اینجا
خانه شهیدان دوراندیش است. رهبر انقلاب در خانهی شهدا اگر چای تعارف كنند
میخورد. بقیه مبهوت ایشان میشوند ولی آقا با صمیمیت تمام چایشان را
میخورند. در خانه شهدای دوراندیش هم فقط آقا چایشان را خوردند و پدر شهدا
كه میخواست رهبر و مهمانش احساس راحتی داشته باشد.
آقا
به برادرزاده شهیدان دوراندیش گفت چون كلاس سوم هستی از روی روسری سرت را
می بوسم. یكی از همراهان كه كنارم بود گفت: این حرف آقا هیچ وقت از یاد این
دختر نمیرود. فردایش مرآتی از دخترك راجع به دیدار رهبری پرسیده بود و
دخترك فقط به همین ماجرا اشاره كرده بود.
مردم
بو برده بودند آقا بالاخره میروند خانه شهید محمدزاده. یكیشان میگفت:
خانواده شهید كوچه را آب و جارو كردند و ما فهمیدیم. یكی دیگر میگفت: شهید
محمدزاده آدم كوچكی نبود حتما آقا میآمد خانهشان. یكی دیگر هم گفت: ما
رفت و آمد شماها را زیر نظر داشتیم. به هرحال همسایهها بعضی با لباس رسمی و
بعضی با چادر رنگی و دمپایی و حتی زیر شلوار یكی دو ساعتی توی كوچه منتظر
ماندند و به هدفشان هم رسیدند.
فكر
نمیكردیم آقا از خانه شهید محمدزاده بیرون بیایند به خاطر مردمی كه
ازدحام كرده بودند. یكدفعه غافلگیر شدیم همهمان. حتی عكاس یادش رفت باید
تنظیم نور جدید كند. فقط رسید تند تند عكس بگیرد.
توجه رهبر به بچههای كوچك در خانه شهدا عجیب است. این یكی كه مادرزاد نابینا بود 2-3 دقیقه كنار آقا ماند و ایشان برایش دعا خواند.
مادر
شهیدان زیبایی میگفت سر ناهار بودیم كه ساك فرزند شهیدمان را آوردند.
آنها هم همه وسایلش را از آن موقع دست نخورده نگه داشتهاند. از پلاك و
تسبیح گرفته تا دستمال كاغذی و حبه قند بسته بندی شده. وسایل سه شهید این
خانه، یك موزه ساده و دلنواز را تشكیل داده.
محمدرضا
و عبدالرضا زیبایی همنام دو عموی شهیدشان بودند كه مرتب توی اتاق
میچرخیدند. آقا طبق معمول به كودكان خیلی محبت كردند و البته به پدر هر دو
گفتند چرا فقط همین یكی؟