به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات فارس، نقطه حرکت آدمهای بزرگ، لحظاتی است که بعضاً در کودکی شکل میگیرد و توجه و مهربانی بزرگترهایی است که از مردان و زنان کوچک، مردان و زنان بزرگ میسازد.
حکایت خلیل عمرانی، شاعر توانمندی که خودش آموزگار شاعران و جوانان دیگر شد، چنین حکایتی است. حکایت خانم معلمی مهربان که از «پژمان دیری» کوچک در کلاس درسش خلیل عمرانی این روزهای ما را ساخت. در یکی از نوشتههای خلیل عمرانی که او دو سال پیش به مناسبت بزرگداشت علی یگانه ، کتاب رسان روستاهای جنوب استان بوشهر نوشته بود آمده است:
«ﺍﻣﺮﻭﺯ که ﺍین ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﺱ ﺑﺰﺭﮔﺪﺍﺷﺖ یگاﻧﻪمرﺩ کتاب رﺳﺎﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎی ﺟﻨﻮﺏ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﺁﻗﺎی ﻋلی یگاﻧﻪ مینویسم ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ کانون مهربانی لبریز ﺍﺳﺖ ﻭ ﻃﻌﻢ اولین ﺗﺒﺴﻢ کانونی ﺩﺭ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ اکباتان ﻟﻤﺒﺪﺍﻥ پایینی ﺩﺭ ﺫﺍﺋﻘﻪ ﻓﺮهنگی ﻭ ﺫﻭﻕ ﺍﺩبیام ﻣﻮﺝ میﺯﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻌﺮﻫﺎیم ﻭ ﺯﻧﺪگی ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﺪیون ﻣﻬﺮﺑﺎنی ﻣﻌﻠﻢ کلاس ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﺑﺘﺪﺍییﺍﻡ ﺧﺎﻧﻢ رقیه مکاریﭘﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ که ﻧﻮﺷﺘﻪی ﻣﺮﺍ ﺑﻪ کانون ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ علی یگانه که ﺁﻣﺪﻧﺶ دنیای ﻣﺮﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ کرد.
مکاﺭیﭘﻮﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ معلمی ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﺩ ﻣﻦ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ علی یگانه یار ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ـ کتاب ـ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ زندگی من کرد. ﺳﺎﻝ 1363 ﻭﺍﺭﺩ دنیای معلمی ﺷﺪﻡ ﺳﺎﻝ1375 اولین کتابم ﺑﻪ ﭼﺎپ رسید ﻭ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ که ﻣﺸﺎﻭﺭ ﻣﻌﺎﻭﻥ وزیر ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻫﺴﺘﻢ. ﺳﻄﻮﺡ ﻣﺘﻨﻮﻉ ﺧﺪﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ، ﻭﺯﺍﺭﺕ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺍﺭﺷﺎﺩ ﺍﺳﻼمی، کانون ﭘﺮﻭﺭﺵ فکری کودکان ﻭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﺎﻥ، ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻓﺮهنگی ﻭ ﻫﻨﺮی ﺷﻬﺮﺩﺍﺭی ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﻓﺮهنگی ـ ﺍﺟﺘﻤﺎعی بسیج مستضعفین ﻭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ بسیج ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ کردهﺍﻡ ،8کتاب ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺗﺎلیف ﻭ ﮔﺮﺩﺁﻭﺭی ﭼﺎپ کردهﺍﻡ 5 کتاب زیر ﭼﺎپ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ 3 کتاب ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻬﺖ ﭼﺎپ ﺩﺍﺭﻡ. بیش ﺍﺯ 300 ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ادبی ﺍﺯ کلاﺱﻫﺎی ﺷﻌﺮﻡ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ کرده ﺍﻧﺪ ﻭ بیش ﺍﺯ 50 ﺷﺎﻋﺮ متعهد ﺑﻪ ﺷﻌﺮ ﻣﻌﺎﺻﺮ کشور تقدسم کردهام.
ﺍین ﺑﻪ ﺟﺰ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍنی اﺳﺖ که ﺍﺯ ﺳﺎﻝ1369 ﺗﺎ 1380 ﻭ ﺍﺯ 1381ﺗﺎ 1384 ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺍﺭﺩﻭﻫﺎ ﻭ ﺟﺸﻨﻮﺍﺭﻩﻫﺎی ﺷﻌﺮ ﻭ ﻗﺼﻪی ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯی کشور ﻭ ﺍﻋﻀﺎی کانون ﭘﺮﻭﺭﺵ فکری کودکان ﻭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺎﺕ تخصصی ﻭ ﺍﺟﺮﺍیی این فرزند کوچک کانون ﭘﺮﻭﺭﺵ فکری کودکان ﻭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ چه ﺑﺰﺭگ ﺍﺳﺖ ﺳﻬﻢ ﺣﻖﺩﺍﺭﺍﻥ ﻣﻦ رقیه مکاری پور و علی یگانه ﺩﺭ توفیقهایی که ﻣﻦ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺍﺩﺏ ایران یافتم. ﮔﺎهی ﺍﺯ فکر اینکه ﺍﮔﺮ این دو عزیز در زندگی من ظهر نکرده ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﺜﻞ بسیاری ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎی ﻫم رﻭﺳﺘﺎییﺍﻡ باید میماندم ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ... ﻭﺣﺸﺖ میکنم. ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ میﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﺑﺮﺍی ﺍین ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ایثارگر تندرستی ،ﺷﺎﺩﺍبی ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﻪ خیری ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ میکنم. »
اکنون که خلیل مهربانیها، خلیل عمرانی در بین ما نیست و چهره در نقاب خاک کشیده ؛ اندیشه پاک و زلالش و مرام جوانمردیاش، اندیشههای شاگردان و عرصه فرهنگ ایران را سیراب خواهد کرد. نگاهی به چگونگی شکل گیری اندیشه های وی میتواند زاویه های جدیدی از زندگیاش را برای علاقهمندان نمایان کند.
به سراغ معلمی رفتهایم که مرحوم عمرانی در نوشتهها و گفتههایش عشق معلمی و زندگی هنریاش را مدیون او میدانست. راستی راز ماندگاری معلم کلاس چهارم دبستان روستای لمبدان پایینی در ذهن خلیل شعر ایران چیست؟ خلیل عمرانی که تا قبل از فوتش نیز همیشه عاشق علم آموزی و شاگرد پروری بود ، چرا باید تمام زندگی هنری و شاعرانهاش را مدیون ایشان بداند؟ در روزهای پریشانی که پس از فوت خلیل ، گریبان گیر دوستان و آشنایان شده بود سعی کردیم که راز این دلدادگی را کشف کنیم ولی نمیدانستیم که آیا خانم معلمی که این همه تأثیر بر روی خلیل عمرانی گذاشته الآن در قید حیات هست یا خیر؟
با تلاش دوستان و آشنایان توانستیم ردی از محل زندگی وی پیدا کنیم پس از تماس تلفنی و گذاشتن قرار ملاقات با ایشان به منزلش در بوشهر رفتیم. از بدو ورود با مهمان نوازی و مهربانی که ویژگی مردم خونگرم جنوب است مواجه شدیم ولی آنچه که بیشتر در این بین نقش بازی میکرد گریههایی بود که پشت افسوسها میمرد و زنده میشد و قدرت ابراز پیدا نمیکرد. مهمان نوازی و مهربانی خانم معلم در این مصاحبه برایمان مسجل کرد که خلیل عمرانی چرا این قدر خودش را مدیون معلم کلاس چهارم دبستانش میدانسته است.
«تهیه و تنظیم این مصاحبه با همکاری و مهربانی محسن عمرانی از دوستان نزدیک و مدیر وبگاه زندهیاد خلیل عمرانی به همراه خبرنگار کتاب و ادبیات فارس انجام شده است.»
*قصه لمبدان پایینی و خلیل عمرانی
از شروع معلمیتان میگویید؟ چه طور شد برای تدریس به روستایی رفتید که خلیل عمرانی کوچک در آن درس میخواند ؟
من در سال 1352 به استخدام سپاه دانش درآمدم پس از یک دوره 6 ماهه آموزش در شیراز به اتفاق دو نفر از همکارانم، ما رو به روستای لمبدان پایینی شهرستان دیر فرستادند.
معلم خلیل عمرانی
تا قبل از آن چیزی از لمبدان پایینی شنیده بودید و آنجا را میشناختید ؟
من تا آن زمان اسم شهرستان دیّر و لمبدان را نشنیده بودم . آن موقع از بوشهر تا دیّر حدود 6 ساعت راه بود. هنوز به خوبی در خاطرم تصویر فقر و محرومیتی مانده که از در و دیوار شهرهایی مثل چغادک که در مسیر بین بوشهر و بندر دیّر بود. محرومیتهایی نمیتوانستم تصور کنم کی به پایان میرسد پس از رسیدن به روستا و معرفی خودمان. به اتفاق خانم جمالی (مدیر مدرسه) و خانم ایمان فر از دیگر معلمان در خانه استیجاری کدخدا آن روستا ساکن شدیم.
تصوری که آن سالها از آینده خودتان و دانش آموزانتان در ذهن داشتید، چه بود؟
من آن سالها دختر مجردی بودم که با هزار شوق و آرزو معلم شده بودم اگرچه فقر و محرومیت در آن سالها بسیار زیاد بود ولی حقیقتش هیچ کدام باعث نشده بود که دست از تلاش و کوشش بردارم و هرگز نگذاشتم ناامیدی در کارم رخنه کند و همیشه سعی میکردم برای دانش آموزانم معلم مفیدی باشم . از هر فرصتی برای رشد و شکوفایی استعداد های دانش آموزان آن روستا استفاده میکردم.
چند سال در لمبدان بودید و در چه پایههایی تدریس داشتید؟
یک سال در لمبدان بودم و در پایههای سوم و چهارم ، درس میدادم. اسم دبستان آن روستا هم اکباتان بود.
و معلم سال چهارم مرحوم خلیل عمرانی بودید؟
بله ، سال چهارم
** با لهجه شیرینش میگفت «خانم بخون و بیشتر بخون»
برگردیم به سال 1352، مرحوم خلیل عمرانی را یادتان هست؟
کاملاً .پسر بسیار پر جنب و جوشی بود. هنوز خوب به خاطر دارم که بسیار زیاد به گوش دادن علاقهمند بود و من هم برای بچهها شعر و داستان میخواندم. خوب یادم است که همیشه از سر جایش بلند میشد و با لهجه شیرینش میگفت «خانم بخون و بیشتر بخون» انگار که از گوش دادن شعر و داستان خسته نمیشد. به همین خاطر کتابهای داستانی و غیر درسی رو همیشه میخواند و همه اینها باعث شده بود که بیشتر از دیگر بچهها به چشمم بیاید. من هم هر جا که به کمک نیاز داشت دریغ نمیکردم. البته برای تمام بچه های مدرسه همین طور بودم.
خلیل عمرانی در دبستان روستای لمبدان- سال 1352
داستان اولین هدیه و جایزه هنری خلیل عمرانی که از طریق کانون پرورش فکری کشور به دستش میرسد چه بود که او همیشه خودش را مدیون شما میدانست؟
خلیل با همان سن کمش استعداد شعری داشت من خودم شعر نمیگویم ولی ادبیات و شعر را دوست دارم .زمانی هم که یکی از دست نوشتههایش را به من داد، من از طریق پست نوشتهاش را به تهران فرستادم و پس از چند وقت بسته ای از کانون برای خلیل فرستادند، که چند تا هدیه و کتاب داستان و نامه عضویت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان داخل بسته بود .
حاج علی یگانه این بسته را آورد؟
متأسفانه من اسم فردی که بسته را آورد، فراموش کردهام ولی یادم میآید یک نفر بود که کتاب به مدارس شهرستان دیر میآورد .
*قصه ژاکتی که خانم معلم به خلیل کوچک هدیه داد
با هدیه کانون پرورش فکری و ژاکتی که چند روز پیش از این اتفاق برای مرحوم عمرانی بردید ، در ذهنش برای همیشه ماندگار شدید؟
خب من واقعاً دانش آموزان را دوست داشتم و یک روز هم که شنیدم خلیل بیمار است به خانهشان در روستای لمبدان بالایی رفتم و ژاکتی را به او هدیه دادم. خیلی خوشحال شد ، محرومیتهای بسیار زیاد روستا بود، به من انگیزه خدمت مضاعف داده بود و خیلی با دلسوزی با دانش آموزانم برخورد میکردم.
الآن با این همه پیشرفت امکانات و ارتباطات خیلی از معلمان امروزی کاری را که شما 38 سال پیش انجام دادید، انجام نمیدهند. چرا در آن شرایط سخت و نبود امکانات ارتباطاتی دست نوشته یک کودک ده ساله از محرومترین روستاهای کشور را به تهران فرستادید؟
من واقعاً دوست داشتم دانش آموزانم همه موفق و درسخوان شوند و زمانی هم که نوشته خیلی خوب خلیل را دیدم بی درنگ آن را به تهران فرستادم. قبول دارم فرستادن یک نامه در سال 52 از لمبدان به تهران کار خیلی راحتی نبود (نسبت به امروز و عصر ارتباطات) ولی اگر شغلت را با عشق و علاقه انجام بدهی سختیهای کار مانع از انجام کار نمیشود و مرحوم خلیل هم از بهترین دانش آموزانم بود.
*جمعهها بیصبرانه منتظر آمدن شنبه بودم
و بعدها همین کودک 10 ساله، همانی که زمانی به خاطر نامه عضویت در کانون پرورش فکری اشک شوق ریخت ، بر مسند مدیریت مرکز آفرینشهای کانون کشور تکیه زد. نقش شما در این اتفاقات خیلی برجسته است.
این نشان دهنده از افق بلند و تلاشهای خستگی ناپذیر خودش است و واقعیتش هیچ وقت تصور چنین روزی را برای خودم و دانش آموزانم نمیکردم ولی خدا را شاکرم به خاطر همه این اتفاقات؛ و افسوس و افسوس که خلیل از بین ما رفت. من این قدر کارم را دوست داشتم که جمعهها، وقتی به در و دیوار مدرسه نگاه میکردم دلم میگرفت و بیصبرانه منتظر شنبه بودم تا دوباره سر کلاس بروم. واقعاً آن روزها عشق به معلمی حرف اول و آخر زندگیام بود. باورم نمیشد روزی دانش آموز یکی از محرومترین روستاهای کشور مرزهای علم و ادب را درنوردد و به معنای واقعی انسان شایسته ای شود.
*انقلاب زمینه ساز رشد این بچهها شد
آن موقع که خبری از این همه کلاس فوقالعاده و وسایل کمک آموزشی نبود ، در کلاس علاوه بر کتابهای درسی روی کتابهای دیگری هم کار میکردید؟
نه .من غیر از کتابهای درسی برای بچهها واقعاً وقت میگذاشتم . من از لحاظ فرهنگی هم با دانش آموزان کار میکردم کتابهای داستان زیادی برای بچهها میخواندم (مرحوم خلیل عمرانی مثل همیشه دوست داشت و گوش میداد )، هم خودم دوست داشتم و هم دانش آموزان به کتاب علاقه داشتند . در سالهای رژیم شاهنشاهی تبلیغات وسیعی انجام میدادند تا به دانش آموزان القا کنند همه چیز خوب است و کمبودی ندارند ولی من همیشه به بچهها میگفتم نباید قانع باشید به این وضع. کاری برای شما انجام نشده و کشور شما نباید در این محرومیت باشد. بعدها خیلی از بچهها مثل مرحوم خلیل راه خودشان را پیدا کردند و با عشقی که به انقلاب داشتند در سن خیلی کم به جبهه و جنگ رفتند و خالصانه در راه خدمت به کشورشان زحمت کشیدند. به نظرم انقلاب زمینه ساز رشد خیلی از این بچهها شد.
از چیزهای که فرمودید خاطرهای هم دارید؟
بله ، یادم است که یک بار گروهی از تهران برای بازرسی به مدرسه آمده بودند ، زمان رفتن میخواستند عکس یادگاری بگیرند و من اصرار داشتم در موقعیتی این عکس گرفته شود که محرومیت مدرسه هم به چشم بیاید. دریچه ای برای کولر تعبیه شده بود که کولری نداشت یا وضعیت در و پنجره مدرسه بد و نامناسب بود.
*خلیل کتابها را از من قرض میگرفت
برگردیم به موضوع اصلیمان. یعنی خلیل کوچک در کلاس چهارم دبستان، او به کدام یک از جنبه های تدریس شما بیشتر علاقه داشت؟
داستان خوانیام را خیلی دوست داشت و بعد از کلاس ، کتابهایی را که سر کلاس میخواندم، قرض میگرفت ، بدون تعارف واقعاً یکی از دانش آموزان خوب من بود.
سال 52 تمام شد و شما به بوشهر برگشتید و مرحوم عمرانی نیز در همان روستا برای ادامه تحصیل ماند . باز هم با خلیل عمرانی دیداری داشتید؟
مرحوم خلیل وقتی که به سمت معاونت اداره کل فرهنگ و ارشاد بوشهر رسید ، توی شهر بوشهر این قدر پرس و جو کرد بودند که بالاخره منزل من را پیدا کرد و از آن روز تا قبل از فوتش این ارتباط ادامه داشت.
*مشاعره در خانه خان معلم سابق
باورتان میشد یکی از دانش آموزان روستایی که تنها یک سال در آنجا بودید یک روز به شما سر بزند؟
نه اصلاً انتظارش را نداشتم ولی واقعاً مرحوم خلیل افتاده و خاکی بود. به خانه ما میآمد با همسرم و یکی دیگر از دوستان خانوادگیمان که الآن به رحمت خدا رفته در منزل ما مشاعره میکردند. هیچ وقت اجازه نداد که از این صمیمیت و محبت چیزی کم شود.
غیر از مرحوم عمرانی خبر از بقیه دانش آموزانتان هم دارید؟ کسی از آنها به شما سر میزند؟
متأسفانه خیر ، فقط با مرحوم خلیل در ارتباط بودم و او از حال و احوال بقیه دانش آموزان بهم میگفت.
بعد از اینکه از مرکز استان بوشهر به تهران رفت ارتباط ایشان با شما چگونه ادامه داشت؟
همان طور که گفتم این ارتباط هیچ وقت کم نشد .هیچ وقت به خاطر موقعیتها و سمتهایی که به دست آورد خودش را گم نکرد. به مناسبتهای مختلف برایم پیام میداد. روز معلم، روز مادر، حتی برای شروع شرجی بوشهر هم بهم تبریک میگفت. تهران که بود خیلی اصرار داشت به اتفاق خانواده بهش سر بزنیم ولی من به خاطر بیماری مادرم ، نتوانستم به او سر بزنم ولی همسر و دخترم در تهران به دیدارش رفته بودند.
خانم مکاری پور معلم خلیل عمرانی به همراه خانوادهاش
واقعاً ؟ یعنی سطح ارتباطات به اعضا خانوادهها هم بسط پیدا کرده بود؟
بله .
همسر خانم مکاری پور (آقای بوالخیری): ضمن تایید صحبتهای همسرم باید بگویم، دوستی و صمیمیت بسیار زیادی با مرحوم داشتم و زمانی که مشاور وزیر آموزش و پرورش بود به دفترش رفتم و چیزی که برایم خیلی جالب بود احترام فوقالعاده زیادی همکاران وزارتخانه برای ایشان بود
فرزند خانم مکاری پور( ساره مکاری پور که معلم ورزش است): من یک بار به منزل مرحوم عمرانی در اسلامشهر رفتم و دو روزی مهمان خانواده ایشان بودم بدون تعارف واقعاً خانواده مهمان نواز و خونگرمی بودند. فرزندان و همسرشان خیلی به من مهربانی کردند. به خاطر دارم روزی که آنجا بودم مرحوم خلیل عمرانی آماده میشد برای خواندن نماز در حرم امام خمینی (ره) . و اگر میبینید که به نوعی در گمنامی زندگی میکرد فکر کنم خودش نمیخواست که چهره شود. تواضع و خاکی بودن از ویژگیهای بارز شخصیتش بود.ما واقعاً ایشان را دوست داشتیم و برای ما افتخار است که مادرم معلم چنین شخصیتی بوده است
*خلیل شناسنامه کاری من بود
شما یک معلم بودید و مرحوم عمرانی نیز سمتهای اجرایی در آموزش و پرورش داشت آیا در این سالها مورد خاصی پیش آمد که برای کار شخصی به او مراجعه کرده باشید؟
نه .ولی اگر بود واقعاً با او در میان میگذاشتم مثلاً خودش حتی جویای وضعیت اشتغال پسرم بود و میگفت اگر کمکی از دستم بر بیاید حتماً انجام میدهم و مشکلات را به من بگویید.
پس به نوعی خلیل جزیی از خانوادهتان محسوب میشد؟
همه میدانند که مرحوم خلیل به من میگفت مادر و من هم او را پسرم خطاب میکردم و واقعاً مثل پسرم دوستش داشتم ( چشمهایش پر از اشک شد) خلیل شناسنامه کاری من بود .همیشه افتخار میکنم که معلمش بودم. یک بار هم در شبکه جام جم هم مثل همیشه این و جمله را به زبان آورد که دست معلم کلاس چهارمم را میبوسم و از او تشکر میکنم.
آخرین باری که مرحوم عمرانی را از نزدیک دیدید کی بود؟
فکر کنم حدود 4 سال پیش بود زمانی که مدیر کل آموزش و پرورش هرمزگان بود. حتی بعد از آن هم دو بار تماس گرفت که ایام نوروز برویم بندرعباس .
رفتید؟
متأسفانه نه .در شوک از دست دادن برادرم بودم.
*میگفت همان خلیل عمرانی خودمان است
و خبر فوت خلیل عمرانی را کی و چگونه شنیدید؟
(سکوت) .متأسفانه خبر از بیماری و در کما بودنش نداشتم و از تلویزیون خبردار شدم. اصلاً باورم نمیشد. به محض شنیدن خبر دخترم تماس گرفت. او هم باور نمیکرد. میگفت همان خلیل عمرانی خودمان است. همسرم فوراً به تلفن همراهش زنگ زد و فرزندش ایمان پاسخ داد و خبر درگذشت پدرش را تایید کرد. ای کاش این اتفاق نیفتاده بود. به خدا قسم من هنوز هم رفتن خلیل را باور نمیکنم.
شما شکل گیری اندیشه پاک و زلال خلیل عمرانی و سلامت قلم و زبانش را ناشی از کدام جنبه از زندگیاش میدانید؟
به نظر من اعتقاد قلبی و اعتقادات راسخ خلیل در این سالها باعث شده بود که امروز از او با عنوان باغبان شعر متعهد کشور یاد شود. او پاک و صادق بود و هیچ گاه اسیر پست و مقام نشد.
نکته و سخنی مانده که در این گفتوگو به آن اشاره نکرده باشید؟
در این روزها که خلیل از بینمان رفته همهاش به فکر خانواده آن مرحوم هستم. میدانم که الآن غم از دست دادن ایشان چه قدر برای خانوادهاش سخت است. مجدداً به خانوادهاش و به خصوص فرزندان و همسر مهربانش تسلیت میگویم و پیشنهاد میکنم که نهاد های مرتبط مثل اداره فرهنگ و ارشاد و آموزش و پرورش از راه شب شعر و برگزاری بزرگداشت یاد زنده یاد خلیل را زنده نگه دارند تا نسلهای بعدی بدانند چه انسانهای پاکی در روزگار ما زندگی میکردند.