کد خبر: ۱۰۶۷۹۴
زمان انتشار: ۲۳:۱۷     ۲۵ دی ۱۳۹۱
هيچ بعيد نيست شما هم جزو همان دسته افرادي باشيد كه به شدت نسبت به اهميت تاريخ صدر اسلام واقفيد و در حسرت يك بار مطاله دوره كامل آن مي‌سوزيد؛ اما به احتمال زياد شما خصوصيت ديگري هم داريد و آن اينكه نه فرصت كافي براي چنين برنامه مطالعاتي‌اي خواهيد داشت و نه حال و حوصله‌اش را. حالا بگذريم كه ممكن است بگوييد اصلا از بين اينهمه كتاب كدام را انتخاب كنيم؟!
 
به گزارش رجانيوز، اما راه‌هايي هم وجود دارد كه كمك ميكند هم بخشي از آن حسرت تاريخي را كنار بگذاريد و هم اينكه به تنبلي و بي‌حوصلگي تاريخي خدشه‌اي وارد نشود! مطالعه موضوعي و مناسبتي تاريخي اسلام مي‌تواند يكي از اين راه‌ها باشد. سه كتابي كه در زير معرفي مي‌شود ويژگي‌هايي دارد كه مي‌تواند باب ميل عموم اهل مطالعه قرار بگيرد.
 
«آقازادگان صدر اسلام»، «سیره پیامبر و امیرالمؤمنین در برخورد با سران فتنه و نفاق» و «ريزش‌ها و رويش‌ها در بين خواص صدر اسلام» سه كتابي هستند كه توسط حجت الاسلام مهدي همازاده نوشته شده و در انتشارات شركت چاپ و نشر بين الملل منتشر شده است.
 
 
حجم كم و پرهيز از پرداختن به مسائلي تاريخي كه ارتباط چنداني با اصل موضوع ندارد يكي از مزيت‌هايي است كه اين كتاب‌ها را در بين كتب تاريخي خوشخوان كرده است. البته بايد اذعان كرد كه اين كم گويي موجب سستي كتاب در حوزه اسناد تاريخي نشده است و از اين منظر مي‌توان اين سه كتاب را مستند و دقيق دانست. اسناد مورد استفاده در اين كتاب‌ها از منابع دست اول فقهي و روايي است و غالبا در نزد اهل سنت هم از اعتبار برخوردار است.
 
کتاب «سیره پیامبر و امیرالمؤمنین در برخورد با سران فتنه و نفاق» با ارجاع به 40 منبع اوّلیه فقه، حدیث و تاریخ اسلام و  همچنين کتاب «آقازادگان صدر اسلام»، با ارجاع به 45 منبع و مصدر اوّلیه تاریخ اسلام  نوشته شده است.
 
اما جداي از همه اين مسائل آنچه مي‌تواند مخاطب را براي خواندن اين كتاب‌ها ترغيب كند موضوع جذاب آنهاست. در كتاب 75 صفحه‌اي «آقازادگان صدر اسلام» سرگذشت 11 نفر از آقازادگان صدر اسلام مورد بررسي قرار گرفته است. حتي اگر فضاي كنوني جامعه هم پر از تكرار واژه آقازاده نباشد و مردم روي ان و برخورد با آنها حساس نشده باشند هم دانستن ماجراي نورچشمي‌هاي خواص صدر اسلام حتما جذاب خواهد بود. شايد با خواندن سرگذشت اين افراد راحت‌تر بتوان به چرايي وضعيت عجيب و غريب آقازاده‌هاي معاصر پي برد!
 
کتاب «سیره پیامبر و امیرالمؤمنین در برخورد با سران فتنه و نفاق» هم كه در 70 صفحه سامان پيدا كرده است از موضوعي با همين جذابيت برخوردار است. يكي از بحث‌هاي مطرح در فتنه 88 –كه شايد هنوز هم تمام نشده باشد- نحوه برخورد حكومت با فتنه گران است. مطالعه سيره پيامبر و اميرالمومنين در برخورد با فتنه گران عصر خود حتما مي‌تواند ما را در شناخت مباني لازم و به تبع آن نتيجه گيري در اين موضوع مهم كمك كند.
 
کتاب «ریزش ها و رویش ها در بین خواص صدر اسلام» هم كه زودتر از دو كتاب ديگر روانه بازار شده بود با پرداختن موردي به چند تن از ريزش‌ها و رويش‌هاي صدر اسلام سرگذشت هر كدام را بررسي مي‌كند. حتما براي شما جالب خواهد بود كه بدانيد كار اسامه، فرمانده نوزده ساله معروف آخرين سپاه حضرت رسول(ص) به كجا كشيده شده است؟ از اين دست مطالب در اين سه كتاب بسيار است.
 
 
مهدي همازاده پيشتر و در همان زمان فتنه مطالب اين سه كتاب را در چند مقاله در مجله راه منتشر كرده بود و بعد سر فرصت به تفصيل و توضيح آنها پرداخت و در قالب كتاب‌هايي جداگانه به دست نشر سپرد.
 
او در مقدمه كتاب «آقازادگان صدر اسلام» آورده است:
 
«جایگاه و موقعیت اجتماعی ویژه ای که صحابه پیامبر در جامعه صدر اسلام داشتند، تا حدّ زیادی به فرزندان ایشان نیز منتقل شده بود و تربیت اشرافی و خودبینانه این طبقه، بسیاری از آنان را به وادی فتنه انگیزی و برتری طلبی کشانید. البته همگی اینان به طور یکسان در فساد سیاسی و کج روی اخلاقی نغلطیده اند و همان گونه که در این نوشتار آورده شده،‌ می توان از آقازادگان صرفاً بی بصیرت تا آقازادگان دنیاطلب و حتّی بعضاً مفسد اقتصادی و سیاسی را در بین آن ها جستجو کرد؛ اما با وجود تفاوت در نقش ها و انگیزه ها، در اصل شبهه افکنی و ایفاء نقش در فتنه ها با یکدیگر مشترکند.»
 
در پايان سر گذشت چند تن از آقازادگان صدر اسلام كه در كتاب «آقازادگان صدر اسلام» آمده است آورده مي‌شود:
 
 
محمّد بن عبدالله بن حسن بن الحسن(ع)
 
محمّد بن عبدالله بن حسن بن الحسن المجتبی، فرزند نوه امام مجتبی و همعصر امام صادق علیهماالسّلام بود. او با توجّه به روایتی از رسول خدا که مهدی موعود را همنام خویش معرّفی فرموده و با لحاظ شدّت ظلم و بیداد امویان در اواخر دوره حکومت ایشان، ادّعای مهدویت نمود و پدرش عبدالله نیز در این راه، او را مدد و همراهی وافی میرسانید! اساس اختلاف میان فرزندان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به همین مسئله برمیگردد. مادر عبدالله، فاطمه دختر امام حسین و پدرش، حسن فرزند امام حسن بود و به اینخاطر که از طرف پدر و مادر به رسول خدا میرسید، عبدالله محض خوانده میشد. 
 
پس از قیام و شهادت زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید، عراق و خراسان بیش از پیش آماده یک شورش عمومی علیه بنی امیّه شده بود و بنی هاشم –اعمّ از علوی و عبّاسی– به جز امام صادق و چند تن دیگر، بر بیعت با محمّد بن عبدالله گردن نهادند. حتّی منصور و سفّاح و ابراهیم امام و دیگر شخصیتهای مطرح بنی العباس نیز در این بیعت شرکت داشتند.  میتوان گفت که منصور و سفّاح و حامیان ایشان یا به دنبال استفاده موقّـت از این جنبش برای قیام خود بودند، یا هنوز امید رسیدن به قدرت مستقل نداشتند و به سهمی از قیام و حکومت احتمالی بنیالحسن راضی شده بودند. اما به هرحال بعدها با فراهمآوردن زمینه مساعد و مصادره احساسات عمومی به سود خویش، سلسله بنیعبّاس را تأسیس و با محمّد بنعبدالله و پدرش، برخورد کردند. 
 
شواهد فراوانی در دست است که عراق، تنها علویان را به عنوان جانشینان احتمالی امویان در ذهن خود داشتند و تصوّر اینکه بنیعبّاس سر کار بیایند، تنها وقتی مطرح شد که آنان به زور ابومسلم خراسانی و ابوسلمه خلّال حاکم شدند. اشکال کار در آنجا بود که در داخل علویان، اختلافاتی وجود داشت؛ از یکطرف بنیالحسین که چهرههای برجسته آن امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بودند، بهخاطر موقعیت علمی و اخلاقی در جامعه عراق و بین شعیان و حتّی علمای دیگر، شاخص بودند و شیعیان فراوانی داشتند. در مقابل، بنیالحسن نیز میراث علوی خویش را با تأکید بر ضرورت قیام و جنبشهای پیدرپی و متعدّد، پاس میداشتند و سران قیام در میان اینان با انگیزه-های متفاوت، دست به شورش میزدند. در این میان، عبدالله بنحسن بنالحسن میکوشید تا فرزندش محمّد را بهعنوان تنها کاندیدای علویان برای حکومت و جانشینی بنیامیّه معرّفی نماید و تا حدّ زیادی هم موفّق به این کار گردید.   
 
جالب آنکه در محفل بیعت شخصیتهای مطرح علوی و عبّاسی با محمّد، سخن از جعفر الصادق به میان آمد و عبدالله – پدر محمّد – گفت: «لا نرید جعفراً لئلّا یفسد علیکم أمرکم.» (حضور جعفر در این جلسه لزومی ندارد؛ زیرا او کار شما را خراب میکند.) این بدان دلیل بود که امام صادق علیهالسّلام بهجدّ با قیام محمّد بنعبدالله و خصوصاً اینکه خود را قائم آلمحمّد مینامید، مخالف بود. لذا هنگامی که مخالفت امام علیهالسلام با این حرکت علنی شد، عبدالله بنحسن، ایشان را به حسادت متّهم کرد!
 
به نقل ابوالفرج اصفهانی که مذاکرات شب بیعت سران علوی و عباسی با محمّد بنعبدالله را آورده، امام صادق علیهالسلام خطاب به عبدالله – پدر محمّد – فرمود: «اين كار را نكنيد. هنوز نوبت ما نرسيده است. اگر تو اى ابا محمّد گمان ميكنى كه پسرت، مهدى است، به اشتباه ميروى. نه او مهدى است و نه امروز، روز ظهور مهدى ماست. اما اگر هدفت از اين اقدام، امر به معروف و نهى از منكر است، چرا تو را بگذاريم و پسرت را برگزینيم؟ پيش بيا تا با تو كه شيخ بني هاشم هستى، بيعت كنيم».
 
عبدالله بن حسن از اين سخن خشمناك شد و گفت: «خود ميدانى كه به حقّ سخن نمى‏گویى. خداوند تو را به علم غيب خويش راه نداده. فقط حسد است كه بر اين خلافگویی وادارت میکند!» امام فرمود: «اين طور نيست. من بر پسرت حسد نمى‏ورزم ولى ميدانم كه اين مرد و برادرانش و نسل آنان، كرسى حكومت را خواهند ربود». و در اين هنگام با دست به پشت ابوالعباس سفّاح زد.
 
بعدها که عبّاسیان به میدان مستقلّی دست یافتند و قدرت را در اختیار گرفتند، محمّد بنعبدالله در مدینه، سر به شورش گذاشت و به دست نیروهای منصور عبّاسی به قتل رسید. اندکی بعد برادرش ابراهیم بنعبدالله هم در بصره شورید و کشته شد. نکته قابل توجّه در قیام محمّد این است که امام صادق از مدینه خارج شده و به منطقه فُرع -در راه مکّه- رفت و پس از پایان ماجرا به مدینه بازگشت. محمّد و پدرش را میتوان نمونه بارزی از آقازادگان اهلبیت دانست که قدر و منزلت امام زمان خویش را زیر پا نهاده و با ادّعاهای واهی، مردم را به امامت خود فراخوانده و عدّه زیادی را به کشتن داده‌اند.
 
 
 
عبدالله بن حنظله
 
حنظله معروف به غسیل‌الملائکه در جنگ احد به شهادت رسید. او شب قبل از جنگ احد، ازدواج کرد و سحرگاهان قبل از آنکه فرصت غسل بیابد، به سرعت خود را به سپاه پیامبر در دامنه احد رسانید. رسول خدا پس از شهادت وی خبر داد که ملائکه را در حال غسل دادن وی دیده است. اینگونه بود که به غسیل‌الملائکه شهرت یافت و عبدالله نیز مولود همان شب زفاف است. درباره او نوشته‌اند که اهل فضل و مقدم بر بازماندگان انصار در مدینه بوده است.
 
او در سال 63 هجری با عده‌ای از اهل مدینه برای دیدن احوال یزید به شام رفت و پس از بازگشت به مدینه، حکایت میگساری‌ها و سگ‌بازی‌ها و... را با مردم در میان گذاشت و همگان را بر خلع یزید متفق کرد. بنابراین او و اهل مدینه با عبدالله بن زبیر بیعت کردند. یزید هم سپاه شام را به جنگ با ابن‌زبیر و اهل مدینه فرستاد. چون خبر لشکرکشی شام به مردم مدینه رسید، انصار به فرماندهی عبدالله بن حنظله رضایت دادند و به منطقه حره (سنگلاخ بیرون مدینه) درآمدند.
 
در این جنگ، بسیاری کشته شدند و نهایتا به غلبه شامیان انجامید. مسلم بن عقبه (فرمانده سپاه شام) نیز با اجازه‌ای که از یزید داشت، به مدت 3 روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را بر شام حلال کرد! خود عبدالله بن حنظله نیز در واقعه حره کشته شد.
 
واقعه حره و پرده‌دری سپاه یزید، در منابع تاریخی صدر اسلام با ملامت یزید و فرمانده اعزامی‌اش توام شده و حلال ساختن دختران مدینه بر شامیان را بعضی با رمز و اشاره و برخی به تصریح نقل کرده‌اند. برخی تحلیلگران، واقعه حره را عکس‌العمل و انتقام بنی‌امیه در برابر انصار می‌دانند که مردم را علیه عثمان شوراندند و برای علی بیعت گرفتند. کمااینکه واقعه عاشورا، انتقام بنی‌امیه از بنی‌هاشم به خاطر کشته شدن اجداد اموی در بدر و احد و... تلقی می‌شود. عبدالله بن حنظله را از جمله شب‌زنده‌داران و صلحا دانسته‌اند و حکایاتی در این باره نقل کرده‌اند.
 
وی در غائله حره نیز 8 پسرش را یک به یک به معرکه فرستاد و دیگران را هم با وعده بهشت بر جهاد با سپاه یزید تشویق می‌کرد. او امام حسین علیه‌السلام را در قیام علیه یزید همراهی نکرد و معلوم نیست چرا برای اثبات وضعیت یزید به توصیفات ابی‌عبدالله اکتفا نکرده و خود عازم شام شده است و چرا کشتن شهدای کربلا و به اسارت گرفتن اهل‌بیت را برای بی‌کفایتی یزید کافی نمی‌دانست و نیاز به احراز میگساری و سگ‌بازی او داشت در حالی که آن حضرت نیز انگیزه و علت قیام خویش را همین موارد اعلام شده از سوی عبدالله معرفی می‌کرد. ضمن آنکه امام سجاد علیه‌السلام با وجود اینکه در مدینه حاضر بودند، این نبرد را به صلاح نمی‌دیدند و کاملا از آن کناره گرفتند.
 
 
عبیدالله بن عباس
 
عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر بود که در روز فتح مکه همراه سپاه مسلمین بوده است اما در اینکه چه وقتی اسلام آورده، اختلاف است. او در جنگ تبوک و حنین حاضر شد و آنگاه که مسلمانان در حنین فرار کردند، با صدای رسای خویش، آنان را به بازگشت و مقاومت فراخواند. رسول‌ خدا پس از اسلام آوردن عباس، او را تکریم می‌کرد و به دلیل رای صائب و اندیشه صوابش، مورد مشاوره مردم قرار می‌گرفت. البته به دلیل احادیث فراوانی که درباره صحابه جعل شده و به علت سلطنت بنی‌عباس در قرن دوم و سوم هجری، نمی‌توان به برخی روایات در شأن عباس – جد خلفای عباسی – اعتماد کرد بویژه که جعلی بودن بعضی‌شان از محتوای آنها هویداست.
 
در هر حال عباس از چهره‌های برجسته قریش بوده و پس از ابوطالب، امر سقایه‌الحاج را عهده‌دار بوده است. عبیدالله بن عباس کارگزار علی علیه‌السلام در یمن بود و 2 سال (36 و 37 هجری) به عنوان امیرالحاج از سوی حضرت به مکه اعزام شد. در سال چهلم هجری، بُسر بن ارطاه از سوی معاویه به غارت سرزمین‌های یمن آمد و عبیدالله از آنجا گریخت. بُسر بن ارطاه نیز – که فرستاده معاویه بود – 2 پسر عبیدالله را پیش چشم مادرشان کشت! علی علیه‌السلام نیز جاریه بن قدامه را برای مقابله به یمن فرستاد و آنگاه بود که بُسر به سوی شام فرار کرد. بعدها امام مجتبی علیه‌السلام نیز او را بر سپاه 12 هزار نفری کوفه فرماندهی داد و خود به ساباط مدائن برای جمع لشکر رهسپار شد.
 
اما معاویه با شایعه‌سازی علیه امام مجتبی در سپاه ایشان – که حسن بن علی خواهان صلح و موافق آن است – و وعده یک میلیون درهم به عبیدالله، او را به شام کشاند. همراه عبیدالله، 8 هزار از 12 هزار نفر سپاه کوفه نیز به معاویه ملحق شدند و شیرازه اقتدار سیاسی حضرت را در هم شکستند. این در حالی بود که اشراف کوفه پشت سر هم برای معاویه پیام بیعت می‌فرستادند و سستی مردم کوفه در عدم اجابت دعوت امام برای جهاد با معاویه نیز شرایط بسیار سخت و حساسی برای حضرت ایجاد کرده بود.
 
جالب اینکه 2 پسر عبیدالله را فرمانده اعزامی معاویه قبلا با آن صورت رقتبار به قتل رسانده بود. در نهج‌البلاغه نامه‌ای خطاب به یکی از کارگزان حضرت وجود دارد که از متن آن پیداست پسرعموی امیرالمومنین بوده است. حضرت در این نامه از خیانت مخاطب آن، تنها گذاشتن امیرالمومنین و غصب بیت‌المال توسط او گلایه کرده است. برخی بر این عقیده‌اند که نامه خطاب به عبید‌الله بن عباس – والی امام در یمن – بوده است. برادر بزرگ‌تر عبیدالله – عبدالله بن عباس – هم به‌رغم اینکه از یاران نزدیک امیرالمومنین و حاضر در جنگ‌های آن حضرت و والی منصوب ایشان بر بصره – بعد از جمل- بوده و بارها بر ولایت و شایستگی امام علی علیه‌السلام استدلال و مباحثه کرده است، پس از شهادت آن حضرت کم‌فروغ ظاهر شده و مواضعی به مراتب نازل‌تر از گذشته دارد.
 
در زمان امام مجتبی و بحران سیاسی آن حضرت، خبری از عبدالله در تواریخ به چشم نمی‌خورد و بویژه در زمان قیام حسین علیه‌السلام، آن حضرت را توصیه به پناهندگی در کوه‌های یمن کرد و با وجود خیرخواهی برای امام، از یاری و همراهی ایشان دریغ ورزید.
 
قيس بن سعد
 
اما در کنار آقازادگانی که با سوء استفاده از موقعیت پدران خویش به فتنه و فساد مشغول شدند یا لااقل، کناره گیری در موضع تحرّک و اقدام را برگزیدند، آقازادگانی هم در تاریخ اسلام حضور دارند که موقعیت اجتماعی و طبقاتی را دستاویزی برای کجروی و انحراف قرار ندادند و این سخن را به اثبات رساندند که علیرغم شرایط مساعد محیطی و اجتماعی برای منفعتجویی و عافیتطلبی، میتوان بر اراده و اختیار خویش تکیه کرد و نه تنها مغلوب چنین شرایط پیرامونی نگردید، بلکه آن را به خدمت حقّ و حقیقت درآورد. علاوه بر اکثر امامزادگان و آقازادگان اهلبیت که مصداق بارز این کلاماند، میتوان از جمله چنین مواردی در غیر این خاندان، به دو نمونه زیر اشاره کرد:
 
آقازاده سعدبنعباده، از بزرگان انصار و حاضران در بیت عقبه بود. سعد را سیّد انصار و مقدَّم و وجیه ایشان برشمردهاند. جایگاه سعد بنعباده و سعد بنمعاذ در بین خزرج و اوس تا حدّی بود که مشرکین مکّه، اسلامآوردن این دو تن را برای رفع خوف پیامبر کافی میدانستند: «فإن یَسلم السّعدان یصبح محمّداً    بمکّه لایخشی خلافَ مخالفٍ»(اگر آن دو سعد، اسلام بیاورند، محمّد در مکّه از مخالفت هیچکس هراسی نخواهد داشت.) از ابنعبّاس نقل شده که برای رسولخدا در تمامی مواضع، دو پرچم بود: پرچم مهاجرین در دست علی بنأبیطالب و پرچم انصار در دست سعد بنعباده. منابع تاریخ صدر اسلام، حکایات بسیاری از حضور فعّال سعد بنعباده در تاریخ زمان پیامبر نوشته‌اند.
 
و البته خود قیس نيز در سنين جواني مورد عنايت خاص پيامبر قرار داشت به گونهاي كه پرچم اسلام را در روز فتح مكّه به قيس سپرد. وی را از فضلاي صحابه و خردمندان عرب توصيف كردهاند و شجاعت و تدبير و سخاوتش را ستودهاند. از جمله افرادي است كه پيامبر بر امور مختلف، سرپرستي ميداد به‌طوري كه امين ايشان شمرده ميشد.
 
قیس در تمامي غزوات رسول خدا شركت كرد و در زمان حكومت اميرالمؤمنين نيز در سه جنگ جمل و صفين و نهروان، حضوري چشمگير داشت و در نهايت قائممقام فرماندهي سپاه امام مجتبي عليه-السلام قبل از صلح با معاويه بود.
 
او در نبرد صفين به همانندسازي جهاد با فتنهگران و جهاد سابق با مشركين اشاره كرده است: هذا اللّواء الّذي كنّا نحفّ به     مع النبيّ و جبريل لنا مدَدُ. اين همان پرچمي است كه قبلاً به ياري پيامبر، دورش جمع ميشديم و جبرئيل، نصرتمان ميكرد.  در پاسخ ادّعاهاي نعمان بنبشير (از معدود صحابه همراه معاويه در جنگ صفين) كه مظلوميت عثمان و لغزش ياران علي را فرياد ميكرد و ميگفت: «حقّ را خوار كرديد و باطل را يارى و سرانجام آتش جنگ برافروختيد»، خنده‏اى كرد و گفت: «به خدا دوست نداشتم تو را در اين وضعيت ببينم. كسى عثمان را كشت كه بهتر از او نبود و كسى او را خوار كرد كه بهتر از تو بود. با ياران جمل چون‏ پيمان خود را شكستند جنگيديم. اما در مورد معاويه، اگر تمام عرب هم با او بيعت كنند، با همه‌شان خواهيم جنگيد. ما در اين جنگ همچون زمانى كه همراه رسولخدا(ص) بوديم، شمشيرمان را با صورت خود نگه مى‏داريم و تيرهاىمان را بر گلوهاى خود حمل خواهيم كرد تا زمانى كه حق پيروز شود.»
 
سخنرانیهای متعدّد او در مواضع تردید و ابهام، بسیار در انگیزش مردم و تبیین حقیقت، کارگر بود به گونهای که میتوان قیس را در کنار عمّار و اشتر و عدی بنحاتم از سخنوران و روشنگران جبهه حق دانست که جایگاه اجتماعی خویش را در خدمت امام علیهالسلام خرج میکردند. 
 
او در جنگ صفّین، فرمانده پياده‌نظام بصره و در نهروان، فرمانده اهل مدينه و در جمل، از فعّالان عرصه نبرد بود و مدّتي هم بهعنوان استاندار از سوي اميرالمؤمنين به مصر اعزام شد. در اين مدّت نامههايي از سوي معاويه دريافت كرد كه وعده مال و مقامش داده بود. وی در ابتدا با لحني نرم و دوپهلو پاسخ معاويه را داد تا از شرّ او در امان بماند. اما معاويه دست او را خوانده بود: «در نامهات نشانى از نزديكى به خودم نديدم كه وعده آشتىات دهم و نشانى از دورى و بيگانگى نيافتم كه تو را وعده جنگ دهم. من كسى نيستم كه حيله‏گران را مجال فريب من باشد كه هم سپاهى گران دارم و هم ساز و برگى تمام و السلام.» و در نتيجه پاسخي بسيار محكم براي معاویه نوشت و پيشنهادش را به تندي ردّ كرد و به فضيلت اميرالمؤمنين، تصريح و تهديدهاى سنگين نمود. 
 
نکته بسیار مهم اینکه با رسیدن گزارشهایی از اوضاع آشفته مصر به علی علیه‌السّلام و جعل نامههایی توسّط معاویه که قیس را متمایل به شام نشان میداد، عدّهای از اطرافیان حضرت به قیس شک بردند و شایعات بسیار مبنی بر سازش وی با معاویه در کوفه انتشار یافت. در نتیجه امیرالمؤمنین علیرغم وثوق و اعتماد به شخصیت قیس و دفاع از او در برابر شایعات اطرافیان، ناچار به برکناریاش از ولایت مصر گردید و محمّدبن ابیبکر را به‌جای وی فرستاد.
 
قیس در راه بازگشت از مصر با طعنه‌هایی از سوی مخالفین علی –از جمله حسّان بنثابت، شاعر اسلام در زمان رسول‌خدا- مواجه شد که وی را در همراهی و جانفشانی برای امیرالمؤمنین تمسخر میکردند و بدو می‌گفتند که دیدی علی چطور برایت حقّ‌شناسی کرد؟ اما قیس نه تنها از امام کناره نگرفت، بلکه با پاسخهای قاطعانه، دهان یاوهگویان را بست و دوباره به خدمت حضرت رسید و با همان فداکاری سابق در رکاب امام باقی ماند. این واقعه را میتوان درسی بزرگ برای کسانی دانست که با یک عزل یا انتصاب، از امام حق دلگیر شده و باب بهانه‌جویی و زاویه گرفتن را میگشایند.
 
ابن شهاب، او را جزو پنج نفر صاحبان زیرکی و تدبیر در میان عرب دانسته است: قیس بن سعد، عمرو بن عاص، معاویه، مغیره بن شعبه و عبدالله بن بدیل. که قیس و ابن بدیل با علی بودند و عمرو بن عاص با معاویه و مغیره نیز برکنار بود. او نخستين كسي بود كه پس از شهادت اميرالمؤمنين با امام مجتبي بيعت كرد و پس از بيعت او و عبدالله بن عباس، ترديدی برای مردم و فرصتي براي مطرح شدن چهره‌هايي ديگر باقي نماند. امام مجتبی نیز وی را پس از عبیدالله بن عبّاس، فرمانده دوّم (قائم مقام) سپاه کوفیان قرار داد و خود برای جمع‌آوری نیرو به ساباط مدائن رفت.
 
عبیدالله با تطمیع معاویه از جنگ کناره گرفت و هشت هزار نفر از سپاه دوازده هزار نفری کوفه نیز در پس او به خانه‌های خویش بازگشتند و تنها قیس بن سعد با حدود چهارهزار نفر در اردوگاه جنگی کوفیان باقی ماند. اما در چنین شرایط ناگواری، همچنان مدافع امام حقّ و اهل جهاد در برابر دشمن بود تا اینکه خبر صلح تحمیلی امام بدو رسید و قیس به همراه حضرت، کوفه را وانهاد و به مدینه بازگشت.   
 
حدیث «لو کان العلم فی الثّریا لَنالَه ناسٌ مِن فارس. اگر علم در ستاره ثریّا هم باشد، مردمانی از سرزمین فارس بدان دست خواند یافت»، را قیس از پیامبر روایت کرده است.  وی در سال پنجاه و نه و به قولی شصت هجری (یکسال قبل از واقعه عاشورا) درگذشته است.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها