از سال 1331 تا سال 1339 ه.ش در دروس امام راحل(قدس سره) شرکت و در همین زمان، در درس تفسیر قرآن، شفاى ابن سینا و اسفار ملاصدرا از وجود علامه طباطبایى(رحمه الله)کسب فیض کرد. وى حدود پانزده سال در درس فقه آیت الله بهجت (رحمه الله)شرکت داشت. بعد از آن که دوره درسى ایشان با حضرت امام به علت تبعید حضرت امام قطع شد، معظم له به تحقیق در مباحث اجتماعى اسلام، از جمله بحث جهاد، قضا و حکومت اسلامى، پرداخت.
وى در مقابله با رژیم معدوم پهلوى نیز حضورى فعال داشت و در این بین، در انتشار دو نشریه با نام هاى "بعثت" و "انتقام" نقش داشت که تمام امور انتشاراتى اثر دوم نیز به عهده معظم له بود. سپس در اداره، مدرسه حقّانى به همراه آیت الله جنتى، شهید بهشتى و شهید قدوسى فعالیت داشت و حدود ده سال در آن مکان به تدریس فلسفه و علوم قرآنى پرداخت. از آن پس، قبل و بعد از انقلاب شکوهمند اسلامى با حمایت و ترغیب امام خمینى (قدس سره)، چندین دانشگاه، مدرسه و موسسه را راه اندازى کرد که از مهم ترین آنها مىتوان از بخش آموزش در موسسه در راه حق، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه و بنیاد فرهنگى باقرالعلوم نام برد.
ایشان هم اکنون ریاست موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله) را از جانب مقام معظم رهبرى برعهده دارد. معظم له در سال 1369 به عنوان نماینده مجلس خبرگان از استان خوزستان و نیز از تهران به نمایندگى مجلس خبرگان برگزیده شده است. ایشان داراى تالیفات و آثار متعددى در زمینههاى فلسفه اسلامى، الهیات، اخلاق و عقاید مىباشد.
دوران کودکی
زندگى پدر و مادر استاد در منزل میراثى مادریشان با سختى بسیار مىگذشت. مادر با کمک خالهها، در خانه جوراب مى بافت تا پدر براى گذران زندگى جورابها را در مغازه بفروشد. این شغل بسیار کم درآمدى بود؛ به طورى که پدر مىبایست هر از چندى مبلغى قرض مىکرد تا به کارش سامان دوباره دهد.
استاد درباره آن روزگار چنین مىگوید: یادم مىآید بهترین غذایى که دوست داشتیم و هفتهاى یک مرتبه مىخوردیم این بود که با برادرم از مدرسه که مىآمدیم، دو ریال و ده شاهى سرشیر مىخریدیم، و مادر کمى آب قند درست مىکرد و با این سرشیر قاطى مىکرد و این بهترین شام آخر هفته بود.
با وجود همه سختىها این خانواده بسیار مذهبى و شیفته اهل بیت(علیهم السلام) در آن دوران خفقان رضاخانى، که برپا کردن مراسم عزادارى مطلقا ممنوع بود، شبهاى محرم در زیرزمین منزل، مجلس توسل و عزادارى برقرار مىکردند، و شبهاى جمعه دعاى کمیل و ذکر حدیث و صبح هر جمعه نیز دعاى ندبه برگزار مىشد به طورى که پدر دعاى ندبه را حفظ شده بود و آن را از بر مىخواند.
همین علاقه و دلبستگى به دین و علاقهمندى به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) سبب شد که اولین فرزند خانواده "محمدتقی" نام گیرد. پیش از تولد محمدتقى، مادر خواب مىبیند که قرآن به دنیا آورده است. با نگرانى خواب خود را نزد معبّرى به نام سیدمحمدرضا امامیه، که از علماى یزد بود، بازمىگوید. سید در پاسخ مىگوید: فرزندى که متولد مىشود پسر است، و بشارت باد که او عالم و حامى قرآن خواهد بود.این خواب، هرچند بعدها به فراموشى سپرده شد، ناخودآگاه موجب علاقه شدید والدین، و به خصوص مادر محمدتقى به وى و آیندهاش گشت.
دوران مدرسه
روزگار کودکى محمدتقى در آغوش خانوادهاى اینچنین پاکدل و باصفا، با اندوختههایى ارزشمند از تربیت ناب دینى سپرى شد و او براى کسب دانش و معرفت بیشتر راهى دبستان گردید. محمد تقى چنان مشتاق دانستن بود که همه ساله در امتحانات پایانى، شاگرد ممتاز مدرسه شناخته مىشد و همین امر موجب محبوبیت او نزد مدیر و معلمان مدرسه شده بود، و آنان وى را تشویق مىکردند که با ادامه این شیوه درس خواندن، از مخترعان و مکتشفان و دانشمندان برجسته میهن باشد. اما محمدتقى آرزویى دیگر داشت. او تنها به تحصیل علوم دینى و کسب معارف الهى مىاندیشید، و بر همین اساس بود که در انشاى کلاس چهارم نوشت مى خواهد به نجف برود و درس دینى بخواند. این انشا آموزگار و هم شاگردىهاى محمدتقى را شگفت زده کرد؛ چه هم کلاسها که خود آرزو داشتند روزى خلبان، سرهنگ، وزیر، وکیل یا... شوند، مىدیدند شاگرد ممتاز مدرسه عجب پیشهاى براى آیندهاش در نظر گرفته است!
آغاز طلبگى
محمدتقى نوجوان در سال تحصیلى 26ـ1325 دوره ابتدایى را به پایان برد. انتظار به سر آمده بود و شیفتگى به فراگیرى علوم دین موجب شد که او به جاى گذراندن تعطیلات و تفریحات، از همان ابتداى تابستان وارد حوزه علمیه یزد شود. استادانی که او در این دوره از محضرشان بهره برد از این قرارند: مرحوم حاج محمدعلى نحوى، مرحوم شیخ عبدالحسین عرب و عجم ،مرحوم آقا سیدعلى رضا مدرسى و بالاخره حاج میرزامحمد انوارى. محمدتقى، همچنین در کنار دروس رسمى حوزه، با انگیزه علم دوستى و حقیقت جویى، برخى علوم روز از قبیل فیزیک، شیمى، فیزیولوژى و زبان فرانسه را نزد روحانى فرهیخته اى به نام "محقّقى رشتى" که بعدها از سوى مرحوم آیت الله العظمى بروجردى به آلمان اعزام شد، مىآموخت.
هجرت به نجف
طلبه جوان، با ذوق و شوق فراوان گرم تحصیل بود که بار دیگر شیخ احمد آخوندى که اول بار انفاس قدسىاش او را دلباخته معارف قرآن و عترت(علیهم السلام) ساخته بود، به میهمانىشان آمد. شیخ با مشاهده آن همه علاقه و پیشرفت، وى را تشویق کرد که براى ادامه و تکمیل تحصیلات به نجف اشرف هجرت کند و خانواده را نیز ترغیب کرد تا براى حمایت از او به نجف مهاجرت کنند و مقیم آن دیار شوند.به این ترتیب پدر و مادر که دلبسته فرزند بودند، تصمیم گرفتند خانه و وسایل کارشان را بفروشند و به نجف هجرت کنند. هرچند پیشنهاد اولیه محمدتقى این بود که به او اجازه دهند به قم سفر کند و در آن حوزه ادامه تحصیل دهد؛ اما خانواده اصرار داشتند که از همان ابتدا به نجف بروند. به هرحال مجاورت مرقد امیرمؤمنان(علیه السلام) و رونق فراوان حوزه نجف سبب شد که آنان در این تصمیم جدىتر باشند و سرانجام به نجف هجرت کنند. از این رو، اواخر سال 1330 بود که همگى راهى نجف شدند.قرار بود طلبه جوان با خیال آسوده به درس و تحقیق بپردازد و پدر و مادر کار بافندگى خود را در آنجا از سر گیرند؛ اما پس از شش ماه که به زحمت در آنجا ماندند، وضع کارى خانواده رونقى نگرفت و تلاشهاى فراوان پدر براى کسب درآمد کارگر نیفتاد و در نهایت مجبور شدند به ایران مراجعت کنند.
هجرت به قم
محمدتقى روزانه در چهار درس شرکت مىکرد: درس خیارات مکاسب مرحوم آقامرتضى حائرى، که صبحها در منزل ایشان برقرار مى شد؛ جلد اول کفایه مرحوم آقاشیخ عبدالجواد جبل عاملى که اول طلوع آفتاب در مسجد عشقعلى برگزار مى شد و او با یکى از دوستانش پیش از طلوع آفتاب این درس را مباحثه مى کردند؛ جلد دوم کفایه نزد مرحوم آقامرتضى حائرى که عصرها در منزل ایشان برگزار مى شد؛ و دیگرى درس منظومه بود. با وجود همه دشوارىهای معیشتی شیخ محمدتقى در مدت یک سال، باقىمانده دروس سطح را به اتمام رساند و از سال بعد در دروس خارج فقه مرحوم آیت الله بروجردى و خارج اصول امام خمینى(رحمه الله) حضور یافت. از سوى دیگر، بیست سالش تمام شده بود و با احراز شرایط اقامت در مدرسه حجتیه، در آنجا حجره گرفت. توفیق آشنایى با بزرگان و علماى وارستهاى همچون امام خمینى(رحمه الله)، علامه طباطبایى(رحمه الله) و آیتالله بهجت چنان لذت بخش بود که تازه مىفهمید هجرت از نجف به قم از تقدیرات بسیار نیکوى خداوند در حق او بوده است.
آشنایى با امام خمینى(رحمه الله)
شیخ محمدتقى از همان سال اول ورود به قم، با امام خمینى(رحمه الله)، که از سالها پیش استاد برجسته حوزه بود، آشنا شد و خدمت ایشان ارادت یافت. با اینکه هنوز کفایه و مکاسب مىخواند، گاهگاهى براى کسب آمادگى در درس خارج ایشان شرکت مىجست و از سال دوم به بعد به طور مرتب در آن درس حاضر مىشد.از جمله خصوصیات بارز امام(رحمه الله)، دقت نظر، نقادى آزادانه و آزادى اندیشه بود که در درسهاى دیگر اساتید کمتر دیده مىشد. این ویژگىها براى ذهن پویاى طلبهاى چون او بسیار جذاب بود. از سوى دیگر تعطیلى درس اخلاق امام(رحمه الله) افسوس برانگیز بود؛ درس اخلاقى که از جذابیت، تأثیرگذارى و بى نظیرى آن حکایتها نقل مى کردند و البته گواه نقلهاى دوستان در رفتار و منش امام(رحمه الله) کاملا آشکار بود. متانت و وقار در شخصیت ایشان موج مىزد. امام خمینى(رحمه الله) در مجالس بسیار کم سخن مىگفت و گاه سراسر مجلس را با سکوت برگزار مىکرد و فقط به پرسشهاى علمى و دینى افراد پاسخ مىداد. ابهت ایشان مانع آن مىشد که در حضورش مسائل متفرقه و بى فایده مطرح شود.از دیگر ویژگىهاى برجسته امام(رحمه الله) این بود که اجازه نمىداد هیچ کس در مسیر، کنار ایشان یا پشتسرشان حرکت کند و غالبا تنها راه مىرفت، و اگر کسى سوالى داشت، مىایستاد و پاسخ مىداد و دوباره حرکت مىکرد. به طور کلى ایشان درعین تواضع و فروتنى، وقار و سنگینى به خصوصى داشت که جمع بین این دو ویژگى جز از کسانى که با عوالم دیگر ارتباط روحى و معنوى دارند، میسر نیست. تنها کسانى مبتلا به کبر نمىشوند و در عین حال متانت و وقار خود را حفظ مىکنند که توجه قلبى خاصى به خداوند داشته باشند.
آشنایى با علامه طباطبایى(رحمه الله)
آن روزها که تازه به قم آمده بود، در مدرسه حجتیه، کنار ساعت آفتابى پهلوى حوض، سیدى نورانى توجه او را به خود جلب کرد. او مردى بسیار نحیف بود که عمامهاى کوچک بر سر داشت، و لباسهاى بى پیرایهاش از ساده زیستى او حکایت مىکرد. محمدتقى درباره او از دوستانش پرسید. گفتند: او قاضى کوچک است4 و این ساعت آفتابى را نیز خودش ساخته و اینک براى تشخیص ساعت آمده است. تازه تنها این نیست. آشنایى با هیئت و ریاضیات نیز یکى از خصوصیات ایشان است. او امتیازات دیگرى هم دارد: درس تفسیر مى گوید، استاد فلسفه هست و... .مدتى از این ماجرا گذشت تا اینکه یکى از دوستان به او پیشنهاد کرد در درس تفسیر استاد که روزهاى پنجشنبه درمسجد سلماسى تشکیل مىشد شرکت کند. او نیز پذیرفت و پس از مشاهده حالات معنوى و روحانى علامه و نیز روش تدریس بسیارعالىشان مجذوب و شیفته ایشان شد و آرزو کرد همواره در خدمت و مصاحبت ایشان باشد.محمدتقى پس از آن در پى موقعیتى بود تا با علامه ارتباط بیشترى برقرار کند؛ ولى روحیهاش چنان بود که نمى توانست خود را نزد استاد مطرح سازد. از طرفى برخورد علامه نیز به گونهاى بود که به صورت افراد نگاه نمىکردند5 به هرحال در درس ایشان شرکت مىجست و گاه نکتههایى که به نظرش مبهم مىرسید، پس از درس مىپرسید و گاهى هم که سوالکنندگان زیاد بودند دنبال ایشان به راه مىافتاد و اگر فرصتى دست مى داد سوالش را مطرح مىکرد. سرانجام سوالهاى هوشمندانه محمدتقى توجه علامه را جلب کرد و موجب عنایت خاص ایشان به وى گردید و این زمینهاى شد که او به تدریج بتواند درخواستهاى دیگرى مطرح سازد و از ایشان بخواهد که در زمینه مسائل اخلاقى و معنوى او را راهنمایى کنند. رابطه محمدتقى با علامه چنان قوت گرفت که گاه به طور خصوصى از ارشادات اخلاقى آن بزرگوار بهرهمند مىشد و علامه نیز نسخههاى دست نویس تفسیر خود را پیش از چاپ به وى مىداد تا مرور کند و اگر نکتهاى براى اصلاح به نظرش مىرسد، تذکر دهد.
آشنایى با آیت الله بهجت(رحمه الله)
از جمله دیگر بزرگانى که محمدتقى در همان سالهاى اول با ایشان آشنا شد، حضرت آیتالله بهجت(رحمه الله)بود. منزل آیت الله کنار مدرسه حجتیه قرار داشت و معمولا در رفتوآمدها و به خصوص صبحها که ایشان از حرم بازمىگشتند، در کوچه با ایشان برخورد مىکرد. مدتى گذشت و از دوستان شنید که آیتالله بهجت از نظر علمى بسیار برجستهاند و سالهاى قبل، از شاگردان ممتاز آقاى بروجردى بودهاند، همچنین از نظر اخلاقى و معنوى برگزیده و اهل مقاماتاند، و در نجف از شاگردان عارف کامل، مرحوم سیدعلى آقاى قاضى بودهاند. این اوصاف، محمد تقى را که همیشه تشنه فضیلت و معنویت بود، ترغیب مىکرد که از چنین شخصیتى بهره برد؛ ولى از آنجا که آیتالله بهجت به آسانى کسى را نمىپذیرفت، با عدهاى از دوستان تصمیم گرفتند براى تقویت بنیه فقهىشان از ایشان بخواهند به طور خصوصى براى آنان فقه بگوید و به این طریق بتوانند از خصوصیات اخلاقى ایشان نیز بهره گیرند. آیتالله بهجت پذیرفتند و درس فقه پربارى همراه با دقتنظرهاى کم نظیر و استقلال راى تحسین برانگیز ارائه فرمودند. شیخ محمدتقى که مدت پانزده سال در آن درس شرکت کرد محضر درسى آن آیت حق را این گونه توصیف مىکند: درسى بسیار پرمحتوا، دقیق و خوب بود و آنچه بر خوبى آن مىافزود این بود که ایشان غالبا پیش از درس تشریف مىآوردند و به مناسبتى ـ که گاهى در آن زمان آن مناسبت را درک نمىکردیم ـ حدیثى مىخواندند یا داستانى نقل مىکردند و ضمن آن، مطالب اخلاقى و دینىاى را که مورد نظرشان بود مىفهماندند. و عجیب این بود که هم من و هم دوستان دیگر، تجربه کرده بودیم مطالبى که آنجا گفته مىشد و ظاهرا بدون مناسبت به نظر مىرسید، در واقع نکتههایى بود که براى افراد سازندگى داشت و اشاره به مسایلى بود که به بعضى از افراد حاضر در جلسه مربوط مىشد و خود آنها درک مىکردند. گاهى هم با خیره شدن در چشم شخص، گویا به او مىفهماندند که "دارم به تو مى گویم!..." و همین طور گاهى درباره یک مسئله سیاسى، جریانى را قبل از وقوع آن پیشبینى مىکردند. مخصوصا آن زمانها در کوران انقلاب و حملاتى که دژخیمان شاه به فیضیه مىکردند، ایشان اصرار داشتند که باید این وقایع را نوشت و منتشر کرد. طرح این مسائل از طرف ایشان انگیزهاى شد که ما نیز بیشتر در فعالیتها و مبارزات، مشارکت داشته باشیم.