.
رودریگز یک شاهکلید داشت که تمامی دربهای ساختمان با آن باز میشد و به همین ترتیب، آنها در هر طبقه با باز کردن دربها، افرادی را که به دام افتاده بودند، نجات دادند.
خانواده رودریگز در «پورتوریکو» زندگی میکنند و او در آن زمان وقتی با مادر خود تماس گرفت تا او را از وقوع این حادثه مطلع کند، با مطلب بسیار متعجب کنندهای روبرو شد و آن این بود که مادرش از تمامی ماجرا خبر داشت و فریاد میزد که شبکه «سی ان ان» در حال پخش این حادثه به صورت زنده و به زبان اسپانیولی است.
داستان این بازمانده 11 سپتامبر به اینجا رسید که آنها در نهایت به طبقه سی و سوم که برای او اهمیت داشت، رسیدند، زیرا آنجا طبقهای بود که دفتر شخصی او آنجا بود.
او در حالی که تلاش میکرد از کمد خود ماسکهایی را بیرون آورد، صدایی را از طبقه سی و چهارم شنید، گویی یک جسم سنگین روی زمین طبقه بالا کشیده میشود و این در حالی است که طبقه بالا همیشه خالی بوده است و نکته اینجاست که هیچگاه تحقیقاتی در اینباره انجام نگرفت. این اولین باری بود که او احساس ترس کرد. در طبقه 34 ام هیچچیزی وجود نداشت. او نمیدانست که چه کسی بالا بود اما هیچ وقت هیچ تحقیقات و بازرسیهایی در این باره و این طبقه صورت نگرفت.
زمانیکه رودریگز به طبقه 39 ام رسید و در حال حرف زدن با آتشنشان بودیم که صدای انفجار از ساختمان روبرو شنیده میشد و چندین انفجار دیگر نیز در ساختمان روبرو رخ داد.
مأمور پلیس به رودریگز گفت که دیگر بس است و به اندازه کافی مجانی انسانها را نجات دادی، باید همین الان باید از ساختمان برویم بیرون.
رودریگز به حرف پلیس اهمیتی نداد و به خواسته آنها که تلاش میکردند، شاه کلید را از او بگیرند، اهمیتی ندادند چون به رودریگز هشدار داده شده بود که این کلید را به هیچکس دیگری ندهد.
او گفت: همه چیز در لابی تخریب شده بود. دربهای آسانسور به صورتی منفجر شده بود که مشخص بود انفجار از قسمت زمین به وقوع پیوسته است. همه در حال فرار بودند چون ساختمان در حال فروریختن بود.
این بازمانده 11 سپتامبر ادامه داد که جنازهها از آنجایی که از بالای ساختمان به پایین پرتاب شده بودند، تکه تکه شدند و قابل تشخیص نبودند و تنها توانسته یک چهره آشنا در آن میان مشاهده کند و آن همان زنی بود که در یکی از طبقات او را نجات داد. بدن این زن به دو نیم شده بود رودریگز میگوید احتمالاً یک تکه شیشه از بالا پرتاب شده و او را به دو نیم تقسیم کرده بود.
ساختمان در حال فروریختن بود و رودریگز مقابل ساختمان یک ماشین آتشنشانی دید و داخل کامیون رفت و ساختمان در حال خراب شدن بود و او تقریباً در زیر آوار دفن شدن بود و در حال مرگ بود. زیر کامیون یک چاله بود و رودریگز در چاله افتاده بود و آتشنشانها او را از زیر کامیون بیرون کشیدند.
رودریگز پس از آن حادثه بعنوان یک قهرمان ملی شناخته شد. او یک گروه بازماندگان 11 سپتامبر را تشکیل داد. رودریگز در طی 20 سالی که به عنوان خدمتکار در ساختمان تجارت جهانی کار میکرد، 10 سال به کار نظافت در دفتر فرماندار نیویورک مشغول به کار بود. فرماندار نیویورک به اندازهای او را دوست داشت که کارهایی مثل هماهنگ کردن کنفرانس خبری را به او میسپرد.
بعد از حادثه 11 سپتامبر، از آنجایی که برخی از قوانین را رودریگز در دفتر فرماندار نیویورک مینوشت، یاد گرفت تا قوانینی را به نفع خانوادهها و بازماندگان 11 سپتامبر بنویسد.
رودریگز گفت که به اندازهای جذابیت پیدا کرده بود که برخی از کارگردانهای هالیوود میخواستند از این حادثه فیلم بسازند اما او دوست نداشت که در این فیلمها مشارکت کند زیرا میدانست که قرار نیست حقایق در اینباره گفته شود و به همین دلیل تصمیم گرفت تا به سراسر دنیا سفر کند و حقایق 11 سپتامبر را بازگو کند.
12 سال با گذشت حادثه 11 سپتامبر، بسیاری از خانوادههای قربانیان این حادثه هنوز نمیدانند واقعاً چه اتفاقی در آن روز افتاد.
وی در پایان نتیجهگیری کرد که اهمیت این واقعه بسیار زیاد بود و منجر شد که مواردی در دستورکار آمریکا در عرصه بینالملل قر ار بگیرد، بعنوان مثال میتوانیم به دو جنگی که در عراق و افغانستان اتفاق افتاد اشاره کنیم و حتی این اتفاق باعث شد تا قوانین زیادی چون قوانین «امنیت ملی»، «میهنپرستی» و غیره تصویب شود و اهداف خود را پیش ببرند.