با وجود اعلام بی طرفی ایران، نیروهای متخاصم انگلیس و روس از نقاط مختلف وارد کشور شدند. جدا از دلایل ژئوپلتیک و منابع حیاتی ایران که برای ادامه جنگ ضروری بود، یکی از دلایل این تعرض به ایران، شکل گیری احساسات همسو با آلمان از طریق یکی از مقامات دربار بود و بریتانیا از بیم وقوع کودتای آلمانی در ایران، نیروهای خود را تا پشت دروازه های پایتخت پیش آورد.
دولت عثمانی نیز با بهانه تراشی در مورد حضور نیروهای روس در آذربایجان، از مرزهای شمال غرب نیروهای خود را وارد کشور کرده و توقف نقض بی طرفی را به خروج روسیه از آذربایجان موکول کرد. قواي روس در شهرهاي آذربايجان، اردبيل، قزوين و انزلي، حضور داشتند و بخشهايي از جنوب كشور از جمله بوشهر و بندر لنگه نيز در اشغال نيروي انگليس بود.
همچنین واحدهايي از سربازان
انگليسي به همراه نیروهای هندي تحت امر خود از بحرين وارد آبادان شدند و
اين شهر را اشغال كردند. عمده ترين
توجيه ورود اين نيروي نظامي، ضرورت محافظت از تأسيسات استخراج نفت در منطقه
خوزستان بود.
با انقلاب اکتبر 1917 روسیه، نیروهای روس از ایران خارج شدند و انگلیس برنامه ریزی خود برای پر کردن جای این نیروها را با بزرگ نمایی خطر آلمان ها و عثمانی آغاز کرد و بدین ترتیب انگلیسی ها از سال 1917 ایران را تحت اشغال خود درآوردند.
به گزارش مشرق، حكومت مركزي صرف نظر از معضلات سياسي، با بحرانهاي متعددی در ابعاد اقتصادي نیز مواجه بود و به دلايل گوناگون از جمله : دخالت بيگانگان، درگيريهاي سياسي جناحهاي حاكم، بي لياقتي و فساد جمعي از دولتمردان، فقر و محروميت توده هاي مردم که به طرز اعجاب انگيري رو به گسترش بود، اوضاع نابسامان موجود را پيچيده تر كرده بود.
اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم وار بر روی هم انباشته شده بود
در
همین زمان قحطی در ایران بیداد می کرد و همه روزه کودکان، زنان و سالمندان
بسیاری را به کام مرگ می کشاند. نیروهای اشغالگر انگلیس تمامی منابع و
تولیدات کشاورزی را برای گذران نیاز نظامیان در جنگ خود، خریداری کرده و
احتکار می کردند. عجیب تر اینکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی
از
بین النهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران شد.
سربازان
انگلیسی علاوه بر این بدلیل عدم رعایت بهداشت موجب شیوع بیماری هایی نظیر
آنفولانزا و وبا در ایران شدند که بدلیل قحطی و عدم توانایی مردم برای
مقاومت در برابر بیماری ها، مبتلایان جان خود را از دست می دادند.
جعفر شهری نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ می نویسد: "در همين قحطي نيز بود كه نيمي از جمعيت پايتخت از گرسنگي تلف
شده، اجساد گرسنگان در گوشه و كنار كوچه و بازار هيزم وار بر روي هم
انباشته شده، كفن و دفن آنها ميسر نميگرديد و قيمت گندم از خرواري 4 تومان
به 400 تومان و جو از من 2 تومان به 200 تومان رسيده، هنوز دارندگان و
محتكران آنها حاضر به فروش نميشدند."
میرزا خلیل خان ثقفی - پزشک دربار - در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران می گوید که نشان دهنده عمق فاجعه در پایتخت است:
"از يكي از گذرگاه هاي تهران عبور ميكردم. به بازارچه اي رسيدم كه در آنجا دكان دمپختپزي بود. رو به روي آن دكان، دو نفر زن پشت به ديوار ايستاده بودند. يكي از آنها پيرزني بود صغيرالجثه و ديگري زني جوان و بلندقامت. پيرزن كه صورتش باز بود و كاسه گليني در دست داشت، گريه كنان گفت : اي آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم كنيد؛ يك چارك از اين دمپخت خريده و به ما بدهيد، مدتي است كه هيچ كدام غذا نخورده ايم و نزديك است از گرسنگي هلاك شويم.
گفتم : قيمت يك چارك دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم
خودتان بخريد. گفتند: نه آقا، شما بخريد و به ما بدهيد چون ما زن هستيم،
فروشنده ممكن است دمپخت را كم كشيده و ما متضرر شویم. يك چارك دمپخت خريده و
در كاسه آنها ريختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوري سريع اين كار را
انجام دادند كه من هنوز فكر خود را درباره وضع آنها تمام نكرده بودم، ديدم
كه دمپخت را تمام كردند. گفتم: اگر سير نشده ايد يك چارك ديگر برايتان
بخرم، گفتند : آري بخريد و مرحمت كنيد، خداوند به شما اجر خير بدهد و
سايه تان را از سر اهل و عيالتان كم نكند.
قحطی بزرگ در ایران مردم را به مردار خواری وا داشته بود
از آنجا گذشتم و رسيدم به گذرِ تقي خان. در گذر تقي خان يك دكان شيربرنج فروشي بود. در روي بساط يك مجموعه بزرگ شيربرنج بود كه تقريباَ ثلثي از آن فروخته شد و يك كاسه شيره با بشقابهاي خالي و چند عدد قاشق نيز در روي بساط گذاشته بودند. من از وسط كوچه رو به بالا حركت ميكردم و نزديك بود به دكان برسم كه ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختري افتاد كه در كنار ديواري ايستاده و چشم به من دوخته بود.
دفعتاَ نگاهش از سوي من برگشت و به بساط شيربرنج فروشي افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بيشتر نداشت. لباسها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سياه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد كه تقريباَ به رنگ كاه درآمده بود بسيار خوشگل و زيبا بود. همين كه نگاهش به شيربرنج افتاد لرزشي بسيار شديد در تمام اندامش پديدار گشت و دستهاي خود را به حال التماس به جانب من و دكان شيربرنج فروشي كه هر دو در يك امتداد قرار گرفته بوديم دراز كرد و خواست اشاره كنان چيزي بگويد اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالي كه صداي نامفهومي شبيه به ناله از سينه اش بيرون آمده، به روي زمين افتاد و ضعف كرد.
من فوراَ به صاحب دكان دستور دادم كه يك بشقاب شيربرنج كه رويش شيره هم ريخته بود آورده و چند قاشقي به آن دختر خورانديم. پس از اينكه اندكي حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت : ديگر نميخورم، باقي اين شيربرنج را بدهيد ببرم براي مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگي نميرد.»
نیروهای انگلیس تمام محصولات کشاورزی را با قیمت بالا از کشاورزان می خریدند و برای سربازان خود احتکار می کردند
احمدشاه بزرگترین محتکر غلات در زمان قحطی بود
بدتر از هر مصیبت دیگر، مشاركت شاه و جمعي از حواريون او در احتكار مايحتاج عمومي است كه نشان از بي مايگي و بي اعتنايي به تنگدستي مردم به روزگار اشغال كشورش از سوي اجانب دارد. در اين برهه ميرزا حسن خان مستوفي الممالك با جديت و تلاش فراوان، به رغم درگير شدن با عوامل آشكار و نهان انگليس و روس، با وضع برنامیه اي درصدد نجات هموطنان خود از اين وضع آشفته، مقابله با محتكران و اتخاذ تدابيري براي خريد عادلانه ارزاق عمومي به ويژه گندم، برنج، جو و توزيع آن ميان هموطنان بود.
احمدشاه با وجود قحطی فراگیر حاضر به توزیع گندم های انبار شده در میان مردم نبود
يكي از محتكران عمده غلات، احمدشاه جوان بود كه تن به
پيشنهاد خريد منصفانه رئيس الوزراي خود نيز نميداد و مقادير زیادی گندم و
جو در انبارها ذخيره كرده بود. شاه قاجار در برابر پيشنهادهاي خريد صدراعظم
خود اظهار ميداشت « جز به قيمت روز به صورت ديگر حاضر براي فروش نيستم».
در زمان قحطی نانوایان و خانه داران از جو و سایر غلات به جای گندم استفاده می کردند
شاه قاجار گندم مورد نیاز مردم برای پخت نان را جز به قیمت روز نمی فروخت
"اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده اند و یا ریشه هایی که از مزارع در آورده اند به چشم می خورد؛ با این علفها می خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می شد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می کرد."
قحطی 1917؛ بزرگترین فاجعه تاریخ ایران
قحطی بزرگ ایران در سالهای 1917 تا 1919 از حمله
مغول در قرن سیزدهم میلادی نیز بسیار عظیم تر بوده است.
از گزارشهای مطبوعات آن زمان کاملا روشن است که در تابستان 1917 ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات تنها وقفهای کوتاه در آن ایجاد کرده بود. روزنامه ایران در 18 اوت 1917 چنین گزارش میدهد: «بر اثر تلاشهای دولت، هماکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از 35 تومان به 30 تومان کاهش یافت». اما این تسکینی گذرا بود. ایران در 21 سپتامبر 1917 مینویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود میآورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمیتواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطانآباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال میشود».
بدلیل ممنوعیت ورود غله از قم و سلطان آباد به کاشان بسیاری از مردم این شهر گرسنگی کشته شدند
«جان لارنس کالدول» در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ 4 اکتبر 1917 به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و مینویسد: «کمبود مواد غذایی، بویژه گندم و انواع نان، سراسر ایران بویژه مناطق شمالی و حاشیهای و نیز تهران را چنان در برگرفته که پیش از آغاز زمستان، فقر و رنج وسیعی پدید آمده است. تردیدی نیست که زمستان امسال مرگ و گرسنگی چند برابر خواهد شد... حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بالاترین حد خود طی چندین سال گذشته رسیده و کمبود غله و میوهجات حقیقتا هشداردهنده است».
گرسنگی فراگیر در تمام نقاط ایران
مجد
در کتاب خود با اشاره به تلگراف ها و مکتابات موجود و همچنین روزنامه های
آن روز از فراگیر شدن قحطی در تمام نقاط کشور اینگونه می نویسد:
از ژانویه 1918، کارد به استخوان رسید. در گزارش روزنامه رعد در یازدهم
ژانویه 1918 چنین آمده است: «به گزارش نظمیه، هفته گذشته 51 نفر بر اثر
گرسنگی و سرما در خیابانهای تهران جان باختهاند». در همین مقاله به
اقدامات امدادی انجام گرفته برای مقابله با قحطی در تهران اشاره شده است:
«تا پایان دسامبر، کمیته مرکزی صدقات
اقدامات زیر را برای فقرای شهر به انجام رسانده است: اختصاص باغ اعتماد
حضور با اتاقهای زیاد و با اسباب و اثاثیه مورد نیاز و گرمایش برای اقامت
مستمندان، اختصاص باغ مجزایی برای زنان مستمند و کودکان، پناه دادن به
یکهزار نفر ایجاد یک حمام برای آنها، تأمین البسه مورد نیاز، تأمین جیره
روزانه برای چای، آش و برنج، معالجه بیماران، نگهداری از زنان باردار و
تأمین شیر نوزادان یتیم، تأسیس یک مریضخانه 30 تختخوابی، ایجاد کارخانهای
برای قالیبافی زنان و کودکان که تاکنون 8 دستگاه دار قالیبافی در حال کار
در آن مستقر شده است و تعیین معلمی برای تعلیم علوم دینی به کودکان».
رعد
در بیستم ژانویه درباره بیماری و گرسنگی مینویسد: «در چند روز گذشته
تعدادی بر اثر وبا در بارفروش و دیگر نقاط نزدیک دریای خزر درگذشتهاند».
اجساد قربانیان بیماری و گرسنگی در گوشه کنار شهرها و جاده ها دیده می شد
رعد در 28 ژانویه درباره اوضاع قم مینویسد: «اوضاع شهر قم از نظر مواد
غذایی اسفبار است. طی هفته گذشته، بیش از 50 نفر بر اثر گرسنگی و سرما جان
باختهاند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشدهاند. برخی از مردم برای غذایشان
تنها خون گوسفند در دسترس دارند».
این روزنامه در شماره 29 ژانویه درباره پیشنهاد گشایش نانواییهای دولتی در تهران مینویسد: «دولت بنا دارد 20 دکان نانوایی برای فروش نان ارزان به فقرا باز کند و نانوایان دیگر هم میتوانند به هر قیمت که بخواهند نان بفروشند». رعد در 5 فوریه 1918 درباره آمار مرگ و میر در خیابانهای تهران مینویسد: «حاکم تهران به وزارت داخله گزارش داده است، طی 20 روز گذشته تعداد مردگان بویژه بهخاطر قحطی در تهران به 520 نفر رسیده است، یعنی بهطور متوسط در هر روز 36 نفر».
کالدول
در تلگرافی به تاریخ 22 ژانویه 1918، چنین گزارش میکند: «در شهرهای
گوناگون به امداد فوری نیاز است. روزانه چندین مرگ گزارش میشود. در
ولایاتی که دولت ایران قیمتهای خاصی را تعیین کرده حجم محدودی از گندم،
برنج و دیگر مواد غذایی را میتوان خرید.
زنان روزها در صف نانوایی منتظر دریافت نان بودند و نهایتا بسیاری از آنها دست خالی و گرسنه باز میگشتند
سختترین مشکل، تأمین امکانات
دارویی و پزشکی است. واردات مواد غذایی اگر غیرممکن نباشد بسیار سخت است.
قیمتها گزافند، گندم هر بوشل 15 تا 20 دلار... مردم و مقامات مسؤول با هم
همکاری میکنند اما موضوع از توان آنها به تنهایی خارج است. سازمانهای
محلی ماهانه 20 هزار دلار در تهران هزینه میکنند اما این مقدار تنها نیاز
10 درصد نیازمندان شهر را پاسخ میدهد. در دیگر ولایات نیز شرایط به همین
منوال است».
کالدول در اول فوریه 1918 اینگونه تلگراف میزند: «مشکل قحطی
کاهش نیافته است». کالدول در گزارش مطبوعاتی دیگری برخی اخبار قحطی را در
اختیار مطبوعات قرار میدهد. در 14 فوریه 1918، دکتر ساموئل جردن، رئیس
کالج آمریکا در تلگرافی چنین مینویسد: «تنها در تهران 40هزار بینوا وجود
دارد. مردم، مردار حیوانات را میخورند. زنان نوزادان خود را سر راه
میگذارند».
گزاش های وایت و ساوترد
در ماه آوریل 1918، فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفر می کند. کالدول می نویسد: " مفتخرا به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را که حاوی اطلاعاتی است که نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری کرده و ممکن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال می کنم." وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح می کند:
در سرتاسر جاده ها کودکان لخت دیده می شوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقهایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده می شود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه ها را از سرگین سطح جاده جمع می کنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان می خورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زباله هایی که به خیابان ها ریخته می شود عجیب نیست.
قحطی و وبا، بهار 1918
در بهار 1918، قحطی شدت گرفت. در اول مارس 1918،
کالدول تلگراف زیر را مخابره کرد: "کابینه به علت اوضاع سیاسی و قحطی استعفا
می دهد." در شانزدهم مارس 1918، شولر دبیر کمیته امداد آمریکا در ایران به
چارلز ویکری در نیویورک چنین تلگراف می زند که: "وضع نگران کننده اضطراری
ادامه دارد. صدها نفر مرده اند. غذای نزدیک به بیست هزار نفر در تهران تامین شده
اما کارهای امدادی به مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه و سلطان آباد نیز تسری یافته
است." در 17 آوریل کالدول تلگراف می زند که: "گرسنگی شدت گرفته و
ناآرامی در شمال غرب ایران افزایش یافته است."
این اوضاع اسفبار بهار 1918 در مروسله ای از سوی کالدول توصیف شده است. به رغم فعالیت های وسیع کمیته امداد نجات و تغذیه بیش از هزاران گرسنه، کالدول می گوید:
هزاران نفر که کمک به آن ها میسر نشد به علت گرسنگی و بیماری به ویژه در تهران، مشهد و همدان جان خود را از دست دادند. اطلاعات موثق حاکی از آن است که فلاکت و گرسنگی چنان مهیب است که صدها نفر از مردم از علف و حیوانات مرده تغذیه کرده اند و حتی گاه از گوشت انسان ها نیز خورده اند...فلاکت گسترده حتی بر شهرهای کوچک و هزاران روستای ایران حاکم بوده است.
اما دسترسی به این اماکن به سبب فقدان تسهیلات حمل مواد غذایی به این نواحی دور افتاده کوهستانی و متروک تقریبا غیرممکن است. به نظر می رسد ایرانیان اصیل به دیدن مرگ درفجیع ترین شکل آن، یعنی مرگ در اثر گرسنگی، عادت کرده اند. و حتی خارجیان اینجا تا حدودی به سبب مشاهده فلاکت فراگیر در مقابل آن مقاوم شده اند.
یک شاهد عینی ایرانی در خاطراتش شمار افرادی که
در سال نخست قحطی در تهران به علت گرسنگی جان خود را از دست دادند دست کم سی هزار
نفر می داند و می گوید اجساد در کوچه ها و خیابانهای پایتخت پراکنده بودند. به
علاوه، در مرده شویخانه نیز اجساد روی هم
انباشته شده و در گورهای دسته جمعی دفن می
شدند. هر جا که قحطی از بین می رفت، وبا و تیفوئید شروع می شد.
چند تن از افسران بریتانیایی حاضر در ایران در زمان قحطی بزرگ
سرگرد داناهو در خاطرات خود می گوید:
بریتانیایی ها در تأمین آذوقه مردم همدان هم بسیار ضعیف عمل کردند. به گفته داناهو: در این زمان شمار مرگ و میر به علت گرسنگی افزایش یافته بود و نان که تنها غذای فقرا و وعده اصلی غذای آنان به شمار می آمد به شدت گران شده و به 14 قران در هر من رسیده بود. همدان به شهر وحشت تبدیل شده بود.
نبود دولت مقتدر تشدید کننده احتکار و گرانی
طی تابستان و پاییز 1918، به رغم محصول خوب، قحطی با همان شدت ادامه یافت. کالدول در تاریخ 22 ژوئن 1918، در مورد بهای اقلام ضروری در فصل برداشت محصول چنین گزارش می دهد: " گندم برای هر بوشل 12 – 15 دلار، جو هر بوشل 7 -9 دلار و برنج هر پوند 55 سنت... بود. از دیدگاه کالدول این قیمتها حاکی از کمبود آذوقه و قحطی در فصل برداشت محصول ایران است.
کالدول سپس در صدد یافتن علل افزایش قیمت ها بر می آید:
شرح موقعیت دوگانه طبقه فقیر ایران که در میان انبوه محصول دچار گرسنگی بودند به این توضیح نیاز دارد. صرف نظر از ذخایری که قشون خارجی در ایران خریداری کردند، محصول 1917 احتمالا برای تامین آذوقه جمعیت کشور کافی بود، اما به علت نبود دولت مقتدر و در حقیقت به دلیل نبود هیچ دولتی، محصولات محدود گندم و جو را که اقلام اصلی غذای فقراست، انبار و احتکار کردند تا قیمت ها بشدت افزایش یافت.
بهبود اوضاع تهران در بهار 1919
رالف ایچ بادر کنسول آمریکا در گزارش هفتم اکتبر 1918 خود با اشاره به انتصاب لامبرت مولیتور بلژیکی به سمت ناظر مواد غذایی در تهران و حومه می گوید:
به وی اختیار تام داده اند تا به وضعیت غذایی رسیدگی کند. تلاش می شود انبارهای غله دولتی را پر کنند و همین منظور دستور داده اند نیمی از کل گندم وارد شده به تهران را به قیمت فعلی بازار به ناظر مواد غذایی تحویل دهند. تمام ولایات با سرعت تمام گندم خریداری می شود و کشاورزانی که محصول خود را به دولت نمیفروشند، هر ماه 10 درصد گندم خود را غرامت می دهند.
کاهش جمعیت ایران 1914 – 1919
مقایسه جمعیت ایران بین سال های 1914 و 1919 حاکی از آن است که حدود ده میلیون نفر طی این سال ها به علت قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند. بر خلاف ادعای برخی نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول، که جمعیت ایران را فقط ده میلیون نفر اعلام کرده اند، ادعایی که برخی از نشریات انگلیسی در دهه های 60 تا 70 تکرار کرده اند، جمعیت واقعی ایران دست کم نزدیک به 20 میلیون نفر بوده است. و در سال 1919 این رقم به 11 میلیون رسید. چهارسال طول کشیده بود تا ایران به جمعیت سال 1914 رسید و تا پیش از سال 1956 جمعیت ایران به این رقم نرسید. قحطی سال های 1917 – 1919 به یقین بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و شاید فجیع ترین نسل کشی قرن بیستم بوده است.
ایران با وجود اعلام بی طرفی، نیمی از جمعیت خود را بر اثر جنگ جهانی اول از دست داد
جمعیت ایران در سال 1914
برای مقامات آمریکایی مقیم ایران در سال های پیش از جنگ جهانی اول، تلاش زیرکانه روس ها و انگلیس ها برای کم تخمین زدن و اندک جلوه دادن جمعیت ایران کاملا ملموس است. دبلیو مورگان شوستر مدیر کل آمریکایی مالیه ایران در خصوص جمعیت ایران در اوایل قرن بیستم چنین می نویسد:
"درمورد جمعیت ایران به نحو عجیبی آمار نادرست ارائه می دهند: آمار به اصطلاح سرشماری شصت سال پیش ظاهرا پایه ارقام پایینی است که در برخی از کتابها ارائه می شود و خارجیان آن را می پسندند. درست است که پس از آن هیچ سرشماری صورت نگرفته است اما اروپاییانی که با اوضاع آشنا هستند کل جمعیت را بین 13 تا 15 میلیون برآورد می کنند. جمعیت تهران طی چهل سال گذشته از 100 هزار به 350 هزار نفر افزایش یافته است."
از برکت نتایج انتخابات تهران در پاییز 1917 نزدیک به 75 هزار رای در تهران و روستاهای اطراف جمع آوری شد. به گزارش روزنامه ایران دوازده نماینده منتخب بیش از 55 هزار رأی بدست آورده بودند. با در نظر گرفتن آنکه مردان 21 سال به بالا حق رأی داشتند و با در نظر گرفتن متوسط جمعیت برای هر خانواده در حدود شش نفر، جمعیت تهران و حومه در سال 1917 به راحتی می توانست 500 هزار نفر باشد که با اظهارات شوستر هماهنگی دارد. به علاوه برآورد شوستر از جمعیت ایران در حدود سال 1900 بالغ بر 13 تا 15 میلیون، با برآورد جمعیت 20 میلیونی در سال 1914 توسط راسل، همخوانی دارد.
به عنوان مثال کشیش راسل طی گزارشی در خصوص مناسبات ایران و روس به تاریخ 11 مارس 1914 می نویسد: ایران به بزرگی استرالیا، آلمان و فرانسه با جمعیتی در حدود 20 میلیون نفر است. راسل در گزارش مورخ 14 ژوئن 1914 حجم عظیم آراء در انتخابات مجلس ایران را مورد بررسی قرار می دهد و به "اهمیت مبارزه انقلابی 20 میلیون آریایی در ایران اشاره می کند."
در حالی که در سال 1917 جمعیت تهران براساس آراء انتخابات دست کم 400 تا 500 هزار نفر بود، در سال 1924 رابرت دبلیو ایمبری نایب کنسول آمریکا جمعیت تهران را 150 تا 200 هزار نفر برآورد کرد..
بازیابی جمعیت پس از 40 سال
پس از این قحطی چهل سال طول کشید تا ایران به جمعیت 1914 خود بازگردد. چارلز سی هارت سفیر آمریکا جمعیت ایران در سال 1930 را 13 میلیون نفر تخمین زده است. در سرشماری سال 1956 بود که جمعیت ایران به بیش از 20 میلیون نفر رسید.
قحطی در ایران در سالهای 1917 تا 1919 یکی از
بزرگترین قحطی های تاریخ بود و بدون تردید بزرگترین فاجعه ای است که ایران
به آن
مبتلا شد. تنها نکته بسیار روشن در این فاجعه، قربانی شدن ایران "بیطرف"
در جنگ جهانی بود. هیچ یک از طرف های متخاصم خواه به صورت نسبی و خواه
مطلق،
تلفاتی با این وسعت متحمل نشدند. فاجعه ای که منجر به فروپاشی جامعه
ایرانی، تثبیت تسلط استعمار بریتانیا بر ایران، تشکیل حکومت های وابسته به
بریتانیا و کودتا علیه دولت های منتخب مردمی شد.