به گزارش 598 به نقل از ایسنا، اینجا میدان آزادی است،
جایی که در قلب آن دست کم از 30 سال پیش تا کنون بسیاری از اتفاقهایی که
برای ایران و ایرانی ماندگار و تاریخی شدند، رخ داد، درست در سایهی آن
هشتی مرموز زیبا بود که با حضور معمار انقلاب نام «آزادی» به خود گرفت، ولی
حالا این برج انگار شده تکهای اضافه از تاریخ که شاید میخواهند
کمرنگاش کنند.
میدانی را که قرار بود «جوهرهی فرهنگی»
کشور برای مسافران پایتخت باشد، بهخاطر قامت راست و سفیدی تنش که زیر نور
خورشید زیباتر میدرخشد، از فاصلهی خیلی دور هم بهوضوح میتوان دید،
جایی که روزی تنها نام آشنا برای گرفتن عکس یادگاری بود تا نشانی از حضورت
در تهران باشد.
اما
برای رسیدن به آن باید از میان ماشینها و اتوبانی که یکی از بزرگترین
دلایل بیماری این کالبد محسوب میشود، بگذرم. حالا درست وسط میدان و زیر
برج میایستم؛ جایی که میتوانم بزرگی و عظمتش را بهروشنی ببینم. قوس اصلی
میان برج یادآور طاق کسری از معماری قبل از اسلام و قوس شکستهی بالای برج
به قول «حسین امانت» (طراح و سازندهی برج آزادی) حرفها از دوران بعد از
اسلام و نفوذ اسلام در کشور دارد و حتا رسمیسازیهایی که الهامگرفته از
گنبد مساجد ایرانی در میان برج شکل گرفتهاند، هر کدام بخشی از معماری در
دورانهای مختلف را نشان میدهد.
اجازهی ورود به برج با پرداخت ششهزار
تومان برای سه قطعه بلیت داده میشود. برای بازدید از همهی بخشهای برج،
نخست باید از میان جواهرات و سنگهای قیمتی داخل ویترینها که دل کندن از
زیبایی خیرهکنندهشان ساعتها زمان میخواهد، بگذرم.
سالن ایرانشناسی مسیر بعدی است که
گامهایت را به خود میخواند، جایی که ماکتی از سرزمین پهناور ایران را
نشان میدهد، سالنی که به نظر میرسد تنها باقیمانده از کاربری اصلی این
بنای تاریخی در سال 1350 باشد. شاید بهتر است نگاهم را به سمت غرفههای
پرشده از صنعت و هنر ایران باقی بگذارم و سرم را به سمت سقف و دیوارههای
خالی نچرخانم تا با دیدن شورهها و نم دیوارههایی که سیاهی همگون سیمان را
با لکههای سپید شوره، ناهمگون و زشت کردهاند از احساس تهی نشوم.
تالار آینه، نگارخانه و گذرگاههایی که
طبق نوشتهی تنها بروشور منتشرشده از سوی مدیریت برج «گذرگاه پیشینیان» نام
دارد نیز از این قاعده مستثنا نیستند. رفتن به بادگیر برج با دو آسانسور
امکانپذیر است که حضور راهنما را دست کم در این زمینه ضروری میکند.
بادگیری که با کاشیهای آبی رنگاش، از
شوره، نم، ترک و ریزش بخشهایی از کاشیها بینصیب نمانده است. پایین آمدن
از 275 پله به جای آسانسور، شاید سخت ولی هیجانانگیز است، هرچند از اولین
راهرو ترجیح میدهم سرم را پایین نگه دارم تا باز هم با اینگونه صحنهها
مواجه نشوم؛ اما یادگارینویسی برخی بازدیدکنندگان به راهپلهها هم امان
نداده و آنجاست که فکر میکنم در بیانصافی بازدیدکنندگانی که انگار
نمیدانند یک بنای تاریخی چرا باید حفاظت شود و اصلا تعریف آن چیست؟
هر گامی که به پایینتر میگذارم، نم و
شورهی دیوارههای برج بیشتر پیداست آن هم در تاریکی محضی که راهم را با
سفیدی شورهها میتوانم پیدا کنم، از پلهها که پایین میآیم به جملهی
راهنمای داخل آسانسور فکر میکنم که با افتخار به بازیدکنندگان میگفت «یک
زلزلهی 10 ریشتری شاید بتواند لرزهای کوچک به اندام این برج وارد کند» و
به این میاندیشم که آیا گریهی برج از آغاز زمستان امسال، نشان بیطاقت
شدن آن است؟ آیا این میتواند مانند زلزلهی 10 ریشتری بر اندام برج آزادی
لرزه بیندازد؟ آیا ممکن است زمانی نماد ایستادگی تهران بهخاطر این
بیتوجهیها فرو بریزد؟
بیتوجهی که شاید بخشی از آن گریبان
متولی اصلی بنا بعد از ثبتاش در فهرست آثار ملی را هم بگیرد، بنایی که در
سال 1350 ساخته شد، اما به دلیل اهمیتاش سه سال بعد با تهیهی پروندهای
که شاید تنها توان مسئولان آن زمان بود در 26 اسفند 1353 در فهرست آثار ملی
به ثبت رسید، ولی بعد از حدود 38 سال هنوز هیچ برگی به چهار صفحه اطلاعات
ثبتی تکراری، دو صفحه عکس قدیمی از فضای داخل برج و هفت صفحه از طرحهای
اولیه، به پروندهی برج آزادی اضافه نشده است.
و اینجا برج آزادی است، جایی که بنیاد
رودکی زیر نظر معاونت هنری وزارت ارشاد آن را مدیریت میکند، مدیریتی چند
پاره که گاهی کارهایش به شهرداری، که حفاظت و مرمت آن به پول بستگی دارد و
گاهی به ادارهی میراث فرهنگی و گردشگری استان تهران و گاهی به وزارت ارشاد
برگشت داده میشود. اینجا ساختمان 41 سالهای است با مقاومت در برابر 10
ریشتر زلزله، که قرار است آن را تا همیشهی تاریخ نگه دارد، البته اگر
شورهها و نم دیوارههای برج بگذارند.