کد خبر: ۹۰۳۶۶
زمان انتشار: ۱۵:۰۵     ۱۳ آبان ۱۳۹۱
زندگینامه آیت‌الله خامنه‌ای/
وقتي بازجو وارد شد، ديد چهره اش آشنا است. سر حرف كه باز شد، بازجو خودش را معرفي كرد . شناخت. هم بازي برادرش در زمان كودكي بود. بچه محل ديروز و بازجوي امروز ابراز تأسف كرد، كه به جاي ياد كردن از گذشته هاي شيرين كودكي بايد سين جيم كند.
گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت.

آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش پنجاه و چهارم این کتاب است.



***در زندان گردان مستقل

آرشام، كه به تازگي دوره آموزش هاي اطلاعاتي خود را در آمريكا تمام كرده و رياست ساواك بلوچستان و سيستان را به عهده گرفته بود، خبر داشت كه اين روحاني جوان، خردادماه امسال در بيرجند، بالاي منبر، مطالب برخلاف مصلحت كه مخل نظم و امنيت تشخيص داده، بيان داشته، دستگير شده و پس از انتقال به مشهد چند روزي بازداشت بوده است. او حتي مي دانست كه آقاي خامنه اي پيش از حركت به قم با آيت الله ميلاني مكاتبه كرده است. اسدالله علم، نخست وزير، دستور داده بود چنين افرادي كه درصدد بلوا و آشوب و تحريك مردم برآمده، دستگير و به تهران منتقل شوند.

از اين رو از استاندار بلوچستان و سيستان خواست، فوري، جلسه فوق العاده كميسيون امنيت استان را تشكيل دهد و پس از طرح گزارش شهرباني و ساواك، ضمن بررسي حوادث مسجد جامع زاهدان، در مورد حفظ امنيت و انتظامات شهر گفت وگو شود. او به اطلاع استاندار رساند كه آقاي علي خامنه اي واعظ ساعت هشت شب تحويل ساواك شده و اخذ تصميم درباره او موكول به نظر كميسيون امنيت استان است. همچنين آرشام از فرماندهي گردان مستقل رزمي زاهدان خواست كه آقاي خامنه اي را يك شب در پادگان نگه دارد و هشت صبح روز شنبه 12 بهمن تحويل ساواك دهد.

پيش از انتقال به پادگان در محل ساواك، تا توانستند توهين كردند . هر آنچه از بدزباني در چنته داشتند نشان دادند. "اذيت زباني و تضييع و اهانت هاي خيلي بد، حرف هاي خيلي زشت آنجا زدند كه من يادم نمي رود [جزئيات آن ر ا] نمي خواهم ... بگويم. برخورد خيلي تندي كردند ... نه اين كه وحشت كنم بترسم، اما احساس تنهايي كردم؛ واقعاً احساس كردم هيچ كس نيست كه به من كمك كند و پناه بردم به خدا"

در بازرسي بدني هم كيف جيبي اش را بيرون كشيدند، باز كردند. چند قطعه عكس توجه شان را جلب كرد. نام صاحبان عكس را پرسيدند. در مدتي كه آنجا بود گرسنگي به سراغش آمد. پذيرايي ساواك، مفهومي ديگر داشت. وقتي به زاهدان رسيده بود، دارايي جيبش پنج تومان بيشتر نبود. هشت ريال گرفتند و يك نان و دو تخم مرغ دادند.

يك بازجويي هم پس داد. وقتي بازجو وارد شد، ديد چهره اش آشنا است. سر حرف كه باز شد، بازجو خودش را معرفي كرد . شناخت. هم بازي برادرش در زمان كودكي بود. بچه محل ديروز و بازجوي امروز ابراز تأسف كرد، كه به جاي ياد كردن از گذشته هاي شيرين كودكي بايد سين جيم كند.

او را در اتاقي از پادگان زاهدان زنداني كردند . زندان اول را در بهار سپري كرده بود. اما زمستان 1342، زمستان سردي بود؛ حتي در زاهدان. زاهدان آن سال بارش برف را در آسمان خود تماشا كرده بود. تجربه زندان پادگان لشكر 12 را در مشهد داشت. بايد اقبال خود را براي غلبه بر سرما مي آزمود. "نگهبان ها را خواستم، گفتم بياييد بخاري روشن كنيد هوا خيلي سرد است ... درجه دارها و سربازها آمدند و دور و بر من نشستند كه آقا شما را كي گرفته اند... گفتم ... من منبر رفتم، حرف هاي خوبي زدم و بي خودي گرفتند."

سربازها از ديدن اين روحاني لاغراندام، با آن عمامه سياه و عينك طبي شگفت زده شده بودند. هر چند اين رفتار، فرمانده پادگان را خوش نيامده بود، اما از خرج كردن مهر و عطوفت خود دريغ نكرد. او را به اتاقي برد كه بخاري داشت و بعد نشست براي گپ و گفت.

وقتي حس كرد فرمانده دوست دارد بيشتر بشنود، شروع كرد به گفتن ؛ گفت كه چه حرف هايي بالاي منبر زده است. جذب شد و همه تن گوش. فرمانده گفت: آشيخ، كار خودتان است؛ از خودتان شما خورده اي. اشاره مي كرد به شيخ ... معلوم شد كه اين ارتشي كنار افتاده [در] گوشه هم مي داند جريانات را. تا سپيده دم گفتند و شنيدند.




*** انتقال به تهران

آقاي خامنه اي را صبح به ساواك زاهدان بازگرداندند. ديشب كميسيون امنيت استان تصميم گرفته بود كه او را به تهران بفرستد. آرشام، رئيس ساواك استان به تهران خبر داد كه « سيدعلي حسيني خامنه اي » بعد از ظهر با دو محافظ با هواپيماي ايران تور عازم تهران است.مقرر فرمايند وسيله در فرودگاه حاضر باشد كه متهم را به بازداشتگاه بدرقه نمايند.

گمان مي كرد رهايش خواهند كرد. با خود انديشيد كه در منبر امروز خود چه ها كه نخواهد گفت. عهد كرد پايش به مسجد و منبر برسد. "پدري از رئيس شهرباني و ساواك دربياورم كه پشيمان شان كنم از هر كاري كه كردند." چه مي دانست كميسيون امنيت استان تشكيل شده و بايد به حكم اسدالله علم راهي تهران شود. سوار لندرورش كردند و به فرودگاه زاهدان بردند . هواپيما ساعت 17:45 به پرواز درآمد. اين نخستين پرواز او با هواپيما بود. افكار زيادي به سويش هجوم آورد. آينده نهضت، آقاي خميني، پدرش كه براي معالجه چشم به او احتياج داشت و آينده خودش.

چه مي دانست چيزهايي را كه فقط خدا مي دانست. نشريه دم دستش را برداشت و ورق زد. اشعاري ديد و بر ذائقه اش خوش نشست. «سفينةالغزل» را بيرون كشيد. "عادت من اين بود كه هر جا شعر نيكويي مي ديدم در دفترچه ويژه اي كه آن را سفينةالغزل ناميده بودم درج مي كردم."

دو همراه چپ و راستش با تعجب نگاهش مي كردند. ابيات مور د نظر را نوشت و در انتها چنين نگاشت: "كتابت اين ابيات در هواپيمايي كه مرا از زاهدان به همراهي دو مأمور خوش اخلاق به مقصد نامعلومي مي برد انجام گرفت." چهره و رفتار آن دو مأمور آشكارا تغيير كرد. مأموران اداره كل سوم ساواك تهران در فرودگاه مهرآباد منتظرش بودند. اولين بار بود كه تهران را آن هم شب هنگام از بالا تماشا مي كرد. منظره دل انگيزي بود. "به يكي از آن دو [مأمور ] كه بيش از ديگري مشعوف [آسمان] تهران شده بود گفتم : قدر مرا بدان. تو به خاطر من اكنون با هواپيما به تهران آمده اي. اگر شخص دستگيرشده كسي جز من بود، حالا تو را با ماشين به خاش فرستاده بودند؛ آن وقت بايد شب را در بيابان مي گذراندي. خنده اي... بلند سر داد."

پرونده اي كه مأموران ساواك از همراهان آقاي خامنه اي تحويل گرفتند فقط هشت برگ بود. عقب خودرو نشست. شيشه هاي دودي نمي گذاشت خيابان ها و محله ها را به درستي بشناسد. پس از مدتي با صداي ايست، خودرو متوقف شد. فهميد كه به يك پادگان نظامي رسيده است. محوطه اي باز و بي دار و بنا بود. لحظه اي گمان كرد نكند سر به نيستش خواهند كرد! يكي از سرنشين ها پياده شد. كاغذي به سرباز صاحب صدا نشان داد. در باز شد. خودرو وارد پادگان سلطنت آباد گرديد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها