امام حسين (ع) در آخرين لظات زندگي خود رو به شمر بن ذيالجوشن فرمود:
«واي بر شما! اگر دين نداريد و از روز معاد نميهراسيد، دست كم در
دنيايتان، آزاده و بزرگمنش باشيد.»
به گزارش فارس، پيمان امام حسين (ع) براي دفاع از آخرين و كاملترين دين
توحيدي و الهي، هيچگاه نشكست و آن امام همام با ريختن خون خود و همچنين
جانفشانيهايي كه ياران و اصحاب باوفا و كمتعدادش كردند و اسارتي كه
زنان و دختران اهل حرمش كشيدند، آبروي تمام بشريت در تمام طول تاريخ شد.
حدود 1400 سال است كه قلمهاي دوست و دشمن، موافق و مخالف، مسلمان و
غيرمسلمان در نگاشتن ظلمهاي بيحد و حصر يزيديان در دشت كربلا در كار است
و تا كنون نتوانسته گوشهاي از جناياتي كه بر اهل بيت پيامبر رفت را به
دوستداران حق و حقيقت و عدالت و آزاديخواهي بشناساند.
شايد دردآورترين بخش از اين نوشتهها مربوط شرح شهادت سيدالشهدا (ع) باشد
كه در هر بخش آن ميتوان حزن بي حد را درك كرد. اين نوشتار هم گوشهاي از
مطالب بيان شده در كتابهاب تاريخي و مقاتل است كه در دانشنامه 14 جلدي
امام حسين (ع) چاپ و منتشر شده است كه آنها را مرور ميكنيم.
* امام لباسي را ميطلبد كه كسي بدان رغبت نكند
«الملهوف»: امام حسين فرمود: «برايم لباسي بياوريد كه كسي به آن رغبت نكند تا زير لباسهايم بپوشم و مرا برهنه نكنند.»
براي امام شلواركي آوردند. امام نپذيرفت و فرمود: «اين لباس خواري است.»
سپس خود امام لباس كهنهاي را برداشت و آن را پاره كرد و زير لباسش پوشيد
اما هنگامي كه شهيد شد آن را نيز بردند و امام را برهنه رها كردند.
آنگاه امام شلوارهايي پنبهاي را ـ كه بافت يمن بود ـ خواست و آن را پاره
كرد و پوشيد و از آن رو پاره كرد تا آن را نبرند، اما هنگامي كه كشته شد،
بحر بن كعب ـ كه خداوند لعنتش كند ـ آن را هم برد و حسين را برهنه رها كرد.
دستان بحر، پس از اين كار در تابستان مانند چوب خشك ميشد و در زمستان از
آنها چرك و خون تراوش ميكرد تا آن كه خداي متعال او را هلاك كرد.
«المناقب» ابن شهر آشوب: آنگاه امام حسين (ع) فرمود: «لباسي برايم بياوريد
كه كسي به آن رغبت نكند و زير لباسهايم بپوشم تا برهنهام نكنند؛ چرا كه
من كشته ميشوم و لباس و سلاحم را ميبرند.»
براي امام شلواركي آوردند؛ اما نپذيرفت و فرمود: «اين لباس اهل ذمه است.»
سپس لباسي بلندتر را كه از شلوار، كوتاهتر و از شلوارك بلندتر بود آوردند و امام آن را پوشيد.
«تاريخ الطبري» به نقل از ابو مخنف: سليمان بن ابي راشد، از حميد بن مسلم
برايم نقل كرد كه: چون حسين با سه يا چهار نفر، تنها ماند شلوار يماني
محكمش را كه چشم را خيره ميكرد خواست تا آن را زير لباسش بپوشد. آن را
پاره پاره و رشته رشته كرد كه پس از شهادتش به غارت نبردند.
يكي از ياران او گفت: «كاش زير آن، شلوارك مي پوشيدي!»
فرمود: «شلوارك لباس خواري است و براي من شايسته نيست كه آن را بپوشم.»
اما هنگامي كه حسين به شهادت رسيد، بحر بن كعب آن را نيز از [تن] ايشان درآورد و ايشان را برهنه رها كرد.
نيز عمرو بن شعيب از محمد بن عبدالرحمان برايم نقل كرد كه هر دو دست بحربن
كعب در زمستان آب ترشح ميكرد و در تابستان مانند چوب خشك ميشد.
* خداحافظي امام با زنان
«المناقب» ابن شهر آشوب: سپس حسين با زنان، وداع كرد. سكينه، شيون ميكرد.
امام او را به سينهاش چسباند و فرمود: «اي سكينه! بدان كه پس از من،
گريهات طولاني
خواهد بود، هنگامي كه مرگ، مرا دريابد.
با اشك حسرتت، دلم را آتش مزن
تا آنگاه كه روح در بدن دارم
و چون كشته شدم، تو سزامند گريستني
اي بهترين زنان!»
* وصيتهاي امام
«اثبات الوصيه»: حسين (ع) ، سپس علي بن الحسين (ع) را كه بيمار بود، فرا
خواند و اسم اعظم و ميراثهاي پيامبران را به او وصيت كرد و او را آگاه
كرد كه علوم و نوشتهها و قرآنها و سلاح را به امسلمه ـ كه خدا از وي
خشنود ـ باد سپرده و به وي فرمان داده است كه همه آنها را به او بدهد.
«الكافي» به نقل از ابوجارود: امام باقر (ع) فرمود: «حسين بن علي (ع)
هنگامي كه آنچه بايد برسد به او رسيد، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسين را
فراخواند و نوشتهاي در هم پيچيده و وصيتي آشكار به او داد. علي بن الحسين
(ع) درد شكم داشت و با آنان بود؛ اما او را به خودش واگذاشته بودند و فكر
نميكردند كه از آن بيماري جان سالم به در برد. فاطمه آن نوشته را به علي
بن الحسين (ع) داد و سپس ـ به خدا سوگند اي زياد ـ كه آن نوشته به ما
رسيده است.»
گفتم: «خدا مرا فدايت كند در آن نوشته چيست؟»
فرمود: «به خداسوگند، همه نيازهاي فرزندان آدم از روز خلقت آدم تا فناي
دنيا در آن آمده است. به خدا سوگند در آن حدود هم هست حق [مقدار] ديه يك
خراش.»
«الكافي» به نقل از ابوحمزه ثمالي از امام باقر (ع): چون هنگام وفات پدرم
علي بن الحسين (ع) فرا رسيد، مرا به سينه اش چسباند و سپس فرمود: اي فرزند
عزيزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسيدن وفاتش به من وصيت كرد، وصيت
ميكنم و نيز به آنچه پدرش به وي وصيت كرده است.»
سپس فرمود: «اي پسر عزيزم! مبادا بر كسي ستم كني كه در برابر تو هيچ ياوري جز خدا ندارد!»
* اجازه خواستن فرشتگان براي ياري كردن امام
«كمالالدين و تمام النعمه» به نقل از اَبان بن تغلب از امام صادق (ع):
چهار هزار فرشته فرود آمدند و قصد نبرد در كنار حسين (ع) را داشتند كه به
آنها اجازه داده نشد. بالا رفتند تا [از خداوند] اجازه بگيرند؛ اما هنگامي
كه پايين آمدند حسين (ع) كشته شده بود و آنان پريشان و غبارآلوده تا روز
قيامت نزد قبر حسين ميگريند.
«الغيبة» نعماني به نقل از اَبان بن تغلب، از امام صادق (ع) درباره نزول
فرشتگان: چهار هزار فرشته نشاندار ـ كه با پيامبر خدا (ص) بودند ـ و سيصد
و سيزده فرشتهاي كه در جنگ بدر با پيامبر خدا (ص) بودند و نيز چهار هزار
فرشته ديگر، با آنان به آسمان عروج كردند تا اجازه بگيرند كه همراه حسين
بن علي (ص) بجنگند؛ اما چون بازگشتند، حسين (ع) به شهادت رسيده بود و
آنان، پريشان و غبارآلود، تا روز قيامت نزد قبر حسين (ع)، ميگريند و همگي
آنان، انتظار قيام قائم (عج) را ميكشند.
* آخرين ياري خواهي امام (ع) براي اتمام حجت
«الملهوف»: هنگامي كه حسين (ع)، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم
گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد: «آيا مدافعي هست كه از حرم پيامبر
خدا (ص) دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه در كار ما از خدا بترسد؟ آيا
دادرسي هست كه به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آيا باريدهندهاي هست كه به
خاطر خدا، ما را ياري دهد؟».
پس صداي نالهزنان برخاست.
«مقتلالحسين(ع)» خوارزمي: آنگاه حسين (ع)، به چپ و راستش نگريست و هيچ
مردي را نديد. علي بن الحسين، زينالعابدين(ع) ـ كه سنش از علي [اكبر]
شهيد، كمتر و بيمار بود و نسل خاندان محمد (ص) از طريق او استمرار يافت ـ
بيرون آمد؛ ولي نميتوانست شمشيرش را حمل كند و ام كلثوم، پشت سر او
فرياد ميزد: «اي پسر عزيزم! بازگرد.»
علي گفت: «اي عمه! بگذار پيش روي فرزند پيامبر خدا (ص) بجنگم.»
حسين(ع) فرمود: «اي ام كلثوم! او را بگير و بازگردان تا زمين، از فرزندان خاندان محمد (ص)، تهي نماند».
* نبرد انفرادي امام (ع) با دشمنانش
«الارشاد»: هنگامي كه جز سه تن از ياران حسين (ع) باقي نماندند، امام (ع)
به دشمن، حمله برد و آنان را از خود، دور ميكرد و آن سه تن، از او حفاظت
ميكردند تا آن كه آنان نيز كشته شدند. امام (ع) كه از زخمهاي تن و سرش،
سنگين شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشير ميزد و آنها، از چپ و راست
او ميگريختند.
حميد بن مسلم ميگويد: «به خدا سوگند، آن وقت، شكست خوردهاي را نديده
بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند، اما اين گونه استوار و
پر دل و جسور مانده باشد. پيادگان، بر او يورش ميبردند و او هم بر آنان،
يورش ميبرد و چپ و راست او، مانند فرار بزها به هنگام حمله گرگ، از هم
شكافته ميشدند.»
«الملهوف»: راوي ميگويد: آن گاه حسين (ع)، دشمن را به نبرد تن به تن فرا
خواند و همه كساني را كه به جنگش ميآمدند، از ميان برميداشت تا آن جا كه
تعداد فراواني از آنها را كشت و در اين حال، ميفرمود:
«مرگ، از ننگ، بهتر است و ننگ، از ورود به آتش».
يكي از راويان ميگويد: «به خدا سوگند، تاكنون شكستخوردهاي را نديده
بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند؛ اما اينگونه استوار و
پردل مانده باشد. پيادگان، بر او يورش ميبردند و او هم بر آنان، يورش
ميبرد و آنان، مانند فرار بزها به هنگام حمله گرگ، از هم شكافته ميشدند.»
او بر آنان، حمله ميبرد و درحالي كه آنان، بالغ بر سي هزار نفر بودند،
از پيش پاي او، مانند ملخهاي پراكنده، ميگريختند و او، دوباره به جاي
خويش، باز ميگشت و ميگفت: «هيچ نيرو و تواني، جز از جانب خداوند والا
مرتبه بزرگ، نيست».
«الفتوح»: آنگاه، حسين(ع) [دشمن] را به نبرد تن به تن، فرا خواند و همه
قهرماناني را كه به جنگ او ميآمدند، ميكشت تا آن كه تعداد فراواني را از
آنها كشت.
شمر بن ذيالجوشن ـ كه خدا لعنتش كند ـ پيشاپيش دسته بزرگي، جلو آمد.
حسين(ع) با همه آنها جنگيد و آنها نيز با او جنگيدند ... آن گاه حسين
(ع)، مانند شير شرزه به آنها حمله برد و در پي كسي نميرفت، جز آن كه او
را با ضربه شمشيرش به زمين ميانداخت. تيرها از هر سو به طرف او ميآمدند
و به گلو و سينه او ميخوردند. و او ميفرمود: «اي امت بدكار! پس از محمد،
چه بد كرديد در حق امت و خاندانش. هان! شما پس از من، ديگر از كشتن هيچ
بندهاي از بندگان خدا، هراس نخواهيد داشت؛ بلكه چون مرا كشتيد، كشتن هركس
ديگري بر شما گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ اميد ميبرم كه خدا، مرا
با خواري شما، گرامي بدارد و انتقام مرا از شما به گونهاي كه نميدانيد،
بگيرد».
حُصَين بن نُمَير سَكوني، بر حسين (ع) بانگ زد: «اي پسر فاطمه! خدا چگونه انتقام تو را از ما ميگيرد؟»
حسين(ع) فرمود: «ميانتان، ترس و درگيري مياندازد و خونتان را [به دست خودتان] ميريزد و آنگاه، عذاب را بر شما سرازير ميكند».
* امام(ع) در پي آب
«الاخبار الطوال»: حسين (ع) تشنه شد و كاسه آبي خواست. هنگامي كه آن را به
دهان برد، حصين بن نمير، تيري به سوي او انداخت كه به دهانش فرو رفت و
ميان او و آب نوشيدن، مانع شد و حسين (ع)، كاسه را از دست، فرو گذاشت.
هنگامي كه ديد دشمنان از او پس ميكشند برخاست و بر تل و سيل بند كنار
فرات، به سوي آب رفت كه جلويش را گرفتند و او به همان جا كه بود، بازگشت.
«منيرالاحزان»: سپس، نبرد را متوجه حسين (ع) كردند و او را از فراواني
زخمها و ضربهها، مانند تكه گوشتي كردند. امام (ع)، آبي براي نوشيدن
ميجوييد و نمييافت و 72 زخم، برداشته بود.
«بستان الواعظين»: حسين (ع) به هنگام شهادتش آبي طلبيد، اما از او باز
داشتند و تشنه به شهادت رسيد و بر خدا وارد شد تا از شراب بهشتي، سيرابش
كند.
«الملهوف»: نبرد را متوجه او كردند و او بر آنان، و آنان بر او حمله ميبردند و او با وجود آن، آبي براي نوشيدن ميجوييد و نمييافت.
«الفتوح»: دشمنان بر او حمله بردند و پيوسته، او بر آنان و آنان بر او
حمله ميبردند و او در اين ميان، آبي ميجست تا از آن بنوشد و هر بار كه
به تنهايي به سوي فرات، يورش ميبرد، به او حمله ميكردند تا او را از آب،
باز دارند.
«الارشاد»: هنگامي كه شمر بن ذي الجوشن، شجاعت حسين (ع) را ديد سواران را
فرا خواند و در پشت پيادگان قرار گرفتند و به تيراندازان فرمان تير داد.
آنان، او را تير باران كردند و از فراواني تيرها، مانند خارپشت شده بود.
امام (ع) عقب كشيد و آنان در برابر موضع گرفتند.
«مثيرالاحزان»: هنگامي كه حسين (ع) از شدت جراحات زمينگير شد و ديگر توان حركت نداشت. شمر، فرمان داد كه او را تير باران كنند.
«الفتوح»: تيرها را از هر سو به طرف حسين (ع) ميآمدند و به گلو و سينه
او ميخوردند. و او ميفرمود: «اي امت بدكار جه بد جانشيناني براي محمد،
در ميان امت و خاندانش بوديد. هان! شما از من، ديگر از كشتن هيچ بندهاي
از بندگان خدا، هراس نخواهيد داشت؛ بلكه چون مرا كشتيد كشتن هر كس ديگري
بر شما، گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ مرا با خواري شما، گرامي
بدارد و انتقام مرا از شما، به گونهاي كه نميدانيد، بگيرد.»
«تاريخ الطبري» به نقل از سعد بن عبيده: حسين (ع) جلو آمد و با نمايندگان
ابن زياد، گفتوگو كرد. گويي اكنون به رداي خط دار او مينگرم، هنگامي كه
با آنان، سخن گفت، بازگشت. مردي از قبيله بني تميم ـ كه به او عمر طُهَوي
ميگفتند ـ تيري به سوي او انداخت گويي اكنون آن تير را ميبينم كه ميان
شانههايش به راديش آويخته است.
* اصابت تيري به پيشاني امام
«الفتوح»: هر گاه حسين (ع) به تنهايي به سوي فرات يورش ميبرد، به او حمله
ميكردند تا او را از رسيدن به آب، باز بدارند. آن گاه، مردي از آنان ـ كه
كينهاش ابو حُتوف بود ـ تيري انداخت و بر پيشاني حسين (ع) نشست. حسين (ع)
تير را كند و آن را انداخت. خون به صورتش و محاسنش سرازير شد.
سپس حسين (ع) گفت: «خدايا! تو ميبيني كه من از دست اين بندگان نافرمان و
طغيانگرت، در چه حالي هستم. خدايا! يك يك آنان را به شمار آور و جدا از
هم و متفرق هلاكشان ساز و هيچ يك از آنان را بر روي زمين، باقي مگذار و
هرگز، آنان را ميامرز!»
* اصابت تيري به سينه امام
«مقتلالحسين» خوارزمي: حسين (ع) كه بر اثر نبرد، كمتوان شده بود، ايستاد
و به استراحت پرداخت. همان هنگام كه ايستاده بود، سنگي آمد و به پيشانياش
خورد.
خون از پيشانياش، سرازير شد. پارچهاي را گرفت تا خون از پيشانياش پاك
كند كه تيري با پيكان سه شاخه آهنين و مسموم آمد و در قلبش نشست.
حسين (ع) گفت: «به نام خدا و ياري خدا، و بر دين پيامبر خدا.»
آن گاه، سرش را به سوي آسمان، بالا برد و گفت: «خداي من! تو ميداني كه
آنان، مردي را ميكشند كه جز او، فرزندي پيامبري بر روي زمين نيست.»
سپس، تير را گرفت و آنان را از پشت خود، بيرون كشيد. خون، مانند ناودان،
از آن سرازير شد. حسين (ع) دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پر شد، آنان
را به آسمان پاشيد. قطرهاي از آن بازنگشت ... دوباره، دستش را به زخم
نهاد و چون از خون پر شد، بر سر و محاسنش كشيد و فرمود: «به خدا سوگند،
اين گونه خواهم بود تا جدم محمد (ص) را با خضاب خون، ديدار كنم و بگويم اي
پيامبر خدا! فاني و فلاني، مرا كشتند.»
* اصابت تيري به گلوي امام
«الامالي» صدوق به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق (ع)، از پدرش
امام باقر (ع)، از جدش امام زين العابدين (ع): حسين (ع) به چپ و راست
نگريست و كسي را نديد. سرش را به سوي آسمان، بالا برد و گفت: «خدايا! تو
ميبيني كه با فرزند پيامبرت چه ميكنند.»
قبيله بني كلاب، ميان حسين (ع) و آب، مانع شدند. تيري به سوي او پرتاب شد
كه به گلويش نشست و از اسبش به زمين افتاد. امام (ع) تير را گرفت و بيرون
كشيد.
سپس، خون را با كف دستش ميگرفت و هنگامي كه پر ميشد، به سر و صورتش ميماليد و ميگفت: «خداي را مظلوم و خوني، ديدار خواهم كرد.»
«الملهوف»: سپس سنان نيز تيري به سوي امام حسين (ع) انداخت. تير، بر گلويش
نشست. امام (ع) بر زمين افتاد. سپس راست نشست و تير را از گلويش بيرون
كشيد و دو دستش را كنار هم گرفت و هر گاه از خونش پر ميشدند، سر و صورتش
را با آن، خصاب ميكرد و ميفرمود: «خدا را اين گونه، خضاب كرده از خونم و
با حق عصب شدهام، ديدار خواهم كرد.»
«الفتوح»: سنان بن انس نخعي، تيري به سوي حسين (ع) انداخت. تير، بر گلويش
نشست. صالح بن وهب يَزَني هم نيزهاي به پهلوي حسين (ع) زد. حسين (ع) از
اسبش به زمين افتاد. سپس، راست نشست و تير را از گلويش بيرون كشيد. كف
دستانش را كنار هم ميگرفت و هر گاه از خونش پر ميشدند، آنها را به سر و
صورتش ميماليد و ميگفت: «اين گونه خدايم را با خونم و با حق غصب شدهام،
ديدار خواهم كرد.»
* اصابت تير بر دهان امام (ع)
«الكامل في التاريخ»: تشنگي حسين (ع) شدت گرفت. نزديك فرات شد تا آبي
بياشامد. حصين بن نمير، تيري به سوي ايشان انداخت كه به دهانش اصابت كرد.
حسين (ع) خون با دستش ميگرفت و به سوي آسمان، پرتاب ميكرد. سپس حمد و
ثناي الهي را به جاي آورد و آن گاه گفت: «بار خدايا! از رفتاري كه با پسر
دختر پيامبر ميكنند، به تو شكوه ميبرم. بارخدايا! يكايكاشان را به شمار
آور و يكايك آنان را بكش و هيچ يك از ايشان را باقي مگذار.»
نيز گفتهاند، كسي كه به حسين تير انداخت مردي از قبيل بني اَبان بن دارِم بود.
«تذكرةالخواص» به نقل از هشام بن محمد: حصين به تميم، تيري به سوي حسين
(ع) انداخت كه به لبهايش خورد و خون از آنها، سرازير شد. حسين (ع) در
حالي كه ميگريست ميگفت: «خدايا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و
خاندانم ميكنند، به تو شكوه ميبرم.»
سپس، تشنگياش شدت گرفت.
«المناقب» ابن شهر آشوب به نقل از ابن عُيَينَه: دو تن از قاتلان حسين (ع)
را ديدم يكي از آنها ...، ظرف آب را ميگرفت و آن را تا آخر، سر ميكشيد؛
اما سيراب نميشد. اين، از آن رو بود كه [روز عاشورا] ديد كه حسين (ع) ظرف
آبي را نزديك دهان برد، از آن مينوشد پس تيري به سوي او انداخت. حسين (ع)
فرمود: «خداوند تو را از در دنيا و آخرت، سيراب نكند.»
«مجابو الدّعوة» ابن ابي الدنيا به نقل از محمد كوفي: مردي از قبيله ابان
بن دارم به نام زرعه در كشتن حسين (ع) حاضر بود. او تيري به سوي حسين (ع)
انداخت كه به گلويش اصابت كرد. حسين (ع) خون را ميگرفت و به سوي آسمان
ميپاشد. اين، از آن رو بود كه حسين (ع) آبي طلبيد تا بنوشد و هنگامي كه
آن مرد تير زد، ميان او و آب، جدايي انداخت [و نتوانست آب بنوشد].
حسين (ع) گفت: «خدايا! او را تشنه بدار. خدايا! او را تشنه بدار»
يكي از شاهدان مرگش برايم نقل كرد كه: آن مرد، از احساس حرارت در شكمش و
سردي پشتش، فرياد ميكشيد و جلوي او، يخ و بادبزن و در پشت او، آتشدان بود
و ميگفت: «به من آب بدهيد. تشنمگي مرا كشت!»
كاسه بزرگي برايش ميآورند كه در آن شربت يا آب و شير بود و اگر پنج تن از
آن مينوشيدند، سيراب ميشدند؛ ولي او مينوشيد و دوباره ميگفت: «به من
آب بدهيد. تشنگي مرا كشت!»
سرانجام شكمش، [به سبب بسيار نوشيدن آب] مانند شكم شتر شكافته شد.
* سخن گفت زينب (س) با عمر بن سعد
«تاريخ الطبري» به نقل از عبدالله بن عمار: زينب دختر فاطمه (س) و خواهر
حسين (ع) بيرون آمد ... و اين گونه ميگفت: «كاش آسمان، خراب ميشد و بر
زمين ميافتاد!»
عمر بن سعد، به حسين (ع) نزديك شده بود. زينب (ع) به او گفت: «اي عمر بن سعد! آيا اباعبدالله را ميكشند و تو، نگاه ميكني؟!»
گويي اشكهاي عمر را ميبينيم كه بر گونهها و محاسنش روان است. آن گاه، عمر از او روي گرداند.
«الارشاد»: خواهر امام، زينب (س) به درگاه خيمه آمد و عمر بن سعد بن ابي
وقاص را ندا داد: «واي بر تو، اي عمر! آيا اباعبدالله را ميكشند و تو
نگاه ميكني؟»
عمر، پاسخش را نداد. زينب (ع) بانگ زد: «واي بر شما! آيا مسلماني ميان شما نيست؟! هيچ كس، پاسخي به او نداد.»
* سخنان زينب (س) هنگام شهادت برادر
«الملهوف»: زينب (ع) از در خيمه بيرون آمد و فرياد ميزد: «واي، اي برادر!
واي، اي سرو من! واي، اي خاندان من! كاش آسمان، خراب ميشد و به زمين
ميافتاد و كوهها، خاك و در دشتها، پراكند ميشدند!»
* هجوم بردن به خيمهها
«تاريخالطبري» به نقل از ابو مخنف: سپس شمر بن ذي الجوشن، با تني چند
(حدود ده) تن از پيادگان سپاه كوفه، پيشروي كردند و به سوي خيمهاي كه
اثاث و خانواده حسين (ع) در آن بود، رفتند و ميان او و خيمههايش، مانع
شدند.
حسين (ع) فرمود: «واي بر شما! اگر دين نداريد و از روز معاد نميهراسيد،
دست كم در دنيايتان، آزاده و بزرگمنش باشيد. خيمه و خانواده را از دستبرد
اراذل و اوباشتان دور بداريد.»
ابن ذيالجوش گفت: «اين حق براي تو هست، اي پسر فاطمه!»
«مثيرالاحزان»: حسين (ع) پيوسته ميجنگيد تا آن شمر بن ذيالجوشن آمد و
ميان او و خيمهاش، مانع شد. امام (ع) فرمود: «به زودي خيمهام براي شما
مباح خواهد شد؛ ولي نابخردان و سركشانتان را از آن، بازداريد و اگر دين
نداريد، دست كم در دنيا، آزاده باشيد.»
شمر به او گفت: «اي فرزند فاطمه! چه ميگويي؟»
فرمود: «ميگويم من با شما ميجنگم و شما با من ميجنگيد؛ ولي زنان كه گناهي ندارند.»
شمر گفت: «اين حق براي تو هست.»