سرویس نقد رسانه 598/ شب گذشته بحث مهمی درباره علت بحران اکران (و یا بطور کلی «فروش») در سینمای ایران میان مسعود فراستی، امیر قادری و آقای یزدی دبیر فرهنگی خبرگزاری فارس شکل گرفت. آسیب شناسی مشترک فراستی و قادری این بود که دلیل بحران فروش فیلم در ایران این است که فیلمساز مردم را نمی شناسد و فیلمی نمی سازد که مردم بپسندند و دلیلش هم این است که دغدغه فروش فیلمش را ندارد؛ زیرا چه این فیلم بفروشد و چه نفروشد، دولت و دیگر نهادهای حکومتی هزینه آن را پرداخت خواهند کرد. بعبارت دیگر و به بیان خود آن دو، دولت بین فیلمساز و مخاطب حایلی ایجاد کرده است که او و سلیقه او را نمی شناسد.
البته منظور آنها، برداشتن خطوط قرمز و سانسور نبود؛ بلکه معتقد بودند چنانچه کمک های دولتی به سینما برداشته شود، اگر فیلم بدی ساخته شود و فروش نکند، خود بخود دیگر اعتماد به آن کارگردان و فیلمساز از بین می رود و به مرور زمان افراد نالایق از عرصه سینما حذف شده و آنها که می خواهند باقی بمانند، مجبور می شوند کار خوب بسازند.
استدلال موافقین کمک دولتی به سینما که به اعتقاد فراستی و قادری هم در قشر به اصطلاح «ارزشی» و هم قشر «روشنفکر» سینما یک چیز است، این است که مردم به خودی خود گرایش به آثار سخیف و سبک دارند و یک اثر برجسته هنری و یا ارزشی چنانچه دولت به آن کمک نکند، نمی تواند هزینه خود را از طریق فروش به مخاطب به دست آورد. پاسخ دو منتقد برنامه به این استدلال این بود که سینما بدون مخاطب اصولاً معنایی ندارد و فیلمی که دیده نشود، ارزشی ندارد. همچنین شناخت این دو گروه (ارزشی و روشنفکر) از مخاطب، شناخت غلطی است و اگر فیلم های اینها به فروش نمی رسند، به دلیل سطحی بودن مخاطب نیست و شعوری که مخاطب خصوصاً ایرانی دارد، قطعاً از نخبگان جامعه بالاتر است. بلکه دلیلش این است که اینها بلد نیستند فیلم بسازند و نمی توانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند. والا به قول قادری کریستوفر نولان در بتمن، فیلمی کاملاً عامه پسند، عمیق ترین مباحث سیاسی و فرهنگی و فلسفی را طوری مطرح می کند که مخاطب با آن ارتباط می گیرد.
بدین ترتیب، راهکاری که توسط فراستی ارائه و مورد تأیید منتقد دیگر قرار گرفت، حذف بودجه های دولتی و تشکیل کمپانی های خصوصی فیلم سازی بود. کمپانی ها از آنجا که بیش از هر چیز، بازگشت سرمایه و سود برایشان حائز اهمیت است، طبیعتاً از فیلم هایی حمایت خواهند کرد که بفروشند و به این ترتیب، مشکل بحران فروش در سینمای ایران حل خواهد شد. بحث از این هم جلوتر رفت و بیان شد که حتی مشکل ممیزی هم از این طریق مرتفع می گردد. چنانچه فراستی صریحاً گفت: « در سينماي آمريكا ابدا دولت در مميزي دخالت نمي كند. كمپاني هاي فيلمسازي وجود دارند كه آنها منافع ملي مي فهمند و از طريق آنها اين اعمال مي شود.»
آنچه در بحث فوق ذکر شد، دقیقاً راهی است که سینما در همه جای جهان به حیات خود ادامه می دهد. اما آیا این نسخه برای جمهوری اسلامی نیز کارساز خواهد بود؟ قادری معتقد بود خود مردم آنقدر فهمیده هستند که اگر فیلمی بر ضد ارزش ها و آرمان های ایشان بود، آن را تحریم کنند و نهایتاً شکست تجاری آن، باعث شود دیگر چنین آثاری ساخته نشود و لذا از نظر او «بهترین مجازات برای یک فیلم ضدارزشی، اکران آن است».
در اینکه مردم اگر نگوییم همواره، حداقل در شرایط کنونی و خصوصاً در کشور ما از اکثریت نخبگان جلوتر هستند، شکی نیست (چنانچه رهبری این را می فرمایند). در اینکه آنها در بسیاری از اوقات، منافع ملی و ارزش ها را بهتر از مسئولین تشخیص می دهند، باز هم حرفی نیست. حتی در اینکه همواره جریانات تحول خواه از دل مردم جوشیده اند هم بحثی نیست. اما سوال اینجاست که «آیا مردم مطلقاً غیرقابل اغوا و ارشاد هستند؟» آیا هیچ فرد و جریان و حکومتی نمی تواند مردم را به سمت یک سری باورها و ارزش ها سوق داده و از یک سری باورها و ارزش ها روی گردان کند؟ ابداً نمی خواهیم نتیجه بگیریم که «پس مردم نمی فهمند و لذا لازم است دولت قیم فرهنگی آنها باشد». این نتیجه گیری به شدت غلط است؛ زیرا مگر دولت کیست؟ کدام دولت حداقل در تاریخ جمهوری اسلامی، درک فرهنگی بالاتر از مردم داشته است؟
نگارنده خود هنوز راه حل نهایی را نمی داند، ولی راه حل «مردم و
کمپانی های فیلمسازی» قطعاً راه حل نهایی و بی نقص برای کشور ما نیست. اینکه به
قول آقای فراستی کمپانی های آمریکایی منافع ملی می فهمند و از این طریق ممیزی می
کنند، به این دلیل است که منافع دولت آمریکا چیزی جز منافع سرمایه داری نیست و
اصلاً دولت آمریکا چیزی جز سرمایه داران نیست و به همین دلیل است که هالیوود نه
تنها هیچ گاه در مقابل دولت آمریکا قرار نمی گیرد، بلکه همواره حامی اوست. زیرا
صاحبان شرکت های بزرگ فیلمسازی، همان سرمایه داران اصلی و همان صاحبان قدرت هستند. این مطلبی پشت پرده و بر اساس اطلاعات مخفی نیست، بلکه اندک جستجویی در تاریخچه شکل گیری و گردانندگان سابق و فعلی این شرکت ها، حقیقت فوق را براحتی روشن می کند.
لذا می بینیم که بر خلاف گفته جناب فراستی، اتفاقاً آثار آمریکایی در جهت منافع «مردم» نیست. آیا منافع مردم در جهت از بین رفتن روز به روز اصول اخلاقی و مذهبی، پاشیده شدن خانواده، ترویج مصرف گرایی، دشمنی با مسلمانان و باور کامل به «حرف آخر بودن آمریکا» است؟ البته در اینجا باب بحث مفصلی باز می شود که آیا آثاری که به ظاهر دعوت به خانواده می کنند، دولت آمریکا را مورد نقد و چالش قرار می دهند، پرده از جنایات آمریکا در کشورهای دیگر بر می دارند و سرمایه داری را با سؤال مواجه می کنند، حقیقتاً اینگونه اند؟ بحث مفصل در این رابطه مجال دیگری می طلبد، اما اجمالاً باید گفت که این آثار علی رغم تمام انتقادات، هیچ گاه «کلید نجات» را در بیرون از اندیشه و سبک زندگی آمریکا و در دستان فردی غیرآمریکایی و بعبارت دقیق تر، «غیر سرمایهدار» قرار نمی دهند. تنها بعنوان یک مثال، در آخرین فیلم بتمن با عنوان «شوالیه تاریکی برمیخیزد» آنکس که به اداره بورس حمله می کند، فردی عقده ای است که سالیان طولانی در یکی از زندان های مخوف «یک کشور آسیایی» در مکانی به نام «رأس الغول» زندانی بوده و ناجی نهایی، همان بتمن سرمایهدار است، ولو به ظاهر سرمایه اش را از دست داده (تأویل مفصل این سریال به زودی ارائه خواهد شد).
این صحیح است که اگر تولید و پخش فیلم به دست کمپانی های خصوصی باشد، مشکل فروش تا حد زیادی حل خواهد شد و دیگر کمتر شاهد شکست تجاری فیلم ها خواهیم بود، اما به موازات این اتفاق «هدایت فرهنگی کشور» هم کاملاً بدست سرمایه داران خواهد افتاد. قصد طرح دیدگاه های چپ گرایانه را نداریم و نمی گوییم که سرمایه دار بدترین آدم روی زمین است، اما قطعاً «مطمئن ترین فرد برای سپردن مدیریت فرهنگی جامعه» هم نیست (برای سنجش میزان انسانیت این گروه، خوب است نگاهی به اخبار احتکارهای آنان در اوج مشکلات اقتصادی اخیر کشورمان داشته باشیم). در پایان مجدداً تکرار می کنیم که نقد فوق، به معنی تأیید مدیریت معیوب فعلی دولت بر عرصه فرهنگ نمی باشد، بلکه به این معنی است که باید به راه حل سوم نه غربی- نه شرقیِ بومی و نو اندیشید.