کد خبر: ۱۱۰۰۳۴
زمان انتشار: ۰۸:۳۵     ۰۹ بهمن ۱۳۹۱
افسر عراقی کم کم از دست من ناراحت می‌شد. پرسید: «راستش را بگو! خمینی را بیشتر دوست داری یا صدام را؟» من با لحنی خنده‌دار گفتم: «من رهبرم را دوست دارم. او رهبر من است و صدام ناخن چیده حضرت امام هم نمی‌شود!»

به گزارش 598 به نقل از خبرنگار حماسه مقاومت فارس (باشگاه توانا)، یکی از شگرد های نیروهای عراق در برابر اسرای ایرانی، جنگ روانی و ایجادفضای نا امیدی درمیان آنان بود. که نمونه از آن را برای شما انتخاب نموده‌ایم:

 روز اولی که اسیر شدیم - 11/11/65 - ما را به پشت خط منتقل کردند. ما دو نفر بودیم. همسنگر من دو پایش را از دست داده و به سختی مجروح بود. عراقیها به علت جراحات زیاد، او را وحشیانه به شهادت رساندند و بعد مرا روی زمین نشاندند؛ درمقابل یک افسر عراقی و یک سرباز که فارسی و عربی می‌دانست و حرفهای او را ترجمه می‌کرد.

من آن وقت حدود شانزده سال داشتم. افسر عراقی گفت: «هر چه پرسیدم، حقیقت را بگو! اگر حقیقت را بگویی، با تو کاری نداریم.»

و من به خیال این که باید حتما حقیقت را بگویم، قبول کردم.

پرسید: «چندکلاس سواد داری؟»

گفتم: «تا متوسطه درس خواندم.»

- اوضاع اقتصادی و سیاسی ایران در حال حاضر چطور است؟

- اوضاع ایران خیلی خیلی خوب است و حالا هم که تحریم شدیم، به فرمان اماممان گوش می‌کنیم که گفته« اگر با ما جنگ کنید، ما فرزند عاشوراییم و اگر ما را تحریم کنید، ما فرزند رمضانیم.»

افسر عراقی لبخندی زد و سوال کرد: «آیا مقدار گلوله‌هایی که سر سربازان شما می‌ریزیم، کم است یا زیاد؟»

- هر چه قدر باشد، نمی‌تواند ایمان بچه‌های ما را درهم بشکند.

- تو چرا به جبهه آمدی؟ تو که سنی نداری، تو باید به کودکستان بروی!

- من بر خودم واجب می‌دیدم که بیایم و متجاوز را سرجایش بنشانم و دین خودم را به اسلام و مسلمین ادا کنم.

در همین وقت یک گلوله توپ ایرانی در چند قدمی ما به زمین نشست و چند تن از عراقی‌ها را به درک فرستاد. افسر عراقی رو به من کرد و گفت: «این گلوله ایران بود.»

گفتم: «بله! جنگ است»

کم کم از دست من ناراحت می‌شد. پرسید: «راستش را بگو! خمینی را بیشتر دوست داری یا صدام را؟»

من با لحنی خنده‌دار گفتم: «من رهبرم را، حضرت امام خمینی را دوست دارم. او رهبر من است و صدام ناخن چیده حضرت امام هم نمی‌شود!»

افسر عراقی در حالی که از عصبانیت به خود می‌پیچید، تهدید کرد:

- بخدا تو را می‌کشم!

و ورقه بازجویی مرا پاره کرد

راوی:محمد رضا مظفری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها