کد خبر: ۱۰۲۸۴۱
زمان انتشار: ۱۴:۱۱     ۰۶ دی ۱۳۹۱
khamenei.ir منتشر کرد
یک عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق (ع) معتقد است جمهوری اسلامی ایران موظف نیست برای همیشه و در چهارچوب کلان راهبردی خود به قدرت اول منطقه‌ای بسنده کند، غایت این است که برای جامعه و حکومت جهانی مهدوی زمینه‌سازی کند.

به گزارش 598 به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله العظمی خامنه‌ای دکتر اصغر افتخاری دانش‌آموخته‌ی جامعه‌شناسی سیاسی، دانشیار و عضو هیأت علمی دانشکده‌ی علوم سیاسی دانشگاه امام صادق علیه‌السلام است. او که هم‌اکنون معاونت پژوهشی این دانشگاه را با چشم‌انداز مرجعیت علمی مکتب امام صادق علیه‌السلام بر عهده گرفته است، تألیف بیش از 30 کتاب و 90 مقاله را در کارنامه داشته و سردبیر فصلنامه‌های «دانش سیاسی» و «قدرت نرم» است. دکتر افتخاری در این گفت‌وگو به پرسش‌های ما پیرامون برخی ابعاد نظری و عینی «پیچ تاریخی» پاسخ داده است.

اوضاع منطقه و جهان به‌ گونه‌ای است که گویی هم جمهوری اسلامی و هم مجموعه‌ی نظام سلطه را به جمع‌بندی مشترکی رسانده: نظم جهانی و هندسه‌ی منطقه‌ای در آستانه‌ی تحولات عظیمی است. شما شرایط را چگونه می‌بینید؟

برای تبیین این مسئله در سطوح مختلف، از واژگان و نظریات گوناگونی استفاده کرده‌اند. مثلاً در سطح فلسفی بحث «تعارض حق و باطل» مطرح است که مبنایی‌ترین لایه در گفتمان اسلامی است و تحت عنوان شریعت‌گرایی و عرفی‌گرایی وارد حوزه‌ی اندیشه و نظام‌سازی می‌شود. بعد هم بحث تنازعات منطقه‌ای و بین‌المللی با عنوان موازنه‌ی قوا است.

از سال 1991 به این سو، عنوان نظم نوین جهانی فراوان به‌کار رفته است که تعبیر متفاوتی بوده برای اشاره به موازنه‌ی قدرت در سطح جهان. پس از فروپاشی شوروی و تحولات ساختاری آن، وارد مقطع جدیدی می‌شویم که از سوی غرب نظم نوین جهانی نام می‌گیرد. در این‌جا آمریکایی‌ها ساختار هژمونیک نظام بین‌الملل را تعریف می‌کنند، با این دید که تنها قطب قدرت دنیا باشند. از سال 1991 چگونگی چرخش از نظام دوقطبی به نظام تک‌قطبی در حوزه‌ی سیاست بین‌الملل مطرح شده و نظریات مختلفی را در این ‌باره بیان کرده‌اند. هانتینگتون در «برخورد تمدن‌ها»، فوکویاما در «پایان تاریخ» و هابرماس در «جامعه‌ی مدنی جهانی» الگوهای گوناگونی را مطرح کرده‌اند. دو روایت از الگوی غربی مطرح است که آمریکایی‌ها سردمدارش هستند: روایت هژمونی تک‌قطبی یا تک‌ساحتی که آمریکا مرکز و دیگر کشورها منظومه‌ی آن هستند؛ و دیگری روایت اروپایی که الگوی هژمونی سه‌پایه را بر اساس توازن قوا میان آمریکا و اروپا و سازمان ملل مد نظر داشت. یعنی هژمونی آمریکا شکل بگیرد، ولی بازوی حقوقی آن سازمان ملل باشد و بازوی دیپلماتیک آن اتحادیه‌ی اروپا. بیشتر دیدگاه‌های غربی با همین دو روایت قابل فهم است. بنابراین تعارضاتی که بین آمریکا و اروپا بوده و هست؛ نه در اصل الگوی هژمونیک، که درباره‌ی چگونگی شکل‌گیری آن است.

در این میان حتماً رویکردهای انتقادی هم بوده‌اند، اما چرا روایت غربی می‌کوشد هر روایت متفاوتی از الگوی هژمونیک را چپ تلقی کند؟

سنت مطالعات چپ در این میانه به‌طور طبیعی یک دیدگاه منتقدانه داشته و می‌خواسته به سمت جهانی چندقطبی برود، اما غربی‌ها نمی‌خواستند به معارضان خود مرجعیت یا اصالت بدهند. آن‌ها می‌خواستند دیدگاه اسلامی را هم زیرمجموعه‌ی مکتب چپ مطرح کنند تا به آن استقلال هویتی ندهند، اما واقع امر این است که در نگاه معرفتی اسلام، جهان چندقطبی نیست. در گفتمان اسلام، الگوی حکومت یا دولت جهانی مهدوی مطرح است. به نظر من دو طرف (اسلام و غرب) مبانی مشابهی دارند، اما سطح تحلیل آنها متفاوت است.

دولت جهانی مهدوی غایت است، اما این بستگی به نظریه و امکانات ما دارد ‌که چگونه بتوانیم نیروی خود را برای رسیدن به آن ذخیره کنیم و به‌ کار بگیریم. جمهوری اسلامی افق 1404 را برای میان‌مدت در نظر گرفته است، ولی این تنها یک افق است. اگر ایران قدرت اول منطقه‌ای بشود، هنوز هم نظم مطلوب جهانی اسلام اتفاق نیفتاده است. این نوعی مدیریت وضعیت موجود است؛ سکوی پرشی است تا به سمت بالا برویم و البته که جمهوری اسلامی ایران موظف نیست برای همیشه و در چهارچوب کلان راهبردی خود به قدرت اول منطقه‌ای بسنده کند. غایت این است که برای جامعه و حکومت جهانی مهدوی زمینه‌سازی کند. البته تحقق آن در چند مرحله‌ی مرتبط با هم صورت می‌گیرد.

ما همیشه در آستانه‌ی پیچ تاریخی بعدی هستیم. قرار نیست خواسته‌های خداوند از ما در مسیر رشد تمام شود، چون ایمان «حد یَقِف» ندارد. انقلاب خود یک پیچ تاریخی بود. جنگ تحمیلی یک پیچ تاریخی بود. فتنه‌هایی که گذشت، پیچ تاریخی دیگری بود. حتماً وقتی قدرت منطقه‌ای و جهانی هم بشویم، پیچ‌های دیگری در کار خواهد بود و باید جلو برویم.

این همان چیزی است که نظریه‌پردازان و نویسندگان غربی مایل نیستند آن را مطرح کنند. بلکه دائماً متهم می‌کنند که این‌ها (ایرانیان مسلمان) نگاه چپی دارند. حتی تلاش می‌کنند اسلام را با روایت طالبانی برجسته‌سازی کنند. برای این‌که تصویر مردم از اسلام منفی شود و به ذهن کسی خطور نکند که بدیل لیبرال-دموکراسی هژمونیک، چیزی به نام نظریه‌ی دولت جهانی مهدوی است. در متون غربی تصویری بسیار منفی از تئوری مهدویت ارائه می‌کنند که اصلاً قابل توجیه نیست. متأسفانه در حوزه‌های معرفتی ما نیز کمتر کسی است که در سازمان یا مؤسسه‌ای دانشگاهی و پژوهشی روی مهدویت به عنوان یک نظریه‌ی روابط بین‌الملل کار کرده باشد. در حالی که تنها سرمایه‌ی ما از حیث تئوریک برای قرارگرفتن در مقابل نظم هژمونیک آمریکایی همین است. البته این نظریه با لیبرال-دموکراسی هژمونیک تفاوت می‌کند و لوازم و مقتضیات خاص خود را دارد، اما به گونه‌ای است که می‌تواند نظام بین‌المللی را اداره کند.

غربی‌ها از یک طرف با اسناد و مدارکی که انتخاب و ارائه می‌کنند، تصویری نامطلوب از مهدویت نشان می‌دهند مبنی بر این‌که اگر چنین چیزی رخ دهد، مسلمانان چنین و چنان خواهند کرد. مثلاً کشتار و خونریزی فراوان را برجسته می‌کنند. از طرف دیگر می‌گویند این نظریه همان نسخه‌ی اسلامی‌شده‌ی هژمونی است. یعنی مسلمان‌ها نیز همان چیزی را می‌خواهند که ما می‌گوییم. تنها فرقشان این است که می‌گویند چرا آمریکا ابرقدرت بلامنازع بین‌المللی باشد؟ در حالی که تئوری مهدویت اصلاً با واژه‌ها و مفاهیمی مانند هژمونی یا اعمال قدرت یکسویه قابل فهم نیست.

غرب از سال 1991 تاکنون تلاش‌های نظری و عملی بسیاری کرده تا دیدگاه خود را برجسته کند. جهان اسلام هم دارد به زایندگی نظری می‌رسد. تحولات اخیر از این نظر بسیار مهم است. ابعاد سیاسی آن به جای خود، اما هسته‌ی بیداری اسلامی یا موتور محرکه‌ی آن -که اگر رخ دهد، می‌تواند همه‌ی تحولات را در حرکت به جلو پشتیبانی کند- مهدویت است. احیای این نظریه به عنوان بدیلی برای نظم مطلوب سلطه‌گران می‌تواند به سؤالات مهم نظام جهانی پاسخ دهد و مشکلات را حل کند. البته باید ظرفیت‌های نظام‌سازی نظریه‌ی مهدویت آشکار شود. پس تعارض اصلی و واقعی در این سطح است.

آمریکا و ایران در دوسوی این منازعه قرار دارند. آیا می‌توان با تکیه بر مؤلفه‌هایی نشان داد که قدرت آمریکا به معنی عام آن کاهش پیدا کرده و متقابلاً اقتدار و نفوذ ایران نیز افزایش یافته است؟

به نظر من برای یک کار تحقیقی مناسب در این زمینه، تغییر و تحول مؤلفه‌های قدرت در جهان معاصر، معنی‌دار است. اگر قبلاً مؤلفه‌های سخت‌افزاری حرف اول را می‌زد، اکنون مؤلفه‌های نرم‌افزاری قدرت مورد توجه است. مطالعات قدرت امروزه از قدرت فرهنگ شروع می‌شود و در حوزه‌ی افکار عمومی و رسانه‌ها امتداد می‌یابد. یک‌سری از مؤلفه‌های قدرت نرم نیز در حوزه‌ی فناوری و پیشرفت علمی مطرح است. در درجه‌ی سوم هم قدرت سخت‌افزاری است. از تقاطع سطوح متفاوت و وجوه مختلف قدرت، یک جدول ماتریسی برای سنجش قدرت درست می‌کنند.

در حوزه‌ی سیاست خارجی نظرسنجی‌هایی که درباره‌ی وجهه‌ی آمریکا و ایران در افکار عمومی منطقه انجام شده، مهم است. نظرسنجی‌ها درباره‌ی آمریکا این‌گونه نشان می‌دهد که از سال 1991 هرچه به سمت 2001 می‌رویم، اعتبار و نفوذ این کشور به‌شدت افول می‌کند. پس از 2001 به‌ویژه پس از حمله‌ی آمریکا به افغانستان و عراق این نزول شدیدتر می‌شود، اما پس از آن اندکی ترمیم شده است. یعنی آمریکایی‌ها دارند دوباره خود را بالا می‌کشند. منحنی تطورات وجهه‌ی جمهوری اسلامی هم بسیار سینوسی است. در پاره‌ای از موراد به‌شدت نزول می‌کند و گاهی کاملاً اوج می‌گیرد. به هر حال افکار عمومی در نظام بین‌المللی یک مؤلفه‌ی مهم است.

در حوزه‌ی داخلی، قدرت خود را در مؤلفه‌های مهمی مانند سرمایه‌ی انسانی و اجتماعی نشان می‌دهد و اگر کسی می‌خواهد به تحلیلی در این‌باره برسد، باید مؤلفه‌هایی از این دست را بررسی کند.

هسته‌ی بیداری اسلامی یا موتور محرکه‌ی آن -اگر رخ دهد- مهدویت است. احیای این نظریه به عنوان بدیلی برای نظم مطلوب سلطه‌گران می‌تواند به سؤالات مهم نظام جهانی پاسخ دهد و مشکلات را حل کند. البته باید ظرفیت‌های نظام‌سازی نظریه‌ی مهدویت آشکار شود. پس تعارض اصلی و واقعی در این سطح است.

آیا ایران مسأله و مانع آمریکا در تحکیم سلطه‌اش بر جهان است یا آن‌که رقیب اصلی آن کشوری مانند چین است؟

در میان نظریه‌هایی که در غرب و از دیدگاه آمریکایی‌ها مطرح شده، من فکر می‌کنم روایت هانتینگتون درباره‌ی جهان صادقانه‌تر است. کارشناسان و مدیران آمریکایی به‌شدت هانتینگتونی به جهان نگاه می‌کنند. فقط هم بحث ایران یا افغانستان و عراق و لبنان و سوریه نیست؛ بحث تعارض تمدنی است. غرب هویت خود را با لیبرال-دموکراسی متعیّن کرده است، اما هانتینگتون پس از صدها صفحه تحلیل مبانی نهایتاً می‌گوید تنها معارضانی که من برای این تمدن پیدا کرده‌ام، اسلام و کنفسیوس است. پس خود هانتینگتون هم قاعدتاً از ترکیب ایران و چین می‌ترسید. هم چین و هم جمهوری اسلامی ایران برای این کار ظرفیت‌هایی دارند. لذا اگر سیاست‌خارجی آمریکا را از سال 1991 به این سو نگاه کنید، می‌بینید بسیار متوجه این دو کشور بوده است. از طرف دیگر، ایران هم طی این مدت در رابطه‌ی خود با چین سرمایه‌گذاری بسیاری کرده و گروش ما به چین کم نبوده است. عملاً هم درست در همان سال 2001 که گفت‌وگوی تمدن‌ها نامگذاری شده بود، همه‌ی نشانه‌های تعارض تمدنی که هانتینگتون پیش‌بینی کرده بود، رخ داد. پس غرب را می‌شود با هانتینگتون فهمید. در این زاویه‌ی تحلیل، دیگر فقط جمهوری اسلامی ملاک نیست؛ تمدن اسلامی به رهبری ایران مورد نظر است.

اگر بخواهیم این پیچ تاریخی را در عرصه‌ی بین‌الملل بررسی کنیم، چه متغیرهایی باید دگرگون شود تا بتوان گفت به مرحله‌ی دیگری وارد شده‌ایم؟

از نظر ذهنی اغلب انسان‌ها در هر مقطع تاریخی فکر می‌کنند که در یک دوره‌ی بی‌‌بدیل و حساس از تاریخ زندگی می‌کنند. این یک چیز طبیعی است. در زمان مشروطه مردم حس می‌کردند اتفاقات بزرگی در حال وقوع است و تاریخ ورق می‌خورد. به نظر من در ایدئولوژی اسلامی این پدیده یک امر بدیع و بعیدی نیست؛ اسلام هر مقطع از تاریخ را واقعاً نقطه‌ی عطف می‌داند. ما همیشه مبتنی بر رویکرد دینی، در نقاط عطف تاریخ زندگی می‌کنیم. فقط باید این واقعیت را درک کنیم تا نقش خود را در آن به‌درستی ایفا نماییم. ما همیشه در یک پیچ تاریخی هستیم و تاریخ همیشه بر سر نقطه‌ی عطف است. مهم کسانی هستند که تاریخ را می‌سازند. مثلاً نسلی که با امام در جنگ تحمیلی همراه بودند، آن دوران را نقطه‌ی عطفی ساختند و توانستند نقش خود را بازی کنند. چه کسی فکر می‌کرد یک کشور تازه از انقلاب بیرون‌آمده بتواند در برابر آن‌همه کشورها بایستد؟

اما از نظر عینی اگر نخواهیم در نقطه‌ی عطف نقشی داشته باشیم، واقعاً هم چنین چیزی در کار نخواهد بود. حال از کجا می‌توان فهمید در یک مقطع عطف قرار گرفته‌ایم؟ هر تحلیل‌گری برای مشخص کردن مقاطع و توضیح تغییرها، شاخصی را ارائه می‌کند. زمانی اُلوین تافلر بحث تغییر قدرت (Power Shift) را مطرح کرد. او می‌گفت اگر منبع قدرت در یک برهه‌ی زمانی تغییر کند، شاخص ما برای تغییر گفتمان خواهد بود. مثلاً یک زمانی منبع قدرت زمین بوده و هر که در این چهارچوب کاری کرده، نمی‌توان آن را شاخص تغییر مقطع دانست، اما روزی که نیروی بخار به‌کار گرفته شد، صنعت و تجارت متحول گردید و دنیای جدید با ویژگی‌هایی تازه پدید آمد.

به نظر من در بحث‌هایی با نگاه ما، این شاخص می‌تواند «تغییر ایدئولوژی» باشد. با این نگاه، تمام گستره‌ی تمدنی غرب که متعلق به سکولاریسم است، اصطلاحاً سر و ته یک کرباس محسوب می‌شود. این‌که امام می‌گفتند «نه شرقی، نه غربی» برای همین بود. دو سر نظام دوقطبی برای ما یکی است. البته کسی نمی‌تواند منکر این شود که آمریکا معاند اتحاد جماهیر شوروی بود و بالعکس، اما با نگاهی که شاخص آن ایدئولوژی است، هر دو نظام کفر و ظلم و از یک جنس هستند و ماهیت‌شان یکی است. در موارد دیگر هم نگاه ما همین است؛ چه ترکیه‌ی سکولار باشد و چه افغانستان طالبانی. طالبانیسم اسلام نیست، همان‌طور که لیبرالیسم اسلام نیست. طالبانیسم نفی خود را اثبات می‌کند. یعنی هر کسی آن را تجربه کند، می‌گوید آمریکا خوب است. شاید اگر ما هم میان طالبانیسم و لیبرالیسم مخیّر شویم، لیبرالیسم را انتخاب کنیم.

به نظر من تا زمانی که جمهوری اسلامی بر ایدئولوژی خود استوار باشد، پیشگام این خیزش تمدنی است. فرض کنید بنا به دلایل خاصی ما سیستم اقتصادی خود را برای مدتی سکولار بچینیم و بخواهیم با آن نظام ربوی جلو برویم. در مناسبات اجتماعی هم بگوییم بی‌حجابی شهروندان اشکالی ندارد، چون موقع انتخابات در صف می‌ایستند و رأی می‌دهند. این یعنی جمهوری اسلامی کم‌کم شاخصه‌های هویتی و تمدن‌سازی خود را از دست خواهد داد. این‌جا دیگر پیچ تاریخی نداریم، چون در واقع پیچ را حذف کرده‌ایم و در جاده‌ی مستقیم به سمت لیبرال-دموکراسی رفته‌ایم.

هم در حوزه‌ی اندیشه و هم در قلمرو عمل، موقع تغییر قبله رسیده و نخبگان باید کاری انجام دهند. اگر فکر می‌کنیم ایدئولوژی اسلام درست است، نباید خجالت بکشیم. باید با ادبیاتی متناسب با مخاطبان، یک پارادایم جدید را پیش روی آن‌ها بگذاریم و بگوییم این‌گونه هم می‌توان اندیشید و زندگی کرد.

واژه‌ای که من به‌کار می‌برم، «استواری» است. خداوند در قرآن کریم دو سه مرحله را ذکر کرده است. یکی از این مراحل دعوت است. بعد مرحله‌ی التزام است که باور، تبدیل به ایمان می‌شود. پس از آن مهم این است: کسانی که به این مسیر آمده‌اند، چقدر روی آن می‌ایستند و استوار هستند؟ چقدر در این راه استقامت می‌ورزند؟ موفقیت ما در پیچ تاریخی تابع میزان استواری ماست. اگر از این استواری کمی کوتاه بیاییم، همه‌چیز فرومی‌ریزد. استواری برای کسانی است که ایمان دارند. بالأخره فشارهایی وارد می‌آید و باید هزینه‌هایی پرداخت. جمهوری اسلامی می‌تواند به دامن غرب برود و اسم خود را نگهدارد، اما دیگر هویت ندارد.

می‌توانید در حوزه‌ی نخبگی نظرسنجی یا تحلیل محتوا کنید تا ببینید تحلیل‌ها و کتاب‌هایی که در حوزه‌ی بین‌‌الملل ارائه شده، چقدر اصول اسلامی را در مناسبات بین‌المللی می‌پذیرد. «نفی سبیل» و «تولّی و تبرّی» از اصول مشخص و مسلّم روابط خارجی اسلامی است، ولی آیا متون تخصصی ما آن‌ها را پوشش می‌دهد؟ آنهایی که این اصول را مطرح نمی‌کنند، دلایل مختلفی دارند و توجیه می‌کنند، اما باید بدانیم هرقدر خلوص عملکرد ما بر اساس شاخص‌ها به هر دلیلی مخدوش شود، دچار یک انحراف معنادار شده‌ایم. هرچه میزان این انحراف کمتر شود، ما به اصول نزدیک‌تر هستیم. تجربه نشان داده که هرچه به اصول خود برگردیم، توفیق‌مان هم بیشتر می‌شود.

آیا این استواری با عقلانیت و محاسبه‌گری در تضاد نیست؟

استواری یک کلیدواژه است که باید مقتضیات و ملزومات آن را دریافت. استواری روی شاخص است، نه روی سیاست. کسی نگفته که مذاکره با آمریکا خلاف استواری است. حضرت امام بحث آمریکا را مطرح کردند و شاخص‌های رابطه را هم روشن نمودند. سیاست تابع شاخص‌ها است. در سیره‌ی سیاسی حضرت امام، تکلیف آمریکا کاملاً روشن است، اما اسرائیل این‌گونه نیست. امام گفتند اسرائیل را اصلاً نمی‌پذیریم؛ هرچه هم تغییر سیاست بدهد و اظهار دوستی کند، درباره‌ی این رژیم استواری را بر محو آن می‌دانیم. استواری در برابر اسرائیل تا زوال اوست، اما استواری در برابر آمریکا تا تغییر رفتار و منش استکباری آن است. عقلانیت همین‌جا و برای درک همین نکته‌ها است. ممکن است زمانی نمودار رفتار آمریکا را بررسی کنیم و ببینیم تغییرات اندکی حاصل شده و به همان میزان -مثلاً 20 درصد- روابط خود را با این کشور تغییر دهیم، اما هنگامی که می‌بینیم اگر برویم پای مذاکره، طرف مقابل اهل کوتاه‌آمدن نیست و بلکه اهل زورگویی است، عقلانیت حکم می‌کند از مذاکره بپرهیزیم، چون چیزی از دست نمی‌دهیم و پرستیژ عدم مذاکره نیز برای ما می‌ماند.

عقلانیت یک امر ذاتی و ملازم دینداری است، ولی ما در برخی موارد بر اساس اسلام و عقلانیت استوار نبوده‌ایم. شاخص‌‌ها را می‌بینیم، ولی زیر پا می‌گذاریم. ممکن است کسی بگوید ما شاخص‌‌ها را دیده‌ایم، اما بنا به اضطرار، بر اساس آن عمل نمی‌کنیم؛ قاعده‌ی فقهی اضطرار این نیست که صد سال امری را اضطراری تلقی کنیم. در اضطرار باید به سمت حل معضل و مشکل برویم. وقتی التزام و استواری کمرنگ شود، به وضعیت اضطرار عادت می‌کنیم.

باید برای اصلاح هر چیزی که در آن از شاخص اصلی دور شده‌ایم، تلاش کنیم. برای این‌که بدانیم چه باید کرد، اول باید بگوییم ما که هستیم و خدا از ما چه خواسته است؟ بعد ببینیم چگونه به سمت متناسب با هویت خود برویم؟ التزام یعنی روی ما به آن سمت و سو باشد. متأسفانه گاهی ما از شاخص‌ها روی‌برگردانده‌ایم و به طرف مقابل نگاه می‌کنیم.

غیر از ارائه‌ی شاخص‌ها در رابطه با مفهوم‌سازی چه باید کرد؟ این‌که بگوییم بیداری اسلامی یا بهار عربی، بگوییم غرب آسیا یا خاورمیانه و ... چقدر تعیین‌کننده است؟

اگر در این دوران بخواهد اتفاق مثبتی بیفتد، باید به همین مفهوم‌سازی توجه داشته باشیم. بسیاری از ساختارها را نمی‌توان فوری تغییر داد، ولی همین مقدار که مخاطبان ما بفهمند یا بپذیرند که می‌شود این‌گونه هم نگاه کرد، بسیار مهم است. البته این منطقاً نقطه‌ی آغاز نیست، بلکه ضرورت تاریخ است. ما یک سری کارها را پیش از این انجام داده‌ایم، غیریت‌سازی کرده‌ایم و کارهای بسیاری برای نفی طرف مقابل انجام داده‌ایم. حالا وقت این است که بگوییم وجوه ایجابی تفکر ما چیست؟ باید روی خود را برگردانیم. خداوند متعال می‌گوید: «فَلَنُوَلّیَنّکَ قبلةً تَرضیها»1 از لحاظ ایدئولوژیک رسیده‌ایم به پیچ تاریخی و موقع تغییر قبله‌ی ما رسیده است. در موقعیتی این اتفاق برای پیامبر هم افتاد که ایشان اول کارهای سلبی را انجام داد و خدای خود را معرفی کرد و سپس هنگام تغییر قبله رسید. در برابرش مقاومت هم شد، با این استدلال که مسلمانان تا دیروز داشتند به همان سمتی نماز می‌خواندند که یهودیان عبادت می‌کردند!

جمهوری اسلامی سی‌وسه سال زحمت کشیده تا نفی‌های لازم را انجام دهد و خودش را معرفی کند و حالا می‌خواهد تغییر قبله بدهد. مشکل برخی همین است. کسانی که با دانش‌های سکولار در جمهوری اسلامی کار کرده‌اند، برایشان مشکل است که با علم دینی کنار بیایند. علم دینی یعنی عالمان هم در مقام تحقیق و هم در مقام تعلیم و تعلم باید این‌گونه به علم نگاه کنند. آن‌ها می‌گویند آباء و اجداد ما سال‌ها به این قبله نماز می‌خواندند، حالا چگونه برگردیم؟ مسلمان‌ها و حزب‌اللهی‌های ما تا دیروز به همین سمت نماز می‌خواندند، ولی الان وقت تغییر قبله است و طبیعتاً مخالفت می‌شود. می‌گویند این‌هایی که شما می‌گویید انتزاعی است و وجود خارجی ندارد. مطالبی را مطرح می‌کنند و به سخره می‌گیرند، همان گزاره‌هایی که در میراث فکری خود داشته‌ایم و برخی فکر می‌کنند برای 1400 سال قبل است. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: این‌ها برای هر روز شما است. این‌که می‌گویند قرآن هر روز نازل می‌شود، همین است.

ما در مقطع مهمی از تاریخ هستیم. اگر نقطه‌ی عطفی هست، بگذارید همه بفهمند رویکرد ما چیست. اگر کسانی که در حوزه، دانشگاه، دولت و رسانه و ... هستند، مسائل را این‌گونه ببینند و بفهمند، می‌توانیم از این گذرگاه بیرون برویم و این پیچ تاریخی را پشت سر بگذاریم. البته نه این‌که تاریخ تمام شده باشد؛ ما همیشه در آستانه‌ی پیچ تاریخی بعدی هستیم. قرار نیست خواسته‌های خداوند از ما در مسیر رشد تمام شود، چون ایمان «حد یَقِف» ندارد. انقلاب خود یک پیچ تاریخی بود. جنگ تحمیلی یک پیچ تاریخی بود. فتنه‌هایی که گذشت، پیچ تاریخی دیگری بود. حتماً وقتی قدرت منطقه‌ای و جهانی هم بشویم، پیچ‌های دیگری در کار خواهد بود و باید جلو برویم.

درباره‌ی اوضاع منطقه در مقطع کنونی این پرسش مطرح است که مردم‌سالار شدن کشورهای اسلامی چه میزان به سود آمریکا و چه اندازه به نفع جمهوری اسلامی است؟

فضای لیبرال نهایتاً به سود ما خواهد بود. عملکرد نیروهای اسلامی در فضای بسته و استبدادی دشوارتر است، اما در فضای لیبرال ضریب نفوذ گزاره‌های دینی و نیروهای اجتماعی دین بیشتر است. جامعه‌ای هرچند به سمت لیبرال-دموکراسی پیش برود، نهایتاً تحت نفوذ قابلیت‌های اسلام و گزاره‌های اصیل اسلامی قرار می‌گیرد. برای همین است که روایت طالبانی مشکل بیشتری برای ما درست می‌کند. البته اسلام لیبرالیزه و سکولارشده در جایی مانند ترکیه نیز سرانجام با مشکل روبه‌رو خواهد شد؛ به خاطر تعارض بین اصول معرفتی دموکراسی لیبرال با اسلام واقعی. کسانی که روی آن فکر کنند، به این تعارض خواهند رسید. به نظر من الگوی ترکیه از ناحیه‌ی خیزش اصولگرایی دینی در آینده حامل بحران است. کسانی هم که در غرب به ریشه و اصول مسیحیت برگشتند، با روایت‌های مسلط مسیحی تعارض پیدا کردند. اگر کسی با نگاهی روندشناسانه سراغ متن اسلام برود، الگوی ترکیه را آبستن رنسانسی علیه اسلام‌گرایی سکولار خواهد دید.

از معصوم علیه‌السلام نقل است که گفته‌اند: شما نمی‌خواهد کار خاصی بکنید؛ فقط اجازه بدهید آموزه‌های ما به گوش مردم برسد؛ مردم خود به آن اقبال می‌کنند. پس وظیفه‌ی ما این است. در فضای لیبرالی هم کافی است اندیشه‌های اسلامی را متناسب با فهم مخاطبان به آن‌ها برسانیم، اما هرچه اسلام را لیبرالی کنیم، تعارض‌هایی را درون آن نهادینه کرده‌ایم که روزی سر بر خواهند آورد.

اسلام را باید با همان گزاره‌های قرآن و احادیث و سیره معرفی کرد. متأسفانه برخی خجالت می‌کشند وقتی از حقوق شهروندی بحث می‌شود، برخی احادیث مرتبط را بیان کنند. مثلاً فکر می‌کنند اگر بگوییم قصاص وجود دارد، برای اسلام بد می‌شود. در صورتی که این‌گونه نیست؛ بسته‌ی اسلام را باید تمام و کمال ارائه داد. شاید بعضی‌ها تصور کنند که بسیاری از گزاره‌های غربی به درد جوامع هدف نمی‌خورد، اما آن‌ها کار خود را کامل نشان می‌دهند. خداوند می‌فرماید برخی از قصاص بدشان می‌آید، ولی در آن حیات شما هست. پس چرا باید حذفش کنیم؟ فوقش اگر نمی‌توانیم آن را مفهوم‌سازی کنیم، در همان حدی ارائه می‌دهیم که خداوند گفته است. بالأخره قرآن از قصاص سخن گفته و حد و حدود آن آمده است. این‌که ما هنوز به جایی نرسیده‌ایم که بگوییم نظام حقوقی و سیاست بین‌الملل چگونه متناسب با آن باشد، بحث دیگری است. باید به ضعف خود اعتراف کنیم، نه این‌که بخشی از بسته‌ی اسلام را حذف کنیم.

هم در حوزه‌ی اندیشه و هم در قلمرو عمل، موقع تغییر قبله رسیده و نخبگان باید کاری انجام دهند. اگر فکر می‌کنیم ایدئولوژی اسلام درست است، نباید خجالت بکشیم. البته می‌توانیم بر سر گزاره‌های آن بحث کنیم ولی اگر قائل به جامعیت اسلام هستیم، باید با ادبیاتی متناسب با مخاطبان، یک پارادایم جدید را پیش روی آن‌ها بگذاریم و بگوییم این‌گونه هم می‌توان اندیشید و زندگی کرد. اگر این اتفاق بیفتد، انقلاب اسلامی می‌تواند چند گام اساسی به پیش بردارد.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها