به گزارش خبرنگار پایداری خبرگزاری تسنیم،
حماسه، دم و بازدم تاریخ بشری است. بی حماسه تاریخ می میرد و حماسه کربلا
دم و بازدم عمیقی است که نوباوه اسلام را از گزند اختناق مصون داشت و یاد
کرد این حماسه در هر روز و درهر سال ادامه نفس عمیقی است که تعلق به سینه
های آینه وار پیروان حق و حقیقت دارد. دوستی حق مرز نمی شناسد، زیرا حق از
شناسنامه و اوراق هویت بی نیاز است. رنگ و نژاد و جنسیت و برنایی و
سالخوردگی، دخالتی در گزینش حق و تعلق خاطر به حق مطلق ندارد. حق درهمه
تاریخ و در هرکجای روشن و تاریک هستی، دوستداران خود را داشته است و دشمنان
خویش را نیز، کربلا تبلور کردار حق طلبانه امت راستین پیامبر(ص) است.
"چراغ بی فروغ- مرحوم سید حسن حسینی".
یاورانی از جنس عاشقان حسینی در کربلای
ایران زمین برای دفاع از حق از دنیای خویش عبور کردند و در مسیر جاودانگی
قدم نهادند. اما عده ای شهادتشان مصادف شده بود با روز بزرگ عاشورا. توفیقی
که رازش را در هیچ نوشته ای نمی توان یافت. متن زیر شرح حال شهیدانی است
که در این روز به وصال معبود شتافتند.
*محمد بنکدار؛ شهیدی که جبهه سوسنگرد را کربلا کرد
از محله شاهپور تا پاریس و از نوفل شاتو
تا جبهه سوسنگرد خلاصه ای است از زندگی مردی که در 28 آبان 1359 مصادف با
روز عاشورا با اصابت خمپارهای به شهادت رسید. در 6 سالگی از نعمت مادر
محروم می شود، دوران دبستان را در یک مدرسه اسلامی می گذراند و با رسیدن به
کلاس دهم با حسینیه ارشاد و اندیشههای دکتر شریعتی آشنا می شود. قبولی در
رشته شیمی در مدرسه عالی بازرگانی به روحیه انقلابی محمد جهت می بخشد تا
با روشنگری در فضای دانشگاهی آرمان انقلابی زیستن را در سایر هم شاگردی
هایش بپروراند. اولین کسی هم که تحت تاثیر رفتار محمد قرار می گیرد مریم
امینی میلانی؛ هم شاگردی دوران دانشگاه و رفیق و همسر روزهای سخت شهید
بنکدار است.
هنوز حرف از سبک زندگی نبود که محمد و
مریم در سال 55 به سادگی ازدواج کردند، مریم لباس عروس نپوشید، مهریه اش را
14 سکه خواند و با موکت و پرده ای ساده، زندگی دو نفره آنها آغاز شد. در
بخشی از روایت این شهید آمده است: 10 روز قبل از هجرت امام خمینی (ره) از
عراق به پاریس، به بهانه ادامه تحصیل به اتفاق همسر همرزمش به پاریس می
رود. محمد و مریم 4 ماه در پاریس زندگی کردند و از هر اقدامی که در توانشان
بود کوتاهی نکردند. بدنبال پیش بینی شهید بنکدار از وضعیت لبنان برای
آموزش شیوههای رزمی ـ دفاعی با همسر خویش عازم این کشور می شوند و با شهید
چمران آشنا می شوند. با پایان یافتن فعالیت شهید بنکدار در لبنان در 2
بهمن 57 عازم تهران می شوند و در لحظه ورود امام خمینی (ره) به ایران در
مقام انتظامات وظیفه حفاظت از جان امام (ره) را به عهده می گیرند.
همسرش می گوید: وقتی در سال 59 صدای
مهیبی از فرودگاه مهرآباد به گوش رسید-یعنی همان آغاز جنگ- محمد تفألی به
قرآن زد که آیه دوم سوره ملک آمد: «الذی خلق الموت و الحیات لیبلوکم ایکم
احسن عملا و هوالعزیز الغفور؛ همان که مرگ و زندگی را بیافرید تا شما را
بیازماید که کدامتان به عمل نیکوتر است، و او شکست ناپذیر آمرزنده است».
محمد بسیار در این آیه تفکر کرد و گفت «این آزمایش است و باید رفت». لذا در
روزهای اول جنگ با ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران به همراه شهید تندگویان
و سایر نیروهای مردمی به جبهه اعزام شد.
محمد در آخرین تاسوعای عمرش -27 آبان
59- در مصاحبه رادیویی در جبهه سوسنگرد گفته بود «فردا عاشوراست و پیروزی
ما نزدیک است؛ مواضعی که دشمن گرفته بود را پس میگیریم؛ مسئولان حواسشان
باشد که کارخانهها نخوابند و کار کنند. ما اینجا هستیم». و در پایان بدون
هیچ تلکلف ادبی می نویسیم که محمد بنکدار عصر عاشورا مصادق بارز حدیث امام
سجاد علیه السلام شد. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.
*علی تهرانی مقدم شهیدی که 21 رمضان آمد، عاشورا رفت
وقتی که امشب یا فردا خبر به شما می رسد
که از امروز در کربلا آب را براهل بیت (ع) بستند، شیعه هول می کند و به
قول حاج اسماعیل دولابی هول، غیر از ترس است و خیلی مشکل. اگر آدمی از هول
افتاد و یک مرتبه جان داد، زیاد نیست. جان دادن گاهی عاشورایی می شود، آن
هم در کارزا نبرد. در دفاع از حقی به نام اسلام. حالا اگر این فدا شدن
مصادف شده باشد با فدا شدن حسین علیه السلام می توان عنوان توقیق را بر
پیشانی بند شهید بست.
به شهادت تاریخ علی تهرانی مقدم همان
رزمنده ای بود که در سالروز شهادت امیرالمومنین بدنیا آمد و در ده محرم 59
وقتی دشمن بعثی، شهر سوسنگرد را محاصره کرده بود، علی به همراه گروه شهید
چمران برای شکستن محاصره، وارد شهر میشود که در یکی از این حملات، بر اثر
اصابت 13 ترکش خمپاره عراقیها به کاروان کربلا میپیوندد.
محمد تهرانیمقدم برادر شهید میگوید:
«وقتی علی 12، 13 ساله بود، صبح زود حوالی ساعت 4 بیدار میشد و کلید مسجد
را از من میگرفت و برای خواندن نماز اول وقت به مسجد میرفت». در لا به
لای بخش هایی از زندگی این شهید به صفحه ای می رسیم که نشان از اردت رهبر
انقلاب به علی تهرانی مقدم است.
روزی مقام معظم رهبری برای زیارت حرم
حضرت امام (ره) به بهشت زهرا (س) رفته بودن. پس از زیارت مزار امام (ره) و
72 تن و شهیدان بهشتی، رجایی و باهنر، آقا برای زیارت شهید چمران به قطعه
24 می روند. وقتی بالای سر مزار علی تهرانی مقدم رسیدند، حاج محمد تهرانی
مقدم را صدا زدند و فرمودند: محمدآقا! سال 58 در سوسنگرد اتفاقی افتاده که
علی آقا آنجا شهید شدند؟ بنده عرض کردم نخیر آقا! علی سال 59 شهید شده. بعد
که نگاه کردم دیدم اشتباها روی سنگ قبر علی بهجای سال 59، سال 58 درج شده
که آقا فرمودند این را درست کنید. حدود یک ماه دیگر حضرت آقا برای زیارت
حرم امام (ره) به بهشت زهرا شرف یاب شدند، مجددا آقا به قطعه 24 رفته و
وقتی بالای سر مزار علی رسیدند، محمد تهرانی مقدم را صدا زدند و فرمودند:
محمدآقا چرا هنوز این تاریخ را درست نکردهاید؟ به گفته نزدیکان مقام معظم
رهبری هرگاه ایشان به بهشت زهرا می روند سری به مزار شهید علی تهرانی مقدم
می زند.
علی تهرانی مقدم برادر سردار شهید حسن تهرانی مقدم فرمانده موشکی ایران است که در جریان انفجار پادگان ملارد به شهادت رسیدند.
*حسین اجاقی، تخریب چی گردان عاشورا عصر روز دهم تکه تکه شد
اولین بار که مرخصی آمد، اندازة چند سال
بزرگ تر شده بود. بچة شانزده ساله، فکر می کردی بیست و چند سالش است. خیلی
فرق کرده بود. هم ظاهرش و هم باطنش. همین که می آمد، دست به کار می شد و
به من کمک می کرد. اما رفتاری از خودش نشان می داد که انگار از همة ما سر
شده بود. این جملات روایت مادر حسین اجاقی از زندگی فرزندش است. مادری که
فخرش این است، فرزندش در عصر عاشورا به شهادت رسید.
مرحلة سوم عملیات والفجر چهار بود. سال
1362 و باید میدان های مین خنثی می شد. حسین عضو تخریبچی های لشکر عاشورا
بود. وارد میدان مین می شود تا به تکلیفش عمل کند. هیچ کس نمی داند در آن
لحظات بین او و اربابش چه گذشت اما هر چه بود لقایی زیبا از جنس عاشورا
بود. صدای انفجار به همرزمان حسین خبر می دهد که در عصر عاشورا حسین به
شهادت رسید. در روایتی دیگر از مادر شهید اجاقی آمده است: وقتی جنگ شروع
شد، ما نمی گذاشتیم بچه هایمان بروند جبهه. برادر بزرگ ترش رفت، اما ما
دیگر به حسین اجازه ندادیم که برود. یک روز تلویزیون از ستم سربازان عراقی
به مردم خبر داد. دیگر آرام و قرار نداشت. خودش ساکش را بست و رفت. حتی به
ما هم نگفت. بعداً که خودش مرخصی آمد، تعریف می کرد که زیر صندلی یکی از
اتوبوس ها مخفی شد و رفت.
با اینکه سنش کم بود، اما خود را در
برابر خداوند، خیلی گناهکار می دید. وقتی می آمد مرخصی، دیگر لحاف و تشک
پهن نمی کرد. روی زمین می خوابید و می گفت: همرزم های من آن جا در سرما
هستند. من چطور دلم بیاید در جای گرم و نرم بخوابم!