کد خبر: ۹۷۸۸۵
زمان انتشار: ۱۱:۱۵     ۱۶ آذر ۱۳۹۱
از اين رسم غريب گله نمي‌كنيم؛ سال‌ها مي شود كه اينگونه است و ما هم عادت كرده‌ايم. كما بهانه خوبي‌ست براي ما تا دور و برمان را دقيق‌تر نگاه كنيم و «خليل عمراني» را ببينيم كه روي تخت بيمارستان افتاده است. شاعري را ببينيم كه سال‌ها مي‌سرود و زير پر و بال شاعران جوان را مي‌گرفت تا بوستان شعر انقلاب هر روز جوانه‌اي تازه را ميزباني كند.
به گزارش 598 به نقل از فارس، «خليل عمراني» سال ۱۳۴۳ در بندر دير بوشهر بدنيا آمد تا بعدا «پژمان ديري» تخلص كند. او با پيروزي انقلاب جدي‌تر به شعر پرداخت. شايد يكي از دلايل اين جديت، چفت شدن آقا خليل با مرحوم نصرالله مرداني در ابتداي دهه شصت بود.



كارشناسي ارشد رشته ادبيات فارسي را گرفت و در سمت‌هاي مختلفي چون مدیرکل آموزش و پرورش بوشهر، مشاور وزیر آموزش و پرورش، مسوول آفرینش‌های ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کشور و معاونت فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بوشهر فعالیت كرد.

شايد همين فعاليت‌ها هم بود كه باعث شد شاعرانگي‌اش كمتر به چشم بيايد. البته به چشم و من و شما؛ وگرنه جوان‌هايي كه خانه او پاتوق جلسات شعرخواني‌شان بود حتما بيشتر از هر كدام از اين عناوين با عمراني شاعر صفا مي‌كردند. همان‌ها تعريف مي‌كنند كه وقتي شعر مي‌خوانديم چشم‌هایش را می‌بست و تمرکز می‌گرفت. به محض این‌که شعر به پایان می‌رسید، می‌گفت: فلان بیت یا مصرع را دوباره بخوان. آنجا بود که متوجّه می‌شدیم مرتکب سهوی شده‌ایم و می‌خواندیم و می‌شنید و اصلاحش می‌کرد.

آقا خليل جلسات شعر داشت، اما پابند شاگردهايش نبود، اسير و واله استاد شنيدن نبود؛ به همين خاطر هم بود كه گاه جلسات يكشنبه‌هايش را با يك نفر هم شروع مي‌كرد. خيالش نبود كه جلسه شلوغ نيست و زانو به زانو جوان ننشسته است. مي‌گفت همین یک‌ نفرها ممکن است گروهی را دستگیری کنند.

عمراني دستي در همه قالب‌ها دستي داشت اما با غزل و مثنوي و دوبيتي بيشتر مانوس بود و از اين ميان هم غزل‌هايش رنگ و بويي ديگر پيدا مي‌كرد. او را شاعري آييني مي‌شناسند كه تعهد و انقلابي بودن در بيت‌هايش موج مي‌زند. انقلاب، دفاع مقدس، مردم مظلوم بحرين، بيداري اسلامي و... از جمله دغدغه‌هاي او بود كه در شعرهايش ديده مي‌شد.



او شاعري بود كه تعارف نداشت و صريح و بي لكنت نظراتش را در شعرهايش مي‌ريخت و وقتي پاي دين و انقلاب به ميان ميآمد محافظه كاري را كنار مي‌گذاشت.

مصطفی محدثی خراسانی درباره اين خصوصيت او چنين مي‌گويد: «ما تعدادی از شاعران انقلاب را داریم که اهل مدارا و تعامل هستند و مقابل کسانی هم که با ایشان اصطکاک و جهت‌ گیری‌ های عقیدتی و سیاسی هم دارند به نحوی مدارا می‌ کنند، و حاضر نیستند موضع شفافی بگیرند. تک و توک در شاعران انقلاب پیدا می ‌شوند مثل استاد حمید سبزواری -در پیشکسوت ‌ها ایشان سرآمد هستند- و در میانسال ‌ها هم آقای عمرانی، در بیان مواضع و عقاید خودشان خیلی صریح و تند هستند. همین موجب می ‌شود که خیلی ها از ایشان برنجند. این یکی از وجوه برجسته ی ایشان است از آن دل سوزی شدیدی که نسبت به ارزش‌ ها دارند و در شعرشان هم متجلی است.»

عمراني كه اين روزها روي تخت سي‌سي يو مركز قلب تهران خوابيده است هنوز پنجاه را پر نكرده است. او با اين سن و سال چرا بايد دو بار سكته كند؟ شايد درد و رنج‌هايي كه او در شعرهايش خبر از تحملشان مي‌دهد دليل اين خستگي باشد:

داریم داغ سرخ تو ای گل به جان هنوز
در حیرتیم زین همه تاب و توان هنوز

يا جايي ديگر كه گفته بود:

برگشته‌ ام به شهر و نمی ‌فهمند
دیوارهای خسته زبانم را

حالا اين رنج‌ها كار خودش را كرده است و او را پابند رخت و تخت بيماري ساخته، شام تاسوعا بود كه حالش بد شد و رفت بيمارستان تا دوستدارانش اينبار پاي تختش و كنار سيم و لوله‌هايي كه به بدنش آويزان بود، به ديدارش بروند. اميد كه اين شاعر انقلاب زودتر برگردد به خانه‌اش و جلساتش دوباره رونق بگيرد و شعرهايش باز هم موج بردارد در اين شهر دود زده. از خليل عمراني تا كنون كتابهاي «ترنم حضور»، «مروارید فراموش»، «ساعت به وقت شرعی دریا»، «گزینه ادبیات معاصر» و «دلمویه‌های بم» منتشر شده است.

چند شعر برگزيده از او در زير مي‌آيد:

شعري براي بيداري اسلامي/ ۱۲/۰۴/۹۱ تهران
آسمان پر شده از فرصت زيبا تو هنوز...
سيب شد رو به سرانديب شکوفا تو هنوز...

خاک در رقص دگرگون به خدا برگشته
ديده نگشوده، در افسانه ي دنيا تو هنوز

شهر برخاسته بر بام تماشا بيدار
دل فرو خفته در انگاره و رويا تو هنوز...

آه...اي در سفر مبهم گندم تا خاک
نور شد سلسه ي آدم و حوا تو هنوز...؟

آخرين نفرت قابيل به جنگ آمده است
شده انگيزه ي آيينه مهيا تو هنوز...

نذر توحيد دلي در عطش نيل بشوي
مصر هم طرح نو انداخت مبادا تو هنوز...

شرق انديشه تو را سمت خدا مي خواند
فتنه ي غرب خدا باخته حاشا تو هنوز...

از حرا زمزمه ي صبح به آهنگ غدير
چارده مرتبه دريا شده اما تو هنوز...

****

به مقام معظم رهبري/ تهران ۲۴/۴/۹۱
مولا اگرچه ختم به سقای کوثر است
مردی که یادگار غدیر پیمبر است

مولا بنام حضرت سید علی که او
نسل زلال کوثر و فرزند حیدر است

می آید از غدیر خمینی چو بوتراب
آیینه ی عدالت و خورشید خاور است

پیر جهان و نایب صاحب زمان که عشق
با او در این هزاره ی وحدت مقدر است

ایران همه حماسه ی فکر و فقاهتش
نامش برای وسعت اسلام سنگر است

در روشن سیاست او دین شکوهمند
در سایه ی سیادت او نور محور است

امت شکفته یا دل بیدار و بی غبار
تاریخ در تلاطم تجدید باور است

باور به باب روشن قرآن که در جهان
تنها مسیر و منجی انسان همین در است

میلاد این امام حسینی خجسته باد
حق باوری که پرتو اعجاز کوثر است

نامش بلند باد و بلنداش بی گزند
دین گستری که روح خدای مکرر است

***

به مظلومیت زن درفرهنگ غربی
مرد آمد و آویخت به دشمن وطنش را
تا د رببرد مختصر جان و تنش را

تا ازخودش عریان شود و نان نگریزد
با گرگ عوض کرد شبی پیرهنش را

عریان شد و عریانی خود را خرد انگاشت
دیدند کلاغان هوسخوان بدنش را

درغرب‌ترین نقطه‌ی گندم شدن خاک
تاریک نوشتند به آدم کفنش را

این غرب رها مانده نه موسی‌ست نه عیسی
نیرنگ ببینید تمام چمنش را

ازمرد بتی ساخت تهی ! هرچه تهی‌تر
قربانی تن کرده رسوم و سننش را

آورد که تا دیده شود برسر بازار
در معرکه‌ی گرم عمو سام زنش را

بی غیرتی مرد و کالا شدن زن
بیچارگی عرضه و هرزه شدنش را

زن آن که دراندیشه دین خط امان دید
درمتن زمان حجب و حجاب و سخنش را

زن فاطمه و زینب و آسیه و مریم
پرورده مسیحا و حسین و حسنش را

زن نرگس و ریحانه‌ی گلخانه‌ی عترت
نازم نفس یوسف گل پیرهنش را

می‌آید و دنیا ادب اندیش ظهورش
از کعبه اذان می‌شکفد آمدنش را

تا جان جهان مست عدالت شود وعشق
شیطان ببرد فتنه‌ی زاغ و زغنش را

می‌آید و این تازه‌ترین مژده‌ی دین است
آغاز غدیری که شکوفا شدنش را

***
می خواستم در من صدای تازه‌ای باشی
حـسی شکوفـاتر، هوای تازه‌ای باشی

با وسعت خاموش شبهایم بیامیزی
آوازها را ابتدای تازه‌ای باشی

بعد از خدا تقدیرهایم را تو بنویسی
پیغمبرت باشم خدای تازه‌ای باشی

آدم شوم امّا بهشتت را نیاشوبم
هرلحظه در من ماجرای تازه‌ای باشی

غایب نباشد سیبی از سرشاخه‌ی هستی
در شاخه‌هایم آیه‌های تازه‌‌ای باشی

برگردم از خودگاه‌گاهی تا غزلهایت
مضمون به مضمون مقتدای تازه‌ای باشی

می‌خواهم امّا در سکوتی تشنه ناچارم
بنویس تا در من صدای تازه‌ای باشی
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها