سرویس هنری بولتن نیوز؛ فیلم «بغض» از لحاظ تصویری حرف های تازه ای برای گفتن دارد و می تواند نشانه خوبی برای رسیدن به مسیری تازه در ساخت آثار تجربی باشد. کارگردان جوان این فیلم در اینجا دست به نوعی ساختارشکنی زده و با کمی فاصله از روایت داستان، بر روی بخش تصویری و سکوت های طولانی شخصیت ها در حین بازی تکیه کرده است. این شیوه البته چندان هم تازه نیست و به نوعی به خاصیت اصلی سینما یعنی بیان تصویری وابسته است اما فصل تمایز بین این دو مورد چگونگی بیان قصه در بستر این روایت است.
روایت کمی سردرگم است و شاید بتوان این طور تعبیر کرد که فیلمساز تلاش کرده تا ذهن بیننده را به بیان قصه ای مستند در دل این روایت نزدیک کند چون به هر حال فیلم بیشتر به یک اثر مستند- داستانی شباهت دارد تا یک درام از پیش نوشته شده.
داستان این فیلم حول محور موضوع هجرت است و حکایت جوانانی را روایت می کند که هجرت از وطن برایشان معنای خاصی دارند و ورود به کشورهای دیگر از نظرشان رسیدن به کعبه آمال است. دو بازیگر اصلی در این فیلم تعیین کننده تمام حوادث هستند و به نظر می رسد این روند در طول فیلم به شکل نهایی خود دست پیدا کرده است.
بابک
حمیدیان و باران کوثری از جمله بازیگرانی هستند که در زمینه کارهایی تجربی در
تئاتر و سینما فعالیت داشته و تا حدودی در این بخش تجربه هایی را کسب کرده اند.
این نکته البته در روایت بدون انسجام این فیلم، کمی بی رمق شده و خستگی ایجاد کره
است.این دو بازیگر البته در این فیلم تمام تلاش خود را انجام داده اند تا به بیان
تصویری که مورد توجه کارگردان بوده نزدیک شوند ولی سکوت های بیش از حد بیشتر این
تور را ایجاد کرده که هدف فیلمساز طفره رفتن از بیان یک روایت کامل و معنادار بوده
است.
غافلگیری ایجاد شده در پایان داستان هم البته تا حدی موثر بوده ولی بر روی ریتم اثرگذار نبوده و جذابیتی ایجاد نکرده است. وجود این غافلگیری در بین تعلیق هایی بی رنگ و رو که گاهی بدون هدف در قصه جای گرفته اند، چندان هم ضروری به نظر نمی رسیده و جریان داستان به سمت دگیری سوق داده است.
نکته حائز اهمیت و مثبتی در فیلم به چشم می خورد و آن هم رفتن به سمت تجربه از سوی کارگردان کار است. حرکت به این سمت و سو برای رسیدن به یک تصویر نو، کمک بزرگی برای ساخت فیلم های سینمایی است که اندکی هم برای ثبت روش های تازه تلاش کنند.
این فیلم از نظر تجربی و لحظه هایی که بیشتر حالت کارگاهی دارند، روند مناسبی را طی کرده و به یک سرهم بندی جالب توجه رسیده است. این سرهم بندی اما فیلم را در حالت معلقی قرار داده که از محوریت قصه خارج شده است. قصه به تکه پاره هایی شباهت دارد که در اصل حرف تازه ای برای گفتن ندارد و تنها در نقاطی تصویر حالت های مختلفی به خود می گیرد، جلوه گری می کند.
حقیقت
این است که بدنه قصه منسجم نیست و دلزدگی مضاعفی را برای نگاه مخاطب به وجود می
آورد به ویژه این که اقشار مختلف از مخاطبان هنوز به چنین موقعیت هایی عادت
ندارند. این مورد البته به این معنا نیست که هر اثری باید طبق عادت ها و نظرات
درهم و برهم مخاطبان ساخته شود؛ بلکه منظور نهایی به شکل گیری صحیح قصه مربوط می
شود.
داستان اصلی فیلم بسیار ساده و کلیشه ای است و در عین حال قصد دارد تا بیننده را دچار تحول کند و یا در وضعیت تعلیق نگاه دارد. قرارگیری در وضعیت تعلیق نکته مثبت و تاثیرگذار در هر فیلمی است که می تواند به جذب مخاطب کمک شایانی داشته باشد منتها این بخش در این فیلم فقط به واسطه تصویر و فیلمبرداری موثر بوده است. فیلمبردار در این فیلم بسیار موفق عمل کرده و به بیان تصویری مناسب این رسیده است ولی با این تصور که فیلم شکلی مستند- داستانی داشته باشد.
به نظر
می رسد تکنیک های تصویری بیش از هر نکته دیگری در این فیلم مورد توجه قرار گرفته است.
به کارگیری این تکنیک ها یک امتیاز مهم برای تولید فیلم به حساب می آید به این
دلیل که توانسته با جذابیت های بصری به هدف خود که جذب مخاطب است برسد. جدا از
تمام محدودیت هایی که در بیان چنین روایت هایی وجود دارد، فیلمسازان باید به این نکته
توجه کافی داشته باشند که هر اثر سینمایی به واسطه دارا بودن یک تصویر متفاوت و
حتی ناب نمی تواند یک فیلم مهم و اثرگذار بر روی مخاطبان تلقی شود.