گفتاری از حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری استاد سطح عالی حوزه علمیه قم و رئیس فرهنگستان علوم اسلامی که در پایگاه 598 می خوانید؛
در ميدان جنگ کفر و اسلام، وضعيتي که در حال حاضر در ملل اسلامی و موج بیداری ایجاد شده در امت اسلامی از یک سو و از آن سو مقابله همه جانبه غرب با این جریان از این منظر قابل بررسی است که؛ چرا آنها وارد چنين مرحله اي شده اند؟
به طور خلاصه بايد گفت، آنها توجه پيدا کردهاند که تمدن مقابلشان يک تمدن ديني است. و اين تمدن ديني، با تکيه بر معنويت، در حال فتح جهان است.
از طرفي، يکي ازکارهايي که به طور کلي بعد از رنسانس اتفاق افتاده است، تنزل مفاهيم قدسي در حد مفاهيم نسبي يا مفاهيم موهوم و تخيلي است. اين هم دقيقاً به خاطر اين است که انسان حاضر است در راه مفاهيم قدسي فداکاري کند و حريم براي آنها قائل است. پس براي اينکه بتوانند تأثير دين را به طور کلي در سرنوشت اجتماعي بشر تنزل دهند و تأثيرش را در شاكله تمدني کاهش دهند، حقايق قدسي را به يک حقايق خاکي و زميني و حتي حقايق موهوم و تخيلي تبديل ميكنند. بنابراين يکي از موضوعاتي که از طريق ابزار مختلف، مثل ابزار تبليغي و از طريق به کارگيري هنر آن را دنبال مي کنند، همين امر است.
به تعبير ديگر برنامه ريزي آنها براي برخورد تمدنها، يک برنامه ريزي همه جانبه است. صرفاً يک درگيري نظامي نيست، درگيري سياسي، فرهنگي اقتصادي است.
امام(ره) نيز پذيرش قطعنامه را به معني پايان جنگ باتمدن مادي تلقي نکردند. بلکه اين را به عنوان يک تاکتيک مي دانستند و بعد در حوزه هاي ديگري، درگيري همه جانبه را شروع کردند. مثلاً برخورد ايشان با گورباچف و با نيروهاي کمونيسم يک برخورد متعارف و ديپلماتيک نبود. بلکه بيشتر با شيوه انبياء سازگار بود. نامهاي که براي گورباچف دادند و عکس العملي که در مقابل پاسخ گورباچف نشان دادند، يک عکسالعمل متعارف نبود.بنابراين امام(ره) کار خودشان را در درگيري با تمدن مادي، و جبهه مقابل خودشان و فرهنگ مادي حاکم بر جهان تعطيل شده نمي دانستند. جبهه هاي جديدي را مي گشودند و يا مواظب مواضع دشمن بودند.
از جمله کارهايي که کردند، فرمان قتل سلمان رشدي بود. حتي بعضي از دوستان انقلاب در آن موقع متوجه آثار و پيامدهاي مثبت و عظمت اين فعل امام(ره) نبودند. ولي دشمن به خوبي مي فهميد و لذا مقاومت مي کرد که انقلاب اسلامي و امام(ره) را وادار کند که از موضع خودشان عدول کنند و حتي بعد از امام(ره) هم دائم دنبال اين بوده است که، انقلاب اسلامي از آن موضع امام(ره) عدول کند.
عکسالعمل امام(ره) در مقابل سلمان رشدي به حسب ظاهر يک موضع گيري کوچک بود، اما غيرت اسلامي را احيا کرد. امام(ره) از ارزشي دفاع كردند که همه مسلمانها آن را قبول داشتند و دقيقاً نقطه درگيري فرهنگ مدرن با فرهنگ اسلام بود.
بر اساس فرهنگ مدرن آزادي انسان در حدي است که مي تواند قدسيات معنوي را هم هتك کند. ليبراليزم سياسي به ليبراليزم فرهنگي ختم مي شود. در ليبراليزم سياسي يک انسان آزاد است که مفاهيم قدسي اديان را حتي انبياء را نقض کند و نه فقط نقض بلكه هتک کند. اين همان نقطه اي است که اديان الهي آن را امضاءنمي کنند. از مسائل مورد اجماع و وفاق قطعي همه فقهاي اسلام و همه فرقه هاي مذهبي اسلامي و حتي همه اديان الهي است که هتک انبياء جايز نيست. اين نقطه اصلي درگيري بين دو فرهنگ را امام(ره) به يک موضع دفاع جدّي تبديل کردند و غيرت اسلامي را احياء نمودند.
بنابراين امام(ره):
1- موضع درگيري را شفاف کردند.
2- بيداري اسلامي ايجاد کردند.
3- غيرت اسلامي را احياء کردند.
انقلاب اسلامي بعد از پيروزي و به خصوص اشغال لانه جاسوسي و بعد از جنگ هشت ساله، تبديل به يک الگوي بدون بديل براي ملتها شد. طبيعي است که دشمن به پتانسيل انقلاب اسلامي واين که مي تواند يک رقيب جدي باشد ـ بخصوص بعد از فروپاشي شوروي و اينکه فروپاشي شوروي را امام(ره) قبل از وقوع پيشبيني و اعلام جهاني کردند ـ پي برد. همه اينها موجب شد که دشمن بصيرت پيدا کند، که ظرفيت انقلاب اسلامي ظرفيتي است که مي تواند موازنه جهاني را تغيير بدهد و اين همان چيزي است که زيربناي نظريه برخورد تمدن هاست.
دقيقاً در زمان فروپاشي شوروي، نظريه پايان تاريخ از طرف بعضي از فيلسوفان اجتماعي غرب مطرح شد و دقيقاً نقطه مقابلش هم هانتينگتون نظريه برخورد تمدنها را مطرح کرد. او توجه داد که درست است كه ما از سد فرهنگهاي رقيب در درون اردوگاه مدرنيسم عبور کردهايم، ولي سدهاي فرهنگي ديگري در جهان هست، که از نو احيا شدهاند و در موازنه مي توانند براي ما خطرساز باشند.
از وقتي اين توجه پيدا شد، از تمام پتانسيلهاي ممکن براي غلبه بر اين تمدن و هويت تمدني آن استفاده كردند؛ از جمله کارها اين است که به دنبال اختلاف در درون اين جبهه هستند، كه از جمله آنها اختلاف فرقههاي مذهبي است. دوم ميخواهند در درون اين جبهه الگوسازي کنند؛ به طوري كه يک الگوي واحد وجود نداشته باشد، که همه توجهات را جلب كند. سوم تحريف آرمان هاي اسلامي در جهان است.
هر سه اين آرمانها دقيقاً در ايجاد مدل طالباني و بعد هم بن لادن و القاعده به چشم مي خورد. هميشه در انقلابها و مبارزات دشمن يکي از کارهايي که مي كند بدلسازي است اين بدلسازي چند خاصيت دارد:
1- اينکه جلوي وحدت نيروها را مي گيرد.
2- اينکه بسياري از نيروها را جذب اين بدلها مي كند و آنها را کنترل مي نمايد.
3- اينكه از طريق اين بدلها اصل را تحريف ميكند.
رژيم پهلوي هم براي گروههاي مبارز بدل سازي مي کرد. بسياري از مبارزين را گرد آنها جمع مينمود، بعد آنها را کنترل ميکرد، بعد هم محاصره و از بين مي برد. اين دقيقاً کاري است که در مقياس جهاني هم دشمن انجام ميدهد. البته روشن است که همه نيروهايي که حول اين جبهه جديد جمع مي شوند، نيروهاي وابسته نيستند.
بهرحال دشمن از طريق القاعده، دولت سلفي، دولت طالباني، دنبال همين كار بود. طالبان را تبديل کرد به يک حکومت، حکومتي که به بعضي از ظواهر اسلام بدون توجه به باطن آن، اهميت جدي ميداد. پس دين اسلام را به يک ظواهر خشن غيرقابل انعطاف و ظواهري که ظرفيت مديريت جامعه جهاني را ندارد، معرفي ميكرد. با اين الگوي حکومت ديني و حکومت اسلامي، جامعه جهاني را با يک حيرت مواجه مي كرد که اسلام حقيقي کدام است؟ و يک نفرت عمومي نسبت به اسلام ايجاد مي شد.
همچنين دشمن به دنبال تبديل چهره ی مبارزههاي عدالت خواهانه و اسلامگرایانه، به يک تروريسم کور یا انقلاب هایی بر اساس خشم های ناشی از مشکلات اقتصادی و معیشتی بود. با القاعده اسلام بنيادگرا را به عنوان يک جريان خشن و يک تروريسم کور ـ که هم در درون دنياي اسلام به حرکت هاي خشن دست ميزند و هم در مقياس جهاني ـ تعريف كردند. با اين بدل به دنبال تحريف مفهوم جهاد، مفهوم شهادت طلبي اسلامي، مفهوم حکومت ديني و نماد حکومت ديني بودند. و هم اکنون در لبنان و مصر و تونس، بدنبال بدل سازی هایی برای مقاومت و انتفاضه های اسلامی هستند تا مفهوم انقلاب های اسلامی را به انقلاب های برخواسته از مسائل مادی و غیر ارزشی تحریف نمایند.
اما ظرفيت انقلاب اسلامي به گونه اي است که دشمن دراين امر هم موفق نبوده است. بلکه به عکس بستر را براي شفافيت دنياي اسلام و ظهور حقانيت انقلاب اسلامي و اسلام ناب ـ يعني مكتب تشيع ـ فراهم کردند.
جريان مبارزين ساختگي آنها به يک مبارزه کور و يک دولت خشن که به سادگي هم شکست خورده است و مقاومتي در مقابل هجوم کفر نکرده است (جنگ افغانستان) تبديل شده است. اما مبارزاتي که حول محور تشيع شکل مي گيرد به مبارزه حزب الله در لبنان ميانجامد. شما الگوي مبارزه حزب الله را که يک الگوي جنگ رودرروي کامل، با بزرگترين دشمن اسلام است، مقايسه کنيد با الگوي مبارزه کور وترويسم کور القاعده. مقاومت جمهوري اسلامي را مقايسه کنيد با مقاومت القاعده و مقاومت طالبان. انقلاب اسلامي بر محور مکتب تشيع و اسلام ناب، مدلي که براي جهان ارائه مي دهد، يک مدل معقول است. مقاومتي هم که کرده است، شيوه مبارزاتي هم که ارائه مي کند، يک شيوه تروريستي نيست، شيوه شهادت طلبي، شيوه مبارزه و دفاع از مكتب اسلام است. که نمونهاش مقاومت حزبالله در مقابل اسرائيل بود. و نمونهاش حتي گروههاي مبارز فلسطيني است، که آنها هم از جمهوري اسلامي الهام مي گيرند. و امروز الهام بخشی این مکتب در کشورهایی چون لبتان، تونس، مصر، یمن و الجزایر عیان گردیده است.
وقتي اين دو تا را با هم مقايسه مي کنيد، ميبينيد دشمن همان کاري را کرده است که به نفع ما تمام شده است. اين همان چيزي است که جمهوريخواهان آمريکا هم مي گويند: شما مي خواستيد در خاورميانه چه کار کنيد؟ مي خواستيد زمينه حمله به انقلاب اسلامي را مهيا کنيد، اما دو دشمن آن، يکي صدام و طالبان را از بين برديد، كه نتيجه هر دو قدرت و قوّت انقلاب اسلامي شد. نه فقط باعث افزايش قدرت نظامياش شد، قدرت فرهنگياش نيز غلبه پيدا کرد، معلوم شد که اين جنگ هشت ساله اي که ما با صدام داشتيم، فرهنگ بعث، فرهنگ باطلي بوده است. معلوم شد که در درگيري با طالبان ما حق بوديم.
انقلاب اسلامي الگوي نمونه و قابل قبول حکومت ديني ومبارزه اسلامي است. بنابراين همه ی تلاش های غرب جواب معکوس داده است. البته اين به معناي آن نيست که محاسبات آنها ضعيف بوده است. خير، محاسبات آنها محاسبات دقيق و همه جانبه بوده است. اما ظرفيتي که پشت انقلاب اسلامي است ظرفيت بالايي است که با اين محاسبات قابل کنترل نيست. کما اينکه رژيم پهلوي هم براي مقابله با امام(ره) بدلسازي مي کرد. براي مقابله با طبقه روحانيت، طبقه مرجع درست ميکرد. ـ حتي از بعضي که احياناً از نظر انگيزه هم هوادار دستگاه پهلوي نبودند ـ . آن رژيم هم تمام توانش را به کار گرفت، ولي نتوانست حرکت را از دست امام(ره) خارج كند؛ اين به معناي اين است که ظرفيت حرکتي که امام(ره) شروع کردند، ظرفيت بالايي است. اين بدل سازي نمي تواند آن را کنترل و تحريف کند.
در مقياس جهاني هم دقيقاً همين طور است. دشمن، در اين جنگ تمدني که راه انداخته است، دقيقاً متوجه است که به قول خودشان با اسلام بنيادگرا و به تعبير امام(ره) اسلام ناب محمدي(ص) درگير است و مظهر اين اسلام ناب هم اسلام شيعي و نقطه ظهورش هم انقلاب اسلامي است. بنابراين سعي كرده است به اين الگو ضربه بزند.
ما بايد با نگاه فلسفه تاريخي قضاوت کنيم. ترديدي نيست که حرکت معنوي و حرکت اسلام بر محور تشيع يک حرکت رو به پيش است و همان طور که امام(ره) فرمودند: قرن آينده قرن غلبه مستضعفين است. يعني قرن غلبه مؤمنين است به تعبير ديگر غلبه موحدين است.
اين جريان، جريان رو به پيش است. اگر شما يک قرن به عقب برگرديد، ميبينيد همه چيز به نفع جريان مدرنيسم و نفي مذهب و گرايش هاي معنوي و اديان توحيدي است. الان که نگاه ميکنيد به خصوص از ربع قرن گذشته که انقلاب اسلامي پيروز شده است، همة قواعد موازنه تغيير کرده است و به حدي شتاب دارد که دشمن مجبور به طراحي يک جنگ جهاني ـ که از آن به جنگ چهارم تعبير مي کند ـ شده است. اين جنگ را هم با يک خودزني شديد و ريسک شديد شروع كرده است. پيشرفت اين حرکت به حدي است که دشمن قدرت يک برنامه ريزي دورانديشانه و با آرامش خاطر را از دست داده است.حال گام بعدي که انقلاب اسلامي در تقابل اسلام و کفر بايد بردارد چيست؟
ما هيچ وقت نبايد يک جبهه واحد تعريف کنيم. بايد دائم همة جبههها را بشناسيم و با ترتيب جبهه هاي جديدي را فعال کنيم. جنگ سياسي ما با دشمن به پايان نرسيده است. گرچه بسياري از سنگرهاي کليدي جهان را واقعاً در جنگ سياسي گرفتهايم، يا انشاء الله بزودي خواهيم گرفت.
بعنوان مثال وقتي رئیس جمهور محترم آقاي احمدي نژاد به آمريکاي لاتين مي رود و مورد استقبال غیر مسلمان قرار مي گيرد، که حتي بسياري از آنها موحد هم نيستند، وقتي غير متعهدها به اتفاق آراء به نفع ما رأي مي دهند؛ و وقتي در سازمان ملل براي حرف ايران حساب باز ميكنند، معنايش اين است که ما در موازنه سياسي، بسياري از سنگرهاي کليدي جهان را به نفع اسلام فتح کردهايم. آيا سي سال قبل در سازمان ملل، ايران يا اسلام به حساب ميآمد؟
بنابراين ما درميدان سياست بسياري از گلوگاههاي جهان را فتح کردهايم، ولي معنايش اين نيست که کاملاً به قله رسيدهايم. بايد قله را در نظر بگيريم مبارزه را ادامه دهيم، اما در کنار اين مبارزه دائماً بايد جبهه هاي جديد را نظاره و يا باز کنيم.
از جبهه هايي که بايد باز کنيم، جبهه جنگ فرهنگي است. اين جنگ فرهنگي هم بايد از فرهنگ بنياديني که حاکم بر تعاريف بين المللي است و جامعه جهاني بر پايه آن اداره مي شود شروع شود. تعريف از عدالت، سعادت، نظم، صلح، حقوق بشر و امثال اينها بايد تغيير كند و تعاريف بنيادي جديدي حاکم شود. بعد مفاهيم تخصصي و ادبيات تخصصي که ادبيات تفاهم جامعه جهاني يا ادبيات کارشناسي است، حول محور مفاهيم بنيادين تغيير كند.
در جنگ اقتصادي هم بايد سعي کنيم جبهه هاي جديدي را باز کنيم، دستهبنديها و اردوگاههاي جديدي تعريف کنيم. و دائماً تلاش کنيم که موازنه اقتصادي را به نفع جبهه حق تغيير دهيم، و در اين تغيير موازنه، سعي کنيم از همة امکانات جامعه جهاني استفاده کنيم. يعني اگر ما بتوانيم بايد حد وسط جامعه جهاني را به نفع عدالت معنوي مجتمع کنيم. نبايد فقط روي وحدت مسلمانها کار کنيم. ما حلقه هايي تشکيل ميدهيم، لايههايي از همکاري و همفکري را در منطقه و جهان ايجاد ميکنيم و نبايد فقط روي لايه جامعه تشيع يا مسلمانها سرمايهگذاري کنيم؛ بلکه در مقياس جامعه جهاني بايد تلاش کنيم، به ميزان ممکن، در جنگ اقتصادي از اهرم هاي موجود استفاده کنيم. به تعبير ديگر:
همين که دشمن يک جنگ همه جانبه را طراحي کرده است و جبهه هاي مختلف را هماهنگ پيش مي برد ما هم دقيقاً بايد يک جنگ همه جانبه را طراحي کنيم و جبهه هاي مختلف را به صورت هماهنگ در مقياس ملي و منطقه اي و بين المللي پيش ببريم و انشاء الله تمدن حقه الهي را در همه ابعاد آن محقق كنيم و يا زمينه تحقق آن را فراهم نمائيم و قطعاً اسلام ناب ظرفيت جهانگير شدن را دارد و جهاني خواهد شد.