598 به نقل از خبرگزاری شبستان: اگرچه وهابیت در قرن دوازدهم هجری پایه و
اساس گرفت اما بیشترین شباهت را از نظر تنگ نظری به خوارج در دوران صدر
اسلام دارد از این رو در یادداشت ذیل این وجوه شباهات بیان می شود.
افراط
و تفریط در دین، توسل به قبضه شمشیر و ترور و قتل مخالفان، نفرت و تعصب
کورکورانه، مخالفت کورکورانه نسبت به حقایق و اهل بیت (ع)، ظاهر بینی و دید
سطحی، کافر شمردن و تجاوز به جان و ناموس دیگر مسلمانان، استناد متعصبانه و
بی منطق به ظواهر احادیث و جعل حدیث بدون تامل و ژرف بینی لازم، بدعت در
دین و ... از مبانی فکری و رفتاری وهابیت محسوب می شود.
وهابیون با
اقدامات افراطی به جان و ناموس مسلمانان تعرض می کند. عقاید افراطی ابن
تیمیه از موسسان وهابیت مخالفت شدید وی با اهل بیت (ع) را بازگو می کند.
بدعت و صدور فتاوای تعصب گونه و جاهلانه و نادیده گرفتن احادیث متواتر و
جعل و تحریف احادیث از مشخصات آثار ابن تیمیه و دیگر موسسان وهابیت است.
تجسم خدا و مادی شمردن خداوند ناشی از رویکرد سطحی و ظاهر بینی وهابیت است.
بدعت در دین و صدور فتاوای غیرانسانی و تکالیف خارج از موازین در میان
وهابیت موج می زند.
این تنگ نظری ها به خوارج که در صدر اسلام آسیب های
جدی بر بدنه این نهال نوپا وارد کرد، شباهت دارد. بررسی نحوه عملکرد خوارج
در تاریخ، این نقاط اشتراک را نشان می دهد.
خوارج چه کسانى بودند؟
خوارج
کسانى بودند که از دین اسلام خارج گشتند و با امیر المؤمنین على- علیه
السّلام- پیکار نمودند. اینان در جنگ صفّین حکمیّتى را که خود بر آن حضرت
تحمیل کردند، بهانه قرار دادند و بر آن پیشواى عادل، شوریدند. على- علیه
السّلام- نیز در «نهروان»- نزدیک مرز ایران و عراق- آنها را شکست سختى داد.
در آن هنگام؛ خوارج هشت هزار نفر یا بیشتر بودند.
امیر المؤمنین- علیه
السّلام- ایشان را دعوت کرد تا خدا و سراى دیگر را به یاد آنها آورد و
اشتباه ایشان را به رخ آنان بکشد، ولى آنها دعوت حضرت را ردّ کردند و از وى
خواستند اعتراف کند که کافر شده است!!! سپس توبه کند تا خدا او را ببخشد!!
وقتى
حضرت ملاحظه فرمود که خوارج دعوتش را اجابت نکردند، عبد اللّه بن عبّاس را
به سوى آنها اعزام داشت. عبد اللّه بن عبّاس نیز مأموریت خود را به خوبى
انجام داد و با استدلال لازم، سخافت رأى آنها را روشن ساخت و از ایشان
خواست که دست از خودسرى بردارند. ولى خوارج در سرکشى و گمراهى خود اصرار
ورزیدند. گویى گوشهایشان کر و دلهایشان سنگ بود.
خوارج اتفاق نمودند که
هر مسلمانى بر خلاف نظر آنها رفتار کند، کافر است! و خون و زن و مال آنها
برایشان حلال است! به همین جهت، بر ضدّ مسلمانان شورش کردند و هر کس را که
دیدند به قتل رسانیدند. یکى از اینان خباب بن ارت تمیمى بود، که او را
کشتند و شکم زن باردارش را دریدند!
چون کار شورش و فساد آنها بالا گرفت،
امیر المؤمنین- علیه السّلام- آنها را نصیحت کرد و دعوت فرمود که از قرآن و
دستور پیغمبر (ص) و روش عموم مسلمین، خاصّه اوامر آن حضرت- که پیشواى رسمى
مسلمانان بود- پیروى کنند. و دست از سرکشى و عواقب ناگوار آن بردارند.
ولى
آنها در سرکشى خود اصرار ورزیدند و مانند قوم نوح، انگشت هاى خویش را در
گوش ها مىنهادند تا صداى آن حضرت را نشنوند! در برابر امام مسلمین صف
کشیده و با خودسرى و نخوت، مهیّاى جنگ شدند.
حضرت علی علیه السلام با
آنها جنگید و بیش از ده نفر از خوارج جان به سلامت نبردند و از سپاه آن
حضرت نیز افزون از ده نفر به شهادت نرسیدند. البته این پیشگویى را خود حضرت
در اثناى گفتگوى با خوارج به آنها خبر داد، ولى آنها اعتنایى نکردند.
سپس
عدّه دیگرى از گمراهان به این گروه قلیل از خوارج که کشته نشدند، پیوستند و
درباره حکمیت صفّین (که عمرو عاص- نماینده شام- به نفع معاویه و ابوموسى
اشعرى- نماینده عراق- به زیان على- علیه السّلام- رأى دادند) نظر خوارج را
تأیید کردند (نه على- علیه السّلام- و نه معاویه، هیچکدام را شایسته رهبرى
مسلمین ندانستند) این عده نیز بر ضدّ زمامداران، شوریدند.
وقتى عبد
اللّه زبیر در مکه به حکومت رسید، گروهى از این افراد شورشى و خارجى در
عراق به سرکردگى نافع بن ازرق، و گروه دیگرى در یمامه به زعامت «نجدة بن
عامر حرورى» آشکار گشتند.
ابطال حکم زنای محسنه!!!
«نجدة»
این عقیده را به مذهب خوارج افزود که: هر کس با آنها براى جنگ مسلمین خارج
نشود، کافر است. و چنان مذهب خود را توسعه دادند که حکم زناى محصنه را
باطل کردند و قطع دست دزد را از بغل واجب دانستند. آنها نماز زن حائض را
فرض شمردند و سایر بدعتهایى که اینجا محل ذکر آنها نیست.
هم اکنون طوایفى از این فرقه در اکناف کشورهاى اسلامى وجود دارند.
ابن
بطوطه؛ جهانگرد مشهور، در قرن هشتم هجرى، در «عمان» آنها را دیده است. و
در جزء اوّل سفرنامه خود نوشته است: مردم عمّان پیرو مذهب «اباضى» هستند.
نماز جمعه را در ظهر چهار رکعت مىخوانند. پس از نماز، پیشنماز، آیاتى از
قرآن مجید را تلاوت مىکند و سخن خود را مانند خطبه ایراد مىنماید. نسبت
به ابوبکر و عمر، تمایل نشان مىدهند، ولى از عثمان و على (ع) چیزى
نمىگویند و وقتى مىخواهند از على (ع) نام ببرند با کنایه مىگویند: «آن
مرد!!!».
از عبدالرحمن بن ملجم ملعون، تمجید مىکنند و مىگویند: وى بنده شایستهاى بود که فتنه را ریشه کن ساخت!!
سپس ابن بطوطه مىگوید: فساد در میان زنانشان شیوع دارد. آنها فاقد غیرت هستند. و از زنا دادن زنان خود باکى ندارند! ....
درباره
کشتن خوارج، روایات بسیارى از پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- رسیده
است، به ویژه از طریق عترت طاهره- علیهم السّلام-. کافى است که از طریق
اهل تسنّن، گفتار پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله- را از حدیثى که این فرقه
را توصیف فرموده است، نقل کنیم.
روایات در اینکه «خوارج بدترین مردم روى
زمین هستند» نیز از طریق فریقین سنّى و شیعه متواتر است. از جمله این
روایت است که ابوذر و رافع بن عمر غفارى از پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله و
سلم- روایت کردهاند که فرمود:
«بعد از من در میان امّت من قومى پیدا
مىشوند که قرآن مىخوانند و هنوز از حلقومشان بیرون نیامده از دین خارج
مىشوند؛ مانند تیرى که از کمان بگذرد، و دیگر بر نمىگردند. اینان بدترین
مردم روى زمین هستند»
پیغمبر اکرم- صلّى اللّه علیه و آله- فرمود: «یا على! دشمن تو یا زنازاده است یا نطفه او در حال حیض بسته شده و یا منافق است»
مانند تیرى که از کمان بگذرد، از دین خارج مىشوند
بخارى
از ابو سعید خدرى روایت مىکند که گفت: روزى پیغمبر اکرم- صلّى اللّه علیه
و آله وسلم- مالى را میان ما تقسیم مىکرد. ذو الخویصره - که مردى از بنى
تمیم بود- آمد و گفت: یا رسول اللّه! با عدالت تقسیم کن! پیغمبر اکرم- صلّى
اللّه علیه و آله- فرمود: «واى بر تو! اگر من عادل نباشم پس عادل کیست؟
اگر من عادل نباشم تو زیان بردهاى».
عمر گفت: اجازه بده گردنش را بزنم
پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله- فرمود: او را رها کن، او یارانى دارد که
شما نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها کوچک مىشمارید. قرآن
مىخوانند، ولى هنوز از گلویشان برنیامده، مانند تیرى که از کمان بگذرد، از
دین خارج مىشوند. تیر و شمشیر و لباسشان آلوده به خون کسى نیست. پیشانى
آنها از کثرت سجده، پینه بسته است. رئیس آنها این مرد است که رخسارى سیاه
دارد .... وقتى که مسلمانان دچار تفرقه مىشوند اینان سر به شورش بر
مىدارند».( اجتهاد در مقابل نص، ص: 162).