رجا، هفته گذشته کنگره بزرگداشت علامه قاضی، عارف واصل برگزار شد. به همین
مناسبت چند روایت کوتاه درباره این مرد خدا در زیر میآید:
آقای
سید محمد حسن قاضی که آن روزها را به یاد می آورد درباره قرآن خواندن
مادرشان این گونه می گوید:« بله، مادرم به آقای قاضی می گفت: آخر شما چه
آقایی هستی که من سال های سال در منزل شما هستم، و شما یک قرآن خواندن به
من یاد ندادی، و البته این قرآن خواندن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و
نوشتن نداشته باشد خیلی دشوار است.
آقا فرمودند : تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان.
ایشان
هم به همین صورت صلوات می فرستادند و قرآن می خواندند. بعداً ما که بزرگ
شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفتیم، من می آمدم به مادرم می گفتم این آیه ای
که من می خوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا می کرد و نشان می داد. یعنی
خواندن و نوشتن بلد نبود ولی اشاره می کرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم
تعیین می کرد. »
*
یکی
از بزرگان می فرمود: آیت الله حسینقلی همدانی را در خواب دیدم پرسیدم آیا
استاد ما سید علی آقا قاضی انسان کامل است؟ ایشان فرمود: آن انسان کامل که
تو در نظر داری نیست.
این مسأله را به خود مرحوم قاضی عرض کردم.
ایشان در جلسه درس این رؤیا را نقل کردند، ایشان با آن همه مقامات به
شاگردانش می گوید: « من لنگه کفش انسانهای کامل هم نمی شوم! »
تا آخر عمرشان کلمه ای از ایشان صادر نشد که صراحت در هیچ مقام و منزلی داشته باشد.
خانم
سیده فاطمه قاضی در این باره می گوید: ایشان خودشان را خیلی کم می گرفت
خیلی می گفتند: « من چیزی بلد نیستم، حتی وقتی بچه ها یا نوه ها به ایشان
می گفتند آیت الله، می گفت: نه نه من آیت الله نیستم. »
ایشان آن
قدر متواضع است و خود را کم و دست خالی می داند که به سید هاشم که به ایشان
عشق و ارادت می ورزد می گوید: « من به تو و همه شماهایی که می آیید این جا
می گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم شما چند نفر در کار من
مبالغه نمی کنید! و روز قیامت اون جاسم جاروکش کوچه ها رد شود و به بهشت
برود و من هنوز در آفتاب قیامت ایستاده باشم. »
*
در
خاطره ای دیگر، سید عبدالحسین قاضی( نوه ایشان) نقل می کند:« یکی از
خویشاوندان مرحوم قاضی و سید محسن حکیم فوت می کند. جنازه او را وارد صحن
مطهر امام می کنند تا بر آن نماز بخوانند. در نجف مرسوم است که از بزرگی که
در تشییع جنازه حضور دارد می خواهند که بر جنازه نماز بخواند. در آن زمان
آیت الله حکیم جوان بودند و مرحوم قاضی چه از نظر سن و چه از نظر مقام
بالاتر بودند.
خانواده شخصی که فوت شده بود رو به مرحوم قاضی می
کنند و از ایشان درخواست می کنند که بر جنازه نماز بخوانند اما مرحوم قاضی
رو به آقای حکیم می کنند و می گویند: « شما بفرمایید نماز را بخوانید. اگر
من نماز بخوانم کسی من را نمی شناسد و به من اقتدا نمی کند و ثوابی که قرار
است به این شخص که مرحوم شده برسد، کم می شود، اما اگر شما نماز بخوانید.
مردم شما را می شناسند و افراد بیشتری به شما اقتدا می کنند و ثواب بیشتری
به این فرد می رسد. »
*
یکی
از اعلام نجف نقل می کرد: «من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم دیدم
مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سواکردن است و به عکس معمول، کاهوهای
پلاسیده و آن هایی را که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند را بر میدارد.
من
کاملاً متوجه بودم تا مرحوم قاضی کاهو ها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد
و مرحوم قاضی آن ها را زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه
جوانی بودم و مرحوم قاضی مسن و پیرمردی بود به دنبالش رفتم و عرض کردم آقا
سؤالی دارم، چرا شما به عکس همه، این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟
مرحوم
قاضی فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده شخص بی بضاعت و فقیری است و من
گاهگاهی به او مساعدت می کنم و نمی خواهم چیزی به او داده باشم تا اولاً آن
عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خدای نخواسته عادت کند به مجانی
گرفتن و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوهای لطیف و نازک
بخوریم یا از این کاهوها و من می دانستم که این ها بالاخره خریداری ندارد و
ظهر که دکان را ببند آن ها را به بیرون خواهد ریخت لذا برای عدم تضرر او
مبادرت به خریدن کردم.»