به گزارش
سرویس اقتصادی پایگاه 598، چندی پیش دکتر ابراهیم رزاقی
استاد مو سپيد دانشگاه و از اقتصاددانان نامی کشورمان که در دوره های آموزشی امت واحده تحلیل جامعی از اقتصاد سرمايهداري و فرهنگ مصرفي ارائه داده است که قسمت نخست متن سخنرانی ایشان در این جلسه در ادامه می آید:
زندگي مدرن امروزي، يک تعريف از انسان ميدهد و آن اينکه انسان فقط براي لذت خلق شده است. انسان جانوري است که فقط دنبال سود است. البته جالب اينکه گفتهاند نوع ديگري هم ميشود زندگي کرد؛ به شکلي که ما از طريق رسانهها به تمام دنيا جار زدهايم و تبليغ ميکنيم! تا وقتي که قدرت سياسي در بيشتر کشورها بهگونهاي ديگر است، همين وضع را شاهد خواهيم بود. يعني آگاهي فردي وقتي جمعي نشود، نميتواند موجب تغيير شود. ممکن است افراد اندکي فکر کنند ميتوانند اين کار را براي خودشان يا براي خانوادهشان انجام دهند، ولي اينکه ملتها تغيير کنند، بهنظر ميآيد به اين سادگي نيست. حتي ملتهايي که ميخواهند غير از آنچه که بر آنها مسلط است قدمي بردارند، مورد تهاجم قرار و مورد تحريم قرار ميگيرند و متلاشي ميشوند و دولتهايي ميآيند که همين وضع را ميخواهند ادامه بدهند!
به وجود آمدن انسانهاي معتاد به مصرف در نظام سرمایه دارینکتهي مهم اين است که چرا آدمها اينطور رفتار ميکنند؟ چرا يک قدرت عظيم تکنولوژي در جهان اينطور عمل ميکند و به همهي کشورهاي دنيا هم اين الگو را تحميل ميکند؟ خب طبيعي است که اينها دنبال سود و زيان من و شما نيستند و تمام اينها به جيب خودشان ميرود. در کشورهاي جهان سوم اينطور که سازمانهاي جهاني ميگويند، هر شب نزديک به يک ميليارد نفر گرسنه ميخوابند، بيش از يک ميليارد انسان هم در کل جهان از نعمت مصرف برخوردار هستند، ولي در کشورهاي جهان سومي، اقليتي از اين وضع برخوردار هستند. ولي همين اقليتها کل جهان را به خطر انداختهاند. توليد فعلي در جهان، توليدي است که به سود مبتني است. در ذيل اين مسير و اين سيستم سرمايهداري، انسانهايي به وجود ميآيند که سود را دنبال ميکنند و انسانهاي ديگري هم به وجود ميآيند که به «مصرف»، «معتاد» ميشوند و آن را هدف اساسي زندگي خود در نظر ميگيرند.
دين جدید غربی ها دین مصرف استيکي از نويسندگان آمريکايي ميگويد: «دين جديدي به وجود آمده که به نفع غربيهاست.»
چون غربيها هميشه فکرشان اين بوده که دين مايهي عقبافتادگي است. بنابراين بعد از رنسانس، تلاش زيادي کردند که دين را تغيير بدهند يا آن را از بين ببرند تا ديگر ديني نباشد، ولي حالا ميبينيد که دستگاههاي ديني غرب هم به چه ترتيبي دارد عمل ميکند. خب يک دين جديدي به وجود آمد. آن دين جديد چيست؟ آن دين جديد، دينِ مصرف است. اصلاً دين يعني چه؟ يعني يک سري هدفهاي نهايي مطلوب براي زندگي، که ما تشخيص ميدهيم و به طرفش ميرويم، ولي وقتي همين اهداف در ذهنمان دستکاري بشود، ديگر چيزهايي که دين واقعي ميگويد را تشخيص نميدهيم.
دين واقعي ميگويد عدالت، نوعدوستي، مهرباني و همه با هم از مزايا و امکانات استفاده کنيد. اينها صحبتهايي است که تمام اديان ميگويند، ولي دين جديد اينطور نيست؛ خودت هستي و خودت! چون خدا را هم آوردند و شخصي کردند. هرکسي خودش را ميبيند و خداي خودش را. خدايي که تعريفش را هم خودش ميکند. دين جديد ميگويد: «من از هر کاري لذت ببرم، همان را انجام ميدهم تا به آرامش برسم.»
من اين کالا را بخرم و مصرف کنم، آرامش مييابم، پس بايد مدام بخرم و مصرف کنم تا به نهايت شادي و آرامش برسم! در اين دين، انسان جديد با باورهايي جديدي به وجود ميآيد. به قول يکي از نويسندگان اين عصر، غولي بهوجود ميآيد که صورت انساني دارد، نه طينت انساني. انساني که غول شده ديگر تشخيص نميدهد اين کاري که دارد انجام ميدهد به چه قيمتي براي انسانهاي ديگر يا حتي براي خودش تمام ميشود. سؤال اينجاست که آيا انسانها فقط براي لذت بردن زندگي ميکنند يا لذت مادي و مصرف و اينها وسيله است؟
لشكركشيهاي اروپا به جهان اسلامخب برگرديم به بحث خودمان يعني فرهنگ سرمايهداري. خب سرمايهداري چهطور به وجود آمد و چهطور جهاني شد بنحوي که هر جا مخالف خودش باشد آن را نابود ميکند؟ بنظر ميآيد اگر برگرديم و يک ديد سريع تاريخي بياندازيم، به طور کوتاه و خلاصه ميشود گفت که اروپا بعد از سقوط رم، دوره تاريکي را طي ميکرد. چون قدرت اسلام قدرت شماره يک جهان بود که تا اندلس يا اسپانياي کنوني پيش ميرفت. اولين انتقال تمدني از شرق به غرب هم از اين طريق صورت گرفت. جنگهاي صليبي به وسيله کليسا و ارباب رعيتي يا فئوداليسم به طرف آسيا به بهانه تصرف بيت المقدس براي آرام کردن مردم خودشان کشيده شد. ولي ديديم که تمدن بسيار شکوفاي اسلامي مانع شد که آنها مسلط شوند. بخاطر ضعف ارتباطات که در قرن يازده و دوازده بود، چند صد سال هم طول کشيد تا انتقال تمدني به وجود بيايد. در حرکت خودش اولين دولتي که به دست استعمار جهان افتاد، اسپانيا يا همان اندلس بود. يعني غربيها آمدند سرزمين مسلمان نشين اندلس را تصرف کردند. يک عدهاي را بيرون راندند و عده کثيري را هم قتل عام کردند و شروع به تغيير دين نمودند. بعد از يک مدتي در اسپانيا با آن تمدني که مسلمانان در آنجا به وجود آورده بودند شروع به کشورگشايي کردند. اين همزمان بود با حمله ترکها بر آسياي غربي که بر آنجا مسلط شده بودند و راه تجارت غرب و شرق را بسته بودند. اروپاييها سعي کردند يک راه جديد به دست بيآورند که نهايتاً آمريکا را کشف کردند. برتريشان در اين مسير کشتي و قطب نما بود که آن را هم از شرق گرفته بودند.
استعمار صنعتی انگلستان چگونه رخ داد؟نکته خيلي مهم اين است که اينها بر آمريکا مسلط شدند و اولين آغاز استعمار از حذف آدمها تا جايي که امکان داشت شروع شد. بعضي از آمارها خبر از نابودي بيست ميليون سرخ پوست ميدهد و سي ميليون سياه پوستي که براي بردگي از آفريقا به آنجا برده ميشوند. مستعمرهاي آنجا به وجود ميآيد به نام مستعمره اسپانيا و جنگهاي اسپانيا و انگلستان آغاز ميشود. نهايتاً انگلستان پيروز شماره يک ميدان ميشود و آمريکا مستعمره انگلستان ميگردد. بعد انقلاب صنعتي رخ ميدهد. نکته مهم ديگر اينجاست که تا وقتي انقلاب صنعتي نشده اروپايي که مسلط بر جهان شده، چي دارد بدهد تا بتواند در قبالش از ديگر کشورها چيزي بگيرد؟ هيچي ندارد و عيناً مثل مغولها عمل ميکند!
يعني چون چيزي نداشته بدهد و بفروشد تا چيزي بگيرد به فکر غارت مي افتد، تا فقط بستاند و بگيرد بدون اينکه بدهد و از اين طريق ثروت جمع ميکند که نمونههاي کاملش هم پرتقال قبلي و اسپانيا و خود انگلستان قبل از صنعتي شدن است. وقتي صنعت و ماشين به وجود ميآيد اولين تغييرات در جهان ايجاد ميشود. ماشين چيزي است که اخلاق ندارد و مفاهيمي مثل ايمان و انسان را متوجه نميشود و بعد اين ماشين برخلاف صنايع ديگر که با دست توليد ميشد، نامحدود ميتواند توليد کند و مشکلاتش را هم از طريق فني ميتوان برطرف کرد. پس يک غولي به وجود ميآيد که دائم ميتواند شب و روز توليد کند. خب حالا يک کشوري مثل انگلستان ميتواند براي جهان پارچه توليد کند در صورتيکه قبلاً چنين وضعي نبود. مثلاً مستعمره انگليس در هند، از خود هند پارچههاي انگليس را تأمين ميکرد! ولي حالا اين غول به وجود آمده و شروع به توليد انبوه براي همه جهان ميکند. لذا هندوستان بايد صنايع دستياش و توليد بومياش نابود بشود و پارچههاي انگليسي را مصرف کند. ميبينيد آرام آرام تغيير چهره در جوامع به وجود ميآيد. بعد انگلستان يک ماشيني به وجود آورده که دائم ميخواهد توليد کند. خب مواد اوليهاش را از کجا بياورد؟ از «مستعمرات». پس يک تقسيم کار جهاني به وجود ميآيد که قبلاً اينطور نبود. قبلاً هر فاتحي هر جا ميآمد اقتصاد آن کشور مجبور بود که توليد، توزيع و مصرف را رعايت کند. ولي حالا استعمار انگليس ميتواند تمام کشورهايي که زيرسلطه خودش است را دستکاري کند تا توليد مواد خام کنند. بعد ساخته شده آن جنس را از خود انگلستان وارد کنند چرا؟ چون انگلستان ميخواهد صنعت شماره يک دنيا را به وجود بياورد که همين اتفاق هم افتاد.
خب شما اين حرکت را نگاه کنيد. سيصد و خردهاي سال از استعمار انگلستان که شماره يک قدرت جهان بود گذشت. اين سير حرکت به برآيندي ميرسد که در جنگ جهاني دوم آمريکا رأس جهان ميشود. يعني از سياستهايي استفاده ميکند که با استفاده از ماشين، قدرت شماره يک و برتر در جهان ميشود. تقسيم کار بين المللي کماکان اتفاق ميافتد! چرا؟! چون يک کشوري مثل آمريکا ميخواهد براي جهان توليد کند. چون آمريکا قدرتمند شده و کشورهاي رقيب سرکوب شدهاند. حالا سرمايه آمريکايي در اروپا ميآيد، در ژاپن ميآيد و در ديگر کشورهاي جهان سوم هم ميآيد ولي همهي مواد خام بايد به آمريکا برود، در آنجا توليد شود تا ديگر کشورها استفاده کنند. اين فضا همانطور که در مستند ديديد يک سيري را طي ميکند که انسان مصرفزده بيهويت به بار ميآورد. انساني که نميداند براي چه زنده است! فقط وقتي مصرف ميکند وقتي ميخرد احساس انساني ميکند! کل جهان مورد تخريب قرار ميگيرد از لحاظ نظريه اقتصادي چه اتفاقي افتاده که اين مسأله امکان پذير شده است؟
امام ميگفت آنچه که توليد ميکنيد مصرف کنيد اين باعث استقلال شما خواهد شددر اقتصاد قبل از سرمايهداري، در هفت هشت هزار سال پيش در ايران و در پنج هزار سال پيش در اروپا، به دليل نبود وسائل حمل و نقل جهاني و عمومي، هر کشوري به اندازهاي که مصرف ميکرد توليد ميکرد. امام ميگفت آنچه که توليد ميکنيد مصرف کنيد، هرچند سطح پائين باشد، اين باعث استقلال شما خواهد شد. ولي وقتي شما مواد خام توليد ميکنيد بايد از شما بخرند. اگر نخرند شما برشکستهايد. همه دولتهاي جهان سوم ميخواهند مواد خامشان را بفروشند و بعد کالاهاي مصرفي شان را از بيرون وارد کنند! شما اين طوري از دو طريق به کشورهاي صنعتي وابسته ميشويد: اول اينکه بايد مواد خامتان را بخرند به هر قيمت ارزاني که آنها بخواهند و دوم اينکه کالاهاي ساخته شده آنها را ما بخريم آن هم با قيمتي که آنها ميخواهند! خب در چنين فضايي نگاه کنيد چه شرايطي ايجاد ميشود.
از لحاظ تئوري، آدام اسميت طرح جديدي مينويسد، ميگويد با توجه به وضعيت دويست سال پيش انگلستان، انگلستان شمارهي يک دنياست، آقاي جهان است. چون در انقلاب صنعتي، توليد بالايي داشته است. بالاترين سود، در توليد بالا است! چرا؟ اين ماشين فقط مال اينها است و کس ديگري آن را ندارد. خب حالا ميآيد ميگويد که اگر دولت در اقتصاد دخالت نکند آدمها دنبال سود خودشان ميروند و اگر دنبال سود خودشان بروند همه چيز درست ميشود. در آن دوره زماني انگلستان، اين حرف صحيح بود، چون بالاترين سود در توليد بود. خب همه سرمايههاي تجار که ثروتمند هم بودند، توي صنعت ميرود و انگلستان صنعتي ميشود. بعد ميگويد جهان بخواهد توسعه پيدا کند اولاً هيچکس محدوديت مبادلات تجاري به وجود نياورد و همه مبادلات آزاد باشد. اين براي انگلستان آنموقع خيلي خوب بود دوماً مهم نيست كه در يک دورهاي بخاطر نوسانات اقتصادي کارگر فقير ميشود! خب کارگر موقعيکه رکود هست مزدش کم ميشود، ميميرد عوضش دورهاي که رونق ميگيرد، مزدش بالا ميرود و جبران ميشود! بين سرمايهداران بايد رقابت وجود داشته باشد اينطور همه دنيا توسعه پيدا ميکند. اگر اين سياست اعمال ميشد به غير از انگلستان کشورهايي مثل آلمان، آمريکا و ژاپن هم پيشرفت صنعتي داشتند. درصورتيکه بالاترين سرمايه و تکنولوژي، بهترين کيفيت، کمترين هزينه، مال توليدات صنعتي انگلستان است، پس کشورهاي ديگه توسعه پيدا نخواهند کرد.
«فردي گليس» آمد گفت ما اين طوري پيشرفت نميکنيم. ما ميآئيم دفاع ميکنيم و از توليدکنندگان داخليمان حمايت ميکنيم وقتي اينها قادر شدند با خارجيها رقابت کنند آن وقت از آنها حمايت نميکنيم. فرقي نميکند چون جفتش سرمايهداري است. هيچکدام از کشورهاي جهان سوم اين کار را نکردند و فضا را به سياست نئوليبرالي واگذار کردند که به آن اشاره خواهم کرد. بعد از جريان سرمايهداري يک اتفاق ديگري هم افتاد. شرايطي به وجود آمد که يک غولي ايجاد کرد که ادعاي جهاني شدن داشت. در واقع اين غول دنبالهي غول سرمايهداري بود. به اسم مارکسيست که ابتدا در اروپاي مرکزي ايجاد شد. از بس که کارگرها در دوره صنعتي شدن انگلستان تحت فشار بودند، عمرشان هفت سال بود. مارکس نظريهاي داد که اينها بايد بر منابع مالي مسلط بشوند که نمونههاي اين تسلط را در تاريخ ديديد که در جاهاي مختلف دنيا چه اتفاقاتي افتاد.
غربی ها از انسان موجودي سيري ناپذير ساختنددر يکي از دورههاي بحراني اقتصاد سرمايهداري اروپا و آمريکا در سال 1929 و 1932 اين نظر مطرح شد که نظر آدام اسميت ادامه پيدا کند يا نه؟ چون او گفت فشار بر کارگران در يک دورهاي اشکالي ندارد چون بعد از دوره رکود دوباره دوره رونق ميآيد، ولي حالا يک کشوري مثل شوروي از اين بيکاران و کارگران حمايت ميکند. لذا به اين نتيجه رسيدند ادامه نظريه آدام اسميت امکان پذير نيست چون نهايتاً اين کارگران شورش خواهند کرد. يک فردي به اسم «کينز» آمد و نظريهاي داد. گفت آن نظريهاي که آدام اسميت ميگويد: پس انداز کنيد، سرمايه گذاري کنيد مگر راه ديگري ندارد؟ چرا دارد. يک فرمول هست: رشد درآمد برابر پس انداز بعلاوه مصرف! کينز گفت مصرف کنيد و فقط مصرف کنيد. از اين به بعد سرمايه داري وارد يک فاز جديدي ميشود به نام مصرف و مردم هم مصرف کردند و بحران پيش آمده کم کم برطرف شد. بعد آرام آرام اين فکر به وجود آمد که خب اين مصرف را نميشود تشديد کرد؟ مصرف يعني چي؟ يعني احساس نياز در همه زمينهها را زياد کنيم. چه نيازي؟ بدنمان غذا ميخواهد لباس ميخواهد، وسيله رفت و آمد ميخواهد ولي بايد در کنار اينها، هم تنوع را بالا ببريم و هم نياز کاذب ايجاد کنيم يعني چي؟ يعني مثلاً يک نفر ميتواند با پانصد تومان و با دو تا تخممرغ سير شود ولي در برج ميلاد با صد و هشتاد هزار تومان با يک پرس غذا هم ميتواند سير بشود. حالا کدام را انتخاب کنيم؟ من پياده و رايگان ميتوانم يک مسير کوتاه را بروم و هم ميتوانم با اتوبوس دويست تومان بدهم بروم هم ميتوانم با يک ماشين هفت ميليوني بروم و هم ميتوانم با يک ماشين سيصد ميليوني بروم. نياز يکي است ولي کدام درست است؟ اينجا يک بحثي پيش ميآيد. من انسان، برخلاف حيوان يک قدرت تفکر دارم ولي يک شيطان هم در درون همه ما هست. اين شيطان ميتواند بر اين قدرت مسلط شود، اختيار من را بگيرد و بر نفسم غالب شود. من اگر گرسنه شوم ديگر با دو تا تخم مرغ راضي نميشوم سير بشوم! با يک غذا در برج ميلاد راضي ميشوم. فلذا «خواسته»، بينهايت ميتواند افزايش پيدا کند. غربيها به اين مشخصه پي بردند و لذا از انسان موجودي سيري ناپذير ساختند.
قبلاً هم انسان حريص بوده. سعدي ميگويد: «چشم تنگ دنيادار را/ يا قناعت پر کند يا خاک گور»؛ پس انسان حريص بوده ولي ديگر حکومت نبوده يا چند ميليون انسان نبودند که همهشان زندگي را بر اين اساس تعريف کنند. از لحاظ روانشناسي دارند کار ميکنند مهمترين ابزارشان هم تبليغ است و تبليغ است و تبليغ. بعد هم آموزش و نشان ميدهند که آدم با شخصيت و متمدن اين طور استفاده ميکند! آمريکايي متمدن اين طور مصرف ميکند و نهايتاً به انساني تبديل ميشود که بينهايت خواسته دارد و نيازي بيمارگونه را در او ايجاد ميکنند. در حالي که اين نياز انساني نيست، نياز حيواني است، درنده خويي است ولي در دنيايي که غرب با رسانه ساخته، انسانها در جنگل زندگي ميکنند و هيچ ترحمي وجود ندارد. انسانها را از طريق مصرف مشغولشان ميکنند. يکي مصرف کالا و ديگري به خودش تا دائماً از طريق لذتيابي و هرج و مرج جنسي و ايجاد سرگرميهاي کاذب مشغول باشد. به اين ترتيب انسان، مدام در پي رسيدن به خواستههايش است. خب حال اين انسان کيست؟ چقدر به انسانهاي ديگر توجه ميکند؟ به هموطنانش؟ به همکيشان خودش؟ هيچي! اين انسان فقط خودش را ميخواهد حالا در اين شرايط، اين نوع مصرف شرايطي را به وجود ميآورد که ادامه بقا ندارد.
اصل در سيستم سرمايه داري، لذت مصرف استاقتصاد رشتهاي است که در جوامع، نيازهاي انسان را برطرف ميکند. در يک دوره با جمعآوري و در يک دورهاي هم با توليد. توليد در خدمت مصرف است و مصرف هم در خدمت توليد است. توزيع هم اين دو را سامان ميدهد. سرمايهداري ميآيد توليد را آغاز ميکند ولي در حرکت خودش با تغييراتي که بوجود ميآيد به مصرف ميرسد. براي کساني که معتاد نيستند به آنها مواد مخدر بدهي چه ميکنند؟ خب دور ميريزند ولي همين مواد براي کسي که معتاد است، حياتي ميباشد. جان و ناموسش را هم ميدهد تا آن مواد را بدست آورد. در واقع يک انسان مصرفزده اين جور ميشود. هيچي ندارد ولي يک چيزي را ميخواهد، حالا آن چيزي را که ميخواهد شايد اصلاً فرصت استفاده از آن را هم نداشته باشد ولي چون حريص شده، در خريدنش لذت ميبرد، در تصاحبش لذت ميبرد.
در نظام سرمایه داری فقرا باید بمیرند!در سيستم سرمايهداري هرکس پول بدهد جنس ميگيرد هرکس پول نداشته باشد حق ادامه حيات ندارد. فقير است دارو ميخواهد، جراحي لازم دارد! ندارد؟ خب پس بايد بميرد. خود سرمايهداري تمرکز سرمايه ميدهد. اصل سرمايهداري اين است که مدام بيشتر جمع کند تا بيشتر توليد کند. خيلي راحت و با افتخار ميگويند چهارصد و پنجاه نفر در دنيا از يک ميليارد دلار بيشتر درآمد دارند. خب اين پولها از کجا آمده است!؟ به قول مولا علي «ع»، اين پولها از يک جايي کشيده شده و يک جايي هم خالي شده است. خب اين اتفاق در خود کشورهاي صنعتي آمريکا، فرانسه و انگليس براي آدمهاي بيکار و درمانده و بينوا، بيداد ميکند. در اين سير سرمايهداري نوين جهاني که براي جهان سوميها برنامه ريزي شده، غير از توليد سرمايه که براي غرب منفعت مالي است، کلي منافع فرهنگي و سياسي هم براي غرب دارد که براي همه آنها هم برنامه ريزي کردهاند که تمامش به ضرر کشورهاي جهان سوم است. ولي جهان سوميها همچنان در خوابند و هنوز خوشبينانه به سيستم اقتصادي غرب مي نگرند! من در اينجا به گوشهاي از اين منافع اقتصادي و فرهنگي و سياسي و اجتماعي که از طريق اين سيستم سرمايهداري جديد، نصيب غرب ميشود اشاره ميکنم و به بدبختيهايي هم که براي کشورهاي جهان سوم اتفاق ميافتد گذري ميکنم. البته گفتم که اينها گوشهاي از اتفاق است.
آموزش ابزار دين زدايي بعنوان مانع سرمايهداريخب اين توليدات را کي بايد بخرد؟ نميشود به جهان سوم فروخت؟ پس بحث بعدي پيش ميآيد و آنهم اينکه چهطور ميشود اين کالاها را به جهان سوميها فروخت؟ همه مردم جهان سوم هم که پول ندارند بخرند. ولي خب طبيعي است که در هر کشور فقيري، يک طبقه از پولداران وجود دارند که اگر پول اين متمکنين را کشورهاي جهان سومي استفاده کنند به سرعت صنعتي ميشوند ولي آنها نميخواهند در توليد، سرمايهگذاري کنند، ميخواهند فقط مصرف کنند. خب چهطور ميشود در کشورهاي جهان سوم اينگونه آدمها را تربيت کرد؟ در دوره استعمار در حکومتهاي استعماري شرکت انگليسي کمپاني هند شرقي که از لحاظ نظامي و استقرار حکومت سياسي تسلط داشت کساني را به عنوان همکار جذب ميکرد! در تمام کشورهاي استعماري دنيا اين اتفاق افتاد. بعد اينها با مقاومت مردمي رو به رو شدند. مردم ناراضي هستند حال چهطور ميشود مقاومت نکنند؟ تا وقتي دين در اين کشورها قوي است نميشود نفوذ کرد، دين را بايد از طريق آموزش تغيير داد. آموزشهايي در سراسر کشورهاي جهان سوم توسط رسانه به وجود ميآيد. يکسري آموزشهاي غربي و آموزش غربي هم دينزدايي ميکند از طريق تبليغ و الگو دادن شخصيتهاي سينمايي، سياسي، فرهنگي و ...
سير حذف توليدکننده داخلي از کشورهای جهان سومخب در اين مسير، توليد کشورهاي جهان سوم هم بايد نابود بشود. از طريق چي؟ از طريق ارزان فروشي. کي کمکشان ميکند؟ توزيع و توزيع کننده يارشان است. چرا؟ توزيع کننده که قبلاً هم بوده و کالاهاي داخلي را توزيع ميکرده و حالا هم هست پس چهطور ميشود؟ ما بايد تغييري ايجاد کنيم که خود توزيع کننده بسمت کالاهاي خارجي برود و اينها را توزيع کند. در اين روش، توليدکننده داخلي و بومي خود به خود حذف ميشود و ما هم همين را ميخواهيم. وقتي توليدکننده در کشورهاي جهان سوم حذف شد، اختيار به دست طبقه وارد کننده و توزيع کننده ميافتد در صورتيکه اين دو سيستم يعني واردکننده و توزيع کننده از قديم يار توليدکننده بوده و خود توليدکننده هم با اينها منافع مشترک داشته است! ولي حالا گسيختگي به وجود ميآيد. چون ديگر اينها جزئي از پيکره اقتصاد جهاني ميشوند. در واقع همه با سيستم سرمايهداري جهاني، بدون اينکه خودشان بدانند بدنبال سود خودشان هستند. در صورتيکه تفکر قبلي ميگفت کاسب حبيب خداست/ خب يعني چي؟ يعني هم در خريد رعايت انصاف را ميکند و ارزان از فروشنده و توليدکننده نميخرد و هم در فروش رعايت انصاف را ميکند و گران نميفروشد. ولي ديگر اين سيستم در نظام سرمايهداري جديد به درد نميخورد. فلذا تغيير ميکند يعني کسي به وجود ميآيد که فقط سود برايش مهم است. هرچه بتواند ارزانتر ميخرد و گرانتر ميفروشد تا به سود بيشتري برسد.
ادامه دارد ...