کد خبر: ۸۵۷۲۶
زمان انتشار: ۱۱:۵۳     ۲۳ مهر ۱۳۹۱
دشمنان آن طرف مرزی فقط در روز عاشورا برای اینکه آنها سینه نزنند وقت و هزینه می‌کردند تا واکسن ضد عاشورا را درست کنند.
به گزارش مشرق ، سید ناصرحسینی پور در جمع دانشجویان بسیجی در دوره شهید رجب بیگی در دانشگاه فردوسی مشهد به بیان ویژگی ها و خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخت.
 
متن كامل صحبت‌هاي حسيني پور، نويسنده كتاب «پايي كه جا ماند» به شرح زير است:

جنگ هشت ساله ما جنگی بود که همه دنیا دست به دست هم دادند تا بسیجی 45 روز آموزش دیده که کلاه آهنی بر سرش زار می زد و قدوقواره اش از تیر بار کوچکتر بود را شکست دهد اما آن بسیجی، به عنوان آدمی که خط نگه دار بود و دشمن به حسابش نمی آورد توانست براساس یک معادله و استراتژی تن در برابر تانک تمام دشمنان این ملت که آن طرف خاکریز می جنگیدند را شکست دهد.

ریشه و رکن اصلی تکلیف گرایی است تکلیف گرایی برای بچه هایی که معادلات کلاسیک و نظامی روز دنیا را به هم ریختند. اینها چطور فکر می کردند؟ بچه ها وقتی در کربلای4 شکست خوردند زانوی غم بغل نگرفتند که ما شکست خوردیم این بچه ها وقتی معادلات دشمن را در خرمشهر به هم ریختند و آن شهر را فتح می کنند یک فرمانده آن بالا نشسته که خیلی حواسش به نیروهایش هست تا ریشه درخت من در وجود بچه ها رشد نکند.

 
فرمانده سپاه عراق در مورد خرمشهر چه گفت؟
 
خرمشهر شهری که فرمانده سپاه هفتم عراق می گفت «خرمشهر حکم بالشتی را دارد که بصره بر آن آرامیده است.» بچه های ما خرمشهر را گرفتند و آنها قدرت تکلیف گرایی و ولایت پذیری بچه ها را نگرفتند که این دو عنصر ریشه در سال 61 هجری، یک نصف روز که برای همه نسل ها و اعصار حرف داشت، دارد.
 
اتفاقی که در یک نصفه روز افتاد همه از آن نصفه روز در مقابل ظلم و جور استفاده کردند نصف روزی که آدم هایش با دست خالی شهید می شدند.

اگر من بخواهم از آن نصفه روز یک پیام به ایران 59 بدهم این است که ای جمعیت 35 میلیون نفری سال 1359 شما که 72 نفر می شدید حتی اگر از 35 میلیون آدم 72 نفر هم شدید کافی است.

پیام دیگر آن این که از آن جمعیت، در مقابل لشکر چند صد هزار نفری زنده نمی مانید همه کشته می شوید حتی اگر 72 نفر باشید. این کلیدی بود که بچه ها در دفاع مقدس داشتند.

 
دفاع مقدس نماد مقاومت و سلحشوری ملت ایران سال‌ها در بایگانی راکد تاریخ خاک خورد
 
دفاع مقدس نماد مقاومت و سلحشوری ملت ایران، آزمایش یک تفکر و فرهنگ که سال ها در بایگانی راکد تاریخ خاک خورد. سال های سال زمانی که به ایران عهدنامه ترکمانچای و گلستان را تحمیل کردند این تفکر در این بایگانی بود اتفاقی که در یک نصفه روز عاشورا افتاده بود.

نقشه جغرافیای ایران عوض شد این دو عهدنامه باعث شد پادشاهان ترسوی این مملکت که این عهدنامه ها را بر آنها تحمیل کردند بخش های عظیمی از خاک ایران را به بیگانگان بدهند من می گویم اگر جایگاه ولایت پذیری و ولایت را بخواهیم در آن زمان بررسی کنیم حرف این است که اگر ولایت و این جایگاه بر این مملکت حکومت می کرد آیا عهدنامه گلستان و ترکمانچای به ایران حاکم می شد؟ و این نقشه جغرافیایی ایران بود؟

سال ها بعد یعنی سال 59 دشمن چند برابر قوی تر و مدرن تر نشده بود؟ که البته شدند. اما چرا آن اتفاق نیفتاد.

در اردوگاه های عراق افرادی را دیدیم که کتاب پنجم دبستان عراق در دستشان بود که در آن کتاب دیدیم اگر خوزستان را بگیرند نقشه عراق به گونه ای دیگر است و با وجود اینکه عراق خوزستان را هنوز نگرفته بود، نقشه خوزستان را در کتاب ترسیم کرده بود و من در چند جا عینا این را دیده بودم.

 
امام می گوید خرمشهر را خدا آزاد کرد تو به تکلیفت عمل کردی کار بزرگ انجام دادی پس حواست به جایگاه رفیع و عظیم خدا باشد
 
یک رهبر آن بالا ایستاده و در قضیه خرمشهر حواسش هست، خرمشهری که دنیا مات و مبهوت از فتحش می ماند بخاطر اینکه بچه ها غره نشوند امام می گوید خرمشهر را خدا آزاد کرد تو به تکلیفت عمل کردی کار بزرگ انجام دادی پس حواست به جایگاه رفیع و عظیم خدا باشد. این بچه ها برای خدا جنگیدند و بنده خالص خدا را تبعیت کردند چون برای خدا جنگیدند و بنده خالص خدا را به عنوان نايب امام زمان(عج) تبعیت کردند این شد که 2778 روز جنگیدیم در 2780 مرز. همه بلوک شرق و غرب دنیا متحیر بودند اما یک وجب خاک را به دشمن ندادیم.

بر این کشور ولایت حاکم بود به شما تاکید می کنم مرتب انگشت بگذارید جایی که فوکویاما انگشت گذاشت. او گفت ایران بسان کبوتری است که این کبوتر دو بال دارد بال شهادت ریشه در نهضت امام حسین(ع) و بال دیگر ریشه در مکتب انتظار دارد این زره که این کبوتر را در برگرفته ولایت فقیه است. آنها خوب می دانند که گلوله ها را باید کجا بزنند.

آنهایی که بالگردشان به زمین می نشینند و در خانه عراقی را می زنند و سرباز اجنبی نجس آمریکایی پایش را روی کمر و سینه مرد عرب می گذارد و او را در کشورش تحقیر می کند؛ قطعا اگر آنها ولایت می دانستند خرد شدن حمیت مرد خانواده در مقابل چشم خانواده اتفاق نمی افتاد. استراتژی تن در برابر تانک باعث شد که رزمندگان ما در برابر آدم های پلید بجنگند آدم هایی که اگر دستشان می رسید با هر فکری، رحم و مروت نداشتند.

بچه ها شاهدند نسلی که معادلات دشمن را به هم زدند کسانی بودند که دشمنان آن طرف مرزی فقط در روز عاشورا برای اینکه آنها سینه نزنند وقت و هزینه می کردند تا واکسن ضد عاشورا را درست کنند. این واکسن را در شیشه می آوردند و برای 20 نفر تزریق می کردند بعد از تزریق تب و لرز چنان انسان را می گرفت که دست قدرت سینه زدن را نداشت. این واکسن که 24 ساعت قبل روز عاشورا تزریق می شد ماموریتش این بود که نگذارد بچه ها در روز عاشورا مراسم سینه زنی داشته باشند.

 
نقشه ای که عراق برای ایران کشیده بود نقشه ای نبود که از آن کوتاه بیایند
 
نقشه ای که عراق برای ایران کشیده بود نقشه ای نبود که از آن کوتاه بیایند. آنها می فهمیدند که از کجا خوردند.

حسین کامل داماد صدام که روزي یک گروهبان پاپتی در روستای العوجه عراق بود به درجه سرلشگری می رسد آن فرمانده گروهان تعریف می کرد من شاهد بودم که حسین کامل در انتفاضه شعبانیه روی تانک خطاب به امام حسین(ع) گفته بود حسین تو حسینی و من حسین بجنگ تا بجنگیم این آدم ها فهمیده بودند از کجا خوردند.

من در کتابی که نوشتم جایی اشاره به جان محمد کریمی و ابراهیم دلیری پور کردم فرمانده و جانشین یک گردان که آنقدر مقاومت کردند تا شهید شدند آنها را بعثی ها سوزاندند.

من آن موقع 16 ساله بودم تصویری که در کتاب دیدید تصویر بچگی من است که داشتم شعری برای رزمنده ها می خواندم من شاهد بودم آن نگاه پشت خاکریز، که می خواست چه بلایی سر ملت بیاورد و چه نقشه هایی داشت.

وقتی من اعتراض کردم که چرا جنازه را می سوزانند؟ افسر عرافی گفت آره می سوزانیم مگر نه شما ایرانی ها آتش پرستید گفتیم آتش بزنیم تا با آتش محشور شوید و به آرزوی خود برسید. این نگاه در وجود بعثی ها بود.
 
من شاهد بودم بچه های قد و نیم قد به تاسی از عاشورا نبرد نصف روز را فهمیدند که می شود با تن در برابر تانک ایستاد و پیروز شد.

در اولین باز جویی تخصصی خودم در شهر العیمونه، سپاه چهارم عراق یک افسر عراقی پرسید بگو ببینم خمینی قرص و شربتی به شما داده که از مرگ نمی ترسید؟ آخوندها شما را شستشوی مغزی دادند. آن روز چهار روحانی کنار من شهید شدند. از 118 نفری که شهید شدند من زنده ماندم که پای راستم قطع شده بود و به زمین افتاده بودم.
 
من گفتم آن روز از این چهار روحانی یکی از آنها رجز می خواند و آرپیچی می زد هنوز هم صدای «والله من قطعت.....» سید محمد غلامی که از مدرسه علمیه شیراز آمده بود در گوشم می پیچد. بچه ها تصور کنید که یک روحانی در جاده می ایستد آرپیچی و کلاش به دست می گیرد و در جاده با آن همه سر و صدا در مقابل دشمن می ایستد.

 یکی که مجروح کنار جاده افتاده مچ پای رزمنده ای که می خواهد از کنارش رد شود را می گیرد و رجب علی می گوید کجا می روی؟ فکر می کند که این بسیجی می خواهد فرار کند اما آن بسیجی می گوید می روم گلوله آرپیچی بردارم. شما در این قطعه تصور کنید سید محمد غلامی بچه ها را تشویق به مقاومت می کند و می گوید امروز اراده شما با دشمن می جنگد نه این تکه های آهن. می خواهید پیروز نشویم؟

وقتی پیرمرد 70 ساله ای که در همان جاده نوک دژ می رود و اذان می گوید و می گوید امروز مثل روز عاشوراست. این آدم وقتی هر دو پایش تکه تکه می شود و بعد شهید برای رزمندگان خشاب پر می کند. این افراد این گونه ولایت پذیری و دفاع از خود و مملکتشان را ثابت می کند. اینها درس عملی ما از آن نصف روز است.
 
من می گویم این مدل امروز هم در شرایط آرام جواب می دهد اما مدیریت این مدل؛ مدلی که در شرایط سخت بحران را مدیریت کرد و پیروز شد هم اکنون هم این مدل ولایت پذیری، دفاع و خدمت است اگر این بچه ها امروز می بودند و یا کاری به آنها می دادند تا مرحله جان خدمت می کردند.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها