گروه تاریخ انقلاب- شاهد توحیدی: آنچه درپي ميآيد دل گفتههاي يكي از عالمان كهنسال حوزههاي علميه نجف و مشهد از سابقه ارتباط خويش با رهبرمعظم انقلاب اسلامي است. عالم جليل حضرت آيتالله حاج شيخ علي اصغر معصومي(دام ظله) شاهرودي درسن 86 سالگي درحالي ازخصال و خاطراتش از يار ديرين ميگفت، كه دقت و نكتهسنجيهاي عالمانه كلامش را مزين ساخته بود و چون آنچه ميگفت از دل برميآمد، لاجرم بردل مينشست. از نگاه اين قلم، اين پير روشن ضمير از نمونهها و بلكه نمادهاي ارجمند ولايتمداري در دوران ماست، او كه به رغم مكانت والا و سابقه ارجمند علمي دل در كمند ولايت نهاده است و هنوز طريق بيعت روز نخست را ميپويد. عمرش دراز باد.
جنابعالي ازدوستان و معاشران ديرين رهبر معظم انقلاب هستيد. طبعاً سؤال آغازين ما در اين گفتوشنود اين است كه از چه زماني و چگونه با ايشان آشنا شديد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. الحمدلله رب العالمين و صليالله علي محمدوآله الطاهرين. با طلب علو درجه براي روح مطهر امام راحل عظيمالشان و تمامي شهداي انقلاب اسلامي و نيز طلب طول عمر و سلامتي براي رهبر عزيز انقلاب حضرت آيتالله العظمي خامنهاي (ادامالله ظله علي رئوس المسلمين).
بايد عرض كنم شايد من، سنم از آقا حدود 15 سال بيشتر باشد، اما از بدو آشنايي با ايشان كه تاريخچه آن به دهها سال قبل برميگردد، يك علاقه و ارادت خاصي به آقا پيدا كردم. ايشان هميشه مشي مهربانانه و عاطفياي داشت، رافت و احساسات ايشان همه را تحت تأثير قرار ميداد...
از كي ايشان را ميشناختيد؟
از آغاز در مشهد رفيق بوديم تا اينكه من براي تحصيل به نجف اشرف مشرف شدم. وقتي از نجف به مشهد برگشتم، مقام معظم رهبري به ديدنم آمد. آن موقع ايشان سطوح عاليه را در حوزه مشهد درس ميداد و جاذبه عجيبي هم داشت. با اينكه نسبت به ديگران آدم سختتر و جديتري بوده و هستم، معذلك ايشان مرا جذب ميكرد. خيلي مهربان است. همان زمان از دوستانشان شنيدم كه بعد از ازدواج، هر وقت همسايهها روي رسم يا نذري براي ايشان غذا ميبردند، فقط به اندازه خود و همسرش غذا برميداشت و باقي را بين افراد ديگري تقسيم ميكرد.
بعد هم كه با هم رفيق صميمي بوديم، واقعاً از رفتارش خوشم ميآمد. ديدهايد كه گاه فردي به لحاظ سني بزرگتر است، اما يك جوان او را جذب ميكند، داستان ما هم همينطور بود. بعد كه انقلاب شروع شد، همانطور كه در نجف از امام حمايت كردم، در مشهد هم فعال بودم. آمدن حضرت امام (ره) به نجف، تقريباً مصادف بود با بازگشت من به ايران، معالوصف در دوره آغاز نهضت در قم و تبعيد امام(ره) به تركيه، به حمايت از ايشان در نجف فعال بوديم.
خاطرم هست بعد از 15خرداد و جريان دستگيري حضرت امام(ره) در ايران، خدمت مرحوم آيتالله العظمي شاهرودي رفتم تا از ايشان در حمايت از امام (ره) اعلاميهاي بگيرم- ايشان مقداري ثقل سامعه داشتند- درآن جلسه آنقدر با هيجان و تند صحبت كردم كه ايشان تصور كردند كه آمدهام از ايشان براي آزادي امام(ره) حكم جهاد بگيرم! بعد كه فضاي جلسه آرامتر شد، ايشان متوجه مقصود بنده شدند و اعلاميه را هم امضا فرمودند. به هرحال وقتي به مشهد آمديم هم با حضرت آيتالله العظمي خامنهاي، آيتالله طبسي و مرحوم شهيدحجتالاسلام والمسلمين هاشمينژاد رفيق بوديم و غالباً درباره مسائل علمي حوزه مشهد و مسائل مبارزاتي جلسات مشترك داشتيم. بالاخره جريان انقلاب در مشهد خيلي فراز پيدا كرد و اطلاعات ساواك بين ما جدايي انداخت و مانع شد از ارتباط سابق ما شد.
ساواك مرا به عليآباد گرگان تبعيد كرد. البته در آنجا هم به نفع امام (ره) تبليغ ميكردم، به همين دليل هم ساواكيها مرا به شكل طاقتفرسايي اذيت ميكردند، حتي در چند مورد به خانه ما ريختند و شيشهها را شكستند. خاطرم هست يك شب مرحوم شهيد هاشمينژاد به خانه ما آمده بود و همان شب شيشهها را شكستند و 9 تا گلوله به منزل ما شليك كردند! بعد كه آن شهيد بزرگوار خداحافظي كرد و به مشهد رفت، پس از مدتي، مجدداً به خانه ما ريختند و مرا دستگير كردند و به محل هنگ گرگان بردند. بعد تهديد و اذيت كردند و به خيالشان رسيد كه ترسيدهام، ولي ما ادامه داديم.
دو سه مرتبه مرا به هنگ گرگان بردند. به يادم هست در يكي از موارد اين دستگيريها و تبعيدها، سرهنگي بود كه به اتفاق يكي دو نفر ديگر وارد صحن امام رضا (ع) شدند و خبر تبعيد مرا دادند. من حركت نكردم. سرهنگ پرسيد: «چرا از جايت حركت نميكني؟» جواب دادم: «بعد از مراجع، داري با يكي از علماي بزرگ كشور صحبت ميكني، مؤدب باش». ما را بردند و يك شبانهروز در سلول نگه داشتند و بعد هم آمدند و ما را به سميرم اصفهان تبعيد كردند. در آن دوره مقام معظم رهبري هم در سيستان و بلوچستان تبعيد بودند.
ايرانشهر؟
بله، در ايرانشهر. ما را از سميرم اصفهان به شهرضا بردند. درآن دوره اصفهان تحت رياست رضاناجي معدوم بود. از آنجا به بندرلنگه تبعيد كردند. بعد تظاهرات بالا گرفت و ديگر نتوانستند كاري كنند، تهديدها مفيد نيفتاد و غلبه با ما شد. بعد آزادمان كردند. از تبعيد كه برگشتيم، مردم هم در مشهد و هم در گرگان استقبال كردند. همه از كردكوي تا بهشهر و كلاله به استقبال من آمدند. مستقبلين مردم حدود دو كيلومتر از راه راگرفته بودند. آقا هم از ايرانشهر آمدند مشهد، من هم رفتم مشهد.
درهمان روزها خانه برادرخانم آقا ـآقاخجستهـ دعوت بوديم. موقعي كه ناهار خوردم و ميخواستم بروم، آقا تا دم در آمدند. بعد پرسيدند: «ماشين داري؟» جواب دادم: «نه». ايشان فولكسي داشت و نشست پشت فرمان و مرا تا سر كوچه حاجي لقمان كه منزلمان آنجا بود، آورد... چيزي كه من درطول اين سالها دريافتهام اين است كه حضرت آيتاللهالعظمي خامنهاي اگر كاري ميكند، با كسي بخل و حسد و كينه ندارد. قلبش جاذبه دارد. بعد هم كه جنگ شروع شد.
قبل از انقلاب با هم رفت و آمد خانوادگي داشتيد؟ اگر خاطرات و داستانهايي از اين مراودات داريد بفرماييد؟
بله، در آن دوران ، بيشتر صحبتهاي ما حول و حوش مبارزه و اين مقولات بود. در مشهد ايشان يكي از شاخصترين و بلكه شاخصترين كانون مبارزات بودند، البته آقايان مراجع هم بودند. من در دفتر وجوهات امام(ره) بودم و در ضمن درس تفسير و خارج حضرت آيتاللهالعظمي آقاي ميلاني را هم تقرير ميكردم كه پروندهاش الان در دفتر مدرسه امام صادق(ع) مشهد هست. ظهرها جمع ميشديم و با هم حرف ميزديم. آيتالله طبسي و رهبر معظم و...
كجا؟
آن موقع منزل مرحوم آيتالله حاج آقاحسن قمي. هنوز كار آقاي قمي به اينجا نكشيده بود، من هم در اينجا داستانش را نگويم بهتر است. به هرحال ما چند نفر در آن دوره، كارها را با مشورت و هماهنگي هم به پيش ميبرديم كه بحمدالله منتهي شد به پيروزي انقلاب اسلامي.
ظاهراً در روزهاي اوجگيري انقلاب و ورود حضرت امام(ره)، شما مسئوليت كميتههاي گرگان را داشتيد؟ از آن روزها بفرماييد؟
بله، به دليل سوابقي كه در گرگان داشتم، آنها دعوت كردند و ما هم رفتيم. كميته انقلاب تشكيل دادم و سپس به تهران و استقبال امام(ره) رفتيم. در آنجا يكي از متوليان شاخص كارها، مرحوم شيرازي بود كه اسمش را فراموش كردهام. تصادف كرد و جزو انقلابيها بود...
مرحوم آيتالله حاج شيخ عبدالرحيم رباني شيرازي...
بله احسنت، در آنجا جزو ستاد استقبال بوديم و به فرودگاه و استقبال امام رفتيم تا طياره نشست- اينها همه حفظِ من است- مرحوم آقاي پسنديده رفتند به داخل هواپيما و با برادربزرگوارشان برگشتند. بعد امام(ره) را در محوطه سالن فرودگاه دربرگرفتند، ايشان همصحبت مختصري كردند. بعد امام(ره) را به داخل شهر تهران بردند. قرار بود ايشان اول به دانشگاه بروند- يعني كه ما دانشگاه مفيد لازم داريم- از آنجا هم به بهشتزهرا، كه ازدحام جمعيت اجازه نداد.
بهشت زهرا رفت و فرمود: من دولت تشكيل ميدهم، توي دهن اين دولت ميزنم. از آنجا هم به مدرسه رفاه آمد كه تا اينجاها هم ما در خدمت ايشان بوديم و بعد هم هر كسي به شهر خودش رفت و به اداره كميته شهر خودش مشغول شد، بايد اعتراف كرد كه در آن سالهاي اول، انقلاب را كميتههاي شهري و محلي نگهداري كردند. تا اينكه رفراندوم تعيين نوع حكومت برگزار شد و صدي 99 مردم به جمهوري اسلامي رأي دادند. بعد هم كه قانون اساسي را در خبرگان اول نوشتند.
شما در تمام ادوار خبرگان بوديد؟
منهاي مجلس نگارش قانون اساسي كه آن هم براي خودش داستاني دارد. من براي مجلس قانونگذاري كانديدا بودم. آقاي هاشمينژاد با اينكه در مشهد بود، من علماي مازندران را همراه كردم كه هاشمينژاد را كانديدا كنيد. همراه چند نفر به مشهد آمدم و ايشان در حزب بود. گفت: «هم بايد استخاره كنم و هم با دكتر بهشتي مشورت كنم». استخاره خوب آمد و دكتر بهشتي هم صلاح دانست و او جاي من رفت.
از كجا كانديد شدند؟
از ساري. علماي ساري را من همراه كردم. البته آيتالله جوادي آملي هم بود. بعد خبرگان رهبري تشكيل شد و من از استان بزرگ خراسان، يعني از جنگل گلستان تا آخر بيرجند و نهلبندان و... رأي آوردم. در آنجا هم با رهبر با هم بوديم، در دوراني كه هنوز ايشان رئيسجمهور بود. ايشان كنار من مينشست. خاطرم هست يك بار از من سؤال فرمود: «تو از امام اجازه داري؟» جواب دادم: «بله» و اتفاقاً همراهم بود. آن را به ايشان دادم و مدتي مطالعه كرد و گفت: «مثل اينكه به خط خود امام است» و گفتم: «بله».
بعد هم كه جنگ شروع شد و رفتيم به جبهه. آقا هم نماينده امام شد و به جبهه آمد...
نماينده امام در شوراي عالي دفاع...
بله، البته آقاي رفسنجاني هم گاهي در جبههها بود اما كمتر از آقا. چندي بعد ما به دستور حضرت امام(ره)، امام جمعه تربتحيدريه شديم. اين خدمت 22 سال طول كشيد و الحمدلله منجر به خدمات زيادي به نظام جمهوري اسلامي شد.
در طول سالهاي رياست جمهوري كه با مقام معظم رهبري رفت و آمد داشتيد، چه ويژگيهايي را در ايشان شاخص ديديد؟ چه خاطراتي از ايشان داريد؟
معنويت ايشان خيلي مرا جذب كرد، ازاحساس معنويتي كه در ايشان هست خيلي لذت ميبرم. آقا دوران رئيسجمهوريشان به منزل ما در تربت آمدند كه خاطره جالبي دارد. من در تربت هم مدرس خارج بودم هم مدرس سطح و هم امام جمعه. در آنجا دانشگاه هم ساختهام. يك هفته قبل از اينكه اعلام شود جناب ايشان ميخواهد به تربت بيايد، خواب ديدم ابرهاي سفيدي روي تربت آمد و جوري باران ميباريد كه همه كوچههاي تربت نوراني شد. من در فكر اين خواب بودم كه يك موقع ديدم پاسدارهايي كه به پاسدارهاي ما نميخورند، به خانهمان آمدند.
پرسيدم: «شما كي هستيد؟ چه كارهايد؟ چرا اينجا آمدهايد؟» جواب دادند: «محرمانه است، به موقع خود خدمتتان عرض ميكنيم!». گفتم: «به صاحبخانه كه بايد بگوييد». گفتند: «آقا ميخواهد به تربت بيايد و ميخواهد بر شما وارد شود». يك وقت اعلام شد كه آقا ميخواهد بيايد و ما استقبال گستردهاي براي ايشان ترتيب داديم. شب قبل از سفرآقا برف و باران زيادي آمد كه اوضاع ما را ريخت به هم. بعد از نماز مغرب و عشا دست به دعا شدم كه: «خدايا! مگر نميبيني كه اين ذريه حضرت زهرا(س) دارد بر ما وارد ميشود؟ خودت خوب مقرر فرما» بعد از چند ساعتي هوا آفتاب شد و قشنگ و پاكيزه. استقبال عجيبي شد.
در تربت باغ بزرگي بود و ما براي سخنراني ايشان يك جايگاهي زده بوديم. تا آقا در جايگاه آمد، يادم آمد كه اينجا همان جايي است در خوابم ديده بودم كه باران به زمين خورده بود. گفتم: «من چنين خوابي ديدهام». معلوم شد كه آن باران رحمت، سفر مقام معظم رهبري بوده است. هر كوچهاي هم كه در خوابم باران درآن جاري شده بود، آقا رفت. خيلي جالب شد. يك نفر از قم به من زنگ زد كهاي رند! اين همه آخوند را از كجا آورده بودي؟ نه اينكه آن منطقه خواف و...
سني هستند.
بله، همه سنيها هم آمده بودند. آن جلسه اصلاً آخوندي شده بود. از قم كه پرسيدند: «اين همه آخوند را از كجا آورده بودي؟» جواب دادم: «كاري نداشته باشيد. خدا آورده بود». يكي ديگر از خاطرات آن سفر اين است كه وقتي آقا به منزل ما تشريف آوردند، كتابخانه بنده را ديدند. در اين كتابخانه نوشتهجات علمي بنده وجود داشت، از جمله تقريرات ابحاث سيدناالاستاد مرحوم حضرت آيتاللهالعظمي آقاي خويي (اعلي الله مقامه الشريف). ايشان از تقريرات من از درس آقاي خويي خيلي خوششان آمد و فرمودند: شما چرا اينها را منتشر نميكنيد؟ عرض كردم ديگر وقتش گذشته است و مجال مالي آن را هم ندارم. فرمودند: خير، حتماً اينها را منتشر كنيد، مخارج آن را هم من ميپردازم... اين شد كه پس از اين فرمايش آقا، من درسها را مرتب كردم و به ترتيبي كه اهل حوزه ديدند كتاب «دراسات الاصول» منتشر شد.
بعد از رحلت حضرت امام(ره)، جنابعالي و اكثريت اعضاي مجلس خبرگان به رهبري ايشان رأي داديد. خاطره آن روز را برايمان نقل كنيد.
بله، آن روز، روز عجيبي بود و گونههاي مختلف عبرت در آن بود. فكر ميكنم الان اگر بعد از اين همه سال فيلم آن جلسه را پخش كنند، خيلي عبرتآموز خواهد بود. ما در تزلزل بوديم و شبهههاي اعلميت و اين حرفها در اذهان برخي نمايندگان بود. ما در آغاز باورمان نميشد كه آقا رأي بياورد، اما ما – يعني من و چند نفر از رفقا- در ذهن خودمان آقا را كانديدا كرده بوديم. البته اين قبل از آن بود كه آقاي رفسنجاني خودش و از قول مرحوم حاج احمدآقا نقل كند كه نظر مبارك حضرت امام(ره) هم به ايشان بوده است. موافق و مخالف صحبت كردند.
بعد كه كانديداتوري و حتي تمايل عمده حضار به رهبري ايشان محرز و معلوم شد، ايشان اظهار مخالفت كرد. ما هم ميدانستيم ايشان ناطق توانا و زبردستي است و ممكن است در صورت ادامه سخن، بتواند جمع ما را مجاب كند كه از پيگيري رهبري ايشان منصرف شويم، لذا همگي گفتيم كفايت مذاكرات...
يعني ديگر نگذاشتيد ايشان صحبت كند!
بله، نگذاشتيم. دقايقي قبل از اين ماجرا، يك نفرآمد و به من گفت: «داستاني هست، نقل قول موثقي از امام(ره) وجود دارد، چرا آقاي رفسنجاني آن را نميخواند؟» گفتم: «تو بنويس». گفت: «نميخوانند». گفتم: «تو بنويس، من اينجا هستم». نامه را كه بردند دادند، باز هم آقاي رفسنجاني نخواند! من بلند شدم و گفتم: «مگر ما خبرگان مردم نيستيم؟ از استاني كه يكپنجم ايران است نماينده شدهايم. چرا نامه ما را نميخوانيد؟ چرا نخوانديد؟ براي چه؟»
شما علناً اعتراض كرديد.
بله، در اسناد مجلس خبرگان هست. آقاي هاشمي هم گفتند كه آقاي خامنهاي به خواندن اين نامه راضي نيستند، چون امام (ره) در ماجراي اسقاط...
آيتالله منتظري...
ميخواستند با او برخورد تندتري بكنند، آگاهان از ماجرا خبر دارند، ايشان حتي نامه 6/1 را داده بودند به اخبار ساعت 2 بعدازِظهر راديو كه اعلام شود، چند ساعت بعد ايشان را منصرف كردند. درگيرودار همين بحثها با امام(ره)، رؤساي سه قوه اصرار كردند كه آقا چه كسي را داريم؟ خود امام(ره) هم فرموده بود: «مگر خامنهاي چه عيبي دارد؟». در ادامه جلسه آن روز گفتيم: «نه در نقل اين قول رضايت آقا ملاك نيست، بالاخره اين جمع بايد از جميع جهات مطلع باشند تا بتوانند رأي درستي بدهند، بخوان» و خواندند. اين هم باز ياري خدا شد. بعد از خواندن آقاي رفسنجاني، به رأي گذاشتند. من دقيق نگاه ميكردم، من ديدم اكثريت قاطع علما درجا حركت كردند، بلند شدند. فهميدم كه اين كار، كار خدايي است. خبرگان بازي درنياوردند و حقيقتاً به خاطرحركت كردند و رأي دادند. حركت عجيبي بود.
مخالفين معدودي كه در آن جلسه بودند، چه كساني بودند؟
من نسبتاً دور بودم. چندنفري، خيلي معدود بودند كه بلند نشدند. چون عده زيادي كه همان اكثريت قاطع جلسه بودند بلند شدند، تشخيص نشستهها كارسختي بود، الان هم دقيقاً به ياد نميآورم كه آنها چه كساني بودند. اين را هم بگويم كه آن روز هم رهبر معظم تقريباً در كنار من نشسته بودند.
شما در هنگامي كه اين كارها را ميكرديد، آقا كه كنار دست شما نشسته بودند، به شما چه ميگفتند؟
عرض كردم، من به آقاي شبستري گفتم: «ماجرا را بنويس و ببر بده به آقاي رفسنجاني«، گفت: «نميخوانند». گفتم: «تو بنويس، ميخوانند». آقا وقتي كارهاي ما را ديد بلند شد كه برود و اعتراض كند. كارش جدي بود و تعارف نميكرد. رفت بگويد كه قبول نميكنم. اول كه كانديداشان كرديم، اعتراض كرد. بعد هم كه رأي آورد، باز ميخواست صحبت كند كه كفايت مذاكرات را اعلام كرديم كه همه اينها ضبط شده و هست. در واقع بنده و چند نفر ديگر كه به آقا ارادت داشتيم، بدون اطلاع ايشان، تمام تلاشمان را كرديم كه اين اتفاق بيفتد، ولله الحمدحمدالشاكرين.
شما سالهاست عضو مجلس خبرگان هستيد كه يكي از وظايف آن نظارت بر رهبري است. شما در اين سالها وضع زندگي ايشان و شيوه رهبريشان را چگونه ديديد؟ از آنجا كه خبرگان در اين زمينه گزارش نميدهد، هر از چندي بعضي از حرف و حديثها از سوي مخالفين، در باب نظارت بر رهبري مطرح ميشود. در اين سالها از ايشان چه خصال و ويژگيهايي ديديد؟
ما گروه تحقيق داريم و اكثر خبرگان هم علماي محققي هستند. هم درجنبه فقاهت و احاطه به مباني و هم در فقره سياست و مديريت. بسياري از آنها در طول سالهاي بعد از انقلاب، خبره سياست و مديريت هم شدهاند. اين شبهه كه برخي تبليغ ميكنند كه علماي سياست و مديريت هم بايد در خبرگان حضور داشته باشند، با همين نكته رفع ميشود. كار وليفقيه اعمال سياست و مديريت در چارچوب اسلام است، اين دو خصيصه در رهبر بايد ممزوج باشد، لهذا نظارت بر او هم هم بايد برعهده فقهاي سياست مدار و مدير باشد. يعني اعضاي خبرگان بايد واجد هر دو خصيصه باشند تا بتوانند رفتار ولي را ارزيابي كنند، نه اينكه هرفردي تنها از جنبهاي اين كار را انجام بدهد.
ناظر در اين صورت اصلاً نميتواند منطق رفتارهاي رهبري را بفهمد. اين شبهه بيمعناست. به هر حال، ما در اين سالها نقصي كه در ايشان نديديم كه هيچ، روزبهروز هم محبت خبرگان نسبت به آقا دارد بيشتر ميشود. سلامت نفس و درايت ايشان بسيار بالاست. دو سال پيش سفر قم ايشان را ديديد؟ هر جا كه ميرود، بين مردم محبت و علاقه پخش ميكند، چون مردم ميفهمند شجاع و نترس است، سياست دارد. اينها كه در چند سال گذشته اين فتنه را به پا كردند تنها آبروي خود را بردند و نتوانستند خدشهاي به مقام و موقعيت ايشان وارد كنند. خودشان هم اخيراً متوجه اين معنا شدهاند.
نقش ايشان را در فرونشاندن امواج فتنه سال 88 و موفقيتي كه ايشان در اين عرصه داشتند را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
اين كار، كار خدا بود. ايشان ابداً خودخواه نيست. كار ايشان واقعاً خدايي بود. فتنه عجيبي بود و فقط خدا بود كه به دست ايشان آن را برطرف كرد والا اهل فتنه نقشه خطرناكي ريخته بودند: «الفتنه اشد من القتل». همهاش عنايت خدا بود.
در سفرهايي كه هرساله براي شركت در اجلاس سالانه مجلس خبرگان به تهران و به ديدن رهبري ميرويد، چه احساس و دريافتي پيدا ميكنيد؟
در دوران 33 سالهاي كه در مجلس خبرگان هستم، آقا هر بار در خاتمه اجلاسيه جلوه ديگري ميكند كه واقعاً اگر آدمي مغرض نباشد، متوجه ميشود. من نه حقوق ويژهاي از كسي دارم، و نه به جايي وابسته هستم كه اين شهادتها را بدهم. سالها اهل درس و بحث بودهام و حتي ميتوانستم رساله عمليه بنويسم، حوزههاي علميه نجف و مشهد با سوابق بنده آشنا هستند. در پايان هر اجلاسيه خبرگان مطالب و بيانات رهبري تكرار ندارد و مطلبي را ميگويد كه همه ميپسندند. اينها از مصاديق رفتاري اهل قرآن است.
سفر قم را كه ديديد چه كار كرد؟ سفر كرمانشاه هم همين طور، درآن سفر كه يك زن به ميمنت حضور ايشان از قصاص پسرش گذشت. سفر به مناطق زلزلهزده آذربايجان، سفر به خراسان شمالي. در اينها، هر كسي كه باشد، دست خدا را ميبيند. خدا هم كه كسي را كه شايستگياش را ندارد، ياري نميكند. در فتنه هم دست ياري خدا بود، وگرنه ميخواستند انقلاب را از بين ببرند. همه جا خداحافظ خون شهداست. «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».(قرآن كريم، سوره آلعمران، آيه 169) فتنه بسيار عظيمي بود و همان فتنه خيليها را بيدار كرد.
شما بعد از فتنه، نسبت به كساني كه در مجلس خبرگان، جزو ساكتين فتنه بودند، واكنش نشان داديد. اين كار چگونه انجام شد؟
در آن ماجرا خطوط واضح شد ديگر. آن كار خبرگان بيدليل كه نبود. واقعاً هم حق اين بود كه حضرت آيتالله مهدويكني رأي بياورد. اينها همهاش، هر كدام يك آيه است.
آيتالله مهدويكني در ابتدا نميخواست كانديدا شود. شرايط را كه ديد به ميدان آمد.
همينطور است، ايشان هم كاربزرگي كرد كه در رودربايستي دوستيها و ملاحظات آشناييها قرار نگرفت و به تكليف خود عمل كرد. خدا توفيقش بدهد.
شما در مجلس خبرگان به آقاي هاشمي انتقاد كرديد كه چرا در دوره فتنه اينگونه رفتار كرد؟
مجال پيدا نكردم، اما برخي رفقا اين كار را كردند و پخش هم شد. نميدانم چرا تنبّه حاصل نميشود؟ عمده قضيه اين است.
در آخر اگر فرمايشي در باب وظيفه مردم در اين مقطع حساس، پيشبيني آينده انقلاب و توصيهاي به مخاطبين در آستانه انتخابات مهم رياست جمهوري سال آينده داريد، بفرماييد.
بنده برخودم فرض ميدانم حالا كه بركات رهبري حضرت آيتاللهالعظمي خامنهاي عيان شده و اسلام و جمهوري اسلامي در درجه بالاي عظمت و اقتدار قرار گرفته، از همه خبرگاني كه در جلسه بعد از رحلت حضرت امام(ره) به ايشان رأي دادند، تقديركنم.
الحمدلله كه روحانيت ما سالم است و علماي آن مجلس بدون هيچ پيرايهاي رأي دادند و رأي اخلاص هم بود. واقعاً به مردم توصيه ميكنم كه خدمت خبرگان را قدرداني كنند كه واقعاً اين كار، دشمنان را ذليل و خوار كرد و همين الان هم خبرگان، مردانه ايستادهاند و هيچ لحظهاي از حمايت ايشان غافل نيستند، اخلاص دارند و باور كردهاند كه مردي است در برنامهريزي مدبر و اهل تلاش و كار و در اين زمينهها كمنظير است. واقعاً عقيدهام اين است كه بايد اين را به مردم بگوييد كه خدا ايشان را ياري ميكند و اين اخلاص و همت، خدايي است و اگر كسي اين چيزها را نميبيند، بايد نگاه و چشماندازش را عوض كند. علاقه مردم را به ايشان ديدهايد كه چطور با ديدن ايشان اشك ميريزند. اينها همه خدايي و آيهاي از آيات خداست. مردم بايد قدر بدانند. اين كار، خدايي است.
من كه نميدانم آقايان ديگر چه ميگويند يا گفتهاند، ولي اينهايي را كه عرض كردم، در روز قيامت هم خواهم گفت. به عنوان يك طلبه از مردم ميخواهم كه قدر بدانند و از شما رسانهها هم ميخواهم كه اينها را بگوييد و تكرار كنيد. خدا شاهد است كه اگر ايشان انتخاب نشده بود، انقلاب تضمين بقا نداشت. اين امري بسيار واضح و آشكار است.
يك سؤال خصوصي هم داشته باشم، شما خاطراتتان را منتشر نكردهايد؟
من اصلاً داعيهاي براي اين كارها ندارم و چون سؤال كرديد، پاسخ دادم.
مي بخشيد كه شما را زحمت داديم.
ان شاالله موفق ومويد من عندالله باشيد. والسلام عليكم ورحمت الله وبركاته.
منبع: روزنامه جوان