به گزارش 598 به نقل از خبرگزاری فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «یهودشناسی» و «علّت انحراف امّت» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
ابتدا تشریح دین و بعد تعیین تکلیف
یکی از معانی عدل برای ذوالجلال و الاکرام این است که اوّل مطالب را تبیین و بعد اعلان تعیین تکلیف میکند.
یعنی ذوالجلال و الاکرام هیچگاه تکلیفی را به بندگانش بیان نفرمود إلّا به این که قبل از آن، مطالبی را که برای هدایت بشر لازم باشد، از ناحیه هادیان الهی، حضرات انبیاء برای همه اُمم تبیین و تشریح فرموده است - دقّت کنید، این نکته، نکته بسیار مهمّی است - به یک تعبیر سادهتر خدا از بندگانش تکلیف نمیخواهد مگر زمانی که هادیان خودش را میفرستد که اوّل آن هادیان خط و صراط و مجموعه قوانین الهی را تبیین میکنند - که مجموعه قوانین الهی، همان دین است - و بعد از این که دین را تشریح کردند، آنگاه تکلیف را تعیین میکنند.
لذا پروردگار عالم هیچگاه از کسی تکلیف نخواست، مگر آن که قبل از آن مسائل دین را از ناحیه هادیان خودش برای بشر تشریح کرده است و این یک معنای عدل است که اوّل منِ خدا هادی میفرستم که دینم را شرح می-دهد و شما را آشنای به دین میکند، بعد از شما تکلیف میخواهد.
به یک تعبیر دیگر اگر غیر از این باشد و تکلیف را بدون تشریح هدایت بخواهند، دور از عدالت است؛ در حالی که پروردگار عالم، عادل است.
تناقض عدل خدا با تکلیف بدون معرفت!
میدانید عدل یکی از مبانی اصول دین است و عدل خدا اقتضاء میکند قبل از این که از مردم تکلیف بخواهد، به واسطه هادیان الهی، تمام مجموعه قوانینش را شرح دهد - اینها نکاتی فلسفی است که سعی کردم «هذا من فضل ربّی» آن را ساده تبیین کنم - به یک تعبیر دیگر؛ وقتی پروردگار عالم دینش را به وسیله انبیاء تشریح کرد، در حقیقت مردم به دین معرفت پیدا میکنند و تا معرفت نباشد، انسان تن به تکلیف نمیدهد - توجّه بفرمایید، این نکته مهمّی است - لذا خدا هادیانش را میفرستد تا دینش را تشریح کنند و مردم به معرفت برسند. وقتی مردم به معرفت رسیدند، صددرصد به تکلیف تن میدهند.
اگر خدا این کار را نکند، نعوذبالله، نستجیربالله دیگر ما آن خدا را قبول نداریم، چون عادل نیست. اصلِ (نه فرع) جدانشدنی از پروردگار عالم، عدل است و یکی از معانی عدل همین مطلب است؛ چون نمیشود به کسی نگویی از کدام راه باید برود و حتّی نقشه راه را هم برایش شرح ندهی - که در فلانجا پیچ است، فلانجا درّه است، فلانجا چاه است، فلانجا سبزهزار است، فلانجا صحرا است، از این مبداء که میخواهی حرکت کنی تا مقصد چند کیلومتر راه است، توشه راه شما چه چیزی است، چه چیزهایی نیاز داری، ایستگاههای توقّف کجا است، کجا ایستگاه نیست و ... - بعد انتظار داشته باشی که راه را برود. وقتی اینها را ندانی، چطور میخواهی حرکت کنی؟! لذا از اوّل نقشه راه را به تو میدهند و معرفت برایت ایجاد میکنند، بعد به تو تکلیف میکنند و میگویند: حرکت کن.
تشریح هدایت بر خدا فرض است!
لذا چون معنای عدل پروردگار عالم اینگونه تبیین شد، حالا بر خود خدا فرض است - کسی هم فرض نکرده؛ او خودش، بر خود فرض کرده است - که حتماً هادی بفرستد و هدایت را هم برای انسان تشریح کند.
همانگونه که پروردگار عالم خودش بر خود فرض کرده است که هر که را خلق کرد، به او رزقش را بدهد - که این هم از عدل خداست - من بارها عرض کردم، همان تعبیر و ضربالمثلی که ما در فارسی میزنیم، حسب روایات است. این که میگوییم: «هر آن کس که دندان دهد، نان دهد»؛ یعنی ذوالجلال و الکرام خودش بر خود فرض کرده که رزّاق باشد و رزق دهد.
حالا پروردگار عالم خودش بر خود فرض کرده که هادی بفرستد و این هم از عدل خداست. چون معنای عدل این شد که قبل از تعیین و خواستن تکلیف، دین را تبیین و تشریح کند؛ یعنی اوّل تبیین و تشریح هدایت و دین است و بعد تعیین تکلیف. پس این معنای عدل شد.
به تعبیر دیگر یعنی اوّل پروردگار عالم میگوید: بنده من! این دین و مجموعه قوانین من است که همه اینها را به وسیله هادیان الهی برایت شرح میدهم و بعد میفرماید: حالا از تو تکلیف میخواهم.
همان مثالی که زدیم که اگر به شما امر کنند، از اینجا به فلانجا برو؟ میپرسید: کجا؟ میگوید: برو دیگر، من به تو میگویم از اینجا به فلانجا برو. میگویی: آقا! فلانجا اسمش چیست؟ چند کیلومتر راه است؟ چقدر باید ذخیره بردارم؟ در چه ایستگاههایی میتوانم توقّف کنم؟ پیچها و درّههای مسیر کجاست؟ لذا اوّل به او میگویی یک نقشه راه به من بده و بعد از من تکلیف بخواه که پروردگار عالم این کار را از طریق انبیائش انجام داده است - این نکته، از آن نکات بسیار عالی و زیباست، در آن تأمّل کنید -
برترین ذخیره
وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسداللهالغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «أَفْضَلُ الذُّخْرِ الْهُدَى» بهترین ذخیره، هدایت است، بعنی اگر کسی میخواهد چیزی را ذخیره کند، بداند هدایت، برترین ذخیره است. چون انسان به واسطه این هدایت، راه را تشخیص میدهد و اگر هدایت نباشد، اصلاً انسان بینا نمیشود و راه را نمیفهمد.
راه افزایش بصیرت
لذا در روایت دیگری فرمودند: «بِالْهُدَى یَکْثُرُ الِاسْتِبْصَارُ» - این هم نکته خیلی زیبا و کد مهمّی است که حضرت به ما دادهاند - به واسطه هدایت است که قدرت بصیرت زیاد میشود.
چرا بعضیها بصیر نیستند؟ چون راه را نمیشناسند و به قول امروزیها نقشه راه در دستشان نیست. با این هدایت و راهنمایی است که بینش و بصیرت زیاد میشود امّا اگر کسی هدایت نشود، معلوم است بصیر هم نیست و در فتن و در غبارها گرفتار میشود.
امکان دارد این راهی که دارد مدام رو به بالا میرود، یکدفعه ابری و مهآلود شود که باید حتماً چراغ مهشکن داشته باشد. لذا وقتی کسی نداند که چراغ مهشکن نیاز است، نمیتواند راه را ادامه دهد؛ چون مه آن راه را برایش تار کرده است و پیچ و درّه و حتّی جلوی خود را هم نمیبیند. ممکن است یک موقعی چون پیچ را ندیده، نپیچد و در درّه بیافتاد. امّا وقتی راه را بداند و راهشناس باشد؛ بصیر هم میشود. لذا به واسطه این هدایت، بصیرتها زیاد میشود، «بِالْهُدَى یَکْثُرُ الِاسْتِبْصَارُ».
شعار انتخابی مولی الموالی(ع) برای ما چیست؟
برای همین بعضی از اولیاء خدا، از جمله ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: تأمّل در این مطلب لازمه عقلانی است.
جالب است که بعضی از بزرگان و اعاظم، از جمله میرفندرسکی عزیز ، آن سیّد عظیمالشّأن هم، همین را بیان میکند که اگر انسان این مطلب را خوب فهمید، میتواند راه را طی کند - ملّاصدرا بیان میکند که میرفندرسکی این مطلب را فرمودند - و آن، این است که مولیالموالی(ع) در یک جمله کوتاه، امّا پر از معنا، بیان میفرمایند: «لِیَکُنْ شِعَارُکُ الْهُدَى» باید شعار تو هدایت باشد؛ یعنی باید در تمام عمرت شعار تو این باشد که من باید هدایت را پیدا کنم و در راه هدایت باشم.
با آن مقدّماتی که عرض کردیم، گفتیم: اگر کسی هدایت را نشناسد، تکلیف را هم نمیتواند انجام دهد. عدل خدا بر خود خدا ایجاب میکند که اوّل هادی بفرستد و دین را تشریح کند، بعد تکلیف بخواهد. چطور میشود کسی که راه را نشناسد و تکلیف را انجام دهد؟! برای همین حضرت میفرمایند: تو هم شعارت باید هدایت و پیمودن راه راست باشد. اگر فهمیدی که هدایت نیاز کار بشر است، آنوقت دنبال مباحث هدایت میروی.
عبادت حرفی!!!
حالا با این مقدّمات که دارم بیان میکنم، به فضل الهی میخواهم در جلسه بعد عرض کنم که واقعاً چه شد امّت به بیراهه رفت؟! چه شد که بعد از پیامبر(ص) سقیفه به وجود آمد؟! چه شد که امّت، امامکش شد؟! این که امّت امامکش شود، واقعاً درد است! لذا باید در اینها تأمّل کنیم.
اگر با هدایت جلو برویم، برندهایم. شعار ما باید هدایت باشد؛ یعنی شوری نباشد، شعوری باشد و به حقیقت بفهمیم. آن موقع است که اگر غبارها و فتن هم بیاید، تغییری در ما ایجاد نمیکند و آن موقع است که دیگر خدا را حرفی عبادت نکردیم.
لذا این نکته خیلی خوبی است که در فتنهها معلوم میشود ما عبد حقیقی خدا هستیم، یا خیر. چون خود قرآن در سوره حجّ فرمود: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» گروهی از مردم هستند که به صورت ظاهر خدا را هم عبادت میکنند امّا حرفی عبادت میکنند. همان که در فارسی خودمان هم میگوییم: فلانی حرفی است، همهاش حرف میزند و اهل عمل نیست.
ممکن است بگویید: حرف و عمل دو چیز است؛ اتّفاقاً اینها که دارند عمل میکنند! میگوییم: خیر، عمل آنها به درد نمیخورد و عمل ظاهری است. یعنی امکان دارد شخصی نماز بخواند، روزه بگیرد، خمسش را بپردازد، حتّی به ظاهر اهل جهاد هم باشد امّا این اعمال او توأم با هدایت و در بستر هدایت نباشد که دیگر حرفی میشود.
چون خود قرآن میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» یعنی اگر همه چیز برایش خیر بود؛ به پروردگار عالم هم، مطمئن میشود. یعنی وقتی همه چیز برایش خیر است؛ نماز میخواند، روزه میگیرد و حتّی نماز شب هم میخواند!
تازه منظور او از خیر هم چیزی است که خودش تصوّر میکند که قرآن هم میفرماید: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» ای بسا که شما از چیزی بدتان میآید و از نظرتان مکروه است، امّا آن خیر برای شما باشد! مثلاً از جنگ بدتان میآید - که واقعاً هم همینطور است و انسان جنگ را دوست ندارد - امّا ممکن است خیر در آن باشد. «وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» و ای بسا به چیزی علاقهمندید امّا آن برای شما شرّ میشود!
عاقبت حبّ زیاد به فرزند و مال
حبّ زیاد به مال، شرّ میشود، طوری که میگوید: من نمیتوانم دست بکشم. یا وقتی به فرزند زیادی حبّ داشتی و حبّ او در مقابل حبّ خدا قرار گرفت، آنوقت فتنه میشود و گرفتار و بیچارهات میکند؛ «إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ» .
عرض کردیم در تاریخ خیلیها بودند که بچّههایشان آنها را بیچاره کردند. در جلسات گذشته عرض کردیم زبیر به حقیقت سیفالاسلام بود. اصلاً کسی نمیتواند بگوید زبیر، منافق بود. امّا زبیر چه شد؟!
امیرالمؤمنین(ع) که از کنار جسد زبیر گذشتند، اشک ریختند. حضرت تذکارها را به او دادند، امّا او عقب رفت.
بعضی بیان میکنند: پسرش، عبدالله بن زبیر یک کسی را مأمور کرد که او را بزند؛ یعنی از خودیهایشان او را زدند که یک موقعی تغییر نکند و اوضاعشان به هم نریزد.
دو نفر از فرزندان زبیر به نامهای عبدالله و مصعب که خیلی هم هیکلی و قوی و درشتاندام بودند؛ او را مدام وسوسه میکردند. گرچه خود زبیر هم خیلی شجاع بود امّا ریزاندام بود، عبدالله و مصعب به داییهایشان رفته بودند. هرچه اینها بزرگتر میشدند، او را بیشتر وسوسه میکردند که تو چه کمتر از مولیالموالی(ع) - آنها اسم کوچک حضرت را میآوردند - داری؟! به هر حال جوانش جلویش رشد میکند و انسان هم حبّ به فرزند دارد، آنها هم دائم گفتند و گفتند تا همین زبیری که سیفالاسلام بود، کارش به آنجا رسید.
پس گاهی حبّ بیش از حدّ به فرزند، برای انسان شرّ میشود، «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ». یا مثلاً به ریاست و مال علاقهمند است امّا برایش شرّ میشود.
علّت انحراف در فتنه
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ» پس یک عدّه هستند که اگر خیری به آنها برسد -که خیر را هم خودش تعبیر میکند، نه آن خیری که خدا مدّ نظر دارد - «اطْمَأَنَّ بِهِ» اهل نماز شب هم هستند و گاهی پنهانی دست کسی را هم میگیرند امّا اگر آزمایش آمد «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ»، نسبت به خدا دگرگون میشوند!
دو تا آزمایش که نباید سریع انسان را منقلب دگرگون کند و برگرداند. دلیلش چیست که اینها اینگونه متزلزل میشوند؟ دلیلش این است که عبادت آنها در بستر هدایت نبوده است.
اینکه بیان کردم پروردگار عالم اوّل هادی میفرستد، هدایت را تشریح میکند، بعد تکلیف میخواهد، همین است. این تکلیف را انجام میداده امّا بدون شناخت و آن معرفت حقیقی. لذا دیگر بصیر نیست. این که عرض -کردیم، بیان میفرمایند: «بِالْهُدَى یَکْثُرُ الِاسْتِبْصَارُ» همین است، اینها بدون هدایت دیگر بصیر نیستند.
به خاطر همین قرآن میفرماید: وقتی آزمایش پیش میآید، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» دگرگون میشوند. آنوقت طوری میشود که همین آقایی که تا دیشب نماز شب میخواند و همین آقایی که تا دیروز انقلابی بود؛ ضدّ انقلاب درجه یک میشود. نستجیربالله اصلاً طوری میشود که خدا میگوید: دیگر آشکارتر از این خسران نداریم «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ»، که این درد بزرگی است!
همه اینها به خاطر این است که بصیر نبودند و نفهمیدند. چرا بصیر نبودند؟ چون نفهمیدند هدایت چیست و به تعبیر خیلی خودمانی و عوام النّاسی احساساتی عمل کردند، نه حقیقتاً و هدایت در اعمالشان نبود.
شرط هدایت شدن بشر، بعد از انجام وظیفه هادیان الهی
خیلی جالب است، همه این مطالب تکاندهنده هست. باز مولیالموالی(ع) در خطبه بیستم نهجالبلاغه طور دیگری میفرمایند، حضرت میفرمایند: «وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ»، شما بینا شدهاید، اگر دیده بینا داشته باشید و شنوا شدهاید، آن موقعی که واقعاً گوش شنوا پیدا کنید؛ و آن موقع راهنمایی میشوید که هدایتپذیر باشید.
چه زمانی میتوانید واقعاً بینا باشید؟ آیا با همین چشم ظاهر است؟! خیر، یک دید بینا میخواهد. حالا چطور میشود این دید بینا را داشت؟ حالا حضرت بیان میفرمایند.
اصلاً مطلبی که در ابتدای بحث بیان کردم، به همین خاطر بود. عرض کردم: عدل پروردگار عالم به این معناست که اوّل خودش بیاید هدایت را به وسیله انبیاء و هادیان الهیاش تشریح کند، بعد تکلیف را بخواهد و إلّا اگر بدون تشریح هدایت؛ تکلیف بخواهد، دور از عدل پروردگار عالم است، در حالی که عدل جزء اصول است، نه فروع.
برای همین خود خدا برای خودش فرض کرده که اوّل به وسیله هادیان الهی خودش، هدایت را تشریح کند. لذا حضرت میفرمایند: من هدایت را میدهم امّا نکته مهمّ این است که اگر شما هدایتپذیر باشید، هدایت میشوید.
یعنی پروردگار عالم از طرف خود - از ساحت قدسش عذر میخواهیم که اینگونه میگوییم امّا چون خودش فرموده اینطور است، ما بیان میکنیم - در کارش نقصی قرار نداده است. اصلاً اگر اینطور باشد، نستجیربالله خدا عادل نیست!
خدا از طرف خود همه چیز را تمام کرده، هادی فرستاده، آنها هم هدایت را تشریح کردهاند و نقشه راه را هم به ما نشان دادند. پس از آن طرف همه مطالب تبیین شده و فقط نکته مهم این است: «وَ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ» اگر شما هدایتپذیر باشید، هدایت میشوید.
مثل همان آیه شریفه که عزّوجلّ قبل از هبوط آدم بیان فرمود. عرض هم کردم ابانا آدم(ع) و امّنا حوا(س) دو نفر بودند امّا اینجا صیغه، صیغه جمع است، «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً» خودش هم دارد بیان میفرماید «جَمِیعاً». چون با آمدن ابانا آدم و امّنا حوا ما هم آمدیم.
لذا میفرماید: من همین الآن، قبل از هبوط و فرستادن شما به زمین دارم به شما میگویم و برایتان تشریح میکنم، بعداً به منِ پروردگار عالم اشکال نگیرید و - به قول ما طلبهها - إنقلت نیاورید.
بعد فرمود: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً». از طرف من برای شما هادی میآید؛ یعنی من برای خودم فرض کردم که برای شما هادی بفرستم تا هدایت را برایتان تشریح کند.
پس مِن ناحیه الله تبارک و تعالی کار تمام شده است و نقصی از این جنبه نیست. اگر نقصی هم باشد، همانطور که مولیالموالی(ع) فرمود، از هدایتپذیری خود ماست.
در ادامه بیان میشود: «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» که این «فَمَنْ» مهم است. آن طرف ترازو کار درست است، آن روی سکّه همه چیز تمام است؛ حالا این طرف ترازو و این روی سکه را ببینید.
پس قاعده این است: اوّل تبیین و تشریح مِن ناحیه الله تبارک و تعالی، و بعد تکلیف انجام دادن مِن ناحیه المخلوق - که عامل است و باید به تکلیف عمل کند - منتها مهم این است که آیا ما این هدایتپذیری را داریم یا خیر. پس آن سمت، تکمیل است و هر چه نقص است، از این سمت است، لذا هادی را فرستاد و در ادامه باز برای این که معلوم شود ما باید با این هدایت چه کنیم، فرمود: «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ»، یعنی ما باید تبعیّت کنیم.
راه هدایت چیست؟
باز مولی الموالی(ع) یادمان دادند و فرمودند: «وَ اقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْیِ وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى السُّنَن» راهش این است: اقتدا کنید به آن هدایتی که پیامبرتان آورد و راه پیغمبرتان را طی کنید - «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» هم که در آیه فوق اشاره شد، همین اقتدا کردن است - معنی خیلی خلاصه و خودمانی آن، این است: میخواهید در راه هدایت باشید، ببینید پیغمبرتان چه میکند.
شاید یک موقع شما بگویید: ما چطور هدایت را از انبیاء به دست بیاوریم؟ درست است پروردگار عالم هدایت را فرستاده، نقص هم برای ماست، این را فهمیدیم. حالا چه کنیم که این نقص برطرف شود؟ فرمودند: اقتدا کنید.
چه کسانی می توانند به امام زمان(عج) اقتدا کنند و پشت سر ایشان باشند
اقتدا کردن مثل همین نماز جماعت است. اصلاً در نماز جماعت این را به ما یاد میدهند. من یک مطلبی بگویم که خیلی عجیب است. خدا آقای مصلحی اراکی، فرزند آیتالله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. من از ایشان شنیدم که میفرمود: آقا (آیتالله العظمی اراکی) فرمودند: یک مرتبه آیتالله العظمی آسیّد محمّدتقی خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که یک مرتبه هم توضیح دادم که ایشان در زمان بیماری، به آیتالله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند که درسشان را ادامه بدهند - به من فرموده بودند: تو یک مرتبهای در نماز جماعت کنار بایست، ببین کدامیک از این طلبهها بعد از امام به رکوع میروند و مواظبند بعد از امام بلند شوند؛ و موقعی که میخواهند به سجده بروند، مواظبند که امام سر به سجده بگذارد و بعد آنها به سجده بروند و بعد از این که امام سر از سجده برداشت، بلند شوند. اینها را مراقبه کن ببین چه کسانی هستند.
پرسیدم: آقا! برای چه؟! فرمودند: حالا تو این کار را انجام بده، علّتش را بعداً به تو میگویم.
ایشان این کار را کرده بودند و بعد پنهانی به آقا گفته بودند:این دو سه نفر اینگونه هستند و مابقی یا کمی زودتر یا خیلی دیرتر بلند میشدند.
آقا فرموده بودند: من چند تا نیروی جوان برای دفترم نیاز دارم، اینها را صدا کن بیایند.
ایشان فرمودند: من گفتم: آقا! سرّش چیست؟ - خوب دقّت کنید، ببینید نگرش اولیاء چگونه است -
ایشان فرمودند: آن کسی که میداند در نماز جماعت وقتی دارد اقتدا میکند، نباید جلوتر از امام جماعت به رکوع برود و یا برخیزد و نباید جلوتر از امام به سجده برود و یا بلند نشود؛ میتواند به امام زمان(عج) هم اقتدا کند و پشت سر ایشان قرار گیرد!
اینکه بیان میشود: دین ما، دین وسط است و امّت هم امّت وسط است، همین است؛ یعنی این که نه تند میرود و نه کند؛ نه آنقدر طول میدهد که از امام عقب بماند و نه آنقدر تند میرود که زودتر از امام بلند شود، « خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» .
علّت گمراهی امّت
اینجا هم ببینید حضرت لفظ اقتدا را میآورند؛ میفرمایند: اگر میخواهید هدایت را بپذیرید، «وَ اقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ» به آن راه پیغمبرتان اقتدا کنید. «فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْیِ» چون برترین راه، همین راه پیغمبر شماست.
حضرت در ادامه فرمودند: «وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى السُّنَن». از روش و سنّت پیغمبرتان پیروی کنید که آن راهنماترین و بهترین روش و سنّت است، یعنی اگر بهترین روش و بهترین سنّت را میخواهید، ببینید سنّت پیغمبرتان چیست.
اینکه من میگویم بگویید: اهل جماعت و نگویید: سنّی، برای همین است. چون ما به سنّت پیغمبر(ص) عمل میکنیم و سنّی حقیقی، ما هستیم - البته نمیخواهم شما و خودم را مأیوس کنم امّا ما فقط محبّ هستیم، شیعه نیستیم و به سنّت پیغمبر(ص) و حضرات معصومین(ع) نمیکنیم و به آن حضرات، اقتداء حقیقی نمیکنیم ولی این را راحت میتوانیم بگوییم که محبّ هستیم -
پس ببین عزیز دلم! آن کفه ترازو که مربوط به پروردگار عالم میشد، معلوم شد. خودش بر خود فرض کرد و همه آن مطالبی که گفتیم. مشکل از این کفّه است؛ این طرف است که میلنگد. حال این لنگ زدن را چطور رفع کنیم؟ بیان فرمودند: «وَ اقْتَدُوا» اقتدا کنید.
دقّت بفرمایید، یک مطلب دیگر بگویم. حتّی میگویند: سعی کنید در قنوتهایتان هم آن چیزی که امام جماعت میگوید، بگویید. مستحب است که اینطور باشد. عزیز من! «وَ اقْتَدُوا» یعنی این که خودت را خالی کن. بدان که وقتی امام به رکوع میرود، باید به رکوع بروی؛ نگو من هم صاحبنظرم!
سؤال: در یک نماز جماعت چند امام هست؟! ممکن است بگویید: آقا! این سؤال است میکنید؟! معلوم است یک امام است. امّا مخصوصاً این سؤال را میکنم که طرح مسئله کنم. در یک نماز جماعت، یک امام است؛ حتّی امکان دارد مثل نماز جمعه که مثلاً ولیّ امر مسلمین میخوانند، میلیونها نفر هم اقتدا کنند امّا امام جماعت یکی است.
میفرمایند: تا امام به رکوع نرفته، به رکوع نرو؛ سربرنداشته، سر برندار؛ سر به سجده نگذاشته، سر به سجده نگذار، تا امام «السلام علیکم» نگفت، تو هم نگو؛ یعنی تا امام از نماز خارج نشد، تو هم خارج نشو. با یک عمل عبادی دارند این را برای ما تشریح میکنند. میشود دو امام جماعت باشد؟! نمیشود، باید یکی باشد. میشود من خودم را در مقابل امام صاحب نظر بدانم؟! خیر، لذا رکوع رفتن زودتر از امام و برخاستن زودتر از امام؛ یعنی یک نوع صاحب نظری.
عزیز دلم! این را یادداشت کن: وقتی در یک نماز نتوانیم تمرین کنیم که نباید صاحب نظر باشیم، در چیزهای دیگر هم نمیتوانیم، برای همین است که در مقابل پیامبر(ص) ایستادند. برای همین است که در مقابل امیرالمؤمنین(ع) ایستادند؛ چون خودشان را صاحب نظر میدانستد، عزیز دلم! تمرین کنیم. میگوید: با یک نماز جماعت، اطاعت پذیری و هدایت پذیری را تمرین کن. تمرین کن که دو امام نمیشود.
وقتی در یک نماز جماعت دو امام نمیشود، چطور میشود در مملکتداری، دو امام باشد؟! در یک اداره یک نفر را به عنوان مدیر تعیین میکنند و به تعبیری به او رئیس میگویند که البته «رئیس القوم خادم القوم» امّا بالاخره یک نفر تعیین میشود؛ یعنی یک نفر باید حرف آخر را بزند. اگر شد آخرتر، آخرترینها هم به وجود میآید. بالاخره در آخر، یکی تصمیم میگیرد و تمام میشود.
تازه قرآن هم که به پیامبر(ص) میفرماید: شورا را راه بیاندازد «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» ، بعدش میفرماید: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ». موقعی که تصمیم گرفتی و به تعبیری عزمت جزم شد؛ به خدا توکّل کن و دیگر کاری نداشته باش که بقیّه چه میگویند.
«فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» توکّل به خدا کن؛ یعنی حرف آخر را باز باید توی پیامبر بزنی. لذا با تبیین عنوان شورا برای امّت احترام گذاشته؛ امّا امّت هم خودش باید متوجّه باشد که به نبیاش اقتدا کند.
پس منظور از شورا این نیست که بیایند سقیفه درست کنند تا یک کسی را از آن انتخاب کنند؛ این غلط است. شورا چه کاره است که بیاید یک کسی را تعیین کند؟! خدا تعیین میکند. سقیفه غلط کرد کسی را تعیین کرد، بیجا کرد به پیامبرش اقتدا نکرد. امّت باید به پیامبرش اقتدا کند و ببیند پیامبرش چه میگوید. چون پیامبر، فرستاده خداست و خدا هم دارد به واسطه او، هدایت را تشریح میکند - در این مطلب تأمّل کنید -
پس گمراهی در امّت به واسطه این آمد که واقعاً هدایتپذیری را نداشت. پس معلوم شد که آن طرف ترازو کامل است و اشکال از این طرف است و همین عامل شد که انحراف به وجود آمد و اسلام تکّه تکّه و پاره پاره شد تا به این وضعیّت دچار شد.
تندرونده در زمان امام حسن(ع)، قاتل امام حسین(ع) شد!
لذا امّت هدایت را نپذیرفتند، متوجّه نشدند و دقّت نکردند که حتماً باید اقتدا کنند و جلوتر از امام حرکت نکنند. همین شمر بن ذی الجوشن آمد به امام حسن محتبی(ع) گفت: باید دستور جنگ بدهی تا ما با معاویه بجنگیم.
شمر در سپاه امیرالمؤمنین(ع) بود و در جنگ صفّین هم مجروح شد. در سپاه امام مجتبی(ع) هم بود. شمر به تعبیری دو آتیشه بود و مدام میگفت: باید با معاویه جنگید، چرا حسن بن علی قیام نمیکند؟! حتّی حضرت را محکوم هم میکرد که نکند دارد با معاویه همکاری میکند، چون مدام به همدیگر نامه میدهند. لذا میگفت: این وقت تلف کردن است، دیگر به معاویه نامه نوشتن ندارد، برویم و آنها را نابود کنیم - الآن هم بعضی هستند از این حرفها میزنند، شمر هم همینطوری بود - وقتی امام دستور جنگ داد، خوشحال شد که باید با معاویه بجنگیم. امّا در زمان امام حسین(ع) آمد و امامکش شد. چرا؟ چون خواست تندتر از امام برود. کسانی که خیلی تندروی یا کندروی میکنند، اینگونه گرفتار میشوند.
تنها راه نجات برای امّت
کوتاه بگویم، این را به نام کدواژه اساسی به ذهنتان بسپارید: تنها راه نجات برای امّت این است که اقتدا کند.
این اقتدا را در نماز جماعت هم به ما یاد دادند. چرا برای نماز جماعت اینقدر ثواب گذاشتند که گفتند: اگر جمعیّت آن بیش از ده نفر شد، دیگر اگر دریاها مرکب شوند، درختان قلم شوند و همه ملائک نویسنده شوند، نمیتوانند ثواب یک رکعتش را بنویسند؟! یک دلیلش این است که میخواهند به من و شما اقتدا کردن را یاد بدهند، لذا نماز جماعت، تمرین اقتدا کردن به امام است. برای همین میگویند: امام جماعت. به امام خود اقتدا کن، آنوقت اهل نجات میشوی.
ولی مردم اقتدا نکردند؛ به نبیّ مکرّم(ص) اقتدا نکردند؛ به امیرالمؤمنین(ع) اقتدا نکردند؛ به امام مجتبی(ع) اقتدا نکردند؛ به وجود مقدّس اباعبدالله(ع) اقتدا نکردند؛ با این که به صورت ظاهر دوستشان هم داشتند، دعوت هم کردند، امّا یک جاهایی دیگر کنار نشستند.
در دهه اوّل بیان کردم زمانی که امام مجتبی(ع) برای قیام رفت، مختار گفت: این اصلاً شکست میخورد - به صورت ظاهر هم درست گفت - من این کوفیها را میشناسم، من نمیروم. برای خودش صاحب نظر شده بود.
عزیزان! باید از هرچه نظر است، خالی شویم. ابنسینا میگوید: رفتم به یکی از اساتید گفتم که مرا بپذیرند امّا گفت: خیر، تو را نمیپذیرم؛ چون تو مدام اینطرف و آنطرف درس و مطالب داری و خالی نیستی؛ هر موقع خالی شدی، بیا من به تو درس میدهم. گفت: هنوز حسرت آن را میخورم، چون وقتی برخورد کردم، فهمیدم ملّاست و در همه فنون آنچه را که من میخواستم، دارد، ولی در خفا به سر میبرد. یعنی به تعبیری خودش یک ابنسینایی بوده ولی اصلاً مکشوف نشده بود.
وقتی صاحبنظر شدیم، برای امام المسلمین هم تعیین تکلیف میکنیم. وقتی صاحبنظر شدیم، خیلی با افتخار میگوییم: ما با امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم مجادله میکردیم و به امام عظیمالشّأن، آن امام راحل گفتیم باید اینطوری بشود! این نمیفهمد، این یعنی حماقت. وقتی بفهمی او امام است، میفهمی تو باید مطیع باشی و اقتدا کنی؛ «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» .
پس این که این همه میگویند به نماز جماعت بروید، یک معنایش این است که نماز جماعت، تمرین اقتدا کردن است.