
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است
جام ورزشی؛ ستاره ها نوشت: کریم باقری و خاطرات قدیمی اش بدجور دلنشین است. او درباره اولین کتانی های فوتبالش گفت: «یادم میآید برای اولین کفشم 100 تومان دادم. خانواده از این 5 تومانی طلاییها میدادند و من جمع میکردم. 200 تومان که شد یک کتانی گرفتم از پدر بزرگ اکبرپور. پینهدوز بود. آنوقتها از این کفشهای المپیا بود. 100 تومان دیگر را هم دادم برای یک گرمکن. یادم نمیرود، یک روز مادرم هم کتانی و هم گرمکن را وسط حیاط آتش زد. بعداً مربی تیمی که در آن بازی میکردم برایم یکجفت کفش خرید که هروقت میرفتیم مسابقه با خودش میآورد!»
کریم تعریف می کرد که پدرش ابتدا با فوتبال بازی کردن او مخالف
بود ولی بعدها، موافقت کرد: «پدرم گفت سال سوم راهنمایی را گرفتی، هر غلطی
دوست داری بکن! از این بابت وقتی راحت شدم که در اول دبیرستان ترک تحصیل
کردم. رفتم جوانان پتروشیمی تست دادم. من و رضا دادشم بودیم. 100 نفر در
خاکی بودند و من گفتم اوه، چطور این وسط ما قبول شویم. ولی بازی کردیم و
هی رفتیم و آمدیم تا اینکه دیدم در تیم اصلی هستیم البته آن تیم ما خوب
نتیجه نگرفت ولی من آن سال انتخاب شدم برای تیم ایدم که آقای شیخلاری
مربیاش بود که بعد رفتیم تیم بزرگسالانش و پیشرفت کردیم.»