به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، اگر چه همه شهدای دفاع مقدس از ابتدا اسطوره نبودهاند، اما خیلی از آنها که در دانشگاه جبهه، فولاد آبدیده شدند، برای لبیک به ندای فطرت راهی جبهه شدند؛ آنها «اهل» جبهه بودند که «جهادی» شدند و با چهرههای به خون خضاب شدهشان به دیدار محبوب رفتند؛ خاطرهای که در ادامه میآید از یکی از این پرستوهای عاشق به نام شهید «مهدی محبشاهدین»، فرمانده گردان ابوذر تیپ حضرت قائم (عج) است:
*****
سالها با مادر «محب شاهدین» آشنا بودم و به خاطر هم محلی بودن رفت و آمد میکردیم؛ بیشتر وقتها مادرش میگفت: «نماز شب مهدی هرگز ترک نمیشه»؛ به حال او غبطه میخوردم و پیش خودم میگفتم «این دیگه چه آدمیه؟ چقدر باید نزد خدا عزیز باشه که حتی نماز شبش هم ترک نمیشه»؛ پس از مراسم عقد، از همسرش خداحافظی کرد و راهی جبهه شد.
به منزلش میرفتم و از مادرش جویای حال مهدی میشدم؛ مادرش هم مرتب میگفت «پسرم رفته جبهه تا داماد بشه» یک روز از دبیرستان برمیگشتیم که حجلهای نظرم را جلب کرد؛ دلم شور زد و به طرف کوچه آقای محبشاهدین رفتم؛ تا چشمم به عکس روی حجله افتاد، اشکهایم سرازیر شد و ناله سردادم؛ پیش خودم گفتم «واقعاً اون اخلاص، نمازشب و مناجاتهای آقا مهدی بود که او رو به مقام والای شهادت رسوند».
چند قدمی به طرف منزلشان برداشتم؛ مات و مبهوت به پارچههای سیاه روی دیوارها نگاه میکردم و اشک میریختم. وارد حیاط منزلشان شدم؛ مادر مهدی در اتاق بود و از دور اشاره کرد تا پیش او بروم؛ جمعیت آن قدر زیاد بود که نمیشد به راحتی خودم را به او برسانم؛ چند قدمی رفتم و به او نزدیک شدم؛ گفت: پسرم داماد شده. به مجلس دامادیاش خوش اومدین.
ـ مبارک باشه!
ـ خدایا شکرت، این هدیه ناقابل را از من قبول کن!
دوباره مادر نگاهش را به عکس مهدی دوخت و گفت: مهدیجان! لباس دامادیات رو از چند ماه قبل تهیه کرده بودم، امیدوارم که اندازهات باشه و خوشت بیاد.
در گوشهای نشستم و های های گریه کردم؛ دوباره روی پای بیرمق خود ایستادم و به طرفش رفتم؛ دیدم هر کس میآید و به او تسلیت میگوید او هم با گشادهرویی پاسخشان میدهد: چرا تسلیت؟
ـ پس چی بگیم؟
ـ تبریک بگین.
ـ چرا؟
ـ چون پسرم داماد شده است.
راوی: همسر شهید کیومرث نوروزی
//بخشی از وصیتنامه شهید//
ولا تحسبنالذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقونآلعمران(169)
خدایا! خودت میدانی که من معنای این آیه را در مأموریتهایم لمس کردهام. بیش از چند ساعتی به شروع عملیات نمانده است و من احتمال کشته شدن خود را در این عملیات حس میکنم. تا به حال در خیلی از عملیاتها شرکت کردهام اما سعادت شهادت را نداشتم و از خدا میخواهم لطفش را شامل حال این بنده حقیر کرده و مرا در زمره شهدا قرار دهد. من شهادت را یک رفتنی نو برای زیستن در عالم نو میدانم و رفتنی برای تکامل انسانیّت.