گروه فرهنگی/ رجانیوز- رسیدن به
شرایط "جهاد اقتصادی" در چارچوب های بوروکراتیک و اداری فعلی کشورمان، به
آسانی ممکن نخواهد بود. بررسی تجربه سازمان منحل شده "جهاد سازندگی" و نیز
نحوه استحاله نظام های اداری پس از جنگ تحمیلی یکی از مهم ترین مواردی است
که بايد در آغاز سال جهاد اقتصادی مورد مطالعه و بررسی قرار بگیرد. آنچه می
خوانید مقاله دکتر علی اصغر پورعزت عضو هیات علمی دانشکده مدیریت دانشگاه
تهران و دانشگاه امام صادق(ع) است که تاکنون از وی آثار و مقالات فراوانی
در حوزه دانش مدیریت اسلامی منتشر شده است که این مقاله در شماره اول از
دوره جدید ماهنامه "سوره" اندیشه منتشر شده و متن آن در اختیار رجانیوز
قرار گرفت:
هنگامي که نهاد جهاد سازندگي تشکيل شد،
جامعه ايران اميدوار و مشتاق، منتظر بروز تحولاتي شگرف در عرصه توليد،
سازندگي، فقرزدايي و رفع محروميت بود. فعاليتهاي بسياري از حرکتهاي
اجتماعي مردمنهاد (چون پيشاهنگي) که پيش از انقلاب تشکيل شده بودند، به
تدريج تعطيل شده بود. البته شير و خورشيد سرخ به رسم غالب کشورهاي مسلمان،
به هلال احمر تغيير نام يافت و به انجام وظايف سابق خود ادامه داد. بسيج
نيز با حضور خودجوش مردمي شکل گرفت و توسعه يافت. بسياري از نيروهاي جهاد
سازندگي، از اعضاي بسيج هم بودند، که با داعيه تشکيل ارتش بيست ميليوني شکل
گرفته بود. جهاد به سرعت توسعه يافت و به همکاري با سازمانهاي متعدد و
متنوع پرداخت. اين نهاد ابتدا به روستاها رفت و مسئوليت احياي روستاهاي رو
به موت را بر عهده گرفت. از طرحهاي لولهکشي آب و برقرساني گرفته تا
توسعه جادههاي خاکي، راهسازي و احداث مدرسه و حمام و درمانگاه و حتي
قبرستان و غسالخانه! بدين ترتيب به تدريج تعداد زيادي از اين گونه پروژهها
در چارچوب وظايف تعريف نشده جهاد سازندگي تعريف شد.
آزمون و خطاء زياد شد و ضرورت تشکيل
واحدهاي فني و مهندسي و الگوسازي و کپيبرداري از پروژههاي تکميل شده
افزايش يافت. با وجود اين همه آزمونها و خطاها، محصول کار جهاد شگفتانگيز
بود. افرادي با کمترين انگيزهها و تقاضاهاي مادي و با بيشترين تمايل
معنوي قابل تصور براي انسان قرن بيستم به ميدان آمده بودند تا طرحي نو
دراندازند. تا اينکه جنگ آغاز شد! و ناگزير بخش وسيعي از نيروهاي جهادي را
به کام خود کشيد. جهادگران وارد جبهه شدند و در عرصههاي گوناگون آن ايفاي
نقش نمودند. از حضور در خط مقدم به مثابه رزمنده گرفته تا نيروي
اطلاعاتعمليات و تخريب، و از توسعه تاسيسات پشتيباني نظير ساخت حمام و
تاسيسات نظافت صحرايي گرفته تا سنگرسازي براي رزمندگان؛ که بهويژه اين
تلاش آخر به حدي شجاعانه بود که جهادگران را شايسته نام «سنگرسازان
بيسنگر» نمود.(صحيفه امام، جلد21، صفحه 205)
اکنون رزمندگاني که هنوز زندهاند! به
خاطر دارند که چگونه جواني سيهچرده و پانزدهشانزده ساله، با جسمي تکيده و
لاغر، سوار بر مرکب آهنين و غولپيکر خود با سرعتي باورنکردني به تپههاي
جنوب ميپرداخت و از خاکهاي فرسوده و تفتيده، سنگرهاي قابل اعتماد
ميساخت. دشمن عاجز از درک اين سطح از شجاعت، از ميان گرد و خاکي که او به
سرعت بر پا ميساخت، پيشانيش را هدف قرار ميداد تا او را باز دارد، ولي
بلافاصله جهادگري ديگر جاي او را ميگرفت و بدين ترتيب، تا يک خاکريز در خط
اول تکميل شود، گاهي يک دسته از پاکترين جوانان کشور به شهادت ميرسيدند.
اکنون سئوال اين پژوهش اين است که جهاد
چه بود؟ کجا بود؟ و چه شد؟
پژوهشي در جستجوي هويت جهاد
سازندگي
در پژوهشي که در سال 1370 در آستانه
ادغام وزارت جهاد سازندگي و وزارت کشاورزي انجام شد، با عده زيادي از افراد
مصاحبه شد.
الف) نيروهاي اطلاعاتي جهادگر، اينها
همان جهادگران باقيمانده بودند، همانها که گاهي از موسسين جهاد بودند و
گاهي از همراهان اوليه آن! از ميان اين گروه گزارههاي ذيل حاصل گرديد.
* در ابتدا ما همه شبيه هم بوديم، ولي
سيستم جديد همه چيز را رها کرد و به تحصيلات بها داد!
* ما قبلا به اندازه توان کار ميکرديم و
به اندازه نياز حقوق ميگرفتيم، ولي اکنون بايد به اندازهاي که ديگران
تشخيص ميدهند کار کنيم و به اندازهاي که آنان تعيين ميکنند حقوق بگيريم.
* ما هنگامي که شبها در تهران قدم
ميزنيم، ميبينيم که غذاي اسراف شده که در يک سطل آشغال مردم شمال تهران
ريخته ميشود، به حدي است که در صورت اسراف نشدن ميتوانست به راحتي يک
خانواده روستايي جنوب کشور را سير نمايد. اينچنين است که بغض در گلويمان
ميترکد!
ب) نيروهاي سطح رهبري و عالي، در کنار
اين گونه اظهارات از نيروهاي سطح مياني و عملياتي، ديدگاه ديگري در ميان
نيروهاي سطح رهبري و عالي مطرح بود:
* وضع سابق قابل ادامه نيست، ايجاد نظم و
محاسبهپذيري ضروري است. بايد به طرحي انديشيد که عملکرد سابق را به شکل
محاسبهپذير حفظ نمايد.
ج) بسيجيان شاغل در وزارت کشاورزي،
افرادي که در وزارت کشاورزي کار ميکردند و مشتاق پيوستن به جهاد بودند،
با اين دعوي که جهاد و روحيه جهادي به وزارت کشاورزي نيز تسري يابد.
د) بوروکراتهاي وزارت کشاورزي، افرادي
که صادقانه کار ميکردند و دستورات را اجرا ميکردند و براي آنها تفاوتي
نداشت که اين کار را به نام کدام وزارتخانه انجام دهند.
ه) بيتفاوتها، افرادي بودند که به هر
حال، انگيزهاي براي کار نداشتند و خيلي مهم نبود که تحت نظر کدام
وزارتخانه شاغل باشند و کار نکنند! (ر. ک. پورعزت، 1371)
حاصل آن پژوهش تاکيد بر اين مهم بود که
با ادغام جهاد و وزارت کشاورزي، جهاد در يک بوروکراسي کهنسال استحاله خواهد
شد؛ مگر آنکه هستههاي مستقل جهادي به صورت تعاوني تشکيل شوند و مستقل از
وزارت جهاد به کار خود ادامه دهند و پروژههاي مورد نظر وزارت جهاد را با
قيمت کمتر و کيفيت بهتر که مقتضي موجوديت و هويت جهادي بود، ارائه نمايند!
(ر. ک. پورعزت، 1372)
جهادی که سازمان شد
پس از زلزلههاي سنگين، ساختمانهاي
شهرها از هم ميگسلند و به تپههاي خاک تبديل ميشوند. پس از حضور
امدادگران و نجات بازماندگان، از شهرها جز ويرانههايي باقي نميمانند و
معمولا خاطرات مردم، زمينهساز و مبناي احياي آنچه بود قرار ميگيرد. براي
مثال تصاوير طبس (دانشدوست، 1369) يا بم، کمک ميکنند که بتوان خاطرات
اين شهرها را به ياد آورد و در موارد استثنايي، برخي از بناهاي آنها را
بازسازي کرد(pourezzat & others, 2010)
جهاد پس از ادغام به سازماني تبديل شد
که به سرعت به وزارت کشاورزي گذشته و وزارت جهاد کشاورزي آينده تغيير شکل
مييافت. اما تصاوير جهاد سازندگي سابق در اذهان جهادگران باقيمانده وجود
داشت؛ تصاويري که هنوز در دسترسند و قابل تامل! همين تصاوير نوعي تعارض
شناختي براي ايشان پديد آورد. در آن زمان، هنگامي که پايان ماه ميرسيد،
کيسههاي پول را ميآوردند و هر کس به اندازه نيازش برميداشت، در حالي
که به اندازه توانش کار کرده بود. جالب آنکه اين مسئله، آرمان مارکس و
انگلس بود که هرگز نتوانسته بودند آن را در جهان واقع تصور کنند؛ زيرا هرگز
ممکن نبود که ظرفيت اين حد از خودگذشتگي با حذف ايمان به خدا ميسر گردد.
پس ايشان اين مهم را حتي از باورهاي خود حذف کردند و به تلاش در حد توان و
برداشت در حد مشارکت راضي شدند؛ در حالي که ادعاي نهايي آنان اين بود که از
هرکس بر حسب توانش ياري گرفته شود و به هر کس بر حسب نيازش پرداخت گردد
(Marx & Engels, 1888)؛ از اين رو پيروانشان به طرح اين اصل روي آوردند
که از هر کس در حد توان و ياري او، استفاده شود و به هر کس در حد مساعدتش
پرداخت گردد (Nell&o’Neill, 1972, 79-81).
ولي جهاد و بسيج توانسته بودند که در
برههاي از زمان اينچنين باشند، يعني نيروهايشان در حد توان و بلکه فراتر
از توان کار ميکردند و در حد نياز و بلکه کمتر از نياز و با قناعت بسيار
مصرف ميکردند. آنچنان که عامه مردم آنان را تحقير نمايند، در حالي که
ملائکه آسمان ثناگويشان باشند (ر. ک. نهج البلاغه، خطبه همام). اما با
توسعه جهاد بوروکراتيک، همه آنچه فراهم شده بود از ميان رفت. البته اين سير
يکشبه طي نشد، بلکه يک يا دو دهه طول کشيد تا جهاد سازندگي به سازماني
غولپيکر به نام وزارت جهاد کشاورزي تبديل شود. اکنون زماني است که اکثر
بنيانگذاران جهاد بازنشسته شدهاند و بسياري از جهادگران زمان جنگ نيز در
آستانه بازنشستگي هستند و شايد اين آخرين فرصتي باشد که بتوان به مستندسازي
حيات جهاد سازندگي پرداخت.
جهاد و آنچه که بود
جهاد در وزارت کشاورزي ادغام شد و اکنون
پس از حدود دو دهه، اصليترين سازههاي هويتي خود را صرفا در ذهن جهادگران
قديمي به ميراث گذاشته است و صرفا سازههاي فيزيکي آن باقي ماندهاند!
اکنون ساختمانهاي مناسبتر و تجهيزات بهتري وجود دارند؛ آزمون و خطا کمتر
است؛ محاسبات مهندسي دقيقترند و کارهاي ارزندهاي نيز انجام ميشود (ر.
ک. حاجي احمدي، 1388، 95-77). اما اکنون اينگونه امور در وزارت راه و
ترابري، وزارت بازرگاني، وزارت صنايع، وزارت بهداشت و آموزش پزشکي! و وزارت
پست و تلگراف و تلفن، و وزارت دفاع نيز انجام ميشوند.
آيا واقعا ماهيت نهادي جهاد و جهادگري،
به وزارت جهاد کشاورزي تسري يافت و اين دستگاه جهادگر ماند يا روحيه
بوروکراتيک ايراني1 بر جهاد کشاورزي مستولي شد و اين نهاد صرفا به يک
دستگاه مانند ساير دستگاهها تبديل شد (ر. ک. طالب، 1388)
پيش از اين، جهاد سازماني بود که در هر
جا مشکلي وجود داشت حضور مييافت، پيش از اينکه طرحي نوشته شود يا
بودجهاي تصويب شود يا خطمشياي ابلاغ گردد! در واقع جهاد صرفا مشکل را حل
ميکرد و گاهي نيز البته خطا ميکرد.
پس سه منطق فعاليت در مقابل هم يا در
کنار هم مطرح شدند:
الف) منطق و شيوه جهادي: کار بايد انجام
شود. نميتوان منتظر تصميمگيري در مرکز ماند. بحران فقر در حال توسعه
است. پس بايد کاري کرد!
ب) شيوه بوروکراتيک ايراني سنتي: درست
است که بايد کاري انجام شود، ولي ابتدا بايد سنجيد که بر اساس کدام اولويت و
کدام منطق و حتي کدام فلسفه! پس بهتر است ابتدا بررسي شود آيا مسالهاي
وجود دارد يا خير. شايد خاستگاه اين مساله، تصور و تخيل افراد باشد. سپس
بايد ابعاد مساله بررسي شود، بودجه تامين شود، و براي اجرا برنامهريزي شود
تا برنامه بتواند اجرا گردد.
ج) شيوه بوروکراتيک ايراني نوين و
انقلابي(نَما): همه تصميمهاي ما درست اتخاذ ميشوند و عليرغم سنگ انداختن
استکبار جهاني همه هدفها حاصل ميشوند و فقط جهانخواران و منافقان کوردل
نميفهمند که ما چقدر خوب کار ميکنيم و چقدر از همه دنيا بهتريم! هر
چند اين گزارهها از تصوراتي خودشيفته و بلاهتآميز حکايت دارند، ولي
آمارهاي موجود نيز حاکي از آنند که جهاد کشاورزي روز به روز بر بيلان
عملکرد خود افزوده است و فعاليتهاي مفيد و ارزندهاي دارد. پس مساله چيست؟
بازتعريف مسئله
در مقدمه قانون اساسي جمهوري اسلامي
ايران به طور تلويحي اشاره شده است که بوروکراسي، دستگاه اداري متناسب با
نظام طاغوتي و يادگار سلطه طاغوت است (ر. ک. مقدمه قانون اساسي جمهوري
اسلامي ايران). بر اين اساس، قرار بوده که طرحي غيرطاغوتي و زيبنده جامعه
اسلامي طراحي شود. هر چند در آن زمان حضور گرايشات مارکسيستي و رواج
تلقيات آنان، بر نفي بوروکراسي بيتاثير نبوده و اين موضع قانون اساسي نسبت
به بوروکراسي، آگاهانه و تخصصي نيست؛ زيرا اين موضع که سازمان و بوروکراسي
را ابزار سلطه ميداند (Morgan, 2006)، ريشه در رويکردهاي مارکسيستي
دارد! بهويژه با توجه به اينکه جلوههاي مثبت و تحسينبرانگيزي در
بوروکراسي وبري وجود دارد که از نگاه اين منتقدان مغفول مانده است
(Ferederickson, 2000)، تا جايي که ميتوان ادعا کرد که عمده نظريه
سازمان، حاشيهنويسياي بر بوروکراسي وبر است (Pourezzat&TaheriAttar,
2009) و همانا روح بوروکراسي، تعهد به عدالت اجتماعي است!
در واقع بوروکراسي وبري به شکل جالب
توجهي، سالها پس از انقلاب پروتستان و بازپردازي مسيحيت، در پاسخ به نيازي
جديد و برخاسته از نهضت پروتستان ابداع شده بود. در همين امتداد، ميتوان
ادعا کرد که ضعف مورد هجمه مخالفان امروز، از بوروکراسي نيست و اساسا قرار
نبوده است که بوروکراسي وبري با هويتي جهانشمول، در همه تاريخ مورد
استفاده قرار گيرد! بلكه اين نوع سازمان در انطباق با فلسفه اجتماعي
برخاسته از پروتستان ايجاد شده بود و قابليتهاي شگرف و جالب توجهي از خود
بروز داده بود و آثار قابل توجهي براي توسعه جوامع غربي بر جاي نهاده بود؛
تا حدي كه ميتوان ادعا كرد، مارتين لوتر تمدن غرب را از سير انحطاط
جاهليت اسكولاستيك به سوي نوگرايي رهنمون گشت و در دوران نوگرايي، وبر
بوروكراسي را معرفي كرد تا به مثابه بهترين شيوه اداره به كار گرفته شود و
در سير تكامل جامعه پردازشگر خود، فراخور تنوع نياز اين جوامع رو به تكثر،
رشد نمايد و مدلهاي ديگر بر اساس آن توسعه يابند. براي مثال، بوروكراسي
حرفهاي، بوروكراسي ماشيني، بوروكراسي بخشي، ساختارهاي ساده و ادهوكراسي بر
اساس آن توسعه يافتند و سپس فراخور تحولات و توسعه تكثرگرايانه در جوامع
مذكور در نيمه دوم قرن بيستم، ساختارهاي سياسي و ماموريتي را معرفي نمودند،
تا اينكه در دهه اول قرن بيستم ادهوكراسيهاي حرفهاي حيات خود را آغاز
كردند. (Pourezzat & Taheriatter,2009)
نكته مهمي كه از تامل بر اين سير
تاريخي حاصل ميشود آن است كه ساختارهاي اداري نيز متاثر از فرهنگ و
باورهاي غالب جوامع شكل ميگيرند؛ يعني ساختار سازماني نيز يك مصنوع از
مصنوعات فرهنگي است كه به قول هچ از مفروضات و باورها و هنجارها و ارزشها
تاثير ميپذيرد و نمادها را تحت تاثير خود قرار ميدهد (Hatch, 1997,
363)؛ نمادهايي كه گاهي در شعارهايي چون «قيام مستضعفان براي رفع استضعاف
از ديگران» يا «سنگرسازي مجاهدان بيسنگر» جلوه ميكند. بنابر اين سوال
اصلي پژوهش اين است كه چنين سازماني بايد چه ويژگيهايي داشته باشد!
سازمان مناسب براي تفكر جهادي
در اين جا لازم است كه گزارههاي اصلي
شكل دهنده تفكر جهادي دوباره مرور شوند؛ در صورت مصاحبه با جهادگران،
ملاحظه ميشود كه عمدهترين گزارههاي شكل دهنده انديشه آنان عبارتند از:
* جهاد وظيفهاي غير قابل اجتناب است که
گاهي صورت عيني و گاهي صورت كفايي به خود ميگيرد؛
* مهمترين جزء تفكر جهادي مبتني بر
جلوههاي دروني آن است كه عرفا آن را جهاد اكبر در مبارزه با نفس ميدانند
(صحيفه امام، جلد 21، ص 205)
* يكي از مهمترين جلوههاي جهاد بيروني،
مجاهدت در راه خداست كه در صريحترين شكل در جهاد دفاعي در جبهه جنگ متجلي
ميگردد.
* پس از جهاد در جبهه جنگ، جهاد براي
رفع استضعاف و فقر از ارزشمندترين فعاليتهاي هر انسان است.
* مرتبه جهادگران و مجاهدان به تقواي
آنها بستگي دارد و هيچ يك بر ديگري برتري ندارند.
* ارزش افزوده حاصل از فعاليت جهاد،
هديهاي است از جهادگران به كل جامعه.
* فراگرد فعاليت در جهاد و كسب درآمد در
آن، در ارتباط با چرخههاي اقتصادي فعال در جامعه، بايد به گونهاي اداره
شود كه اين مجموعه استضعافستيز، خود دچار استضعاف نشود كه اگر استضعاف
تحميلي ظلم است، پذيرش و خو گرفتن به آن ننگ است (ر. ك. پورعزت و قلي پور،
1388، 55)
* اين مجموعه هفت گزارهاي، مهمترين
گزارههاي ذهني جهادگران را در دوران جنگ تشكيل ميداد كه پس از جنگ به
تدريج فراموش شد.
فراموشخانه تاريخ و ادغام سنت،
تجدد و فرهنگ ديني
پس از جنگ، ناگهان جريانهاي اقتصادي
فعال شدند و جريانهاي فرهنگي را در انزوا قرار دادند و كار بدانجا كشيد كه
فرهنگ تا حد قابل توجهي تابع اقتصاد تلقي شد. بنابراين اقتصاد ليبرالزده،
مشوق فرهنگ ليبرالي شد و ساخت اداري كشور با ظرفيتي منفعل، وجهه فعال به
خود گرفت. در اين شرايط زلزلهاي اقتصادي اداري رخ داد و بسياري از
سازههاي اقتصادي و اداري تابع فرهنگ انقلاب را فرو کوبيد، آنچنانکه زلزله
شهرها را در هم ميکوبد و پس از آن، فقط تصاويري از آن همه واقعيت برجاي
ميماند؛ مانند تصاويري که از طبس (دانش دوست، 1369) و بم (بهزادي، 1383)
پس از زلزله باقي ماند.
در جريان اين زلزلههاي اداري و
اقتصادي، نحله آزموده نشده مديريت دولتي نوين، به ويژه با تاكيد بر
خصوصيسازي، كوچكسازي و برونسپاري، به آرمان انقلابيون اداري تبديل شد؛
ناگهان جامعه اداري مواجه با نهضتي شد كه حتي در امريكا و انگليس، پارادايم
غالب نبود و مخالفاني جدي داشت، در حالي که عمدهترين حاميان آن پس از
بازار، دستگاههاي اداري تاچر و ريگان بودند (Hughes, 2003, 44).
اين سير به همه دنيا و منجمله ايران
سرايت كرد. ايران كه به شدت در برابر ليبراليسم فرهنگي و سياسي مقاومت
ميكرد، ناگهان ليبراليسم اقتصادي و شايد بتوان گفت ليبراليسم اداري را
مشتاقانه پذيرا گشت. حاصل اين پذيرش شتابزده، فراموشي مواضع فرهنگي و حتي
سياسي جهاد بود. در واقع در اين شرايط که آشفتگي موضع ايران در برابر
تحولات جهاني کاملا آشكار بود، آنچه وجهالمصالحه پيشرفت اقتصادي قرار
گرفت، ارزشهاي فرهنگي بود.
در اين دوران بازخواني و حتي يادآوري
ارزشها، شعارزدگي و دهه اولي(دهه اول انقلاب) ناميده ميشد. سپس به تدريج
جرياني تقويت شد كه در امتداد آن، دهه اوليها و دهه دوميها، جاي خود را
به دهه سوميها دادند كه در آن همه چيز فراموش شده بود، جز خاطراتي
داستانگونه كه از قصه رستم و سهراب جديدتر بودند ولي عمق تراژديك آنها
كمتر از آن بود؛ زيرا از اين به بعد هنرمندان حقوق بگير (نه هنرمندان مجاهد
غيرقابل خريد و فروش) مدافع آن ارزشها شده بودند. پس روحيه و فرهنگ جهادي
به تاريخ پيوست؛ زيرا حتي هنرمندان مجاهد نيز به تدريج از جريان هنر پس از
جنگ حذف شدند و زيبايي هنر براساس معيارهايي جديد تعريف شد.
بازخواني تاريخ؛ خاطره يا مد يا
حرفه
امروز در آستانه دهه چهارم پس از
انقلاب، بازخواني رشادتها و حماسههاي حقيقي دهه اول يا در چهارچوب خاطرات
افراد ناظر باقيمانده انجام ميشود يا در امتداد خيالپردازيهاي آنان كه
نديدهاند و فقط شنيدهاند كه بر نسل اول چه گذشت! اين ناظران و شاهدان به
چند دسته تقسيم پذيرند:
الف)انسانهاي خوب كمياب، شاهدان زنده و
كساني كه اكنون به سختي خرج زندگي خود را در ميآورند، به ارزشهاي قديم
پايبندند و اغلب مورد انتقاد اطرافيانند؛
ب) انسانها نسبتا خوب فراوان كه سطح
متوسطي از زندگي را براي خود فراهم ساخته، خاطرات گذشته را دوست دارند و
تأييد ميكنند، ولي به سبك امروز زندگي ميكنند.
ج) انسانهاي منطقي كه هرچند گذشته را
ديدهاند، در سيرتطور جهان تغيير كردهاند، نرخ روز را دريافتهاند و به
الگوي موفق نسلهاي حال و آينده تبديل شدهاند.
سير گفتمان اين سه نسل و ميزان اثرگذاري
آنها، عميقترين و واقعيترين گفتمان نسل حاضر است. همين گفتمان است که
امروز اعتبار دارد و مورد توجه نسل جوان است.
جهاد در آستانه تغيير در سالهاي 72-
1370
در بين سالهاي 1370 الي 1372 سرنوشت
سازترين تصميمها در مورد جهاد گرفته شد؛ به طوري که اين سالها به مهمترين
سالهاي حيات نهاد جهاد سازندگي تبديل شد. در همین سالها بود که بحث تحول
و تغيير مطرح شد؛ کارشناسان و متخصصان دعوت شدند و به بحث و مذاکره
پيرامون اين مهم پرداختند و البته پژوهشهايي نيز توسط دانشپژوهان و
پژوهشگران گمنام انجام شد.
در يکي از اين پژوهشها، مهمترين عوامل
موثر بر جهادگر ماندن جهاديان بررسي شد. عمدهترين اين عوامل به ترتيب
کماهميتي عبارتند از:
1- حفظ امنيت شغلي؛
2- تامين معاش کارکنان (جهادگران)؛
3- توانايي دسترسي به مشاغل بهتر در
خارج از جهاد؛
4- امکان پيشرفت تحصيلي؛
5- داشتن آگاهي و شناخت کافي درباره
فرهنگ جهادي، پيش از پيوستن به آن؛
6- حفظ تناسب وظايف با تخصصهاي
جهادگران؛
7- حذف روشهاي نامطلوب کنترل؛
8- مشارکت در تعيين اهداف، خط مشيها و
تصميمگيريها؛
9- حذف قوانين و مقررات دست و پا گير؛
10- نگراني از اشتغال به مسائل دنيوي و
اقتصادي پس از جنگ؛
11- رعايت عدالت در رفتار با جهادگران و
مردم؛
12- اميد به تحقق اهداف جهاد (ر. ک. پور
عزت، 1371 و 1372)؛
در واقع در آن زمان جهادگران واقعي،
کمتر نگران مسائل اقتصادي خود و بيشتر نگران اوضاع و احوال فرهنگي تاثير
پذيرفته از اقتصاد و همچنين نگران از تغيير ماهيت جهاد بودند.
البته مسئولان جهاد به آنان اطمينان
ميدادند که اينچنين نخواهد شد (مجموعه مقالات اولين سمينار علمي و کاربردي
جهاد سازندگي، 1372)
اما جهاد به تدريج به يک بوروکراسي
ماشيني تبديل شد که از مجموعهاي از افراد حرفهاي، متخصص، ماموريت گرا و
داوطلب، در کنار عدهاي بوروکرات تشکيل شده بود. به تدريج فراگردهاي رسمي
استخدام از طرق قراردادي، رسمي و طرح سربازي، به تدريج بر تعداد
بوروکراتها افزود و از نسبت تعداد داوطلبان به کل شاغلين جهاد کاست و
اينچنين بود که جهاد سازماني شد که وزارت جهاد کشاورزي نام گرفت.
سير تطور ارزشهاي جهادي
فرض اشتباه اين است که تصور شود
ارزشهاي جهاد از ميان رفتهاند؛ سنت تاريخ چنين نيست که اين ارزشها از
ميان بروند! تجلي اين ارزشها در مصنوعات فيزيکي، شفاهي و رفتاري دورههاي
مهمي از تاريخ حيات سازماني ايران محفوظ خواهد ماند. ولي ممکن است اين
جلوهها به تدريج فراموش شوند تا در آينده فصلي از تاريخ پيش رو، فراخوانده
شود که به مصداق آيه شريفه 53 از سوره مائده، ارزش اين جلوه را درک کند و
شان آن را دريابد و سازماني را با حضور خدا در آن درک کند (ر. ک. رستگار و
وارث، 1387)
بنابراين آنچه اتفاق افتاد را نميتوان
سير عروج و هبوط ناميد؛ زيرا هرگز عروجي همهگير حاصل نشده بود! حقيقت اين
است که بخشي از جامعه توفيق يافتند که به اذن حضرت حق، روزگاري از حيات
طيبه آينده را در سازهاي انسانساخته درک نمايد؛ سازهاي زودگذر در حيات
سازماني جامعه و ديرپا در انديشه کساني که ميخواهند جهان را سقف بشکافند و
طرحي نو دراندازند.
بنابراين هرگز سير صعود و نزولي تجربه
نشد. اين سازمان در يک برهه از زمان صرفا با يک فرمان، و اقتداي مجموعهاي
از جوانان کشور شکل گرفت و به سرعت در سير خدمترساني به جامعه، به اوج
رسيد. در اين دوره، مجموعه متنوعي از مصنوعات فيزيکي، رفتاري و گفتاري
(Hatch, 1997, 211؛ Hatch & Cunliffe, 2006, 185-191 و پورعزت، 1387،
6-395) بر جاي ماندند؛ مصنوعاتي که ميتوان بر اساس آنها الگويي عملي را
براي يک سازمان اخلاقي بر مبناي رفتارهاي جهادي بازشناسي کرد (صدرالسادات،
1388، 124). الگويي اخلاقي که نه تمايلي به اخلاق پروتستان و سرمايهداري
غربي داشت و نه تمايلي به رفتارهاي اخلاقي برخاسته از سوسياليسم و کمونيسم
معاصر آن زمان(دهه اول انقلاب)
در واقع جهاد سازندگي، الگويي از اخلاق
کار در اسلام را نمايان ساخت که بر اساس آن گروهي پيدا شدند که با اخلاص،
توانايي و دانش خويش را براي نيل به جامعهاي استضعاف زدوده به کار گرفتند و
تنها سرمايه آنها، ايمان به خدا و اخلاص در خدمت به خلق او بود؛ و بر
همين اساس، منابع عظيمي از سرمايه اجتماعي توسعه يافت که ميتوانست آينده
ايران را متحول سازد؛ ولي اين سرمايه برخلاف دعاوي طراحان نظام تحول جهاد
از نهاد به سازمان، از سازمان به وزارت جهاد سازندگي و سپس به وزارت جهاد
کشاورزي، به سرعت در طي دهههاي دوم و سوم پس از انقلاب از ميان رفت.
بحث و نتيجهگيري
هر سازمان، سازهاي است که در تناسب با
فرهنگ جامعه شکل ميگيرد. هرگاه عناصر و مفروضات فرهنگي نتوانند ارزشهاي
متناسب با خود را توسعه دهند و مصنوعات مقتضي خود را توليد نمايند، جامعه
با نوعي گسست فرهنگي مواجه ميشود. واقعيت اين است که نظام فکري جديد
ايران پس از پيروزي انقلاب، به سازههاي سازماني جديدي نياز داشت و نهاد
جهاد سازندگي نويدبخش توسعه چنين سازماني بود. ولي اين نهاد در سير تطور
خود، به وزارتخانهاي بوروکراتيک تبديل شد و سپس با يک بوروکراسي سنتي
ادغام گشت و به تدريج در آن استحاله شد.
جهاد سازماني بود متفاوت با همه
سازمانهاي معاصر خود! ولي متاسفانه به لحاظ برخي سهلانگاريها در ثبت و
ضبط مختصات ويژه فرهنگي آن و اصرار بر تبديل آن به بوروکراسي ماشيني،
بسياري از ويژگيهاي منحصر به فرد خود را از دست داد و به سازماني معمولي
با مختصات سازمانهاي متداول ايراني تبديل شد. بدينسان سازهاي متناسب با
اهداف انقلاب، به سازهاي متناسب با نظامهاي اداري پيش از آن تغيير ماهيت
داد؛ در حالي که ماهيت اين نهاد، با ادهوکراسيهاي مستقل تناسب بيشتري
داشت؛ ادهوکراسيهايي وابسته به يک سيستم بوروکراتيک مرکزي؛ ادهوکراسيهايي
که در قالب هستههاي مستقل جهادي، در شبکهاي از گروههاي حرفهاي و تخصصي
ميتوانستند، سيستم خدمترساني بينظيري را در جهان تحولات ساختاري معرفي
نمايند و سازماني ايجاد نمايند ماموريتگرا، هدفمند، کمهزينه، و ايثارگر
که همواره موجوديت خود را وقف شده در جهت نيل به هدف انگاشته، مهياي رفع
استضعاف از محرومين جامعه گردد. اما شرايط دورههاي پس از جنگ و
استراتژيهاي توسعه اقتصاد محور، وجود چنين سازماني را تاب نياورد و در
جريان استحاله فرهنگي، جهاد سازماني شد که اکنون فقط خاطرهاي دارد از
سازماني که بقاي خود را در استمرار خدمت به جامعه مييافت؛ و اکنون فقط
انگارههايي ذهني از آن بر جاي مانده است؛ انگارههايي پس از زلزلههاي
اداري بوروکراتيک و اقتصاد ليبرالي، به مثابه «جهاد، سازماني که بود.»