کد خبر: ۸۷۸۰۶
زمان انتشار: ۱۳:۴۶     ۰۱ آبان ۱۳۹۱

دخترارشد آیت‌الله‌ هاشمی‌رفسنجانی است و همان وقاروافتادگی خاندان ‌هاشمی را به همراه خود دارد. این روزها ناراحت است نه از باب در زندان بودن خواهری به نام فائزه و برادری به نام مهدی چون بارها تکرار می‌کند که اگر اتهامی متوجه آنهاست باید به صورت قانونی رسیدگی شود. او پس از بازگشت مهدی به تهران و بازداشت او،درگفت‌وگو با آرمان به شرح دلیل خروج برادرش ازکشوردرسال 88 وبازگشت اوبه تهران درمهر91 پرداخت. فاطمه ‌هاشمی که صبوری‌اش در زندگی به پدر و مادرش تشبیه می‌شود در زمان ورود برادرش به تهران به انتقادهایی پرداخت که از او بعید بود. زمانی که دلیل این رفتار را جویا شدیم اینچنین پاسخ داد: در یک جاهایی گاهی لازم می‌شود که اینطور عمل کرد. متن کامل گفت‌وگوی آرمان با فاطمه ‌هاشمی در ادامه می‌آید:

اتفاقات اخیری که در رابطه با خواهر و برادر شما افتاد، تا چه اندازه در فضای خانوادگی آیت‌الله ‌هاشمی‌رفسنجانی تاثیر داشته است؟ نظر افراد خانواده نسبت به این اتفاقات چیست ؟

از قدیم روابط عاطفی و خوبی که در خانواده ما وجود دارد، زبانزد خیلی‏ها بوده و هست، در قضایای اخیر این مساله خیلی قوی‌تر شد و همه احساس یک نوع مسئولیت نسبت به مهدی و فائزه می‏کنیم و اکنون آن حس عاطفی قوی‏تر و عمیق‏تر شده است. همه ما خودمان را در اتفاقی که برای خواهر و برادرم افتاده شریک می‏دانیم و البته این را هم افتخار خود محسوب می‏کنیم. از طرف دیگر ناراحت هستیم که چرا و به چه دلیل رو به تخریب خانواده و پدر ما آورده‏اند. مهدی و فائزه فعلا سپر ما شدند.

به چه معنا خود را شریک خواهر و برادرتان می‏دانید؟

به لحاظ حسی عرض کردم، یعنی اگر آنها خوشحال هستند ما هم خوشحالیم و اگر آنها ناراحت باشند ما هم ناراحت هستیم.

الان آنها خوشحال هستند یا ناراحت؟

فائزه در زندان ناراحت نیست، حتی شوهر او بعد از ملاقات در زندان به شوخی می‏گفت که من تاکنون فائزه را تا این اندازه خوشحال ندیده بودم. وقتی پدرم بعد از صحبت تلفنی با مهدی گفت که صدای مهدی خوب بود، این خشنودی، به همه ما هم منتقل می‏شود. من به برادر و خواهرم افتخار می‏کنم. بیش از 30سال و حتی از سال‏های قبل از پیروزی انقلاب شایعات فراوانی پشت سر خانواده ما وجود داشته است، گروه‌های سیاسی که مخالف پدرم بودند در همان سال‏های مبارزه هم این شایعات را می‏ساختند که بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. امروز مهدی و فائزه با هزینه‏ای که پرداخت می‏کنند، شایعات دروغین را پاسخ خواهند گفت.

آخرین وضعیت برادر شما چگونه است و پرونده ایشان به چه مرحله‏ای رسیده است؟

مهدی در آخرین تماس با پدر و مادرم ونیز همسرش گفته که در انفرادی هستم. پنجشنبه گذشته مادرم به همراه همسر و پسر کوچک مهدی توانسته بودند با او ملاقات کنند. طبق گفته خودش، در طول مدتی که بازداشت بوده تنها 30ساعت مورد بازجویی قرار گرفته است. این اواخر هم تنها روزنامه حمایت را در اختیار او می‏گذارند و حتی در سلول‏اش متکا هم ندارد. قبل از اینکه مهدی به زندان برود تقاضا کرده بود که یک سری کتاب‏هایی را در آنجا مطالعه کند، آنها را به همراه وسایل شخصی چون مسواک و لباس زیر چندین بار در زندان بردیم که البته آنها را گرفتند و بعضی موارد را هم هنوز به دست او نرسیده. مساله دیگر هم این است که مهدی مبتلا به ناراحتی قلبی است و به همین دلیل احتیاج به متخصص قلب دارد. هر چه سعی کردیم دکتر مهدی که تا پیش از این او را در بیرون از زندان مورد معاینه و درمان قرار می‏داده، بتواند او را معاینه کند، موفق نشدیم. در این مدت فقط یک بار توسط بهداری زندان اوین مورد معاینه قرار گرفته است. مادرم و همسر مهدی که او را دیده بودند می‏گفتند چندین کیلو هم لاغر شده است.

مشخصا الان روی چه اتهامی از برادر شما بازجویی می‏کنند؟

تنها چیزی که ما از مهدی می‏دانیم همین است، نمی‏دانیم الان روی چه پرونده‏ای از او بازجویی می‏کنند. یک بار می‏گویند پرونده امنیتی است و یک بار می‏گویند مالی. مهدی در ملاقات روز پنجشنبه گفته بود که هیچ اتهامی را به صورت مستند تاکنون به او نگفته‏اند و در همان ساعات کمی هم که مورد بازجویی قرار گرفته بوده، روند سوال و جواب‏ها خوب بوده است. نکته مهم اما این مساله است که مهدی در این مدت حتی یک دقیقه هم نتوانسته وکیل خود را ملاقات کند.

آیا مهدی قبل از بازگشت به ایران این پیش‌بینی را داشت که بعد از برگشتن امکان رفتنشان به زندان وجود دارد؟

بله. مهدی برای سرکشی به وضعیت دانشگاه‌های آزاد خارج از کشور از ایران بیرون رفت. مهدی گزارش‏های خوبی هم از این سفرها تهیه کرد و برای هیات امنای دانشگاه آزاد فرستاد و برای برخی اقدامات راهنمایی انجام داد. حتی برای دانشگاه لبنان کارهای خیلی خوبی انجام گرفته بود تا این دانشگاه رسمیت پیدا کند، چون دانشگاه لبنان وضعیت خوبی نداشت. مهدی در طی همین مدت هم وارد دانشگاه آکسفورد شد و بعد از کار کردن رو تز دکتری‏اش به مرحله‏ای رسید که اساتیدش به او گفتند که می‏تواند به ایران برگردد و هر چند ماه یک بار به دانشگاه بیاید و یک ماه بماند و کارهایش را انجام دهد. از آن زمان مهدی تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. در این مدت برخی با آمدن مهدی به ایران مخالفت می‏کردند و حرف جالبی هم می‏زدند مبنی بر این‌که فضاآماده برگشتن مهدی نیست. اما همیشه آمدن مهدی با مخالفت‏هایی در داخل روبه‌رو می‏شد. تا اینکه از سه چهار ماه گذشته فشار مهدی برای بازگشت به ایران شروع شد و می‏گفت که می‏دانم چه اتفاقاتی در ایران برای من خواهد افتاد و همه این اتفاقات برای من قابل تحمل است، چرا که باید از خودم دفاع کنم ونبود من در ایران به مخالفانم کمک می‏کند، چون آنها می‏خواهند با برگ من علیه پدر بازی کنند و دنبال سیاسی کاری هستند.

نظر شخص پدرتان چه بود؟

ایشان می‏گفتند مهدی هر تصمیم بگیرد من می‏پذیرم. هر وقت مهدی عزم برگشتن به ایران را داشت، مشورت‏ها از اینجا و آنجا به پدرمان می‏رسید که مهدی برنگردد.

دلیل توصیه برای برنگشتن برادر شما چه بود؟

دلیل‏شان همان بود که عنوان کردم.

آیا این بحث مطرح می‏شد که به هر حال برای مسائل اینچنین قانون باید تعیین کننده باشد.

بله. خودشان هم می‏دانستند و می‏گفتند. می‏گفتند گروه‌هایی هستند که فشار می‏آورند وآنها می‏ خواستند در آرامش و در شرایط مناسب به پرونده رسیدگی کنند.

برادر شما که عزم خود را برای بازگشتن جزم کرده بود، چرا در این مدت در برابر فشارها برای بازگشت کوتاه آمد؟

مهدی برای بازگشت احتیاج به برگه عبور داشت. من خودم به سفارت رفتم و با سفیر و سر کنسول صحبت کردم و گفتم مهدی قطعا می‏خواهد به ایران برگردد، پاسپورت ندارد و شما برگه عبور به او بدهید. آنها با آقای صالحی، وزیر امور خارجه که آن موقع در مصر بودند تماس گرفتند و ایشان هم با پدرم تماس می‏گیرند و می‏گویند که مهدی برگه عبور می‏خواهد و پدرم هم تاکید می‏کنند که به او برگه عبور بدهید تا برگردد، زیرا خودش می‏خواهد بیاید کسی نمی‏تواند مانع‏اش شود. همان موقع برگه عبور را صادر کردند و به من دادند. من برگشتم ایران که هماهنگی سفر مهدی را انجام دهم. زمانی که برگشتم دوبی از کنسولگری آنجا با من تماس گرفتند و خواهش کردند که برگه عبور مهدی را برگردانیم. گفتم برای چه باید برگردانم، گفتم نه، مهدی بلیت گرفته و کارهایش را انجام داده و احتمالا ما شنبه یا یکشنبه عازم ایران هستیم. یکشنبه را هم برای این انتخاب کردیم که احتمال داشت پاسپورت از سفارت برگردد. گفتم اجازه می‏دهید من به سفارت بیایم و با شما صحبت کنم؟ گفتند بیا و من ساعت 2-3 بعد از ظهر روز جمعه به کنسولگری دوبی رفتم. آنجا معلوم شد گفتند هیچ کدام حاضر نیستند که صحبت کنند. من هم گفتم می‏روم، اما هر وقت که خواستند تماس بگیرند تا من بیایم و توضیحاتم را بدهم. من که از در اتاق بیرون آمدم یکی وارد دفتر شد و گفت بنشینیم و با هم صحبت کنیم. گفتم مهدی چرا نباید با برگه عبور تهران برگردد، گفتند با برگه عبور نمی‏تواند وارد ایران شود. گفتم برگه عبور قانونی است و قانونا هم صادر شده؟ اگر مهدی غیرقانونی وارد ایران شد که او را می‏گیرید و مهدی هم آمادگی برای گرفتن دارد، چه با پاسپورت و چه با برگه عبور خود را آماده بازداشت شدن کرده است. هر تصمیمی که در تهران بگیرند ما قبول داریم ولی باید مهدی به تهران بر گردد. روز آخر وقتی ما در فرودگاه بودیم دو سه بار شماره تلفن سفارت روی گوشی من افتاد که من جواب ندادم. توی هواپیما من خیلی نگران بودم، چون نمی‏دانستم توی ایران چه اتفاقی می‏افتد و برخورد با مهدی چگونه خواهد بود، بعد دیدم مهدی خوابیده و به یاسر گفتم این چقدر خیالش راحت است و انگار هیچ نگرانی ندارد. حتی برخی که مهدی را در فرودگاه می‏دیدند به ما می‏گفتند چرا داری برمی‏گردی.

شما همیشه در بین فرزندان آقای‌ هاشمی به صبورترین و آرام‏ترین فرزند ایشان معروف بودید، اما توی فرودگاه و بعد از آن این صبر دیده نشد. خانواده آقای ‌هاشمی هم با صبر پیوندی دارد، آیا این صبر در حال تمام شدن است؟

نه، ما هنوز آن صبر را داریم. در یک جاهایی آدم مجبورمی شود این طورعمل کند. واقعا چون خانواده ما نظام را مثل جانشان می‏دانند تحمل ‏کردیم. من از دو سالگی برای دیدن پدرم به در زندان می‏رفتم. اولین چیزی که از پدرم یادم است این است که پدرم را در لباس سربازی در پادگان دیدم. روزی که فائزه را بردند این بچه‌ها فهمیده‏ بودند و از من می‏پرسیدند چرا نگفتید پلیس بیاید. گفتم اینها خودشان پلیس بودند. این مسائل از کودکی روی ذهن بچه‌ها تاثیر می‏گذارد، همیشه برای ما باعث افتخار بود که پدرمان آدم بزرگی است. قبل از انقلاب پدرمان یک شخصیت سیاسی نبود، یک زندانی سیاسی بود. با این حال همیشه من در مدرسه با افتخار به همه بچه‌ها می‏گفتم پدر من زندانی سیاسی است. یا ساواک که توی خانه ما می‏ریخت، روز بعد با افتخار قضیه را برای دوستانم تعریف می‏کردم. بعد از انقلاب هم پدرم کارهای بزرگی را برای این انقلاب انجام داد و همیشه انقلاب مثل بچه او بود. یادم هست وقتی که قبل از انقلاب ما را به خارج از کشور برد به ما گفت من فقط پدر شما نیستم، پدر تمام بچه‌های ایران هستم و این کارهایی را هم که انجام می‏دهم برای همه آن بچه‌هاست. روزی که بعد از بازداشت مهدی در زندان بودم دوباره این صدای پدرم در گوشم زنده شد. وقتی که امروز با افراد و گروه‌های مختلف جامعه کنار همدیگر قرار گرفتیم فهمیدم باید بیش از گذشته به پدرم افتخار کنم، چون برای ایشان همه مردم جامعه با هر روشی و تفکری یکی بوده و هستند.افتخار می‏کنم که پدرم در مقام یک مسئول سیاسی در کنار مردم قرار گرفته است.

در مصاحبه‏ای به نقل از پدرتان گفته بودید که برخی جاها کوتاه می‏آمد.

از من پرسیدند که شما فکر نمی‏کنید پدرتان در یک جاهایی کوتاه آمدند، من هم گفتم بله، همانطور که خود پدرم هم گفته که نباید در جاهایی کوتاه می‏آمدم من هم می‏گویم نباید کوتاه می‏آمد.

درباره شب بازگشت برادر شما صحبت‏های زیادی درباره وقایع فرودگاه و علی‌الخصوص اتفاقاتی که در منزل افتاد وجود دارد. انتشار آن فیلم کوتاهی که پدر شما در گوش برادرتان دعای سفر می‏خواند هم خیلی حرف و حدیث به وجود آورد. می‏توانید توضیح دهید که آن شب در فرودگاه و منزل پدری شما چه خبر بود؟

من احساسی را که چند روز داشتم هنوز در وجودم حس می‏کنم. از دوبی شروع می‏کنم. ما تمام کارها را انجام داده بودیم برای بازگشتن. روز شنبه من به محل اقامت برگشتم و چمدان‏هایمان را بستیم و تماس‏هایی را هم که باید با پدر و مادرمان می‏گرفتیم انجام دادیم و خوابیدیم. ساعت 2 نیمه‌شب بود که یاسر من را از خواب بیدار کرد و گفت فائزه بازداشت شد. من یکباره یخ کردم، تا حدی که در گرمای دوبی مجبور شدیم کولرها را خاموش کنیم. زنگ زدم تهران تا ببینیم قضیه چه بوده که به ما گفتند فائزه را با نحوه خوبی نبردند. ساعت 6 بعدازظهر زنگ زده بودند به فائزه که به زندان اوین برود برای پاسخ به چند سوال. او گفته بود من مهمان دارم و اگر اجازه بدهید من فردا صبح بیایم. آنها هم گفته بودند که اشکالی ندارد و شما فردا صبح بیا اوین. بعد از مدتی یکسری اطراف خانه مرتب زنگ می‏زدند و در می‏زدند، خانواده ما آن شب مهمان فائزه بودند. پسرم می‏گفت که ما از پنجره بیرون را نگاه می‏کردیم و می‏دیدیم. تا اینکه یک نفر زنگ می‏زند و می‏گوید که حکم دارد. پسر برادر من که از پنجره نگاه می‏کرده می‏بیند که آنها وارد حیاط می‏شوند. نزدیکان ما برای اینکه ببینند چه خبر است پایین می‏روند و می‏بینند.فائزه که فراری نبود. او به خارج می‏رفت و برمی‏گشت. پسر برادرم آنها را با خود بالا می‏برد، دست فائزه را چهار خانم می‏گیرند. بدون آنکه چادر مشکی سرکند، با لباس خانه، او را با خود می‏برند. مهدی که این موضوع را متوجه شد گفت من که باید برگردم وتصمیمش را گرفته بود. من در آن موقع نگران پدرم شدم که در این میان خدای نکرده اتفاقی برای او بیفتد. زنگ زدم به پسر برادرم و گفتم بابا چطور است، او گفت بابا راحت خوابیده است و گفته حالا گرفتند که گرفتند.

آیت‌الله هاشمی آن شب کجا بودند؟

پدرم آن شب منزل خودشان بودند که خبر را به ایشان می‏دهند. من و یاسر صبح روز بعد دوباره با مهدی صحبت کردیم و گفتیم فائزه را برای اجرای حکمش به زندان بردند. گفت من حتما باید برگردم، چون او را به خاطر من گرفتند. ما به هر حال چون نمی‏دانستیم در ایران چه اتفاقی می‏افتد استرس داشتیم. مخصوصا اینکه از خیلی جاها با ما تماس می‏گرفتند که وضعیت خوبی برای بازگشت مهدی وجود ندارد. به فرودگاه دوبی که آمدیم هواپیما یک ساعت و نیم تاخیر داشت که این باز هم دلهره‌های من را بیشتر می‏کرد. به هر حال در این فضا بود که به ایران رسیدیم. از هواپیما که پیاده شدم سه چهار نفر جلوی ما آمده بودند، به آنها گفتم شماها آمدید ما را ببرید؟ جواب ندادند و فقط من را نگاه می‏کردند. یک مقدار که از گیت جلوتر آمدیم دیدم که آقایی با چند نفر مامور نیروی انتظامی آمدند و با مهدی دست دادند و ما رفتیم. توی راهرو جمعیت زیادی بود و من به یاسر می‏گفتم که فیلم بگیر و او می‏گفت نمی‏توانم. بعد چند نفر آمدند، پاسپورت‏های ما را گرفتند و من و یاسر را با خودشان بردند. گفتیم چه کار می‏کنید. گفتند بنشینید تا ما سریع پاسپورت‏های شما را مهر بزنیم تا سریع از فرودگاه خارج شویم. گفتم من هر جا مهدی باشد باید کنارش باشم. گفتند نه و باید از گیت معمولی برویم. کارهای ما را انجام دادند و گفتند مهدی بیاید توی اتاق چون می‏خواهیم با او مصاحبه انجام دهیم و قانونا باید برگه‏ای را پر کنند و توضیح دهند و معمولا بیشتر از یک ربع طول نمی‏کشد. من و یاسر را هم اجازه ندادند که داخل برویم و این مدت خیلی طولانی شد. بعد هم آمدند و یاسر را با خود بردند و گفتند می‏خواهیم چمدانش را بگردیم و چند تا سوال هم از او بپرسیم. من اینجا شروع کردم به داد و بیداد کردن و گفتم من یک زن تنها اینجا چه کار باید بکنم؟ گفتند با یاسر بیا و من گفتم با یاسر نمی‏آیم و می‏روم کنار مهدی. چمدان من را هم برای بازدید بردند. اعتراض کردم که من در چمدانم چیزی ندارم اما مرد نامحرم حق ندارد چمدان مرا بگردد زن باید چمدان من را بگردد. یاسر را برای سوال و جواب به یک اتاق بردند و من و مهدی را هم با هم در یک اتاق بردند.حدود ساعت یک بود که آمدند پاسپورت‏های ما را گرفتند، یاسر هم یک آی پد داشت که آن را هم گرفتند و ما را راهی کردند. مهدی را البته چند دقیقه زودتر از ما بردند و گفتند از قوه قضائیه می‏خواهند با او صحبت کنند. آمدیم دیدیم مهدی نیست، نه می‏گفتند می‏خواهیم ببریمش زندان، نه می‏گفتند بردیم خانه و نه می‏گفتند اینجاست. هر کسی حرفی می‏زد و من خیلی نگران شده بودم. برای همین یاسر گفت که بازداشت شد. آمدیم بیرون که مصادف شد با حضور خبرنگاران و من آنجا از روی عصبانیت صحبت‏هایم را کردم تا نشان دهم همیشه قرار نیست خانواده‌ هاشمی ساکت باشند و به هر حال ما برای خود این حق را قائل هستیم.

در خانه بین پدر شما و برادرتان چه گذشت؟ می‏دانستند فردا قرار است او به زندان برود؟

بله می‏دانستیم. توی فرودگاه به مهدی گفته بودند که شما باید فردا ساعت 8 خودت را معرفی کنی. ما که راه افتادیم نمی‏دانستیم مهدی کجاست، با خانه هم که تماس گرفتیم گفتند مهدی هنوز نیامده و آنها هم بی‌خبر بودند. موقعی که ما رسیدیم، مهدی ده دقیقه قبلش رسیده بود. من خیلی دلم می‏خواست سلام علیک اولیه مهدی و پدرم را ببینم و حضور داشته باشم اما نبودم. ساعت 2 شب بود و در جمع خانوادگی نشستیم و پدرم شروع کرد با مهدی صحبت کردن. بحث‏های سیاسی نبود و چون فامیل هم جمع بودند بیشتر درباره زندگی مهدی و حال و احوال پسرش و خانواده‏اش صحبت می‏شد. تا ساعت 4 صحبت حول همین مسائل و البته اتفاقاتی که در فرودگاه افتاده بود می‏گفت و می‏خندیدیم. ساعت 4 صبح خوابیدیم و صبح هم برای نماز بیدار شدیم و صبحانه خوردیم. آنها به پدرم قول داده بودند که طبق قانون وکیل بتواند همراه مهدی باشد و آن موقع وکیل مهدی هم آمد. ما هر جا می‏رویم پدرمان در گوشمان دعای سفر می‏خواند. این در خانواده ما همیشه مرسوم بوده است. موقع خروج هم پدرم دعای سفر را در گوش مهدی خواند و ما خارج شدیم.

به نظر شما برخی هدف کم کردن نقش آقای‌ هاشمی دنبال می‌کنند؟

این طور مسائل روی پدر من تاثیرگذار نیست. پدر من در قبال کشور یک وظیفه‏ای احساس می‏کند که باید آن را انجام دهد. من یک بار به پدرم گفتم که شما دارید امتحان ابراهیم و اسماعیل را پس می‏دهید. پدر من به اعتقاد خودش عمل کرده و خواهد کرد، خیلی فشار روی خانواده ما آوردند که پدرم جهتش را تغییر دهد، اما ایشان صحبت‏هایش را با ما انجام داد و گفت من باید راه درست را بروم وبرای شما راحتی به همراه ندارد. تا قبل از این مهدی و فائزه‏ای وجود داشتند که آنها را بهانه تخریب قرارمی دادند. امروز دیگر مهدی و فائزه هم که وضعیتشان معلوم است و دیگر در این زمینه نمی‏توانند حرفی بزنند. خیلی چیزها در این یکی دو ماه آینده مشخص خواهد شد. مهدی می‏گفت هر چقدر برای من حکم بدهند برای تحمل آن آماده هستم. مهدی به هر حال آدم باهوشی است و با همه ما فرق می‏کرد. می‏دانست برایش چه اتفاقی می‏افتد و می‌گفت که هیچ کاری نکرده است. از چند سال پیش تمام اسناد مهدی را داده‏اند تا بررسی کنند و آنها گفتند که شما یک سند محکمه پسند ندارید و اینها را به پدرم هم گفته‏اند.

آیا پدر شما همچنان مثل گذشته عمل می‌کند؟

آن را باید از خود پدرم بپرسید، ایشان همه مسائل را به ما نمی‏گویند. هر چند که می‏دانم پدر من آدمی نیست که ناامید شود و در همه زندگی‏اش فردی امیدوار و سرسخت بوده است. به هر حال سیاستمداری مثل ایشان قطعا چیزهایی را می‏داند که همچنان بر ماندن در صحنه تاکید دارد. انقلاب برای ایشان مثل فرزندشان است و حاضر است برای این انقلاب هر کاری را بکند، اما حاضر نیست هر اقدامی بکند. شما چند هفته پیش کنفرانس خبری آقای احمدی‌نژاد را دیدید، ببینید به چه شکل همدیگر را مورد خطاب قرار می‌دهند وزیر سوال می‏برند. اما پدر من با این نوع رفتارها موافق نیست. در گذشته همراهی پدر من با انقلاب بود. امروز او می‏گوید که ما می‏توانستیم کاری انجام دهیم که به تحریم کشیده نشویم.

چند هفته قبل روزنامه آرمان مطلبی با تیتر رایزنی‏ها برای ورود ‌هاشمی‌ به انتخابات زد که برخی را ناراحت کرد. الان آیت‌الله هاشمی با توجه به صحبت‏هایی که شده در انتخابات حضورخواهد داشت. حضور افراد معتدلی مثل آیت‌الله هاشمی چقدر می‏تواند به بهبود فضاکمک کند؟

قطعا حضور آدم‏های واقع گرا و میانه‌رو می‏تواند شرایط را تغییر وبهبود بخشد. جمع کردن این اوضاع هم کار سختی نیست. ما در جنگ بحران بزرگ‏تری داشتیم. در آن زمان هنوز دو سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که جنگ و تحریم‏ها شروع شدند. ایران یک طرف و دنیا یک طرف بود. ولی ما توانستیم قضیه جنگ را مدیریت کنیم و بعد از آن کشور را بازسازی کنیم. با همه مسائلی که بود مردم اعتماد به دولت و دستگاه‌هاداشتند و شاهد بودیم که چه طور بچه‌های خود را به جبهه می‏فرستادند. مهم اعتماد مردم است. اگر رئیس‌جمهوری بیاید و واقعگرا باشد، بداند با مسائل چگونه برخورد کند و اعتماد مردم را هم پشت سر خود داشته باشد، مشکل قابل حل است. امروز میزان اعتماد مردم به مسئولان مهم است، روی این باید تاکید کرد که جلب اعتماد عمومی انجام شود و این به نفع همه است.

آیا امکان دارد آقای‌ هاشمی وارد عرصه شوند؟

برای پدر من فرقی نمی‏کند راسا وارد شود یا در کنار یک رئیس‌جمهور باشد. ایشان اگر یک رئیس‌جمهور قوی در مملکت باشد او را حتما کمک خواهند کرد. به شرط آنکه به برنامه‌ها و طرح‏های موجود برای برون رفت از این اوضاع بهای لازم داده شود.

برای همین بود که در سال 84 از پدرتان خواستید که شرکت نکنند؟

با وضعیتی که در جامعه می‏دیدیم و اطلاعاتی که می‏رسید به ایشان می‏گفتیم که برخی دلشان نمی‏خواهد شما انتخاب شوید، اما دوست دارند که شما وارد صحنه شوید.

با این افق آیا احتمال دارد ایشان روش سیاست‌ورزی خودشان را عوض کند؟

قطعا هر چیزی قابل وقوع است. پدر من اگر به نتیجه‏ای برسد به آن عمل خواهد کرد، اگر بررسی کند و ببیند که باید راهش را عوض کند، مطمئن باشید این کار را می‏کند. ایشان همیشه توصیه می‏کنند که تا جایی که تلاش شما ثمر می‏دهد باید کار کنید. اما خب بعضی جاها هم تلاش‏ها جواب نمی‏دهند.

نظر مادر شما درباره این وضعیت و شرایط چیست؟

مادر من زن پرتحملی است و از زمانی که با پدر من ازدواج کرده‏اند می‏توان گفت زندگی راحتی نداشتند. همیشه زندگی ما پراسترس بوده است. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. اما مادرم توقع چیزی که امروز برای او اتفاق می‏افتد را ندارد. یعنی خانواده‏ای که قبل از انقلاب تمام زندگی‏اش مبارزه و رسیدن به پیروزی بود و بعد از آن هم پدر من به‌دلیل درگیری‏هایی که داشت بسیار کم می‏توانست برای خانواده وقت بگذارد. یا توی جبهه بودند و یا در مجلس می‏خوابیدند و بعد هم که رئیس‌جمهور شدند کشور با خرابی‏های جنگ و کمبود بودجه شدید روبه‌رو بود و فشار این به خانواده هم منتقل می‏شد. ما هیچ وقت سفر تفریحی با پدرمان نتوانستیم برویم. مادرم همه اینها را تحمل کرد و همیشه هم می‏گوید که برای رضای خداست. معلوم است که توقع این برخوردها را ندارد. مهدی و فائزه که الان در زندان هستند به این مملکت خدمت کرده‏اند. مهدی کاری که در ارتباط با سازه‌های دریایی کرد بی‌نظیر بود، اولین سازه‌های دریایی را مهدی در سنین جوانی طراحی کرد که در جنوب ساخته شد. بهینه‌سازی سوخت را مهدی بنیانگذاری کرد و این کار کوچکی نیست. فائزه زیر بنای ورزش بانوان را که امروز این همه به آن افتخار می‏کنند را پایه‌ریزی کرد. آن هم با آن جوی که نسبت به ورزش بانوان وجود داشت. اینها مادر مرا رنج می‏دهد. ما 5 خواهر و برادر دو بار برای آیت‌الله لاریجانی نامه نوشتیم که این تهمت‏ها به خانواده ما زده می‏شود و ما آماده هرگونه سوال و جوابی و حتی محاکمه‏ای در این زمینه هستیم. شکایت ما پیگیری نشد.

شکایت بود یا درخواست؟

درخواست رسیدگی به اتهامات بود. ما می‏گوییم این حرف‏ها را پشت سر ما می‏زنند و ما آمادگی کامل برای رسیدگی شفاف به این موضوعات را داریم. شکایت‏هایی که ما از برخی مطبوعات به خاطر تهمت‏هایشان داریم، اکثرا رسیدگی نمی‏شود.

این شایعات پیرامون خانواده ‌هاشمی به هر حال باید مشخص شوند، بخصوص الان که دو تن از فرزندان ایشان در زندان هستند.

ما چیزی دستمان نداریم. زمانی که سال 88 آقای احمدی‌نژاد آن مواردی را به خانواده ما منتسب کردند، من خودم به آقای ضرغامی زنگ زدم و گفتم باید به ما وقت دهید تا بیاییم و از خودمان دفاع کنیم. گفتند که ما نمی‏توانیم در زمان انتخابات این کار را بکنیم باید بگذارید بعد از آن. دیدیم که بعد از آن هم این اتفاق نیفتاد. الان نگاه کنید در دامن زدن به شایعات پیرامون خانواده‌ هاشمی، رسانه‌های با تندروهای داخلی هم مسیر هستند و یک حرف را می‏زنند. فائزه هنوز یک بار هم پایش به کانادا نرسیده است، می‏گویند اتوبان‏های کانادا مال فائزه است. اثبات کردن این حرف‏ها که کاری ندارد. چرا کسی به طور مستند اثبات نمی‏کند؟ ما خیلی پولدارتر از این بودیم. پدر من حدود یکصد قواره زمین در سالاریه قم داشت و همه را داد به طلاب و نیازمندان. یک مقداری از آنها را به ما داد. وضع ما هم بد نیست، به هر حال همسر من دندانپزشک است و بقیه خانوده هم همه تحصیلکرده و دارای مشاغل خوب هستند. الان این همه برج‏های آنچنانی که در شهر ساخته می‏شود از آن کیست؟ ببینید آیا یکی از آنها مال خانواده‌ هاشمی هست ؟ بروید ببینید ته آن سرمایه‌ها به کجا می‏رسد. یک دانه از این برج‏ها را اگر آمدند و گفتند مال ماست، ما دو دستی تقدیم خودشان می‏کنیم. پدر من سرمایه انقلاب است. همانطور که پدر من در زمان جنگ این کشور را نجات داد، رفت و با حضرت امام (ره) صحبت کرد و گفت دیگر نمی‏توانیم ادامه دهیم، همانطور که بعد از جنگ کشور را خوب مدیریت وبه سمت آبادانی سوق دادند، امروزهم می‏تواند مسائل کشور حل وروی ریل اساسی بیاورند.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها