سرویس نقد رسانه 598/ پس از تماشای سیلی از فیلم های ضد نظام، ضد اخلاق و یا سکولار در جشنواره فجر، عنوان "یه عاشقانه ساده"، انسان را آماده یک اعصاب خوردی دوباره و حمله ای مجدد به فرهنگ جنسی دینی و ترویج دختربازی و... می کند. شروع فیلم در یک محیط روستایی نیز پس از تماشای "آمین خواهیم گفت" نا امیدی مجددی را وعده می دهد. باز پس از گذشت چندین دقیقه و دیدن یوسف نبی در قامت جوانی که به مهناز افشار دل بسته، دیگر ذهن را آماده نوشتن نقدی سنگین می کند. فیلم ادامه می یابد تا کم کم داستان عشقی پاک که به دلیلی والا، سالهاست از همه مخفی مانده است، همراه با موسیقی محزون، زیبا و عاطفی فیلم، دل منتقد ایرادگیر را آرام آرام نرم می کند.
"یه عاشقانه ساده" داستان عشق دختر و پسری است که به دلیل قول پدر دختر که نانوایی است ورشکسته به سرمایه دار ده، مخفی مانده است. اما پسر سرمایه دار، پسر ظالم و مغروری نیست؛ او هم عاشق است، اما چه کار کند که نمی داند دل دخترک جای دیگری است. "یه عاشقانه ساده" را نباید در زمره عشق های مثلثی فاسد غربی دانست؛ زیرا در اینجا دل دختر دو جا نیست، یک جاست، اما بخاطر آبروی پدر رنج دیده اش نگذاشته این علاقه بر کسی، حتی خود او آشکار شود. این مفهوم، یعنی ایستادگی در برابر خواست دل بخاطر پدر، شاید آنقدری که برای یک انسان غربی جذاب و حیرت زاست، برای ما نباشد؛ انسان غربی که درکی از "پا گذاشتن روی دل، فقط بخاطر دیگری" ندارد و در فیلم هایش آرمانی برای ایستادگی بالاتر از عشق زمینی ندیده.
"مقدم" در واقع قصد کرده همین کوچکیِ انسان خودمحور غربی را به چالش کشیده و نشان دهد چیزی زیباتر از عشق هم وجود دارد: ایثار. او در سه مرحله نقاب از رخ ایثار بر می دارد و نورش را آرام آرام تابانده و روح تماشاگرش را با آن تعالی می بخشد. مرحله اول، همان ایثار دختر و البته پسر، در پنهان نگاه داشتن عشق سالیان دراز، بخاطر پدر دختر بود. همچنین نباید از محبت زیبای دختر و لبخندهای زیبای او به پدر، ولو در لحظاتی که خودش غمگین است چشم پوشید. چنین تصاویری برای قلب خشک یک انسان غربی خودمحور، جرعه نابی است که مقدم به زیبایی از عهده اش برآمده.
اما این ایثار در همین حد باقی نمی ماند؛ در مرحله دوم دختر در چالشی قرار می گیرد که می بایست بین پدر و معشوق، یکی را انتخاب کند. البته یادآور می شوم نقل نوشتاری ما آن هم با پنهان نگاه داشتن داستان، باعث کاستن زیبایی فیلم شده و هیچگاه نخواهد توانست آن ارتباط عاطفی عمیقی که مخاطب با فیلم برقرار می کند را بازتاب دهد. موسیقی زیبا، صحنه پردازی قوی، بازی های تقریباً بی نقص، درام جذاب و گیرا و از همه مهمتر، به تصویر درآوردن حرفه ای و باورپذیر زیباترین مفاهیم عارفانه، یه عاشقانه را به اثری برجسته در سینمای ایران و شاید برجسته ترین اثر جشنواره سی ام مبدل ساخته است. باید در طول فیلم با دو عاشق همراه بود تا اوج زیبایی ایثار آنها را به جان چشید.
رخ زیبای ایثار، نقاب را کاملاً نمی گشاید تا آخرین سکانس؛ آنجایی که عاشق به دلیل عدم وصال، افول می کند و به شخصیتی پست و خودپرست تبدیل می شود و در مقابل، ایثار کننده که اکنون روحی آزاد یافته، با نگاهی بلند و کریمانه به عاشق افول یافته و نجات دادنش، در صحنه ای بارانی و فوق العاده عاطفی به اوج عروج می کند. مخاطب در این صحنه با تمام وجود، ارزشی که در وجود ایثارگر می یابد، در عاشق و معشوق نمی یابد و او را می ستاید.
اما مسأله ای که احتمالاً موجب انتقادها و خارج کردن فیلم از زمره فیلم های دینی توسط منتقدین خواهد شد، رویکرد فیلم به سنت و مدرنیته است. در نگاه اول، بحران اصلی ماجرا یعنی دور ماندن دو عاشق از یکدیگر، معلول باورهای سنتی غلط اهالی روستاست که به خواست دختر در انتخاب همسر بی توجه اند و اختیار او را کاملاً به دست پدر می دانند. در مقابل، این شهرنشین ها هستند که معنی واقعی عشق را می فهمند و برای آن ارزش قائل اند که نهایتاً مستقیماً از زبان پسر شنیده می شود: «اینجا عشق ارزشی ندارد». همچنین دختر سرمایه دار، عاشق سربازی شهری می شود و بصورتی ضایع به او اظهار علاقه می کند. نیز نحوه لباس پوشیدن پسر روستایی که موجب خنده و استهزاء مخاطب شهرنشین می شود، همگی گویا حمله به زندگی سنتی و ستودن عالم مدرن است.
ما قصد نداریم به دلیل علاقه به یک فیلم، تمام اشکالات آن را توجیه کنیم و می پذیریم که فیلم چنین القایی را در پی دارد. اما به نظر می رسد الزاماً مورد نظر نویسنده نبوده؛ زیرا نهایتاً همین انسان روستاییِ با لباس های ضایع است که اوج مفهوم عرفانی ایثار را به نمایش می گذارد و پسر شهر رفته است که بالاتر از تمایلات دل خودش نمی فهمد و بخاطر آنها حاضر می شود دست به جنایت بزند.
همینجا به نکته ای اشاره می کنیم و آن برخی سطحی نگری ها در ارزیابی مذهبی و سیاسی فیلم هاست. گاهی مشاهده می شود که متأسفانه به محض شنیدن دیالوگی مبنی بر مهاجرت به خارج، یا کاراکتری که می خواهد به خارج برود، سریعاً نتیجه گرفته می شود که فیلم، ضد نظام است و اصلاً دقت نمی شود که پیام داستان اصلی فیلم چه بوده؟ شاید در طول فیلم، آن نفر محکوم شد، شاید در کنار او که می خواست برود، فرد دیگری هم نمی خواست برود و فیلم داستان کشمکش این دو نفر بود. یا به محض دیدن فردی دین گریز، بدون توجه به اینکه نویسنده چه جایگاهی برای او در فیلم تعریف کرده، فیلم ضد دینی ارزیابی می شود. دریادداشت های دیگر همین سایت، فیلم هایی ضدنظام و ضداخلاق ارزیابی شده اند، اما نه صرف اینکه چند دیالوگ یا شخصیت اینگونه داشته اند.