کد خبر: ۹۰۹۱۶
زمان انتشار: ۱۸:۴۹     ۱۵ آبان ۱۳۹۱
نگاهی به فیلم «بغض»

 گروه فرهنگی – مسعود غزنچایی: همین اول لازم است تا لب کلام را بگویم؛ اصلی ترین مشکل فیلم «بغض» این است که خیلی زود تمام می‌شود.

در همان ابتدای فیلم، مخاطب با دو کاراکتر اصلی فیلم یعنی دختر و پسری که با هم دوست هستند، آشنا و سپس متوجه می‌شود که آن دو قرار است دست به دزدی از مغازه‌ی عموی پسر بزنند و پول فراوانی تصاحب کنند و از کشور فرار کنند. در ادامه، آن دو در جریان این دزدی، ناخواسته قتلی مرتکب می‌شوند. در چند ساعت باقیمانده، مجبورند زودتر طلاهای دزدیده شده را آب کنند که در این لحظه ناگهان دختر با کیف طلاها غیبش می‌زند و پسر تا انتهای فیلم به دنبال او می‌گردد و او را پیدا نمی‌کند و خودش نیز از بین می‌رود.

متاسفانه اطلاعات موجود در فیلمنامه خیلی زود در اختیار مخاطب قرار می‌گیرد و علت عمده‌ی آن این است که اصلا «بغض»، حرف زیادی برای گفتن ندارد و کاراکترهای فیلم فاقد شخصیت‌پردازی عمیق هستند و به جز یک یا دو انگیزه‌ی کوچک، چیز دیگری باعث کنش توسط آنها نمی‌شود.

فیلمنامه‌ی «بغض» فاقد جزییات و مصالح لازم برای شکل گیری یک درام محکم برای فیلم بلند سینمایی است. البته این فیلم می‌توانست تبدیل به یک فیلم کوتاه 30 دقیقه‌ای شود و اتفاقا ریتم و نبض بسیار بهتری پیدا کند و با یک تعلیق مناسب، مخاطب را نیز تا پایان فیلم با خودش بکشاند. حقیقت آن است که نسخه‌ی فعلی فیلم، در 30 دقیقه‌ی ابتدایی ریتم مناسبی دارد، اما ریتم «بغض» دقیقاً از لحظه‌ی جدایی دختر و ایجاد تنها تعلیق فیلم برای تماشاچی -یعنی بی خبری پسر از دختر و مشخص نبودن سرنوشت او- کندتر و کندتر می‌شود و مخاطب را خسته می‌کند.

سکانس پایانی فیلم که دزدیده شدن کیف دختر و تعقیب دزد توسط او را نشان می‌دهد تمهیدی بسیار دم دستی و ابتدایی برای گره گشایی فیلم است و این ترفند فیلمساز که با کمک آن خیلی سعی کرده به مخاطب رودست بزند و شک مخاطب و پسر را مبنی بر دزدیدن طلاها توسط دختر، مورد انتقاد قرار دهد، برای تماشاگر، بسیار بی ارزش است. تماشاگر مجبور است برای یافتن پاسخ سوالش ،60 دقیقه با پسر همراه شود و دست آخر هم رو دست بخورد و همین موضوع که باعث یکنواختی نیمه‌ی دوم فیلم هم شده، ذهن تماشاگر را خسته و در پایان عصبی می‌کند.

البته این هم مشخص نیست که وقتی در تمام لحظات فیلم گوشی تلفن همراه دختر در جیب لباسش است، چرا باید در لحظه‌ی دزدی ، تلفن همراه او در کیفش باشد! این موضوع نیز بسیار مصنوعی و تنها در خدمت ایجاد تعلیق از سوی فیلمساز به کار برده شده است.

از سویی دیگر، زاویه‌ی دید مخاطب در «بغض»، پسر (با بازی بابک حمیدیان) است. وی اصلی‌ترین شخصیت کنشگر فیلم و بار دراماتیک بر عهده اوست. او کسی است که مورد ظلم قرار گرفته، کسی است که به خاطر نیاز عاطفی -یا هرچیز دیگری که بتوان اسمش را گذاشت- با دختر ارتباط برقرار کرده و مرتکب قتل می‌شود و مخاطب تا پایان فیلم با او همراه می‌ماند.

انتخاب جغرافیای ترکیه برای موقعیت کاراکتر های اصلی انتخاب بسیار غیر مناسبی از سوی فیلمساز بوده و اگر مسئولین او را به سمتی برده‌اند که مجبور شده فیلمش را در کشور دیگری بسازد، اشتباه بزرگی در انتخاب این کشور کرده است. انتخاب این موقعیت باعث شده که شرایط موجود برای آن دو غیر واقعی به نظر برسد و برای مخاطب این سوال به وجود بیاید که اصلا این دو دارند از چه چیزی فرار می‌کنند؟ از «فضای بسته و پرفشار»ی که در فیلم وجود ندارد؟ یا برای به دست آوردن پول و کار کردن؟ یا اینکه می‌خواهند دست عموی پسر به آن دو نرسد؟

هیچ کدام از این سوالات نمی‌تواند پاسخ مناسب و لازمی برای فرار دختر و پسر از آن کشور باشد. در واقع در «بغض»، انگیزه‌های دو کاراکتر اصلی برای چنین عملی بسیار کم است. دختر که انگیزه‌ای ندارد و پسر هم به عنوان قهرمان فیلم، برای مخاطب اصلا جذاب نیست. او بیشتر از آنکه جوانی پر از شور و هیجان باشد، شبیه احمقی است که به راحتی تن به هر چیزی می‌دهد. ساده دلی که خیلی زود عصبی می‌شود، به سطحی‌ترین شکل نسبت به نیازها و اتفاقات اطرافش واکنش نشان می‌دهد. حتی وقتی می‌فهمد دختر به او خیانت کرده، باز هم به او اعتماد می‌کند و کیف محتوی طلاها را به او می‌دهد و همه‌ی این‌ها به ضرر او تمام می‌شود.

شخصیت بد مقابل آنها یعنی عموی پسر نیز بیشتر شبیه به یک کاریکاتور از یک ظالم شکم گنده است که مسائل و زندگی او در فیلم برای مخاطب باز نمی‌شود و همچنین او نیز فاقد نیروی لازم برای مقابله با پسر و دختر است و خیلی زود و بی دردسر از بین می‌رود. رابطه‌ی خویشاوندی او با پسر تنها کارکردی که دارد، برای نشان دادن انگیزه‌ی او برای دزدی از عمو به خاطر ظلمی است که در گذشته به پدر و مادرش کرده است. آدم‌های دیگر فیلم نیز که اصلاً تاثیر چندانی بر اتفاقات فیلم ندارند و فیلمساز حتی از نشان دادن صورت‌هایشان در فیلم جلوگیری کرده که معلوم نیست این تاکید بر بی‌صورت بودن آدم های اطراف کاراکتر های اصلی چه معنی می‌تواند داشته باشد؛ در حالی که بی‌شک وجود یک یا دو شخصیت فرعی مانند دوست یا قوم و خویش نزدیک می‌توانست نیمه دوم فیلم را نجات دهد و مخاطب شاهد اتفاقات بیشتری باشد.

انتخاب دوربین روی دست در این فیلم برای نشان دادن فضایی معلق و بیقراری کاراکترها در جامعه و سردرگمی ‌آنها انتخاب بسیار درستی است که متاسفانه بیش از حد خودنمایی می‌کند. اگر چه دوربین، فضای شهر «استانبول» را به خوبی نشان می‌دهد و دیوارها و فضاهای تنگ و مسیرهای تو در تو را به خوبی به تصویر می‌کشد، اما مشکل اینجاست که در «بغض»، دوربین به شکل بی‌رحمانه‌ای بر تمامی عناصر فیلم حکمرانی می‌کند. با این شیوه فیلمبرداری، در «بغض» طراحی صحنه، میزانسن و حتی بازی بازیگران دیگر معنی ندارد و همه‌ی این عناصر در حاشیه‌ی دوربین قرار می‌گیرند. به راحتی و با کمال تاسف باید گفت که حتی اگر در این فیلم به جای بازیگران اصلی از نابازیگر هم استفاده می‌شد، تفاوت چندانی در کیفیت بازی‌ها ایجاد نمی‌گردید.

استفاده از جامپ‌کات‌های متعدد به خوبی در فیلم استفاده شده و برای ایجاد فاصله‌گذاری کارکرد بسیار خوبی دارد. این ویژگی باعث می‌شود که تماشاگر با دو کاراکتر اصلی و به خصوص پسر، همذات پنداری نکند و از بالا و به طور انتقادی به اتفاقات و رفتارهای کاراکترها نگاه کند. این هدف در مورد استفاده از فلش بک‌ها نیز صدق می‌کند و فلش بک‌ها نیز باعث می‌شود که تماشاچی به مرور به عمق کاراکترها نزدیک شود. البته فلش بک های به کار گرفته شده به جز سه مورد یعنی «شکل گیری رابطه‌ی آنها»، «تداوم رابطه» و «صحبت از زندگی گذشته»، کاملا اضافی است.

استفاده از صدای متن در تمام قسمت‌های جریان اصلی فیلم که مثل صدای کشیده شدن رَنده می‌ماند، در خدمت فضاسازی فیلم است و تمام لحظات آن را ملتهب و تنش‌زا نشان می‌دهد. به عکس، در تمام صحنه‌های فلش‌بک استفاده از موسیقی آرامبخش و نوستالژیک باعث لذت بخش نشان دادن گذشته است. در تمام صحنه‌های فلش‌بک، دوربین بر خلاف لحظات دیگر فیلم آرام است و روان حرکت می‌کند.

سکانس به تصویر کشیدن تصور پسر از رویارویی او با عمو در مغازه‌اش را می‌توان بهترین سکانس فیلم به حساب آورد. فیلمساز با این روش با معرفی قبلیِ کاراکتر مخالف پسر و نشان دادن انگیزه‌ی او برای انتقام از عمو، قبل از رویارویی واقعی در جریان اصلی فیلم و ترسیم شیوه‌ی برخورد و آمادگی او برای کشتن عمو، تماشاگر را در وضعیتی قرار می‌دهد که پیشاپیش انتظار قتل از طرف پسر را داشته باشد و بازهم با ایجاد فاصله و با داشتن اطلاعاتی قبل از تقابل واقعی آن دو با هم، از بالا به اتفاقات نگاه کند.

استفاده از شیوه‌ی فاصله‌گذاری که از تئاتر به سینما آمده، ریشه‌های جامعه‌شناختی داشته و برای ایجاد قدرت انتخاب در تماشاچی است. اما «بغض» با اینکه از این شیوه استفاده کرده، در پایان فیلم، در تناقض با آن عمل می‌کند و با نشان دادن دزدیده شدن و مورد سوءقصد قرار گرفتن دختر، قدرت انتخاب را از تماشاچی می‌گیرد و او را محکوم به چنین پایانی می‌کند. شخصاً فکر می‌کنم اگر در پلان آخر فیلم، به جای نشان دادن ورود دختر به داخل انبار، در لحظه‌ی مکث او جلوی در و قرار گرفتن او بر سر دوراهی رفتن یا نرفتن، فیلم به پایان می‌رسید، آنچنان که اکنون می‌بینیم تماشاچی احساس نمی‌کرد که شعورش مورد توهین قرار گرفته است؛ بلکه می‌توانست با خروج از سالن سینما و یک بار دیگر مرور کردن اتفاقاتی که برای کاراکترهای اصلی افتاده، خودش تصمیم بگیرد که دختر وارد انبار می‌شود یا نه.

اما نکته‌ی آخر: «بغض» با شعار اینکه «فیلم دهه شصتی‌ها»ست، اکران شد. اما بسیار عجیب است که این دو کاراکتر چگونه می‌توانند نماینده‌ی یک نسل از یک دهه‌ی مهم در این کشور باشد؟ اولاً که افراد یک نسل را نمی‌توان با دو کاراکتر -که البته فاقد شخصیت‌پردازی عمیق هم هستند-  منحصر به خود کرد و فرضاً که فیلمساز چنین ادعایی داشته باشد، انتخاب دو کاراکتر -که یکی بسیار احمق و احساساتی و دیگری دختری هرجایی است- جز توهین به یک نسل، چیز دیگری می‌تواند باشد؟

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها