مقدمه
هنر
يكى از جلوههاى فرهنگ هر قوم است. طرز تفكر، آداب و رسوم، اخلاق و عادات، همه در
جلوههاى مختلف هنر منعكس مىگردد. بهگونهاى كه يكى از راههاى كشف ويژگىهاى
قومى هر عصرى را، مطالعه آثار هنرى آن عصر مىدانند. بدين لحاظ، مىتوان گفت، اثر
هنرى، اثرى فردى ساخته يك هنرمند خاص نيست، بلكه در جاىجاى آن مىتوان رد پاى
تفكر هزاران مردم بومى را ديد كه براى شكلگيرى و رسوخ آن تفكر در هنر تلاش
كردهاند و تمامى اين تلاشها در قدرت گيرندگى يك هنرمند به تصوير درآمده است.
زيرساخت مفاهيم در تصوير هنر، حتى به بيان فلسفه زندگى، قبول باورهاى عاميانه نيز
كشيده شده است. در اين نوشتار در صدد تبيين مقوله سينما در عرصه هنر دينى هستيم كه
پرداختن به آن از موضوعات مهم در عرصه رابطه دين و هنر و سينما است.
ويژگىهاى
هنر دينى
هنر
با جنبه عاطفى زندگى پيوندى عميق دارد و اين جنبه با معنويت درونى بشر، ارتباط
عميقترى يافته است. اما گوشهاى از هنر اتصال يافته با اين مفاهيم، تحت عنوان هنر
دينى، مدتى است خود را نشان داده است. اين نوع هنر، داراى چند ويژگى محسوس است:
1.
با فطرت اصيل انسانها توافق (براساس شناخت دينى) دارد.
2.
اجراى اين هنر به توازن و تعادل فرد و جامعه مدد مىرساند؛ نه آن كه خود موجد
تشويش و هيجانى كاذب گردد.
3.
به علت آن كه اين هنر، سعى دارد به ترسيم آنچه كه بايد بپردازد، لذا با آرمانهاى
معنوى پيوند داشته و پيام ارزشى خاصى را حمل مىنمايد. لذا، آرمانگرايى يكى از
خصوصيات خاصه آن است.
4.
به علت آن كه مفاهيم زندگى در قالبهاى خاصى مطرح مىنمايد. لذا شيوه و مفاهيم
مطروحه را در حد و مرزى مشخص به تصوير مىكشد و كانالهاى خاصى را براى عرضه هنر
بر مىگزيند. اين امر نه تنها در نهايت به حصر هنر منجر نمىگردد. بلكه پرواز جنبه
عاطفى به سوى معنويت گستره بيشترى مىيابد.
براى
وصول به هنر دينى، لااقل بايد تعاريفى پايه و استوار از هنر و دين داشته باشيم.
آنوقت، در همان قدم اول، متوجه مىشويم كه آيا اصولاً اثرى اگر هنر باشد به پسوند
«دينى» محتاج هست يا نه؟ و آيا اصولاً همين «پسوند» كردن دين، خودش، تحقير دين
نيست؟ زيرا هنر، بيان زيبا و متعالى احساس، عاطفه و انديشه انسانى است.
اين،
يكى از جامعترين و مقبوليت يافتهترين تعاريف هنر است كه از ديد بسيارى با عمده
مكتبهاى فلسفى - سياسى - اجتماعى هم پذيرفته شده است. عطف به اين تعريف، آيا هنرى
وجود دارد كه دين را در درون خود نداشته باشد؟ آيا مىتوان ادّعا نمود، منشاء هنر،
دين با احساس دينى انسان نبوده است؟ يا چيزى غير از يك احتياج مادى خالص، انسان را
به شعر گفتن، نقاشى كردن، پيكره ساختن و موسيقى ساختن و انديشه است؟ پاسخهاى اين
پرسشها، بديهى، و پيشاپيش داده شده است. هنر، مقولهاى است با ريشههاى دينى، و
اين ريشهها، همچنان در آب است. بنابراين، هنر غير دينى - به معناى فلسفى مسئله -
وجود ندارد.
هنر
دينى قطعاً تابع اخلاقيات است اما نمايش و تبليغ اخلاقگرايى ضرورتاً محدوده
سينماى دينى نيست. بر اين اساس هر تعريفى كه سينماى دينى را محدود كند، آن را
مخدوش ساخته است. سينماى دينى در واقع مجموعه جريانهايى است كه يك حركت و تأثير
تعالىبخش را در انديشه و روح انسان پديد آورد. اين جريانها لزوماً در محدوده
قالبهايى خاص و از پيش تعيينشده قرار نمىگيرند، چرا كه تعيين اين قالبها را بر
خلاقيت و تفكر مىبندد و سينما را از قلمرو هنر خارج مىكنند. هر فيلمساز به
تناسب دانش، فرهنگ و خلاقيت خود قالبى مناسب بر مىگزيند و اين جوهره نهفته در
فيلم است كه مىتواند ابعاد اين قابل را به ما بنماياند. اما مسلماً در ميان فرمها
و قالبهاى متفاوت مىتوان بهترينها را برگزيد و با تلفيق آن با انديشه خلاق به
شيواترين نوع بيان و شكيلترين قالب رسيد.
نقش
و جايگاه سينما
سينما،
يكى از دستآوردهاى پيشرفته بشر است؛ بشرى كه از گذشته در دامن انبيا و اديان
الهى، رشد يافته و بزرگ شده است. صرفنظر از اين كه بخواهيم نقش دانشمندان دينى
پيشين خودمان را در اختراع اوليه وسايلى از قبيل بزرگ و متحرك كردن اشيا بررسى
كنيم، و يا نيّت و خير و سوء به وجود آورندگان سينماى امروزين غرب را تحليل كنيم
كه بدانيم سينما را براى استراحت، غفلت، يا هدايت و رفعت انسان اختراع كردهاند و
يا با فلسفهبافىها و برداشتهاى افراطى و تفريطى نقادان سينما زده در تحريم و
تكريم و نسبتسنجى ذات سينما به آلودگى و يا تعهد و ايدئولوژى نظرى بيفكنيم، عقل
سليم و اسلامى ما حكم مىكند كه بايد قدرت و شرايط به كارگيرى سينما براى حيات طيّبه
و آرمانهاى دنيايى و آخرتى جوامع انسانى را از منظر حكومت اسلامى كسب كنيم و به
دست آوريم. ما پيش از آن كه نياز به كنكاش در آناليز كردن تاريخ و فلسفه سينما
داشته باشيم - و ناگزير خود را به وادى حيرتى كه نقادان و تاريخنگاران سينمايى به
زعم، ذوق و تفسير شخصى خود به آن گرفتار آمدهاند، بيفكنيم - بايد به حكمت اين هنر
آميخته با صنعت كه خود را در يكصد سال اخير، چنين استوار و با عظمت برپا نگه داشته
و ژن اصلى پيدايش صدها و بلكه هزاران شغل ابزارسازى و وسيله صنعتى و تصويرى، از
قبيل تلويزيون، ويدئو، ماهواره و يا كارگردانى، فيلمبردارى و بازيگرى و نويسندگى
و... شده است، پى ببريم.
دانستن
تاريخ سينما براى ما به همان اندازهاى داراى فايده است كه دانستن تاريخ پيدايش و
تكامل الكتريسته! مگر ما مجازيم كه استفاده از برق را موكول به دانستن تاريخ و
فلسفه آن كنيم؟
آنچه
در شناخت هنر و صنعت سينما براى ما حائز اهميت است، همانا كاربرد و به كارگيرى
صحيح سينما، با توجه به نيازهاى فرهنگى و هنرى جهان اسلام است. اگر خشت اول اين
بنا، كج گذاشته شود، عواقبى در بر خواهد داشت كه مضارش، صدها برابر منافعش خواهد
بود.
اصولاً
با پديدههايى چون سينما، جز انسانهاى ساخته شده، متخلق و مسلط بر انديشه و تفكر،
نمىتوانند ايستادگى كنند و از آن در راه اعلاى اعتقادات و اخلاقيات بهره بگيرند.
بلايى كه نصيب كشورهايى چون ما در استفاده ناصحيح از سينما شده است، از رهگذر همين
بىاحتياطىها و يا تهور نابجا و ناشى از امكان دستاندازى به سكهها و ريالهاى
دولتى و بيتالمال، توسط آدمهاى بزرگنما، ولى عقبافتاده و يا كودكان بىتجربه
اين حرفه سينما بوده است. آنچه هم كه در تاريخ از چگونگى ورود دوربين و سينما به
مملكت ما در دست است، حكايت از اين دارد كه سينما رهآورد سفرهاى تفريحى سلاطين و
وسيله يادگارى آن خوشگذرانان از سفر فرنگشان است.
محدوده
و قلمرو سينماى دينى
محدوده
سينماى دينى چيست و سينما چگونه مىتواند مجلاى تجليات حقتعالى باشد؟ محدوده
سينماى دينى اين است كه ديندار بتواند يك فيلم را ببيند. حقيقتاً اين است كه سينما
تجلى مىكند و آشكار مىكند و ظاهر مىكند، هيچ اشكالى هم ندارد، ولى حقيقت را
متجلى بكند، نور خدا را متجلى بكند، نه فقط فوتونها را. وگرنه فوتونها واقعاً
وحشتناك و غمانگيز و گريهآور است كه ما اينجور وارد مقوله دين بشويم، يعنى خيال
كنيم كه واقعاً كار دينى كردن اين است كه بياييم بعضى از موضوعات را دستمايه كنيم
و نمىدانم جبهه و جنگ و رزمنده و جانباز و چه و چه و چه و خيالبافى كنيم، بافندگى
كنيم و بسازيم اين به معنى دقيق كلمه يعنى پرت بودن و هپروتى بودن و دور بودن از
همه چيز.
مراد
از سينماى دين
آيا
سينماى دينى اختصاص به يك دين يا مكتب خاص دارد يا عبارت از يك تجربه ارتباط درست
با خداوند است؟ اين سؤال هنوز جواب داده نشده و اين كه اگر ما برسون يا دراير را
مطرح مىكنيم، نه به اين دليل است كه موضوعاتى كه آنها مطرح مىكنند مىتواند براى
ما موضوعات نهايى باشد، بلكه آنها تجربياتى كردهاند و ما اين تجربيات را بايد
ببينيم و بايد بدانيم كه آيا مىتوانيم از سكوى اين تجربيات پرش كنيم يا اين سكو،
سكوى پرش ما نيست. هيچ دگمى وجود ندارد، كه ما وقتى كارهاى آنها را مطرح مىكنيم
حتماً بپذيريم يا حتماً رد كنيم، بلكه دانستن و آگاهى از اين تجربيات به ما كمك
مىكند كه ما فعليت وجود خودمان را دريابيم و بدانيم كه ما در چه پايگاهى هستيم و
چگونه بايد عمل كنيم و اين كه ما چشم خودمان را بر اين كارها ببنديم كاريست خطرناك
و كاريست كه ما را از فرهنگ جهانى عقب مىاندازد.
ضرورت
موضوع تحقيق
سينماى
دينى چه وجوهى دارد و ارتباط با سينما چه وجوهى؟ آيا سينما، در موضوعات و با
انتخاب موضوعات و داستانهاى دينى، مىتواند دينى باشد، يا مىتواند و بايد در
ساختار خود دينى باشد، و هر موضوعى را دينى كند؟ آيا سبكى و شيوهاى در سينما
مىتواند دينى باشد و سبك و شيوهاى غير دينى، همچنان كه نوع سينماى پليسى است و
نوع سينماى وسترن و نوع سينماى سياه و... نوع سينماى دينى مىتوان داشت؟ آيا يك
فيلم اخلاقى، به مرز دين و دينباورى و ايمان مىرسد؟ مرز بين اخلاق شخصى و
اخلاقيات، اخلاق اجتماعى و عرف و اخلاق دينى، كجاست؟ و هر كدام از اين مقولات در
سينما چه ساخت و زبانى مىطلبد؟ آيا اصولاً مىتوان در باب سينماى دينى سخن گفت؟
يا تنها مىتوان ارتباط دين و سينما را مشخص كرد؟ آيا اصلاً سخن گفتن در سينماى
دينى در اينجا، به مثابه تأييد سينماى غير دينى است؟ يا مىبايد گفت همه مقولات يك
جامعه دينى، دينى است و لاجرم، سينماى او نيز به خودى خود، دينى است.
رويكرد
به تعيين مشخصههاى سينماى دينى، با تعريف آن معضلات، اعتراف به غير دينى نوعى
كوچك و مهجور از سينما قلمداد مىكند و نيز اين كه هنگامى از دين سخن مىرود،
مشخصاً كدام دين؟ آيا ايمان به خداوند و من اسلم وجه لله، و رسيدن به اين مقام
مورد نظر است؟ يا آيين يك دين و مذهب مشخص نشان دهنده ايمان دينى و مشخصه رستگارى
است؟ آيا يك فيلم دينى، مبلّغ دين مشخص است؟ يا اصلاً سينماى دينى، سينماى تبليغى
است؛ همچون بسيارى از فيلمهاى به ظاهر دينى ساخته ماشين صنعتى هاليوود. يا سينماى
دينى اعتراف درون است و يك راز و نياز نامحدود؟
آيا
فيلمهايى چون ده فرمان، محمد رسولاللَّه، ترز، سن فرانسيس داسيز، اُردت، همه در
زمره سينماى دينىاند؟ يا لازم است بر برخى از آنها قلم كشيد و حتى بر برخى
استغفار كرد؟ و چه بسيار پرسشهاى ديگر... .
محورهاى
موضوع تحقيق
1.
بايد تعريفى از دين به دست آيد، وسيعتر اين كه، تنها آيين و مناسك و وظايف انسان
است نسبت به خداوند و در قبال آن، نسبت به جهان، و اسلام دينى است جامع كه وحى در
آن نه امر تاريخى، كه ازلى و ابدى است. از اين رو، همواره دينى است تازه كه به همه
نيازهاى فطرى بشرى پاسخ مىدهد. هم از اين رو، شامل كليه وجوه زندگى بشرى مىشود
كه اين وجوه با توجه به حضور خداوند، قدسى و اخلاقى مىشود. با اين ديد، در جهان
هيچ امرى غير قدسى نيست. بلكه جهان كه خلقت خداوند است، همه قدسى است. انسان در
چنين فضايى، لاجرم مىبايد نسبت به خداوند متعهد باشد. اما تا تعبد از سر اخلاص
نباشد، اين تعهد، متحقق نخواهد شد و به دليل تعبد است كه دين آزاد كننده است، نه
محصور كننده. وقتى تو تنها اياك نعبد باشى، ديگر بنده و مردن هيچكس و هيچچيز
نخواهى بود و آزادى به مفهوم اصيل آن، متحقق مىشود.
2.
سينماى مرتبط به دين و سينماى دينى، تنها مىتواند توسط سينماگرى پديد آيد كه خود
مرد دين باشد. متدين بودن در اجراى آيينهاى دينى، خلاصه نمىشود، كه نتيجه اجراى
اين آيينها، انضباط دينى است كه همان بودن در فضاى دينى است. و اين فضا كه در
واقع فضاى حضور خداوند است، اجازه نمىدهد كه هيچگونه منكرى صورت گيرد. مرد دينى
در اين فضاى حضور خداوند است كه رفتارى اصولى مىبيند و اين رفتار در او فطرى است.
از اين رو به خودى خود در اوست و سويى به عمل منكر نيست. اينچنين فردى، اگر فيلمى
بسازد، از هر موضوعى، فيلم او دينى است؛ خواه فيلم در باب قصههاى دينى باشد، خواه
قصه او در باب امور روزمره مردمى.
3.
مفاهيم دينى از امور فطرى بشرى است و به قولى، خود ناخودآگاه قومى محسوب مىشود و
عناصر مذهبى، صورت نوعيه ازلى است. از اين رو، سينمايى كه مربوط به امور دينى و
اخلاقيات مرتبط به دين باشد، به خودى خود از براى مردم جاذب خواهد بود. مىتوان
گفت، عامترين بينندگان، مخاطبان سينماى دينىاند. چرا كه سينماى دينى، مستقيماً
با صورت ازلى ذهنى مردم همه جانبه ارتباط مىيابد و اين صور را باززايى و بيدار مىكند.
اگر سينمايى به صورت فطرى و طبيعى با مفاهيم دينى مواجه شود و دور از تبليغ مستقيم
با مقاصد سياسى و تحريفات رايج در فيلمهاى تجارى به ظاهر دينى باشد، با
گستردهترين قشرهاى جوامع بشرى، مىتواند ارتباط برقرار كند.
4.
سينماى دينى، تنها به قصههاى دينى از انبيا و اوليا يا نشان دادن مناسك دينى،
مشروط نمىشود. كه دين، جامع امور بشرى است و اين جهان و آن جهان را شامل مىشود.
بنابراين، سينماى دينى نيز همه امور انسان از واقعيات زندگى و جامعه را شامل شده،
در پرتو آن تعالى همه امور و موجودات طرح مىشود.
5.
سينماى قبل از انقلاب ما، وجه دينى نبوده است. اكنون نيز، هنوز به سينماى دينى
نرسيدهايم و حتى در جهان نيز هنوز سينماى دينى به وجود نيامده است. اما گفتهاند
كه خداوند محيط بر همه چيز است و دين محيط بر كليه امور بشرى است. پس نمىتوان
انتظار داشت كه يك فيلم، كليه وجوه دينى را شامل شود. بل، هر فيلم مىتواند وجهى
از دين و رفتار و زندگى فطرى انسان را نشان دهد. اگر فيلمى با پرداخت به مناسك
عظيم دينى، به امر دين مىپردازد، فيلم ديگرى با پرداختن به وجوهى از اخلاق فطرى
بشرى، در واقع، دين فطرى را مطرح مىكند. و مجموعه اين فيلمهاست كه فضاى دينى و
سينماى دينى را به وجود مىآورد.
6.
سليقهها و تعبيرات مشخص در مميزى سينماى ايران، يكى از موانع اساسى در تحقق
سينماى دينى است و باعث تزلزل اعتماد به نفس سينماگران متدين از براى رجوع به
مباحث دينى مىشود. چه آنان نمىدانند، آيا مىتوانند احساس و خلاقيت خود را در
امور دينى بيان كنند، يا مىبايد تابع دستورات و بايد، نبايدهاى دايم متغير مميزى
و نظرات دورهاى سياستگذاران سينما باشند. از اين رو، نزديكشدن به حيطه سينماى
دينى را امرى خطير و دست و پا گير مىيابند. بسيارى از فيلمسازان ديندار و صاحب
قريحه، ترجيح مىدهند تا در حيطههاى ديگر، خلاقيت خود را بيازمايند، و نيز لازم
است، امكانات تكنيك در سينماى ما گسترش يابد، تا تخيل در سينماى دينى، بتواند
حقيقت دين را عينيت دهد، و سينماى دينى قادر شود كه موضوعات خاصه دينى را بپردازد
و نشان دهد، آن چنان كه از براى مخاطبان امروزه جهان صنعتى، باورپذير و مؤثر باشد.
7.
مىبايد با تمديد و تجديد همانديشىهايى، اشكالات و موازين سينماى دينى از نظر
فقه اسلامى مشخص شود و روابط جاريه زندگى و اجتماعى بر اساس آن، به نحوى باشد كه
بتوان در امور خانواده و زندگى روزمره، نمود و نمايشى باورپذير و صادق و نيز مبتنى
بر اخلاق اسلامى داشت.
8.
هنوز بسيارى از مسائل در تحقق سينماى دينى، ناگفته مانده است؛ از جمله محدودههاى
دخالت دولت و اقتصاد دولتى در عرصه سينما و تعريف جامع و مانع از جايگاه بخش خصوصى
در اين حيطه.
نسبتسنجى
انديشه دينى و سينما
بنابراين
رابطه دين با سينما، مانند رابطه دين با هر چيز ديگرى است كه در ذات خود مباح است.
زيرا به اعتقاد ما، سينما چه به عنوان صنعت و چه به عنوان هنر، با آن كه موطنش غرب
است و ظاهراً با فرهنگ نفسانى و صورتگراى، سنخيت بسيار بيشترى دارد تا با فرهنگ
عقلانى و معنوى دين.
با
اين حال، مىتوان گفت كه اين صنعت و يا هنر، به لحاظ ذات و ماهيت غربى است. اگر آن
را ذاتاً غربى بدانيم، در آن صورت، خواهيم گفت كه اين «غرب» قابليت فانى شدن در
شرق و دين «صورت»، قابليت فنا در معنا و اين »نفس«، امكان خدمت به عقل را دارد و
چگونه نداشته باشد، در حالى كه همين نفس كه مىتواند امّاره بالسوء و به شدّت
مذموم باشد، با تبعيت از عقل و تأدّب به آداب دين، مطمئنه و ممدوح و حتى متبوع عقل
مىشود.
بنابراين،
نفس تصويرى بودن سينما، نبايد ما را بر آن دارد كه پنداريم ميان سينما و معنويت تعارضى
آشتىناپذير وجود دارد. زيرا كه اين تصوير مىتواند تماماً و مطلقاً در خدمت معنا
و مظهر و مجلاى عقل و انديشه باشد. مسئله بسيار مهم، اين است كه هرگز نبايد از
ابزار دانستن تصوير براى انتقال معنا هراسى داشت و پنداشت كه تصوير خود فىنفسه و
منفك از معنا، داراى اصالت است. زيرا كه اين نوع اصالت دادن به تصوير، چيزى جز
نابود كردن تصور نيست كه اين نوع اثبات هنر، در واقع، جز نفى هنر نيست، همانگونه
كه اصالت دادن به انسان منفك از خداوند و اثبات او در برابر خداوند، چيزى جز نابود
كردن و نفى انسان نيست.
اين
كه ما تاكنون نتوانستهايم آنطور كه شايسته است، سينما را در خدمت دين قرار دهيم،
دليل بر اين نيست كه سينما داراى ذاتى است كه از دينى شدن ابا دارد، يا به اين علت
است كه طبق نظر برخى از محققين غربى فلسفه هنر، هر هنرى نمىتواند هنر دينى باشد و
هنرهاى دينى، تنها آندسته از هنرها هستند كه از آغاز در ظل و ذيل دين پديد آمده و
علاوه بر معنا و محتوا به لحاظ ساختار و قالب نيز متأثر از دين بودهاند. بر مبناى
ديدگاه اين محققين كه متأسفانه برخى از هوشمندان ما را نيز تحت تأثير قرار داده،
هنرهاى جديد به ويژه سينما و تلويزيون كه از آغاز در ظل و ذيل تمدن صنعتى و فرهنگ
مادى و غير دينى پديد آمدهاند، اساساً نمىتوانند هنرهاى دينى باشند و در نهايت،
تنها مىتوان برخى ظواهر و اعراض آنها را با حفظ ذات و جوهر غير دينىشان، رنگ
دينى زد. نقطه كاستى اين ديدگاه، اين است كه تصور مىكند دين همان است كه در سابقه
بوده و بعد از غلبه صنعت و ماشين و دنياى به اصطلاح جديد، دين افول كرده است و
ديگر نيز قرار نيست مجدداً، طلوع كند. حال، اگر اين ديدگاه مخدوش است و قطعى و
حتمى است كه آفتاب دين بار ديگر طلوع كند و زمين و زمان را به نور خداوند روشن
سازد، ديگر چه جاى ترديد وجود دارد كه آيا تكنولوژى و فن مىتواند در خدمت دين
قرار گيرد يا خير، آيا سينما و تلويزيون مىتوانند دينى شوند يا خير. اگر قرار است
ما، سينما و تلويزيون را ظرفهايى ندانيم كه مىتوانند پذيراى مظروف حق باشند، به
طريق اولى، بايد معتقد باشيم كه دنياى صنعتى و ماشينى موجود، امكان ندارد كه تحت
سيطره دين قرار گيرد.
برخى
بر اين اعتقادند كه اين سخن كه غرب يك كل به هم پيوسته است و نمىتوان برخى از
عناصر آن را اخذ و برخى ديگر را رد نمود و اخذ هر قسمت مساوى با اخذ كل است، فاقد
مبنايى علمى و شرعى است. زيرا حقيقت اين است كه دنياى كنونى، آميزهاى از حق و
باطل و درست و نادرست است كه بايد با ميزان وحى و نيّت، حقها و درستها را اخذ و
باطلها و نادرستها را طرد نمود. نقطه افتراق سينما - آنگونه كه تاكنون از اين
پديده استفاده شده - با دين، اين نيست كه مفاهيم دينى را تنها مىتوان شفاهى يا
كتبى انتقال داد و سينما زبان تصوير است؛ بلكه در اين نكته است كه سينماگران،
غالباً حرفى براى گفتن نداشتهاند و با اصل پنداشتن سينما كه نوعى وسيله سخن گفتن
است، احساس مىكردهاند كه بايد حرف بزنند، لكن اين كه چه بگويند، مهم نيست، بلكه
مهم اين است كه بتوانند با زبان فيلم و تصوير، خوب حرف بزنند.
سينماى
دينى از توهم تا واقعيت
در
نقد اين نگرش بايد دانست كه تجدّد و مدرنيته تجزيهبردار نيست. چرا كه تجدّد غير
از جنبههاى كمّى و ملموس مانند سد، جاده، خيابان، برق، ماهواره، صنعت و... حتى
غير از ساختارهاى دموكراتيك، روح عميقترى نيز دارد و آن توسعه انسانى و تحول
انسانى است كه در مغربزمين اتفاق افتاده است و لذا توصيه مىشود كه بايستى توسعه
را از آنجا آغاز كرد والا مانند ساختن برج از طبقه پنج است. مگر مىتوان تجدّد را
بدون لايههاى باطنى و عميق آن وارد كرد؟! اصولاً غرض از اين بحث كه مىگويند
توسعه سياسى مقدم است همين مطلب است. يعنى توصيه مىكنند كه بايستى از لايههاى
باطنى شروع كرد و آن توسعه انسانى است. بنابراين نمىتوان تجدّد را تجزيه كرد و
هرگز دينى شدن هم نيست بنابراين اسلامى كردن مدرنيته هم يك تخيلى بيش نيست. اگر
مدرنيته در الگوى صنعت و تعريفى كه از رفاه طبيعى انسان مىكند پذيرفته شود، در
همه حوزهها بايستى پذيرفته شود. لذا چون مدرنيته، اسلامى شدن نيست، از زير تا بم
قابل قبول نيست و پيشنهاد آنها هم «تمدن اسلامى» است. به همين جهت به شدت با
مدرنيزاسيون و اصلاح قرائت دينى - يعنى اين كه دين به نفع مدرنيته قرائت شود و به
تعبير ديگر دين تخريب شود - مخالفت مىكند هرچند براى آن منطقى درست شود مانند
تأويل حسّى (هرمنوتيك) يا تئورى قبض و بسط با ديناميزم قرآن و مانند آنها كه اينها
به معناى تأويل دين به نفع عينيت است و همان منطق تحريف قرآن و معارف دينى است نه
تفسير معارف دينى.
در
اينجا به برخى از ديدگاهها در اين زمينه رجوع مىكنيم.
1.
اگر ما سينماى دينى را انكار كنيم، اين سادهانديشى است. اما از يك طرف هم اگر
بگوييم كه سينماى دينى حقيقى وجود دارد، اين هم باز سادهانديشى هست. بشر وضع خاصى
دارد. از روزگارى كه سينما پا به عرصه وجود گذاشته، تجربياتى در پرداختن به مضامين
مختلف از جمله مضمون دينى به دست آورده است. ژانرهايى هم هست كه مىشود دستهبندى
كرد. كاتوليكها يك نوع گرايش به سينماى تاريخى، اخلاقى يا سينماى شرعى داشتند.
پروتستانها بيشتر به جنبههاى روانى و روحى مضامين دينى توجه داشتند - به اقتضاى
خود حالت پروتستانيزم و كاتوليكيسم. ارتودكسها چندان حضور جدى نداشتند. البته، آن
گرايشهاى افراطى و تفريطى ارتودوكسها در بعضى از سينماگران روسى يا اروپاى شرقى
آشكار است. به ويژه در شروع سينماى دينى يا سينمايى كه با مضامين دينى است. بخش
عظيمى هم از سينما، مثلاً سينماى بونوئل. بعضى از آثار پازولينى چهبسا كه مضمون
به ظاهر دينى دارند، اما جوهراً و ماهيتاً، اثرى از تعالى دينى در اين آثار نيست.
سينماى
دينى چيست؟ و سينماى آينده، سينماى دينى آينده، چه خواهد بود؟ آيا اين امكان براى
ما فراهم هست؟ به نظر مىرسد چنين چيزى ممكن نيست. اگر يك رجوع تاريخى به آغاز
دورههاى تاريخ هنر بكنيم خواهيم ديد كه معمولاً پرسشهاى فلسفى و پرسشهاى نظرى
در باب اثر هنرى، بعد از پيدايش آثار هنرى مطرح شده است. مانند تأخر دستور زبان در
زبان. هيچوقت دستور زبان وضع نشد كه براساس آن مردم سخن بگويند. اول سخنانى گفته
شد، بعد زمانى كه احساس كردند، اين زبان از حالت عادى خودش خارج مىشود، منتقدان
زبان، در واقع نحويان و صرفيان و كسانى كه مىخواستند زبان در محل خودش به نحو
صحيح اعمال بشود و شارح مراد هم باشد و منظور گوينده هم آشكار بشود، در دورانى كه
زبان دچار بحران شد به ميدان آمدند. در اروپا و امريكا سمينارهايى در باب سينماى
دينى بوده. چيزى كه هست در باب سينماى دينى موجود، سينمايى است كه به هر حال از يك
طرف، يك جريان تاريخى - روانى مثل سينماى گريفيث، سيسيل ب. دوميل و هيوستون و
ديگران كه يك نوع تجربه در واقع كاتوليكى، شبهكاتوليكيست و يك طرف هم سينماى
پروتستان است كه به مسائل روانى وجدانيات مىپردازد. اما وقتى كه بخواهيم وارد عرصه
تفكر دينى و سينماى دينى بشويم، اينجا با مشكلات اساسى برخورد مىكنيم؛ هم از نظر
تكنيك، هم از نظر مضمون. اولاً بزرگترين مشكل سينما اين است كه در زمانى پا به
عرصه وجود گذاشته كه اصلاً اثرى از دين اصيل و حقيقى وجود نداشته و در جهان يك نوع
در واقع، تعهدات شرعى - اخلاقى وجود داشته و عدهاى هم خلوتنشين و زاهد وارسته كه
بعضاً به ميدان هم آمده و حضور پيدا كرده و تصرف هم كردهاند در اين جهان؛ از جمله
در انقلاب اسلامى به بعد و عصر احياى دين، بر اين اساس، سينماى صدسالهاى كه بخشى
در آن با موضوعات و مضامين دينى است، در همين عصر غيبت آخرالزمان تجربه شده. قطعاً
در اين نگرش سينماى هيوستون و سينماى تاركوفسكى را دينى نخواهند بود. از يك طرف،
دينىاند؛ منتها دينى كه تاركوفسكى دارد يعنى، دين شخصى، دين حجابى، دينى كه در
واقع عين پرده است؛ نه اين كه پرده كنار رفته باشد انسان ملكوت را ببيند. از نظر
تكنولوژى هم، سينما هنوز نرسيده كه بتواند حقايق دينى را آشكار بكند و از نظر
مضمونى هم هنوز از انسان تجربه تفكر دينى را ندارد. البته، راه مسدود نيست. ما با
ديوار حجابى رو به رو هستيم، اما مىشود اين ديوار را شكست و فرو ريخت و به يك جاى
ممكنى رسيد. اين امر ممكنى هست مخصوصاً در دين اسلام كه نسخ نشده. همه اديان جهان
نسخ شدهاند غير از دين اسلام و آينده هم از آن اسلام خواهد بود.
اما
در حوزه اسلام تجربه سينمايى و تجربه هنرى به نحوى كه به وراى پرده برود، حتى در
دوران هزار و چهارصد ساله اسلامى هم، چيزى كه غربىها تحت عنوان هنر اسلامى نام
نهادهاند و با هزار مشكل رو به رو بوده و هست، صورت نگرفته است. باز در اين هنر
حجابى، نه اين كه اسلام به كل نباشد، بلكه جزيى و شأنى و ساحتى از اسلام و از هنر
هزار و چهارصد ساله اسلامى، ظهور پيدا كرده است. همينطور در اين سينماى صد ساله
دينى هم، باز دين تحقق پيدا كرده، اما كدام دين؟ دين لوتر، دين پويايى ژوزعيت، دين
يانسن؟ در واقع، برسون يك نوع رجوع به بعضى از آراى سانآگوستينوست حكيم بزرگ
مسيحى داشته و بقيه... بر گمان و ديگران.
بنابراين
سينماى دينى سينماى ديگرى است؛ كه اولاً عالم دينىاش، عالم سينماى موجود اروپا و
امريكا نيست كه اغلب آثار موجود در ايران هم يك گرنهبردارى از همان سينما، يعنى
سينماى روايى است و مىتواند همان برداشتى از سينماى روايى اخلاقى و يك گرايش به
سينماى كاتوليك يا پروتستان باشد و تحولات روحى بعضى از افراد هم كه گرايش به
سينماى در واقع عرفانى غرب دارد و هويت بومى هم در آن كمتر لحاظ مىشود. چرا؟ زيرا
كسانى كه فيلم مىسازند، كمتر با فرهنگ گذشته ارتباط جدى و عميق دارند و اين
ارتباط جدى و عميق با همت اين سينماگران و فيلمسازان ممكن هست.
ما
اكنون طلب و تمنا و يك نوع انتظار و سير و سلوكى هستيم كه جهان استعداد تجربه
سينماى دينى را پيدا نمايد و انسان بتواند با اين سينما، حيات خودش را معناى دينى
ببخشد، زندگى خودش را دينى بكند و از اين عالم ناسوتى كنده بشود. ولى اين فعلاً در
جهان ما، در حال حاضر، بسيار محال و غريب نشان داده مىشود.در همه شؤون زندگى،
اغلب ما شاهد آن هستيم كه دين غريبه است. در سينما هم همينطور هستند. قريب به
اتفاق، مشغول خواب و خور و فعاليتهاى روزمره و معيشتىاند و كسى كه درد دين و طلب
و تمناى دينى نداشته و ندارد، چگونه مىتواند واقعاً اهل عرفان و سير و سلوك
عرفانى و اهل معرفت باشد؟ اصلاً يك كار سترگى مىخواهد، يك سير و سلوك سخت و
فوقالعاده، يك نوع رياضتى مضاعف نسبت به همه رياضتكشان دوران اسلامى گذشته و
مسيحيت اروپا و جهان و به طور كلى، تمام راهبان و تمام زاهدان و تمام كسانى كه يك
سير و سلوك سختى را طى كردند تا راهى را بپيمايند.
سينمايى
كه بتواند غيب را به عالم شهادت بياورد، سينماى دينى است؛ نه تجسسهاى روانى درون
شخص، نه روايتهاى صورى تاريخى، آنچنان كه تا به حال تجربه شده. و استثنايى در
عالم نمىتواند يك تحول بنيادى تلقى بشود، سينماى دينى، هنر دينى، بدون لطف الهى،
بدون اراده الهى، امكان ندارد در عالم تحقق پيدا كند. اما شرط اين استعداد، مورد
خطاب قرار گرفتن انسان است. و تاريخ در همين نسبت ميان انسان و خدا، نسبت ميان
انسان و ملكوت، تحقق پيدا كرده. حتى در زمانى كه ملكوت انكار شده، اين ملكوت بوده
كه كار خودش را داشته مىكرده - منشأ اثر از ملكوت است؛ حتى در عصر غيبت. حتى
كسانى كه انكار مىكنند، اين قهر الهى است كه آنها را به راه مىاندازد كه به اين
مقام برسند، كه به مقام انكار برسند، اما استعداد انكار هم بايد در خود انسان به
وجود بيايد. به عكس اين استعداد، اثبات هم بايد در خود انسان پيدا بشود و بتواند
يك سينماى دينى جدى را در اين دنيايى كه دين غريب است، در اين دنيايى كه گوش شنوا،
گوش باطن شنوا و گوش حتى ظاهر شنوا كم هست، به وجود آورد. اين نياز به يك تكانهاى
الهى دارد و يك همت فوقالعاده عجيب كه انسان از خودش نشان بدهد و بتواند جهان را
و اين غولهاى عظيم را كه اگر اينها فرو بريزند تمام اطرافشان را هم ويران خواهند
كرد، دگرگون كند. اين طور نيست كه غولها بميرند، هيچ صدمهاى به ديگران نزنند.
افتادنشان، را هم ويران شدن بخش عظيمى از جهان، اما به هر حال در جهان كنونى، ماده
پيدايى يك هنر دينى و سينماى دينى موعود، فراهم است. از نظر تخيل تكنولوژى، ابزار
تكنولوژيك و طلب و تمنا و يك نوع سير و سلوك براى رسيدن به جهانهاى دينى، اكنون
به تدريج فرا روى ما، انكشاف حاصل مىكند و ما بايد دلمان را به سوى اين انكشافات كه
بعد از يك دوره استتار بوده، باز كنيم و بگشاييم تا بتوانيم به اين جهانها قدم
بگذاريم. گاهى اوقات درهايى باز مىشوند، اما عده كمى وارد اين دروازهها،
دروازههاى ملكوت مىشوند. در هشت سال جنگ، درهاى بهشت باز شده بود، اما عده اندكى
وارد اين دروازهها شدند، وارد اين بهشت شدند. چيزى كه مىشود يك شبه، راه صد ساله
يك عارف بزرگى مثل مولانا را پيمود و ازش گذشت و راه انبيا را حتى طى كرد و از
انبيا هم گذشت، اما بسيارى بودند كه جدى نمىگرفتند.
2.
وقتى سينماى دينى مىگوييم، در اصطلاح، بين ما شايع است كه سينمايى كه در آن مباحث
يا موضوعات يا مسائل و مشكلاتى كه در دين است، مطرح مىشود. بنابراين، سينماى
دينى، سينمايى است كه موضوعش صراحتاً و آشكارا در مورد دين است. ممكن است انبيا،
بزرگان دين، تاريخ دين و حتى مسائل بىواسطه و مستقيمى كه در دين مطرح است، باشند،
پس، اين سينما دينى است.
سينماى
دينى در غرب
در
غرب تقسيمبندى ديگرى است كه سينماى دينى، سينمايى است كه درش معنويت است، ممكن
است موضوع يا سوژه آن فيلم در ظاهر، هيچ سنخيتى با دين نداشته باشد؛ ولى معنى يا
پيام به اصطلاح امروزى در آن فيلم انتقال پيدا مىكند و به تصوير كشيده مىشود؛ آن
معنى، معناى دينى است. اين تقسيمبندىها را مىشود مفصلتر كرد و بعد همه هم
مشكلساز مىشوند. براى اين كه وقتى ما به تاريخ سينما در غرب نگاه مىكنيم، اگر
منظورمان از سينماى دينى اين است كه در آن موضوعات دينى مطرح مىشوند، بنابراين،
تاريخ سينماى غرب را، مىشود گفت سينماى دينى است و از گريفيث يا سيسيل ب. دوميل
از سال 1916 يا 1913، ما تاريخ سينماى دينى در غرب داريم و فيلمهايى هم مثل شاه
شاهان، يا ده فرمان و غيره، همه سينماى دينىاند. ولى آنان كه تا حدودى با سينما
آشنا هستند و اطلاع دارند، مىدانند كه سيسيل ب. دوميل، واقعاً نيتش اين نبود كه
يك سينماى دينى برپا كند، بلكه مسائل مختلفى باعث شد او توجه به قصههاى دينى و
قصص انبيا كند و اساس سينماى هاليود هم بر آن مبنا، تقريباً شكل گرفت.
3.
سينماى دينى، يعنى به تماشا درآوردن ناديدنىها و مرئى كردن نامرئىها. اين به
همان اندازه محال است كه ايمان. و به همان اندازه دشوار است كه ايمان. و ايمان نزد
مؤمن، سهلترين امر است و نزد فيلسوف، محال است. چرا كه »برخلاف آمد عادت« است. و
سينماى دينى »برخلاف آمد عادت« سينماست؛ بايد باشد. چرا كه زمان، مكان و جهان
سينماى امروز، زمان، مكان و جهان بىخداست. زبان سينماى رايج كه با آن فيلم ساخته
مىشود، زبان انسان بىخداست و عادت سينماى رايج نماياندن جهانى بىخداست. به همين
دليل است كه هرگاه خواسته باشيم پا به قلمرو حضرت حق نهيم، نخست بايد تمام عادت
سينمايى خود را به يكباره فراموش كرده، به زبانى ديگر سخن گوييم.
4.
نمىتوان سينما را از تمدن غربى جدا ساخت. سينما همان است كه تمدن غربى است. يك
اين همانى بين سينما و تمدن غرب وجود دارد كه باعث مىشود هرچه بر سر تمدن غرب
برود، بر سر سينما نيز بيايد. زيرا سمت و جهت آن، به تعبير فلسفى، تقدير تمدن غرب
و سينما، يكى است و طرح سينماى شرقى، ايرانى، ملى، دينى، اسلامى و... در عرض
سينماى غرب، خود عين غربزدگى مضاعف است. يك سينما بيشتر وجود ندارد و آن هم
سينماى غرب است كه تقديرش همانند تقدير غرب، جهانگيرى و استيلاجويى است. كافى است
تا سخن فرانسيس بيكن را به خاطر بياوريم كه گفت: دانايى، توانايى است. زيرا ما در
تمدن عصر جديد، علم پيدا مىكنيم تا بتوانيم مسلط شويم. در حالى كه علم در
دورههاى تاريخى قبلى اينگونه نبود. بلكه فرضاً نسبت به طبيعت، علم پيدا مىكردند
تا بتوانند خودشان را با آن هماهنگ سازند، نه اين كه همانند دوره تاريخى كنونى، بر
آن مسلط شوند و آن را دگرگون سازند و آسيبهاى جدى بدان وارد كنند. اين نتيجه
اُبژه شدن طبيعت است. سينما نيز اينگونه است و خواهان استيلاجويى بر تماشاگرانش
است.
براى
آن كه جهت تمدن غربى (Telos) را دريابيم، مىبايد به بنيانهاى اين
تمدن پرداخت كه مهمترينشان، انشقاقنظر و عمل (تئوريا، پراكسيس) يا به تعبير
ديگر، سوژه و اُبژه در سرآغاز فلسفى يونانى كه سرآغاز تاريخ فلسفه (متافيزيك) در
تمدن غرب است. با دكارت و آغاز عصر جديد تمدن غربى، بشر خواهان شناسايى چيزى شد تا
بر آن استيلا يابد، نه اين كه با آن همسخن شود، بلكه بشناسد تا بر آن سلطه و تملك
پيدا كند. همين خصوصيت، تمدن غربى را جهانگير ساخته است كه هيچ فرهنگ و تمدنى را
در عرض خود نمىپذيرد. تاريخ جنگهاى استعمارى غربيان عليه ديگر تمدنهاى ماقبل
خود، گواه آن است، اما سينماى چنين تمدن مهاجمى، عليه چيست؟ سنّت. همچنان كه
انديشه مدرنيته تمدن مهاجمى، هر آنچه قبل از خودش را به نام سنّت و تحجر نابود
كرد، سينما نيز به هر جايى كه رفت بر بنيانهاى سنتى آنجا حملهور شد.
باورها
و انديشهها در مورد سينماى دينى
1.
عدهاى بر اين باورند كه سينماى دينى تاكنون وجود نداشته و از اين پس بايد به
ضرورت پيدايش آن پرداخت.
2.
عدهاى ديگر بر اين باورند كه هنر متعالى هنر دينى است... يا هر فيلم محصول جمهورى
اسلامى فيلمى دينى است.
3.
عده ديگرى صرفاً به تصوير كشيدن عالم غيب را شاخصه سينماى دينى تلقى مىكنند.
تعريف
سينماى دينى
سينماى
دينى يك «ژانر» با يك تعريف كليشهاى و دقيق و مدون نيست. سينماى دينى تعلق به
زمان، كشور و فيلمساز خاصى ندارد. سينماى دينى ضرورتاً روايتگر رخدادهاى تاريخ
اديان و سرگذشت پيامبران و معصومين نيست. سينماى دينى داراى مشخصات تكنيكى يكسان و
دقيق و ضرورتاً داراى موتيفهاى خاص ژانرهاى سينمايى نيست. شايد آنچه بيش از هر
چيز نشانگر سينماى دينى باشد، بينش فيلمساز و تأثيرى است كه فيلم بر مخاطبين
باقى مىگذارد. اين تأثير مىتواند از به تصوير كشيدن عالم غيب يا ارتباطات انسانى
در جهان مادى نشأت گيرد. آنچه به نظر مهم مىرسد شيوه بيان و نحوه نگريستن به
موضوع است نه صرف موضوع. بنابراين سينماى دينى مىتواند مجموعهاى از فيلمهاى
متفاوت تاريخ سينماى جهان باشد، همانگونه كه هنر دينى تاريخ چند هزار ساله اديان
و مذاهب را در پشت سر دارد.
سؤال
ديگر اين است كه فيلمساز دينى چه خصوصياتى بايد داشته باشد؟ آيا لزوماً سازنده يك
اثر هم بايد ويژگىهاى خاص خودش را داشته باشد؟
در
پاسخ بايد گفت انسان ديندار كيست؟ چرا مىخواهيم تكليف شاقى را روى دوش يك سينماگر
مسلمان يا يك اهل دين سينماگر بگذاريم؟ نبايد تكليف فوقالعادهاى را روى دوش يك
هنرمند بگذاريم و او را بترسانيم و... آنچه كه اسلام از يك مسلمان خواسته است همان
چيزى است كه از يك نقاش، يك خواننده، يك آهنگر، يك معلم، يك روحانى مىخواهد يعنى
دين داراى يك عموميتى است كه هر فرد مسلمان بايد واجد آن باشد، يعنى دين بايد
جلوهاى در گفتار، شنيدار، ديدار و در كردار و اخلاق انسان مسلمان داشته باشد.
متأسفانه تفسيرهاى متفاوت و ناهماهنگ و ناهمگونى پيرامون دين و ديندارى مىشود كه
بعضاً افراد سستعقيده را از دين مىترساند و احياناً موجب فرار آنها از دين
مىشود. همه عزت، اقتدار و شوكت انقلاب اسلامى در اين است كه بتواند معنى دين و
ديندارى و جامعه دينى و فرد ديندار را از آنچه كه در تاريخ بعد از پيامبر اسلام به
صورت افراطى و تفريطى طرح گرديده به زمان ظهور و بعثت حضرت ختمى مرتبت برگرداند.
همه رسالت انقلاب اسلامى اين است كه شرايطى را در جامعه فراهم كند كه مردم به سوى
يكسانسازى ظاهر و باطنشان حركت كنند. ما نبايد معنايى از دين را ترويج كنيم كه
موجب دورويى و دوگانگى مردم در زندگيشان بشود. با دستيابى به تعريف عام و جامع
دين و احترام گذاشتن به صداقت به عنوان، يكى از شروط لازم ديندارى، مىتوان عرصه و
ساحت سينما را در تصرف انسانهاى صديق و متدين در آوريم و آن اخلاق و كردار و منش
دينى، خود به خود در آثار فكرى و سينماى سينماگر مسلمان جلوه خواهد داشت و راه
دستيابى به حقيقت سينماى دينى همين است. سينما قدرتى دارد كه حد نهايىاش به مست
كردن مخاطب مىرسد. اين مستى مىتواند يك مستى و غور كردن در حقيقت باشد و
مىتواند يك مستى و غور در باطل. طبيعتاً آنچه كه ما در پى آن هستيم و آن شهيد در
پى آن بود، پيدا كردن نسبت اين مستى با حقيقت است نا به باطل.
پي
نوشت ها:
1)
برگرفته از كتاب پيامآوران عصر ما نوشته ويليام هابن، ترجمه عبدالعلى دستغيب.
2)
مارتين هايدگر، پرسش از تكنولوژى، ترجمه شاپور اعتمادى، فصلنامه ارغنون، سال اول،
ش 1، بهار 1373، ص 5.
3)
همان، ص 18.
4)
همان، ص 19.