بولتن نيوز: از همان سالهاي ابتدايي دولت اصلاحات، بسياري از اصلاحطلبان به اين نتيجه رسيدند كه اين جنبش به دليل مشكلات ماهيتي و شكلي كه دارد نميتواند دوام زيادي بياورد. بسياري از كارشناسان حتي بر اين عقيده بودند كه اين جنبش خيلي زود با عدم اقبال و توجه جامعه، به سمت شكست رفته و به مرور از صفحه سياست كشور حذف خواهد شد.
براي مثال، مصطفي تاجزاده معاون سياسي سيد محمد خاتمي و از اعضاء اصلي فتنه 88، به خوبي متوجه ضعف كارآمدي جريان اصلاحات به خصوص در چهار سال دوم رياست جمهوري شده و همان زمان اينطور بيان كرد: «اگر جنبش اصلاحات نتواند نيرويي را بسيج كند و به خيابان آورد و اگر نتواند آنها را كنترل كند، بهتر است برود و اجازه دهد جامعه راه خود را ادامه دهد.»... يعني اگر در اين چند سال كه اصلاحطلبان قدرت داشتند نتوانستند چنين سازماندهي داشته باشند بهتر است به عنوان يك گروه اقليت متنفذ كنار بايستند . اگر جبهه دوم خرداد نميتواند نيرويي بسيج كند بايد مشكل را در خود جستجو كند.»
و يا محمد قوچاني نيز چنين گفته بود: «جنبش اصلاحات به مسامحه و جهت التيام روح ما، جنبش خوانده ميشود در حالي كه فاقد هر گونه بنيان اجتماعي براي مبارزه سياسي است. فقدان سازمان، تئوري، استراتژي، تاكتيك و...»
صادق زيباكلام نيز كه با اظهار نظرهاي متفاوت و متضادش گاهي اوقات داد همگان را در مي آورد نيز در ايام دولت اصلاحات چنين نوشت:
«به گمان من مجموعهاي از فقدان تشكل، رهبري، سازماندهي، طرح و برنامه، اختلافات داخلي، رقابت نداشتن اهداف مشخص و استراتژي تدوين يافته، اگر بيش از مخالفت و كارشكني جناح راست بر دوم خرداد و روند اصلاحات ضربه وارد ساخته، يقينا كمتر از آن نيز در ناكام كردن دوم خرداديها نقش نداشته است. به علاوه سياستهاي فرصتطلبانه، اشتباهاتي كه در اثر بيتجربگي، ناپختگي و غرور و تكبر سياسي شماري از رهبران دوم خردادي در پيكره اصلاحات وارد آمده به نوبه خود، دست كمي از مخالفت محافظهكاران نداشته است.»
مجموع اين موضوعات موجب شد تا پس از پايان دولت اصلاحات، عملا عمر دولت مستعجل اصلاحطلبان نيز به سر آمده و با عدم توجه جامعه به آنان، از صفحه سياست كشور كنار بروند. البته اين مسأله تنها در ظاهر و به دليل از دست دادن پايگاه اجتماعي و مردمي اصلاحطلبان رخ داد و گرنه در باطن، نخبگان و ليدرهاي اين جريان هرگز شكست خود در انتخابات مجلس و رياست جمهوري را به معناي پايان كار خود قلمداد نكرده و همچنان به فكر بازگشت به قدرت بودند.
شايد بتوان گفت بروز حادثهاي به نام فتنه 88، محصول همين نگاه اصلاح طلبان به قدرت و سياست بود. آنها مي خواستند به هر طريقي كه شده به قدرت بازگشته و مجددا بر اريكه حكومت دست يازند. و نتيجه همان شد كه همگان ديديم و شنيديم و خوانديم.
اين روزها اما با نزديك شدن موسوم يازدهمين انتخابات رياست جمهوري، مجددا فعاليت هاي سياسي اصلاح طلبان آغاز شده است. تقريبا روزي نيست كه خبر و گزارش و مصاحبه اي از يكي از اعضاء اصلي و ليدرهاي جريان موسوم به اصلاح طلبان در خبرگزاريها، سايتها، مطبوعات و نشريات به چشم نخورد. اينها همه حاكي از برنامه گسترده اصلاحطلبان براي انتخابات پيشرو دارد. اصلاحطلبان حتي اگر قسم بخورند و اين موضوع را هم انكار كنند اما چه كسي است كه چنين حجمي از فعاليتها را ببيند و قسم آنان را واقعي بشمارد!
اين در حالي است كه برخي از اصلاحطلبان ميانهرو به عملكرد اصلاحطلبان انتقاد داشته و نسبت به آينده آن به ديده ترديد نگريستهاند. براي مثال، چندي پيش سيد صادق خرازی در مصاحبه با نشریه اصلاحطلب آسمان در انتقاد از دولت اصلاحات و ضربههاي كه اصلاحات از ناحيه خود اصلاحطلبان خورده است چنين گفت:
«در دوره اصلاحات دستگاه سیاست خارجی هم از خودی ضربه می خورد و هم از غیر خودی، اما به زعم من بزرگترین ضربات را دستگاه سیاست خارجی از تندروی خودیها خورد. برخی مواضع و رفتارهای هنجارشکنانه عده ای محدودیت های جدی برای متولیان سیاست خارجی به وجود آورد. برخی و عده ای که از سیاستمداران چپ کور بی منطق بودند، با یک گردش یک شبه به سیاستمداران روشنفکر اصلاح طلب نمایی تبدیل شدند که مشکل همه مسائل را در خود ارعابی و وادادگی محض جستوجو می کنند؛ روزگاری کوس چپ زدنهایشان چنان هزینه هایی را بر ملت و مملکت تحمیل میکرد و روزگاری کوس وادادگیشان چوب حراج بر داروندار این ملت زده است.
در سیاست خارجی نه آن چپ زدنها و چپکاری ها کارساز است و نه آن دلبستگی ها و وابستگی ها. اقدامات خارج از ضوابط برخی از اصلاح طلبان مثل مذاکرات با برخی از گروگان های سفارت آمریکا که خودشان عاملش بودند، در برقراری روابط با آمریکا مانع ایجاد کرد. این دسته از اصلاح طلبان با استحاله تدریجی افکار تند خودشان به قیمت نادیده انگاشتن تمام توان وظرفیت ملی به قدری دردسرساز شدند که از حد تحمل گذر کرد. یکی از دغدغههای عمده مسوولان کنترل غضنفرهای اصلاح طلب خوانده ای بود که بی دلیل مرعوب هیمنه قدرت غرب شدند.»
عباس عبدی از اصلاحطلبان تندرو نيز به بلاتکلیفی اصلاح طلبان به عنوان مشکل اصلی آنها اشاره کرده و گفته است که اصلاح طلبان ابتدا باید تکلیف خود را با خودشان روشن کنند که اصلاح طلب هستند یا در چارچوب جنبش سبز می خواهند فعالیت کنند. او در مناظره ای با امیر محبیان با تاکید بر اینکه اصلاح طلبان هر وقت بخواهند تشکیلات خود را می توانند سامان بدهند، گفته است:
«... اما تشكيلات اصلاح طلبان در ذيل گفتمان اصلاح طلبي جواب ميدهد نه در جنبش سبز؛ مشكلشان اينجاست. آن انتقادي كه من به آنها دارم اين است كه اين تشكيلاتي كه دارند و سريع مي توانند آن را سامان دهند در چارچوب اصلاحات جواب مي دهد و مي تواند بالفعل شود، در چارچوب جنبش سبز نمي توانند آن را بالفعل كنند چون آن جنبش چيز ديگري است و تشكيلات ديگري مي خواهد. بنابراين مشكلشان همان تعيين تكليف است. اصلاح طلبان خودشان را با دو راهبرد مواجه مي بينند، حالا حكومت ميتواند انتخاب كند اينها به كدام سمت گرايش پيدا كنند...»
عبدی سخنان خود را چنين ادامه داد: «اتفاقاتي كه بعد از انتخابات سال88 رخ داد يك نوع تغيير راهبردي را در عمل ايجاد كرد. چالش اصلي اين است كه اصلاح طلبان نه با راهبرد جديد توانستند خودشان را انطباق دهند و نه توانسته اند به راهبرد قبلي برگردند. يعني آمادگي اين كار را ندارند. واقعيت اين است كه فضاي سياسي به گونه اي است كه عده زيادي از اين نيروهاي اصلاح طلب ديگر نسبت به راهبرد اصلاحات خوشبين نيستند و فكر مي كنند اين راهبرد جواب نميدهد، بنابراين ادامه راه را غلط مي دانند. از طرف ديگر بخش قابل توجهي از نيروهاي اصلاح طلب مي گويند چاره اي جز حمايت از راهبرد اصلاحات نيست، بنابراين خودشان را متعهد و ملتزم به آن مي دانند. بخشي از نيروها نيز همانند آقاي خاتمي مي خواهند تركيبي بين اين دو را داشته باشند ولي شدني نيست. بنابراين تا مساله را با خودشان حل نكنند من فكر نمي كنم در شرايط كنوني بتوانند در انتخابات شركت كنند و اگر هم شركت كنند نه براي آنها مفيد است و نه براي كل ساخت سياسي كشور مفيد خواهد بود، اما شايد وضعيت تا ماههاي آينده تغيير كند...»