شاید خیلی از پامنبریهایش نمیدانستند که صاحب نوای گرم مسجد ارک تهران هنوز کربلایی نشده است.
نوزدهم مهرماه بود که با جمعی محدود عازم قتلگاهی شد که تاکنون فقط تصاویری از آن را در کوچه پس کوچههای ذهنش تصویرسازی کرده بود. شاید هنوز در ذهن خود کربلا و خاکش را خونی میدید و... .
سرانجام راهی کربلا شد، همانی که میگفت: خدایا! میشود روزی صدام هلاک شود و ما با خیالی راحت داخل صحن اباعبدالله، مفصل روضه بخوانیم، گریه کنیم، و عقدههایمان را خالی کنیم؟
این، همان مداح دهه 60 است که با همرزمان خود در جبههها به شوق کربلا، زیارت عاشورا را زمزمه میکردند.
«کربلا، کربلا، ما داریم میآییم»...
اما حالا حاجی تنها و به نیابت از دوستان شهیدش پا به کربلا میگذارد.
دیگر محاسنش سپید شده و وقتی عبای قهوهای
رنگ همیشگیاش را به دوش میاندازد و روی پله دوم منبر مینشیند دلهای همه
برای رفتن به کربلا آماده میشود اما این خود او است که نمیداند چگونه
دلتنگی را التیام بخشد.
خبر رفتن او خیلیها را شوکه کرد، بسیاری را گریان و برخی هم گله مند بودند
که چرا تنها؟ آخر خیلی ها امید بسته بودند در کاروانی چند هزار نفره همراه
وی کربلایی شوند.
آرام است اما دل آشوب، این را همه از چشمانش میفهمند. به دیدار اربابی میرود که سالیانی افتخار نوکری بارگاهش را داشته، سالیانی در فرسنگها فاصله، از ارباب گفته، از غریبی حسین، زینب، علی اکبر، علی اصغر و علمدار کربلا.
ساکت است، به او که مینگرم، قطره اشکی را که دائم بر چشمانش حلقه بسته میبینم و این دلم را میلرزاند. چگونه میخواهد قدم در صحن ارباب بگذارد؟
از قدیم الایام این باور در میان مردم وجود داشته که نجف، «بهجتزا» و کربلا، «غم افزا» است. به نجف میرویم. ایوان طلا! روضه نمیخواند.
حالا پای زیارت جامعه کبیره نشستهایم و میخواند: «به ذره گر نظر لطف بوتراب کند...»؛ داری به این ابیات دلت را قفل میکنی که فضا با نام حضرت زهرا(س) عطرآگین میشود و ناخودآگاه یاد فداکاری همسر علی(ع) میافتی. زود دلتنگ میشوی، دلتنگ از اینکه بسیار زود باید از این حرم بروی و بیشتر دلتنگ از اینکه در زیارت کاظمین و سامرا نیز چندان فرصت نداری، اما وقتی به یاد کربلا میافتی و اینکه همین روزها به زیارت امام حسین(ع) نائل میشوی، آرامش مییابی.
نجف، کاظمین، سامرا و حالا کربلا...
ظهر پنج شنبه است، هفت، هشت نفری برای زیارت علمدار حسین میرویم، پس از زیارت به یکی از بچهها گفت: زیارت «امین الله» را بخوان و خواند. مداح گلویش خشک شده و ناخودآگاه میگوید: در این حرم آب پیدا نمیشود بنوشیم!
حاجی سرخ میشود، تشر میزند که اینجا کربلاست، مبادا در حرم آب بنوشی و روضه پایانی را با این جمله برایمان خواند و... .
برای چندمین بار آماده حضور میشود، اما پاهایش یارای رفتن ندارند. هنوز روضه بر زبان این پیر غلام اهل بیت جاری نشده، این را حاج محمود کریمی که در این سفر حضور دارد، به بچه هایی که هر جور بوده خودشان را به کربلا رساندهاند میگوید و خبر می دهد حاجی امشب «جامعه کبیره» میخواند، صحن جدید، (حضور محمود کریمی که انصافا با دل و جان با حاجی همراهی میکرد در این سفر خیلی مغتنم بود.)
دیگر وارد بیست و دومین روز مهرماه شده ایم. ساعت یک بامداد وارد حرم میشود و دل از فراق آسوده میکند. اینجا کربلاست، روبهروی ضریح امام حسین(ع) و برای جمعیتی که در حال افزایش است روضه میخواند، «جامعه کبیره» میخواند.
هیچگاه تصورش را هم نمیکردی نیمه شبی در حرم سیدالشهدا(ع) در صحنی که به تازگی با همت ایرانیان مسقف شده، در نزدیکی نورهای سبزی که حجم ضریح را فرا گرفته بنشینی و به زیارت «جامعه کبیره» این بلبل خوش نوای ارباب، گوش فرا دهی؛ خوشحالی تو در شب بعد - که شب جمعه است - دوچندان میشود. هتل «نورالزهرا» در کربلا موقعیتی استثنایی دارد. در طبقه سوم هتل، وارد سالنی می شوی که پنجره ای بزرگ اطراف آن را فرا گرفته است. در سمت راست تو گنبد سیدالشهدا(ع) و در سمت چپ تو گنبد ابوالفضل العباس(ع) میدرخشد. تو در بین الحرمین نورها قرار داری. مداح تو روضه میخواند، اشک می ریزی، سینه می زنی و عقده سینه هایی که در حرم نتوانستی سرخش کنی، خالی می کنی. سرخی خونی که از بدن ها جاری می شود، تو را یاد کربلا می اندازد، «حضور»، تنها می تواند برایت متصور حال و هوا شود و این واژه ها هستند که از توصیف کم می آورند.
و شگفت آنکه در اینجا هم سیاست و اجتماع را از یاد نمی برد و از خجالت فتنه گران داخلی و خارجی درمیآید!
سرانجام سفر با رایحه خوش دعای کمیل پایان می پذیرد و من به آنچه می اندیشم و از خدا مدد می گیرم: «قوعلی خدمتک جوارحی...» است.
و این حال و هوا را جواد زمانی عزیز چه زیبا توصیف کرد؛
من از زیارت باغ شقایق آمده ام
ز آشیانه مرغان عاشق آمده ام
برایتان سخن از درد و داغ خواهم گفت
و از خزان گل و برگ و باغ خواهم گفت
منصور ارضی هم کربلایی شد؛ «کربلایی منصور ارضی»، او که گفته می شود بهجت
عارفان «حاج منصور عرشی» خطابش کرده بود در سالروز شمسی عاشورای حسینی
کربلایی شد. چه تقارن پر معنایی!!
به راستی مگر میشود سرزمین کربلا را از شام بلا جدا دانست و به کربلا رفت و به سرزمین قهرمانیهای زینب کبری (س) نرفت؛ کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود.
و شاید حکمت تاخیر در انتشار مطلب این بود که از سفر سوریه هم چند جمله ای گفته شود.
سفر کربلا آنقدر بیقرارش کرد که در اولین فرصت، باز عزم زیارت کرد و اینبار شام بلا ....
آنها که او را میشناسند به خوبی میدانند عشق و محبت سه ساله ابا عبدالله چه غوغایی در دل این پیر غلام به پا کرده و روضهخوانیهای شب سوم او حال و هوای دیگری دارد چه محرم و صفر باشد و چه ماه مبارک رمضان و مناجاتهای سحرگاه
با همکاری خادمان حرم، نیمه شب نیز توفیق زیارت حرم حضرت رقیه (س) با روضهخوانی و جامعه کبیره حاجی نصیب جمع میشود.
طبق سنت هر ساله ایام شهادت حضرت رقیه (س) بعد از نماز صبح و مغرب ویژه برنامههایی در حرم ایشان تدارک میشود و امسان این برنامه مهمان ویژهای دارد شب شهادت است حاج محمود کریمی شروع به مدیحه سرایی میکند که حاجی میرسد، معلوم است خیلی حال خواندن ندارد، چند جملهای میگوید و با روضه ای کوتاه و جانسوز، طوفانی در دلها به پا میکند و همه به دستان کوچک ولی گره گشای سه ساله امام حسین (ع) متوسل میشوند، چه شب بیادماندنی و چه مجلس با شکوهی!
آن طور که نزدیکان حاجی میگفتند او در این سفر که سفر اول او به این سرزمین است حس و حال خاصی دارد. ساکت، آرام و کمی کسالت دارد. برای سلامتی همه زائرین به ویژه کربلائی منصور ارضی دعا میکنیم. اما همه میدانند که او در فکر دیگریست. نوکر رخ ارباب نبیند سخت است... .