به گزارش خبرگزاری فارس، علیرضا حیدری از جمله قهرمانانی است که در کشتی همه چیز را تجربه کرده؛ از سالهای کامیابی و ناکامی در قامت یک کشتیگیر و مربی گرفته تا باختهای سریالی به قهرمان گرجی، اما نکتهای که همیشه در موردش برجسته بوده، روحیه متفاوت و حرفهای جالبش است. نوع نگاه او به دنیا و حتی کشتی با خیلیها تفاوت دارد و همین شاید رمز محبوبیتاش در جامعه کشتی و مردم است. او یک قهرمان متفاوت است، این را خیلیها قبول دارند.
حیدری همان قهرمانی است که پیش از المپیک میگفت اگر مدال بگیرد، کشتیهای بعدیاش را با پول خردهای ته جیبش میگیرد! همان قهرمانی که بیمدالی را به مدال برنز المپیک ترجیح میداد.
وقتی میخواهیم پروندهای با عنوان «روانشناسی، حلقه گمشده ورزش» را پیگیری کنیم، نمیتوانیم از کنار نام علیرضا حیدری بگذریم، قهرمانی نترس و جسور که مدالهای ارزشمند المپیک 2000 سیدنی و 2001 صوفیه را از دست داد و سالها بعد گفت به خاطر روحیهاش آنها را از دست داده و به اشتباهاتش اقرار کرد.
قهرمانی که با وجود روحیه سردش، اشکهایش بعد از شکست برابر روسلان شیخاف بلاروس در آستانه کسب مدال برنز جهانی 2006 و ناراحتی شدیدش پس از شکست ناعادلانه برابر ابراگیموف ازبک در المپیک 2004 آتن هیچگاه فراموش نمیشود.
قبول سرمربیگری تیم ملی در جهانی 2007، خداحافظی غیرمنتظره از دنیای قهرمانی در انتخابی تیم ملی؛ میدانی که برای کسب سهمیه آن خیلی تلاش کرد و همچنین ثبتنام در انتخابات فدراسیون کشتی و انصراف زودهنگامش، همه و همه بر عجیب بودنش میافزاید.
حیدری نظرات متفاوتی در مورد استفاده از روانشناس در ورزش دارد، مصاحبه فارس با قهرمانی که اکنون صرفا برای حفظ سلامتیاش تمرین میکند را در زیر میخوانید.
* جایگاه روانشناس را در ورزش ایران چطور میبینید؟
همیشه به صورت سنتی بوده اما کاربردی نبوده، در کشتی هم مقاطعی روانشناس به اردو میآوردند ولی اینطور نبوده که یک نفر به صورت ثابت باشد و از او درست استفاده شود. این فرد را هم دیر به اردو آوردهاند و هم اینکه او را به مسابقه نبردهاند، جایی که خلاء حضورش کاملا احساس میشده، وقتی کسی را به کار میگیری مهم خروجی کارش است و این خروجی هم در مسابقه مشخص میشود. گاهی هم تحصیلات فرد در راستای کارش نبوده است.
* برای خود شما در ورزش پیش آمده که احساس کنید به روانشناس احتیاج دارید؟
قطعا آدم گاهی این احساس را دارد ولی من از کسی کمک میخواهم که قبولش داشته باشم و کسی نبوده که به این شکل قبولش داشته باشم. میدانید من فکر دیگری دارم، میگویم روانشناس در تیمهای ورزشی باید کسی از همان رشته باشد.
* یعنی قهرمانی که رشته تحصیلیاش روانشناسی باشد؟
بله، همینطور است. چند روز پیش با مهدی تقوی حرف زدم. او همین راهی را میرود که من هم رفتهام و حالا قشنگ او را درک میکنم. حالا یک روانشناس که از بیرون آمده، میتواند بفهمد تقوی چه مشکلی دارد.
* اینکه میگویید خیلی ایدهآل است و به نظر تقریبا غیرممکن میآید که قهرمان دنیا در نقش روانشناس در اردوها حاضر شود.
من دقیقا میگویم اعتماد زمانی به وجود میآید که من آن شخص را قبول داشته باشم. قرار نیست نقشش فقط روانشناس باشد، او میتواند رسول خادم باشد که قهرمان دنیا و المپیک است و مثلا رشته تحصیلیاش هم روانشناسی است. او به خوبی میتواند کنار بچهها باشد و به آنها کمک کند. من که اصلا به حرف روانشناس گوش نمیکنم، کسی که همه چیز را در کتاب خوانده و چیزی از دنیای قهرمانی نمیداند. این فرد باید کسی باشد که روحم را در اختیارش بگذارم. این که من میگویم خیلی هم رویایی نیست، دنیا اکنون اینگونه است. همین است که در ورزش ما، یک روز نتیجه میگیریم و یک روز نمیگیریم. نیرویی خودجوش است که روی سکو میرود.
* در شکستهای سریالیتان برابر کورتانیدزه، بیش از هر زمانی احساس میشد حضور یک روانشناس کنارتان لازم است که باور کنید طلسم شکست ناپذیری وجود ندارد، این معادله را چطور حل کردید؟
با صبر و حوصله و تلاش، منصور برزگر هم بود اما روانشناسی در کار نبود. هر سال به یک موضوع پی میبردم و یک ایراد را برطرف میکردم. میفهمیدم از چه چیزی نتیجه نمیگیرم و تغییرش میدادم. سال به سال شرایط بهتر میشد، پرونده کورتانیدزه را خودم بستم و معادله او را در سکوت حل کردم!
* المپیک 2004 چطور؟ بعد از شکست برابر ابراگیموف ازبک، روحیه خوبی برای ادامه مبارزهها نداشتید اما با همان شرایط مدال برنز گرفتید.
حقیقت این است که بعد از آن شکست دیگر نمیخواستم کشتی بگیرم. اگر یادتان باشد، برابر کورمایر (حریف آمریکایی در مبارزه ردهبندی) 2 پوئن از دست دادم. من کشتی نگرفتم، مدال برنز را نمیخواستم، برزگر از گوشه تشک فریاد زد به خاطر من 45 ثانیه کشتی بگیر. برزگر این حرف را که زد یک لحظه تصمیم گرفتم به خاطر برزگر آن مدال را بگیرم، خودم آن مدال را نمیخواستم.
* هنوز هم این مدال را نمیخواهید؟
خب؛ سومی را هرگز نمیخواستم. وقتی طلا نگرفتم، اصلا نمیخواستم اسمم در جدول باشد، آن هم در جایگاه سومی. جوانی است دیگر، غرورم اجازه نمیداد در رده سوم قرار بگیرم، باید اول میشدم. امروز هم تقریبا همین احساس را دارم، با این تفاوت که میگویم خوب است که حداقل این مدال هست، ولی من به حقم نرسیدم.
* الان فکر میکنید تفکرات آن روزهایتان درست بوده؟
اشتباهاتی داشتم که میشد جلویش را گرفت. یک سری آدمها کنارم نبودند، مهمتر از همه این بود که کسی نبود از نظر روحی آرامم کند، برزگر تا حدی میتوانست این کار را انجام دهد. مثلا همین علی دایی نمونه شاخص موضوعی است که میگویم. او استحقاق رسیدن به عناوین بزرگ را داشته اما به رفتارها و مصاحبههایش نگاه کنید. دایی کسی است که غیر از خودش کسی را قبول ندارد چون نفر اول فوتبال ایران است، در فوتبال از کسی حرفشنوی ندارد، ولی اگر احساس میکرد از نظر روحی یک نفر دیگر جلوتر از اوست، شاید خطمشی زندگیاش را از او میگرفت.
دایی گاهی موضعگیریهایی دارد که فکر میکند درست است اما به نظر من طرح آنها اشتباه بوده است. یک دفعه مصاحبه آتشین میکند و یک ورزشگاه علیهاش شعار میدهند، بعد با یک تصمیم اشتباه، به تیم قعر جدولی میرود که به زور در لیگ برتر میماند و این جایگاه او نیست. او نفر اول فوتبال ایران است. اگر مشاور خوبی داشت، در جای خودش یعنی آنجایی که باید باشد، قرار میگرفت. جایگاه دایی اینجایی نیست که امروز هست. او گاهی با احساساتش تصمیم میگیرد.