به گزارش 598 به نقل از فارس، طبعا نمیشود دست به بررسی و تحلیل رابطه «فرهنگ و فتنه» و «تاثیر فرهنگ بر فتنه» و «تولیدات مرتبط با فتنه» و ... زد، اما از فعالیت گسترده بسیاری از هنرمندان فعال مملکت در ماجراهای پیش و پس از انتخابات88 صحبت نکرد. منظور از بحث و بررسی «حضور و نقش فعال هنرمندان در وقایع بعد از انتخابات» البته قاعدتا «ارائه گزارش صرف از فعالیتهای فلان بازیگر یا فلان کارگردان» نیست که این نه به درد دستیابی به مختصاتی دقیق از وضعیت فرهنگی ایران امروز میخورد و نه در رویکردهای آینده تاثیری خواهد گذاشت.
بنابراین «بررسی عملکرد هنرمندان فعال در فتنه» باید با رویکرد تحلیل و بررسی واکنش مدیران فرهنگی نظام اسلامی و همچنین بدنه هنری کشور به این اشخاص و این فعالیتها صورت گیرد تا لااقل در ارائه نقدی جدی بر عملکرد سیستم مدیرت فرهنگی کشور در ماجرای فتنه مطلوب وقع شود.
بعد از برگزاری انتخابات88 و وقایع پس از آن، بسیاری از پیگیران اتفاقات سینمایی و حال و اوضاع جامعه هنری کشور گمان میبردند که طبعا و بر اساس یک قاعده عقلی بدیهی هنرمندانی که در آشوبهای پس از انتخابات حضوری فعال در کف خیابان و در نامهنگاریها و فضاسازیهای رسانهای علیه جمهوری اسلامی داشتند، از آن پس جایی در اولویتهای کاری مدیران برای ارائه سفارش و اعطای تسهیلات نداشته باشند و اگر هم در بدبینانهترین حالت از سیستم فرهنگی کشور حذف نمیشوند و به خاطر اقدامات مجرمانهشان و اتهام و اقدام علیه کشور مجازات نمیشوند، لااقل بسیاری از ارگانها و سازمانها و دستگاههای فرهنگی مملکت در ارائه پروژه و بذل و بخشش از بیتالمال برای این افراد با هم رقابت نکنند و منطقا هنرمندانی که علنا در کف خیابان عناد و دشمنی خود را با نظام حاکم فریاد زدهاند جایی در چرخه تولید محصولات هنری از جیب بیتالمال نداشته باشند و حداقل از این پس از هزینه شخصی به تولید محصول بپردازند.
اما در کمال تاسف این اتفاق بدیهی نهتنها به تحقق نپیوست، بلکه در اقدامی کاملا عکس پیشبینی صورت گرفته، مدیران فرهنگی کشور در جذب و ارائه تسهیلات و امکانات و بودجه به همین «هنرمندان به خیابان ریخته» با هم به رقابت پرداختند و در کمال تعجب بعد از یک حمله اساسی از سوی این هنرمندان به تمامیت نظام اسلامی، خود این اشخاص بودند که در صدر نشستند و حتی در اقدامی بدتر، هنرمندان انقلابی که در ماجرای فتنه تمام امکانات مادی و معنوی خود را برای دفاع از جمهوری اسلامی به میدان آورده بودند بایکوت شدند و حتی کوچکترین امکاناتی هم در اختیارشان قرار نگرفت.
جالب است که در این بین آن هنرمندانی بیشتر قدر میدیدند که حملات تندتر و بیشتری به نظام داشتند! انگار ملاک و معیار تشخیص «هنرمند مطلوب» میزان توهینهای وی به مملکت در دوران فتنه بود و هرکه گوی سبقت را از باقی شبهروشنفکران در اقدام علیه کشور میربود باید «جذب حداکثری» بیشتری میشد.
با همین منطق افرادی مثل «کمال تبریزی» و «محمدمهدی عسگرپور» و «فرهاد توحیدی» و ... که بعدها به عنوان «تیم خانه سینما» شناخته شدند و از هیچ فرصتی حتی از بهانههای بیربط و کوچکی مثل سالگرد فوت «سیفا... داد» از تکهپرانی به حکومت دست نمیکشیدند به پرکارترین کارگردان کشور تبدیل شدند و حتی بزرگترین سریال تاریخ صدا و سیما به آنها تعلق گرفت.
تبریزی در یادداشتی که در سالگرد «داد» منتشر کرد نوشته بود که «الان سیفا.. پیش رسوله، کلی با هم گل میگن و گل میشنون و به ریش همه ما میخندن، چون الان هر دوشون به این یقین رسیدن که چقدر دنیا فریبنده انسان و در عین حال دروغین و موقتیه، الان حقیقت دنیا و آخرت برای سیفا... روشن شده و به درک و فهمی رسیده که عرفا بهش میگن علم الیقین، الان سیفا... و رسول دارن در مورد کارگردانی جهان خلقت حرف میزنن، و به تلاش پوچ و بیهوده بعضیها ... از ته دل میخندن، الان سیفا... به رسول میگه «راستی اگه خدا به آدما عمر جاویدان میداد چه میکرد این اشرف مخلوقات؟ حتماً خشونت و بیرحمی با همنوعانش به حدی میشد که فعلاً برای کسی قابل تصور نیست» و رسول هم در جوابش با حس و حال مخصوص خودش برای سیفا... این شعر معروف شهریار رو میخونه که؛ حیدر بابا دونیا یالان دونیادی / سلیمانان، نوح دان قالان دونیادی.../ اوغول دوغان درد سالان دونیادی ... مطمئن باشید الان روح هردوشون در کنار هم شاده و آرامشی دارن که ما حتی یه لحظه نمیتونیم فکرشو بکنیم. سیفا... و رسول الان بدون هیچ ممنوعیتی، میتونن حرف بزنن و فیلمشونو بسازن، روح شادشون شادتر باد، خوشا به حال آنان که رفتند و بدا به حال ما که ماندیم، به حال همه رفتگان دیروز و امروز غبطه باید خورد، خداوندا عاقبت همه ما را به خیر کن، الهی آمین.»
«تبریزی» همچنین بعدها و در واکنش به جایزه اسکار «جدایی نادر از سیمین» نوشت که «سلام بر تو ای اصغر فرهادی سینمای ایران! نمیدونی چقدر بابت این جایزهای که گرفتی خوشحالم! ولی افسوس که در این شرایط ایدهآل! نمیتونم احساسم رو به کسی ابراز کنم ... شهر شلوغه و همه به هم، گیر دادن! میترسم بهت تبریک بگم و بابت همین تبریک خشک و خالی، بشم عامل بیگانه و صهیونیزم جهانی و طرفدار مراسم فواحش هالیوود! اونوقت خر بیار باقالی بارکن!»
ولی با این همه و بنا به همان قاعده بدفهم شده ـ یا مورد سوءاستفاده قرار گرفته ـ «جذب حداکثری» سریال «سرزمین کهن»، بزرگترین سریال تاریخ صدا و سیما به «تبریزی» تعلق گرفت و مطابق چیزی که پیشبینی میشد به دلیل مشکلات محتوایی بعد از ساخت چهل قسمت از شصت قسمت متوقف شد تا در آن «اصلاحات اساسی» صورت گیرد.
نکته جالبتر اما اینکه جناب کارگردان در همین سریال هم دست از تعلقات سیاسیشان برنداشتند و کار به آنجا کشید که «فائزه هاشمی» به بازدید مراحل ساخت پروژه رفت، اتفاقی که بسیاری سعی کردند آن را یک بازدید ساده قلمداد کنند و حتی از خود نپرسیدند که ساخت یک سریال تاریخی اساسا چه ربطی به «دختر رئیس مجمع تشخیص مصلحت» دارد و مهمتر اینکه جناب کارگردان در بین ساخت سریالشان یک فیلم سینمایی هم برای «شهرداری تهران» به نام «خیابانهای آرام» در مورد اتفاقات88 کلید زدند که آنقدر «دُز» توهین و تکهپرانیهای سیاسیش بالا بود که در یک اتفاق بیسابقه خود تهیهکننده(شهرداری) از ترس بازخوردهای منفی مردم فیلم را توقیف کرد و به آرشیو سپرد.
این اقدامات سیاسی پیدرپی «جناب کارگردان» و خواب زمستانی مدیران محترم در برابر این توهینهای و تکهپرانیها و فضاسازیهای رسانهای هم در نهایت میزان گستاخی «هنرمند محترم» را به آنجا کشاند که حتی در یک مراسم خیریه بازیگر جوان فیلم «قلادههای طلا» را به جرم «بازی در یک فیلم ضدفتنه» از جمع اخراج کرد و حتی به وی اجازه حضور در بین دیگر سینماگران را نداد.
این البته ابتدای کار بود؛ گستاخیهای آشکار «تبریزی» علیه جمهوری اسلامی و تمام هنرمندان طرفدار آن و غفلت و کرختی و عدم واکنش مسئولان فرهنگی کار را به جایی کشاند که «نوچههای دسته چندم» کارگردان محترم هم فضا را برای جولان دادن مناسب دیدند و شد آنچه نباید میشد.
هنوز از حاشیههای برخورد کمال تبریزی با علیرام نورایی چند روزی نگذشته بود که «محمد خزائی» تهیهکننده «قلادههای طلا» پرده از برخورد تندتر یکی از بازیگران زن سینما با نواریی در مقابل تئاترشهر برداشت.
خزائی در گفتگوئی در این رابطه میگوید: «من هم ماجرای آقای «علیرام نورایی» را شنیدم و اصلاً انتظار چنین برخوردی را نداشتم. البته من تهران نبودم، اما در جریان وقایع قرار گرفتم و این را هم بگویم که برخورد اخیری که با «علیرام نورایی» جلوی تئاتر شهر صورت گرفته، خیلی بدتر از ماجرای آقای «کمال تبریزی» بوده است. ظاهراً ایشان هنگام برگشت از محل کار، در محوطه تئاتر شهر با توهین شدید و بیادبی یک بازیگر زن سینما و یکی دو نفر دیگر از دستیار کارگردانهای سینما مواجه میشود که ماجرای آنها مفصل است. جالب اینجاست که این جماعت به آقای «نورایی» گفتهاند به شما پول دادهاند تا خون شهدای ما را پایمال کنید! خب این جمله یعنی چه؟ کاملاً مشخص است که این افراد متعلق به چه جریانی هستند. البته این آدمها بخش بسیار کوچک و محدودی از سینمای ایران را تشکیل میدهند که تکلیفشان با خودشان هم روشن نیست.»
خزائی البته در این مصاحبه نامی از آن بازیگر سینما نیاورد اما بلافاصله بعد از انتشار ماجرای این اتفاق، منابع خبری اعلام کردند که بازیگر جوان مورد نظر «باران کوثری» فرزند «رخشان بنیاعتماد» بوده است که با همراهی دو نفر از عوامل پشت صحنه سینما، ابتدا اقدام به توهین به «نورایی» کرده و در ادامه حتی قصد درگیری با او را داشتهاند که البته موفق هم نشدهاند.
این هم البته اولین اقدام باران کوثری و خانوادهاش نبود. ایشان پیش از این هم وقتی به صورت خانوادگی در مراسم «جشن خانه سینما» حاضر شدند یک سال پس از فتنه با دستبند سبزشان نشان دادند که هنوز بر اقدامات براندازانه خود پایبندند و اگر پایش بیافتد بازهم آن کارها را تکرار خواهند کرد و در ماجرای کتکزدن بازیگر قلادهها هم نشان دادند که کاملا روی مواضع خود باقی هستند و در این راه هرکاری میکنند.
در این میان اما نکته مهم و مورد توجه عدم حتی یک واکنش از سوی مدیران فرهنگیست. میزان غفلت و بیتعصبی سیاستگذاران فرهنگی مملکت به قدریست که همین «خانم بازیگر» بعد از اقدامش علیه بازیگر قلادهها نقش اصلی فیلمی در «حوزه هنری» را دریافت میکند؛ این میزان از درایت فرهنگی جالب نیست؟
موضوع البته محدود به این چند اسم نیست؛ میشود این مطلب را بسیار بیشتر از این ادامه داد؛ به عنوان مثال «محمدمهدی عسگرپور» که مدیر عامل خانه منحله سینما بود و حتی در حمایت از مستندسازان شبکه بیبیسی بیانیه صادر میکرد بعد از فتنه دو سریال «جراحت» و «شیدایی» را به سفارش صدا و سیما ساخت و «فرهاد توحیدی» نفر دوم خانه سینما نیز نوشتن فیلمنامه «شوق پرواز»(زندگی شهید بابایی) را برعهده گرفت و بعد از تقلیل شهید بابایی از «یک شهید انقلابیِ مبارزِ معتقد به امام و جمهوری اسلامی» به یک «جنتلمنِ عاشق»، این روزها خبرهایی میرسد که نوشتن فیلمنامه زندگی شهید بروجردی و شهید صیادشیرازی را هم برعهده گرفته است!
متاسفانه این مطلب کوتاه مجال بررسی تام و تمام پرکاری عجیب و غریب فعالان هنری «فتنه» در این سه سال را نمیدهد. به این لیست میتوان دهها سینماگر دیگر را افزود و مهمتر اینکه برای دستیابی به عمق فاجعه باید در کنار بررسی پرکاری این مثلا هنرمندان به بایکوت و قدرندیدن هنرمندان واقعی جبهه انقلاب هم پرداخت تا به بینش خوبی از وضعیت امروز توزیع بودجههای فرهنگی از خزانه بیتالمال رسید.
فعلا که در روزگاری به سر میبریم که تمام کسانی که گلوگاهی در تولید محصول فرهنگی در اختیار دارند دنبال «هنرمند برانداز» برای «جذب» هستند و هنرمندان انقلابی را به گوشهای نهادهاند.
---------------------------------
یادداشت: علیمحمد رهنما