به گزارش سرویس نقد رسانه پایگاه 598 حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در آخرین اقدام خود، شش فیلم را تحریم نموده است. محتوای این فیلم ها بر اساس گزارش رجانیوز، متضاد با اصول اخلاقی – اسلامی و نیز منافع ملی جمهوری اسلامی می باشند، لیکن سازندگان آنها تأکید دارند که اتفاقاً فیلم هایشان کاملاً ارزشی است. در این نگاشته ما قصد نداریم وارد این دعوای بی نتیجه شویم و بحث کنیم که کدام طرف راست می گویند و کدام طرف دروغ؛ بلکه قصد داریم به علل بوجود آمدن و حل نشدن این اصطکاک ها که امروزه حوصله همه را به سر آورده است بپردازیم.
چرا دعوای فوق بی نتیجه و اصطکاکی است؟ زیرا اصول اولیه بحثی که بخواهد نتیجه دهد را دارا نمی باشد. فرض کنید یک کافر و یک مسلمان بخواهند بر سر حکم شرعی احتیاط بین رکعت دوم و سوم با یکدیگر به بحث بنشینند! آیا اصولاً شنیدن این جمله خنده آور نیست؟ دو نفر که از اساس ارزش های متفاوتی با یکدیگر دارند، بر سر یکی از مسائل خُرد شرعی می خواهند به توافق بنشینند.
دعوای فعلی نیز دقیقاً مصداق خفیف همین قضیه است؛ هر دو طرف مسلمان هستند، اما به قدری در برداشت های شان نسبت به اخلاق و دین از یکدیگر دور هستند، که یک مصداق را یک طرف غیراخلاقی خوانده و طرف دیگر نه تنها این نسبت را قبول نمی کند، بلکه اتفاقاً فیلمش را «اخلاقی» و «ارزشی» می خواند. واضح است که این دو طرف اصولاً تعریف واحدی از اخلاق و اصول اخلاقی ندارند. فرضاً یک نفر (سازنده پل چوبی) در فیلمش اکثر اتهاماتی که از سوی BBC و ضد انقلاب در مورد انتخابات 88 مطرح شد را تأیید می کند. حال بیاییم بحث کنیم که فیلم تو در جهت منافع ملی است یا خلاف آن! او اصلاً قائل است در انتخابات تقلب شده و در زندان ها شکنجه صورت گرفته، دیگر بر سر چه چیز می خواهیم با او بحث کنیم؟ بحث ما با او هنری نیست، سیاسی است.
یا دیگری (سازنده بی خود و بی جهت) یک هیولای چادری را به تصویر می کشد. حال بیاییم با او بحث کنیم که آیا فیلم تو ارزشی است یا خیر؟ او اصولاً چادری ها را هیولا می داند و آنها را ضد ارزش، سر چه چیز می خواهیم با او بحث کنیم؟ یا کسی که (سازنده من مادر هستم) آنقدر عشق های ضربدری در فیلمش بوجود می آورد که انسان فراموش می کند کدام فرد عاشق کدام یک بود؟! حال بیاییم با او بحث کنیم که رهبری فرموده به عشق های مربعی و مثلثی نپردازید؟ خب خود او احتمالاً در جلسه ای که این حرف زده شده حضور داشته و با توجه به ارتباطش با صدا و سیما، قطعاً این حرف را شنیده. پس دیگر بحث ما با او بر سر چیست؟ او اساساً نظر رهبری را در امر فرهنگ حجت نمی داند و برای خود شأن کارشناسی برتری قائل است. یا دیگری (سازنده پذیرایی ساده) که اقشار روستایی جامعه را عده ای پول پرست نشان می دهد که بخاطر پول، حاضرند ارزش های خود را فدا کنند و نیز سفرهای استانی رئیس جمهور را به سخره می گیرد، خب واضح است اساساً اقشار روستایی را همینطور پست می بیند و سفرهای استانی را همینطور مسخره می داند. بحث ما با او دیگر هنری نیست، ارزشی است.
نگاهی به فیلم های مطرح شده نشان می دهد که سازندگان آنها، از اساس با یک سری از ارزش های موجود مخالف اند و معتقد به حاکمیت ارزش های دیگری هستند. باز در اینجا حوزه هنری حداقل این صداقت را دارد که بگوید این فیلم ها مخالف ارزش هایش هستند، اما چنین صداقتی در این دست هنرمندان مشاهده نمی شود. آنها هیچگاه نمی آیند علناً اعلام کنند که «ما با این 10 ارزش مخالفیم و قصد داریم با آثارمان آنها را به نقد و چالش بکشیم». آنها می گویند «فیلم های ما ارزشی است» و در کمال بی صداقتی، سعی در سیاسی نمودن یک دعوای ارزشی می کنند.
هنرمندان با مردم صادق نیستند و هیچگاه نبودند؛ زیرا اصولاً کار اثر هنری «تأثیر مستقیم بر احساسات و تمایلات، بدون دخالت فکر» می باشد. هنرمند به نوعی «فریبنده» است؛ زیرا بدون آنکه به مخاطب بگوید قصد القای چه چیزی را در او دارد، مستقیماً اثر خود را بر «روح» یا به قول فروید بر «ناخودآگاه» فرد می گذارد. مخاطب نیر بدون آنکه بفهمد چرا، یکدفعه احساس می کند از یک سری چیزها بدش می آید و به چیزهایی علاقه پیدا کرده. هنرمند هیچگاه دست خود را رو نمی کند.
هنرمند مستقیماً با قلب مردم حرف می زند و واضح است که در دعوا با کسی که قصد دارد با واسطه قرار دادن فکر بر قلب اثر بگذارد، پیروز قطعی است. مخاطبش هم همینگونه پرورش می یابد و بیش از آنکه از عقل خود بهره ببرد، بر تعصبات و علایق تکیه می کند. لذاست که فرضاً به دفاع از آنجلینا جولی که صحنه های جنسی فیلم هایش را دیده بر می خیزد و اعتراض می کند که مگر شما فاحشه گری او را دیده اید که او را محکوم می کنید و از سوی دیگر، خودش هر تهمت و نسبت منفی را که نسبت به حکومت، روحانیت و افرادی که از آنها متنفر است می شنود، بدون لحظه ای درنگ و درخواست سند، می پذیرد.
تا بدینجا به چرایی زیر سوال بودن اصل دعوای کنونی پرداختیم. اما ادعای جدی تر این نگاشته این است که حتی اصلاح دعوای فعلی نیز تا سالیان سال ناممکن است. زیرا این اصلاح، منوط به فرهنگی است که ما فاصله چند صد کیلومتری با آن داریم. خیلی کم پیش می آید یک نظر سنجیده از سروش شنیده شود، اما نگارنده استثنائاً این شانس را داشته! در یکی از آخرین سخنرانی ها، او به این نتیجه رسیده است که مشکل ما نه مسئولین اند، نه روحانیت است، نه مذهبیون اند، نه اصولگرایان اند و نه روشنفکران، بلکه چیزی است که او «یک روحیه دیکتاتوری عمومی» می نامد. بواقع دعوای فوق تنها در صورتی قدری پیش خواهد رفت که دو طرف آن بنشینند و ساعت ها و ساعت ها با یکدیگر در ملاء عام گفتگو و بحث کنند. اما این اتفاق هیچگاه نخواهد افتاد؛ زیرا مسئولین حوزه هنری ضرورتی برای این کار نمی بینند.
آنها الآن «مدیر» هستند و یک یا چند بازیگر و فیلم ساز، هر قدر هم نشست خبری برگزار کنند و بیانیه بنویسند، «قانوناً» باعث عوض شدن تصمیم فوق نخواهند شد. از آنطرف هم مراجعی که حوزه می بایست به آنها پاسخگو باشد، اصولاً هنرمندان را آدم حساب نمی کنند (یعنی 180 درجه مخالف سیاست رهبری) و لذا هیچ، هیچ ضرورتی وجود ندارد که حوزه بنشیند و با فیلمسازان یا مسئولین شورای صنفی (در دعوای قبلی) مناظره و بحث کند. اصلاً این کار برای او اُفت شأن حساب می شود؛ زیرا یک مسئول که نباید به زیر دست خود پاسخ بگوید. این کار باعث از بین رفتن «پوزیشن مدیریتی» او می گردد. اگر او مسئول نبود، نه تنها دعوت هنرمندان را با سر جواب می گفت، بلکه به هر دری می زد تا بتواند در یک جلسه گفتگو شرکت کند.
اما نکته مهم که غفلت از آن موجب گمراهی است، این است که این روحیه خودمحورانه صرفاً مختص مسئولین حوزه نیست. اینکه هم اکنون هنرمندان تقاضای گفتگو می کنند، به این دلیل است که خود را در موضع پایین تر می بینند. والا در دروان اصلاحات که دوران جولان و قدرت تفکر آنها بود، ناقدین خود را اصولاً «آدم» هم حساب نمی کردند. آیا فردی مثل «فراستی» تازه وارد عرصه نقادی شده است؟ خیر؛ او سالیان سال با همین کیفیت به نقد فیلم های ایرانی می پرداخت، اما قبل از اینکه کرسی هفت را بدست بیاورد، فیلم سازان او را عددی حساب نمی کرند که بخواهند پاسخگویش باشند (کمااینکه هم اکنون هم بسیاری اینگونه اند و مثلاً وقتی فیلمشان فروش بالایی دارد، در جلسه نقد فیلمشان حاضر هم نمی شوند. باز به صداقت داریوش مهرجویی که این تکبرش را علناً با جمله «فراستی باید قرص بخورد» اعلام می کند).
دیکتاتوری ای که باعث صورت نگرفتن گفتگوها و مناظرات می شود، نه تنها مخصوص مسئولین، که مختص هیچ قشر خاصی از جامعه نیست. بلکه یک «رذیله اخلاقی عمومی» است. نگارنده پیش از این در یادداشتی جداگانه به ریشه های همه گیری این رذیله عمومی پرداخته است.
در این میان اکنون رسانه ها بدترین نقش را بازی می کنند. اینان تلاش می کنند مشکلات فرهنگی نام برده را با تبدیل مسأله به یک «جنگ» و سعی در غلبه رسانه ای نادیده بگیرند و بجای آنکه بحث را به سمت اختلافات بنیادی سوق دهند، طرف مقابل را با به رخ کشیدن خطاهای گذشته اش «ناک اوت» کنند. یک سو از هنرمندان بیانیه و مصاحبه می گیرد که سینمای ما بسیار ارزشی و اخلاقی است و اقدام حوزه محکوم است و سوی دیگر هم بیانیه و نامه می نویسد و مصاحبه می گیرد که سینما به سمت بی اخلاقی رفته و اقدام حوزه شجاعانه است و همینطور به خیال خام خود سعی می کنند «در جنگ کم نیاورند». یک طرف متوهم است که برای آزادی و حفظ سینمای ایران می جنگد و دیگری در توهم جنگ برای ارزش ها. حال آنکه هر دو طرف، تنها وضعیت را بدتر می کنند و توجهات را از مسأله اصلی منحرف. و از آن بدتر، برای کسانی سینه چاک می کنند که خودْ دیکتاتورهای کوچکی هستند.
در پایان نقل قولی از رهبر انقلاب، شاید بتواند برای معدود افرادی که به دنبال یافتن ریشه مشکلات اند سودمند باشد:
«ممكن است ما نسبت به برخى از فيلم ها معترض باشيم - خود من در آن حدى كه حالا مى فهمم و از تماشاى فيلم لذت مى برم، ممكن است ايرادى به يك فيلم داشته باشم... ليكن من كارگردان را متهم نمى كنم. عوامل گوناگونى براى خطا در جهت گيرى يك فيلم هست؛ يكى اش هم ممكن است نقش كارگردان باشد ... ما اگر احساس مى كنيم كه به وسيله ى يك كارگردان يك معرفت عميق صحيحى در يك فيلم منعكس نمى شود، بايد ببينيم اين معرفت عميق، چگونه مى توانست به دل اين كارگردان القاء شود تا او بتواند معرفت درونى خودش را منعكس كند. هر كسى بايد آنچه را كه خودش مى فهمد، خودش ادراك مى كند و خودش احساس مى كند، آن را در هنرش بگنجاند؛ والّا هنر يك چيز مصنوعى خواهد شد. طبيعت قضيه هم همين است كه آن سازنده ى فيلم و عنصر كارگردان، بالخصوص در اين ميان، يك معرفت درونى را منعكس مى كند. چگونه مى شد اين معرفت درونى، آن چنانى كه منِ بيننده مى پسندم، به اين كارگردان منعكس بشود و چرا نشده؟ اين جاى سؤال دارد.
... آيا در زمينه ى انعكاس آن معارف ارزشىِ اسلامى - كه من معتقدم در سينماى ما نشان زيادى از آنها وجود ندارد - به آن سازنده ى فيلم، به آن كارگردان و حتّى به آن بازيگر، كارى انجام گرفته و منعكس نشده است؟! من به خودم نگاه مى كنم، به حوزه ى علميه مان نگاه مى كنم و به دستگاههاى مديريت فرهنگى مان نگاه مى كنم، مى بينم نه، ما در اين زمينه كم كارى داشته ايم.
... مى شود رفت سراغ كارگردان و يقه ى او را گرفت كه شما چرا؟ خوب، من يك مقدار وزارت ارشاد را، يك مقدار سازمان تبليغات را، يك مقدار حوزه ى علميه را، يك مقدار آن كسانى كه صاحبان انديشه ى دينى هستند، همين انديشه هاى عرفانى، حكمت متعاليه و اين چيزهايى كه آقايان گفتيد، اينها را مخاطب قرار مى دهم و مى گويم شما براى برخوردارى كشور از اين هنر فاخر - كه در اين جمع هست - چه كرده ايد؟ «شما» چه كرده ايد؟ چنانچه در آن زمينه كارى انجام نگرفته باشد، من از يك كارگردان خيلى توقع نمى كنم. هنرمند بااستعدادِ ما كه اثرش يا خالى است يا حداقل نسبت به اين ارزشهاى مورد نظر ما خيلى پُربار نيست، از او توقع نمى كنم كه چرا اين اثر آن چنانى كه من مى پسندم، نيست. بنابراين من نمى توانم قبول كنم كه آماج اين ناامنى، كارگردانهاى ما باشند و اگر چنين واقعيتى وجود داشته باشد، واقعيت نابحق و نابجايى است.» (بیانات معظم له در ديدار جمعى از كارگردانان سينما و تلويزيون- 23/ 3/ 85)