پایگاه 598 -
حجت الاسلام احمد رهدار/ ورزش یکی از پدیده هایی است که در عصر ما بنا به دلایلی مورد توجه دولت ها، ملت ها، سازمان های بین المللی و حتی نخبگان دینی، علمی قرار گرفته است و در عین حال، از قاعده پدیده های چند بعدی جوامع ارگانیکی خارج نیست؛ بدین معنی که در تحلیل آن از سویی، باید عوامل چندی را در نظر گرفت و از سویی، آن را صرفاً نباید ورزش دانست، بلکه هم محمل سیاست، هم محمل اقتصاد و هم محمل فرهنگ است.
1) در يک نگاه کلي، دو نوع جامعه را ميتوان از يکديگر تفکيک کرد: «جامعه مکانيکي» که در آن، امور به شکل مجزا و در عين حال ساده و بسيط محقق شده و مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرند و ديگر، «جامعه ارگانيکي» که در آن امور به شکل انضمامي و در عين حال پيچيده حضور دارند و تجزيه و تحليل آنها مستلزم تخصص و کارشناسي است. بي شک، جوامع عصر ما جوامع ارگانيکي هستند. فهم و تفسير اين جوامع نه به صورت «تک عاملي» مقدور است و نه از عهده يک يا چند علم مستقل از يکديگر. جوامع ارگانيکي را بايد به مدد مجموعه علومي که در تعامل شديد با يکديگر هستند، فهم کرد. به عبارت ديگر؛ در تحليل جوامع مکانيکي به عنوان مثال ميتوان از سه حوزه مستقل اقتصاد، سياست و فرهنگ نام برد و در هر حوزه پديده هايي را نام برد که تک حيثيتي هستند و ميتوان آن را تنها از همان حيث (فرهنگي، سياسي يا اقتصادی) تحليل کرد. اين در حالي است که جوامع ارگانيکي را تنها در مقام انتزاع ميتوان به سه ساحت مستقل اقتصاد، سياست و فرهنگ تقسيم کرد. در مقام عينيت خارجي، پيچيدگي و در هم تنيدگي امور به اندازهاي است که يک پديده به ظاهر اقتصادي، در عين حال به همان ميزان فرهنگي و سياسي است. بي شک، جوامع عصر ما، جوامع ارگانيکي هستند و بنابراين، نميتوان آنها را تک عاملي تحليل کرد. هم چنان که نميتوان ساحات متمايزي از اقتصاد، سياست و فرهنگ را در آن شناسايي کرد و پديده هايي را تنها درون يکي از آن ساحات قرار داد.
ورزش يکي از پديده هايي است که در عصر ما بنا به دلايلي مورد توجه دولت ها، ملت ها، سازمانهاي بين المللي و حتي نخبگان ديني، علمي قرار گرفته است و در عين حال، از قاعده پديدههاي چند بعدي جوامع ارگانيکي خارج نيست؛ بدين معني که در تحليل آن از سويي، آن را صرفاً نبايد ورزش دانست، بلکه هم محمل سياست، هم محمل اقتصاد و هم محمل فرهنگ دانست. اين مطلب با اندکي تامل در سبک و سياق ورزشهاي نوين، به ويژه ورزش فوتبال به وضوح تاييد ميشود. امروزه بسياري از بنگاههاي اقتصادي، مراکز فرهنگي و نيز احزاب سياسي تلاش ميکنند تا از طريق جذب برخي ورزش کاران از آنها به عنوان «ابزار تبليغ» خود استفاده کنند.
ما عموماً بر اين باور هستيم که هر گونه استفاده ابزاري از ورزش آن را از ماهيتش خارج کرده و به چيزي که غير آن است تبديل ميکند، بلکه آن چه يک ابزار را به شي مثبت يا منفي تبديل ميکند، جهت استفاده آن ابزار است. از اين رو، اگر ورزش در عصر ما بتواند ابزراي تبليغاتي براي اقتصادي عدالت محور، فرهنگي خداباور و نهايتاً سياست انساني باشد نه تنها عيب نيست بلکه نشان از کمال آن دارد امکان تنيدگي ورزش با ديگر مقولات از سويي، و قابليت تاثيرگذاري آن بر افکار عمومي به دليل مخاطبين گستردهاي که دارد از سوي ديگر، ضرورت توجه به آن را دو چندان ميکند. به رغم اين، به هنگام ابزار شدن يک پديدهب را يک يا چند هدف نبايد از اين نکته غافل شد که اولاً هر پديدهاي نميتواند براي هر هدفي ابزار شود و ثانياً هر هدفي، هر گونه ابزاري را به عنوان مقدمه خود بر نميتابد. به عنوان مثال، اين سؤال کاملاً جدي است که آيا ورزش مدرن ميتواند ابزار اخلاق غير مدرن شود؟ به عبارت ديگر آيا ورزش مدرن ميتواند ابزار براي غاياتي شود که روح مدرنيته با آنها در ستيز است؟
مسلماً پاسخ منفي است؛ بدين معني که ما نميتوانيم ورزش مدرن را در خدمت مباني و غاياتي قرار دهيم که اساساً گفتمان مدرنيته در ضديت و بلکه در نفي آنها به وجود آمده است. دليل اين امر اين است که از سويي «مباني»روش ساز هستند و اتخاذ يک مبنا در عين حال به معني اتخاذ روش مناسب همان مبنا نيز ميباشد و از سوي ديگر «غايات» نيز بر فرايندها تاثير ميگذارند اساساً چشم اندازها همواره فرايند ميان موقف (مبنا) و افق (غايت) هستند و اگرچه ممکن است فراز و نشيب داشته باشند اماهرگز نميتواند از بستر ميان آن دو (موقف و افق) خارج شوند.
مدرنيته بر ارکاني چند از جمله: اومانيسم (انسان خدايي)، سکولاريسم (عرفي گرايي) سيانتيسم (علم گرايي) و … استوار است. اين ارکان (مباني) در عين حال ناظر به روشهاي مناسب خود هستند بلکه خود، متضمن آنها هستند. علاوه بر اين مباني مدرنيته منطقاً معطوف به غاياتي و نتايج و پيامدهايي است به عنوان مثال: مباني مدرنيته به طور قهري زبه پلوراليسم (کثرت گرايي) و نهايتاً نيهيليسم (پوچ گرايي) ختم ميشود و آنچه ميان اين مباني و اين غايات قرار ميگيرند لاجرم رنگ و بوي همانها را دارند. با اين حساب ورزش مدرن را نميتوان از مباني مدرن جدا کرد، همچنان که نميتوان آن را بي ارتباط با غايات مدرن دانست. پس اگر اين ورزش را در نسبت با «اخلاق» تحليل کنيم مسلماً اخلاقي که ميتواند با آن ارتباط منطقي داشته باشد «اخلاق مدرسن» است که تفاوتهاي فاحشي با اخلاق غير مدرن دارد. مدرنيته اگرچه دين مخصوص خود را دارد اما بي شک، آن فرزند ديانت نيست. به عبارت ديگر؛ دين مدرينه را نزائيده، بلکه مدرنيته دين مخصوص خود را زائيده است. پس اخلاقي هم که درون مدرنيته زاده ميشود اخلاق برآمده از زاده (دين) مدرنيته است و نميتواند رنگ و بوي آن را نداشته باشد. همچنان که ورزش مدرن نيز زاده مدرنيته است و نميتواند رنگ و بوي آن را نداشته باشد. پس به طور طبيعي سنتز اين دو (اخلاق مدرن و ورزش مدرن) نيز زاده مدرن خواهد بود و رنگ و بوي همان را خواهد داشت.
اخلاق مدرن، اخلاق ناشي از يوتاليتاريانيسم (سودانگاري) است اخلاق سود. پيوند اين نوع اخلاق با مبناي اومانيسم مدرنيته، خود سود را دايرمدار فرد ميکند و اين فرد، اگرچه در مقام نظر، نوعي (Typical) است اما در مقام عمل، کاملاً شخصي (Personal) ميباشد و همين امر باعث نسبي و سايل شدن اخلاق مدرن در عمل ميشود: اخلاق نسبي.
2) براي درک بهتر نسبت ورزش و اخلاق در عصر مدرن، شايسته است که به تفاوتهاي ورزش سنتي و مدرن و نسبتي که هر کدام ميتوانند با مسأله اخلاق برقرار کنند، توجه ويژه شود. در اين خصوص، مهمترين مسأله اين است که ورزش مدرن به مثابه يک «شغل» و ورزش سنتي به مثابه يک نوع «حيات» تلقي ميشود. در عصر مدرن، اين در حالي است که در گذشته به رغم اين که برخي و شايد بسياري ا مردم اهل ورزش بوده اند اساساً شغلي به نام ورزش کاري نداشته ايم. اين تفاوت به نوبه خود باعث تفاوتهاي ديگري ميشود.
ورزش سنتي از آن جا که به مثابه يک حيات عمل ميکرده نسبت آن با هر يک از حوزههاي سياست، اقتصاد و فرهنگ ميتوانسته نسبت عينيت باشد. به عبارت ديگر، ورزش سنتي در متن حيات فرهنگي، حيات سياسي يا حيات اقتصادي بوده و بلکه يکي از مقومات آنها به حساب ميآمده است. اين در حالي است که تمايز حرفه ورزش مدرن از ديگر حرفهها باعث ميشود که اقتضائات ديگر حرفهها از جمله حرفههاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي اگر بخواهد در ورزش مدرن پياده شود بايد به مثابه يک «امر بيروني»به آن الحاق شود که معمولا هم به شکل کاملاً روشني هم چنان ميان اقتضائات خود ورزش و اقتضائات آن حرفهها تضادهايي به وجود ميآيد و اين کاملاً طبيعي است که ورزش کاري که بايد اداي اهل سياست يا فرهنگ يا اقتصاد را دربياورد، با ورزش کاري که خودش اهل اين امور است، تفاوت داشته باشد.
ورزش کاري را که خود اهل سياست است براي سياست ورزيدن اجير نميکنند بلکه سياست ورزي هنر و دغدغه اوست، اما ورزش کاري که بايد اداي اهل سياست را دربياورد بايد اجير شود با اين حساب، مشکلي که به وجود ميآيد اين است که از سويي اقتضاي جامعه ارگانيکي، تنيدگي امور سياسي، اقتصادي و فرهنگي است و از سويي از آن جا که ورزش جديد نه مثابه يک حيات، بلکه به مثابه يک شغل و حرفه عمل ميکند، اقتضائات اين حرفه در بسياري از موارد، اقتضائات درهم تنيده حوزههاي سياست، اقتصاد و فرهنگ را برنمي تابد و هر گونه تلاشي در اين خصوص از ورزش مدرن، پيکري ناهموار ميسازد [هم چنان که ساخته است] و شايد بتوان گفت آن را تبديل به يک «واقعيت مجازي» ميکد.
بي شک نسبت اخلاق و ورزش در عصر ما نيز از اين قاعده استثناء نميباشد. ورزش مدرن خودش به مثابه يک حيات فرهنگي (اخلاقي) عمل نمينکد و اگر بخواهيم اخلاق را بدان تزريق کنيم. بايد به مثابه يک امر بيروني به آن الصاق کنيم که اين امر به نوبه خود باعث به وجود آمدن تضادهايي ميان اقتضائات اخلاق و ورزش مدرن ميشود.
ريشه اين امر به اين مسأله برمي گردد که فلسفه غرب و بنيادهايي استوار گشته است که در نتيجه بسط آنها، جهان به هم پيوسته، تکه تکه شده است. معرفت شناسي تفکيک گراي غربي از ديروقت بر تمايز ميان «فيزيک» و «متافيزيک» استوار شده بود. روح اين تفکيک در انديشه قرون وسطايي آگوستين در تقسيم جهان به «شهر خدا» و «شهر زمين» ادامه يافت و با تفکيک «انديشه» و «امتداد» در فلسفه دکارت وارد رنسانس شد. بعدها کانت، انديشه دکارتي را به خرد نظري و خرد عملي تقسيم کرد و در پي او فيلسوفان تحليل منطقي عقل نظري کانتي را به دوگانه گزارههاي خبري و گزارههاي ارزش تقسيم کردند و در پي آنها، اثبات گرايان گزارههاي خبري را به دو دسته اثبات پذير و اثبات ناپذير تقسيم کردند. ورد اين انديشهها در تحليل حوزه اجتماعي به دوگانه هياي مانند دولت/ ملت، فرد/ جامعه، هدف/ وسيله، هزينه/ فايده، برنامه/ اجزا، ضابطه/ رابطه، اقليت/ اکثريت،زنانه/ مردانه، حاکم/ محکوم و …انجاميد و در نتيجه همه آنها هستي منسجم و پوسته در نگاه ديني از نگاه معرفت شناسي غرب به مجموعهاي از کثرات تقليل يافت و هر جزئي از اين کثرتها به لحاظ نظري از حکمي مجزا مستقل برخوردار شد. اين در حالي بود که در مقام عمل بسياري از اين کثرات، به وحدت رسيده بودند و يکي شده بودند و اين البته يکي از ويژگيهاي جامعه ارگانيک بود.
بر اين اساس، به عنوان مثال؛ ورزش و اخلاق هر کدام حکمي مستقل يافته بودند نه ورزش قرار بود که اخلاقي باشد و نه اخلاق قرار بود که پيوندي با ورزش بيابد. اما در عمل نه ورزش ميتوانست عمل نباشد [و چون عمل بود ناگزير جهت اخلاقي مثبت يا منفي پيدا ميکرد] و نه روح توسعه ياب و فراگير اخلاقي ميتوانست ساحت ورزش را ناديده بگيرد از اين رو اين دو ناگزير از مواجه شدن با يکديگر بودند اما اين مواجهه هرگز نميتواند به پيوندي دروني ميان آن دو منجر شود و همچنان ورزش يک شغل خواهد بود و اخلاق يک حيات.
3) هستي در تفکر ديني به يک ژله ميماند: يکسان، منسجم و به هم پيوسته، اما ژلهاي که رنگي است و شدت رنگ آن از يک طرف تا منتهي اليه طرف ديگر به شکل تشکيکي توزيه شده است اين رنگ، رنگ خداست که در همه آن پاشيده شده و از اين منظر، تمام هستي آيت خداوند تعالي ميباشند. اين در حالي است که هستي در تفکر غرب مدرن، نه به هم پيوسته و منسجم، بلکه برش زده شده و تکه تکه شده است. از همين رو پيوندهاي ميان جامعه مدرن، «پيوندهاي شکننده» است در اين تفکر ميان دين و دنيا، اخلاق و قدرت دنيا و آخرت فرد و جامعه، دين و سياست و … نه پيوندي وجود شناختي،بلکه پيوندي قراردادي برقرار است و تا زماني اعتبار دارد که طرفين قرارداد بر آن مهر تاييد بزنند. پيوند قراردادي، پيوندي اعتباري است و دوام آن به اعتبار معتبر بستگي دارد.
اخلاق و ورزش در دنياي غرب هر دو از قواعدي قراردادي و اعتباري پيروي ميکنند؛ قواعدي که از هيچ نفس الامري سرچشمه نميگيرند به عبارت ديگر بر اساس معرفت شناسي غربي مدرن، حقيقتي که بتواند عيار اين اخلاق و ورزش باشد، وجودن دارد. نتيجه منطقي چنين نگايه به اخلاق و ورزش که ملاک ارزيابي بيرون از متن قرارداد معرفي نميکند، اين است که در مورد هيچ نوع ورزشي، هم چنان که در مورد هيچ نوع اخلاقي بر اساس يک الگوي معرفتي ثابت نتوانيم صفت خوب يا بد را اعتبار کرده و بد يعني خروج از همان قرارداد. اما نکته اين جاست که اگر خروج از قرارداد اولي با يک قرارداد ثانوي صورت بگيرد و هر بار ورزش مورد بحث بر اسسا يکي از اين دو قرارداد اخلاقي شکل بگيرد، در اين صورت هر دو ورزش شکل گرفته بايد خوب باشند. به عنوان مثال؛ اگر در قرارداد نخست،بي اعتمادي،فحش و بددهني، فحشاء و نامردي را اعبارا کرده باشيم و مناسب با آن ورزشي را شکل داده باشيم و متقابلاً در قرارداد دوم، ضرورت اعتماد متقابل، عفت کلام پاک دامني و جوان مردي را اعتبار کرده باشيم و مناسب با آن نيز ورزشي را شکل داده باشيم هر دو نوع ورزش از آن جا که بر اساس قرارداد اعتبار شده شکل گرفته اند بايد خوب باشند.
4) بايد ميان دو مفهوم «ورزش اخلاقي» و «اخلاق ورزشي» تفکيک قائل شد. مفهوم نخست در نظام واژگاني معارف اسلامي منطقاً ميتواند گنجانده شود اين در حالي است که بنابر يکي از دو تفسير خاستگاه معرفت شناختي مفهوم دوم، همان معرفت برش زن هستي است که در نظام معرفتي اسلامي نميگنجد.
ورزش اخلاقي در برابر ورزش غير اخلاقي به کار ميرود. برخي از ورزشها به گونهاي طراحي ميشوند که نفس آنها [فارغ از هر گونه حيثيت اضافي ديگري] غير اخلاقي هستند. به عنوام مثال؛ ورزش هايي که ماهيت آنها به گونهاي است که به بدن ضرر ميرسانند يا ورزش هايي که تحقق کامل آنها مستلزم صرف تمام يا بخش قابل ملاحظهاي از ساعت شبانه روز انسان است، به حکم «لاضرر و لا ضرار في الاسلام» ورزشهاي غير اخلاقي محسوب ميشوند.
هم چنان که ورزش هايي که به ضميمه حيثيت اضافي شان جهت غير اخلاقي ميگيرند نيز ورزشهاي غير اخلاقي خواهند بود. به عنوان مثال؛ کوه نوردي ورزشي است که في نفسه مشکل اخلاقي ندارد بلکه به حکم اصل «عقل سالم در بدن سالم است» رجحان اخلاقي نيز دارد اما همين کوه نوردي اگر حيثيت اضافي اختلاط دختر و پسر به خود بگيرد، از نظر اسلام، ورزشي غير اخلاقي خواهد بود ميتوان به فوتبال نيز به مثابه ورزشي غير اخلاقي مثال زد. سخن گفتن تا اين ندازه گزنده درباره ورزشي که در هر شبانه روز ميليونها نفر از انسانهاي عصر ما ساعتها از وقتشان را صرف تماشاي آن ميکنند البته سخت است، اما متاسفانه حقيقت دارد؛ همواره همه حقيقتها شيرين نيستند.
برخی از آن ها تلخ اند و غیر اخلاقی بودن ورزش فوتبال در عصر ما یکی از آن ها ست. تنها اگر آمار هزینه هایی که در هر 24 ساعت برای فوتبال در سراسر دنیا صرف می شود با آمار گرسنگانی که در هر 24 ساعت تنها به دلیل گرسنگی جان خود را می بازند مقایسه کنیم، غیر اخلاقی بودن حیثی فوتبال به وضوح خود را نشان می دهد. فوتبال اگر چه برای بشر امروزی مفرّح بوده، اما فرح ناشی از آن سویی به دلیل این که نیاز لغیره ما و نه نیاز لذاته ماست و از سویی به دلیل اینکه باعث غفلت از فرح و آلم های واقعی ما شده، بیش از آنکه مثبت اخلاق باشد نافی آن است و از همین روست که می توان از آن به عنوان یک ورزش غیر اخلاقی یاد کرد. شاید هیچ چیزی به اندازه «اخلاق غفلت» نتواند ماهیت اخلاقی ورزش نوین را بیان کند.
رسالت دین، اقامه ذکر است و ورزشی که در ساحت دین تولد و رشد یابد، لاجرم عین تذکار و تذکر است. غفلت، ضد تذکار است و بیش تر در ساحت و هم زاده می شود. اگر ورزش مدرن را ورزش غفلت و اخلاق ناشی از آن یا همراه آن را اخلاق غفلت می نامیم از آن روست که در ساحت توهمی مدرنیه زاده شده است. مدرنیه ساحت فقدان معنی است، اما بشر نمی تواند بدون معنی زندگی کند، از این رو ناگزیر است که جای خالی معنی را با تو هم پر کند. در مدرنیه، ورزش مدرن و بیش تر از همه، فوتبال یکی از پدیده هایی است که رسالت پر کردن جای خالی معنی را به عهده گرفته اند.
اخلاق ورزشی منطقا باید در برابر اخلاق غیر ورزشی به کار رود و مطالعه اخلاق از زاویه رفتارهای خاص (مثل ورزش:اخلاق ورزشی) یا صنوف خاص( مثل پزشکی: اخلاق پزشکی، معلمی:اخلاق معلمی و...)
دو حالت می تواند داشته باشد:
الف) یا این زاویه مطالعه به معنی تاثیر وضعیت و حالت مقامی در اخلاق است ( از سنخ تاثیر ظرف در مظروف ) ]که به آن «اخلاق وضعیت» نیز گفته می شود[ که در این صورت، نه تنها اشکالی ندارد، بلکه طبیعی و معقول نیز می باشد. اخلاق وضعیت، یعنی رفتار مناسب با شرایط بدین معنی که به عنوان مثال؛ شرایط میدان جنگ، مقتضی رفتارهای قاطعانه و تا حدودی خشن و شرایط میزبانی یا میهمانی، مقتضی رفتارهای متساهلانه و نرم ( البته با فرض رعایت اصول و مبانی) می باشد. از اخلاق وضعیت به «اخلاق حیثی» نیز یاد می شود. اخلاق حیثی یعنی رفتار مناسب با حیث خاص.
بدین معنی که به عنوان مثال؛ شرایط میدان جنگ، مقتضی رفتارهای قاطعانه و تا حدودی خشن و شرایط میزبانی یا میهمانی، مقتضی رفتارهای متساهلانه و نرم (البته با فرض رعایت اصول و مبانی ) می باشد. از اخلاق وضعیت به «اخلاق حیثی» نیز یاد می شود. اخلاق حیثی یعنی رفتار مناسب یا حیث خاص . بدین معنی که به عنوان مثال؛ سکوت در برابر بددهنی یا حتی مراتب نازلی ] از ظلم پدر یا استاد از این حیث که به حکم پدر و استاد بودن بر انسان ولایت دارند[ توجیه اخلاقی دارد. این در حالی است که با قطع نظر از حیثیت پدری یا استادی،چنین سکوتی با فرض ثابت بودن دیگر شرایط، توجیه اخلاقی ندارد. در برخی از متون اخلاقی، از اخلاق وضعیت، به « اخلاق کاربردی» هم یاد شده است. اخلاق کاربردی یعنی تطبیق اصول ثابت اخلاقی در قالب هایی که به گونه ای مناسب با یک زمان و مکان ویژه باشد که امکان تحقق به آن اصول را بدهد. بسیار پیش می آید که برخی از اصول اخلاقی را در قالب های ثابت و کلیشه ای نمی توانیم به کار ببریم و اگر به کار ببریم بی فایده و کم نتیجه خواهد بود. در چنین شرایطی باید به دنبال راه هایی بگردیم که امکان تحقق به آن اصول را بدهد. به عبارت دیگر؛ باید به دنبال شیوه هایی باشیم که در آن شرایط بتواند اخلاق را کاربردی کند.
ب) با این زاویه مطالعه به معنی «نسبیت اخلاق» است؛ بدین معنی که اساسا اخلاق از اصول ثابت و نفس الامری تبعیت نمی کند و در هر زمان و مکانی مناسب با همان زمان و مکان تغییر می کند تا جایی که می توان گفت بسیاری از اخلاقیاتی که توسط پیامبران مطرح شده اند، مخصوص زمان همان ها بوده و اینک عصر مدرن، پیامبران و اخلاق ویژه خود را نیاز دارد! اگر با این مبنا بخواهیم اخلاق ورزشی را تبیین کنیم، بی شک، این ترکیب، در نظام معارف اسلامی جایی نخواهد داشت؛ چرا که نه اسلام و نه عقل برنمی تابد که اخلاق تا اندازه ای سیال باشد که در ورزش، اخلاق ورزشی، در مسافرت، اخلاق سفر، در شهر، اخلاق شهری، در کشور بیگانه، اخلاق غربت و ... داشته باشیم.
اخلاق اصولی دارد که در هر صنف و حتی در هر زمان و مکان، شاید قالب های تحقق آن به تناسب شرایط زمانی، مکانی تغییر یابد، اما مبانی آن اصول تغییر نمی کند. قائلین به نسبت اخلاق گاه استدلال می آورند که « چون نیاز طبیعی انسان دائما در حال تحول و تغییر است، بنابراین رفتارهای انسان نیز به حسب نیازهای متغیر، تحول می پذیرد و بنابراین اخلاق مطلوب در هر دوره، زمانی و متناسب با هر سنخ از نیازهای بشری، تحول پیدا می کند»؛گاه استدلال می کنند: «اخلاق، اطلاق ازمانی و نسبیت افرادی دارد؛ به این معنا که مثلا راست گویی همواره برای طبقه حاکم خوب است و برای طبقه محکوم بد است»؛ گاه استدلال می کنند:« اخلاق، اطلاق افرادی و نسبیت ازمانی دارد؛ مثل اینکه گفته شودراست گویی برای همگان خوب است، ولی این حسن صدق در قرون دهم تا بیستم میلادی است و از قرن بیستم تا بیست و پنجم راست گویی قبیح می گردد».
تمام این دید گاه ها از نظر اسلام مردود است؛ چرا که دلیلی که در یک زمان و برای یک عده، راست گویی را لازم می شمارد، آن چنان ثابت است که با تغییر زمان ها و دوره ها از بین نمی رود و مادام که علت هست، معلوم نیز وجود خواهد داشت. البته در موارد محدودی بنا به یک مصلحت بالاتر ] که همان هم دارای ضوابط و ملاک هایی می باشد[ به صورت استثنایی، دروغ گویی بهتر از راست گویی می شود (دروغ گویی) اما باید توجه داشت که استثناء، مبنای برنامه ریزی نمی توتند باشد.
4) هر پدیده ای اگر بخواهد جریان زایی داشته باشد، باید تبدیل به الگو شود. الگوها، نمادین هستند و معمولا حتی با تغییر شرایط زمانی، مکانی هم قابلیت اثر بخشی خود را حفظ می کنند. اگر ورزش (اعم از سنتی ومدرن) بخواهد جریان زا باشد و از قابلیت تاثیر گذاری دراز مدت برخوردار باشد، باید بتواند الگوهای فرازمانی، مکانی بسازد.
ورزش مدرن به دلیل ابتناء بر فلسفه نسبیت گرای مدرن، حداکثر می تواند با اخلاق نسبیت گرای مدرن پیوند بیابد. در چنین ورزشی، هم الگوها و هم تاثیر گذاری آن ها نسبی خواهند بود. در اندیشه ای که اصول ثابت و نفس الامری وجود نداشته باشد، نبایدانتظار ظهور الگوهای ثابت داشت. این در حالی است که از آن جا که اولا ورزش سنتی به مثابه حیات و نه شغل عمل می کند و ثانیا پیوند ورزش سنتی با اخلاق ، پیوند وجودی و نه اعتباری است و ثالثا اخلاق دینی، ثابت و نه نسبی می باشد، الگوهای اخلاقی ورزش سنتی، نیز ثابت و فرازمانی، مکانی خواهند بود. به عنوان مثال؛ اگر چندین قرن دیگر هم بگذرد، عمل اخلاقی ای که پوریای ولی به هنگام کشتی (به مثابه یک ورزش سنتی) جهن خوشحالی دل یک پیرزن و بیش تر به منظور وفا به عهدی که با آن پیرزن بسته بود، انجام داد، هم چنان قابل احترام و تقدیس خواهد بود. الگوهای اخلاقی دیگر ورزش سنتی از قبیل:جهان پهلوان تختی، پهلوان میرباقری و... همه و همه مانا و جاوید خواهند بود.
از زمان تکوین و نضج ورزش نوین در قرن 15 میلادی تاکنون نزدیک به شش قرن می گذرد و این مدت، زمان کمی برای به بار نشستن جوهره ورزش نوین نبوده است. به رغم این، هنوز شاهد ظهور یک قهرمان در عرصه ورزش نوین که از آن چنان اعتباری برخوردار باشد که برای همه رشته های ورزشی نوین الگو باشد، نیستسم. قهرمان ورزش نوین، به دلیل اخلاق نسبی عصر مدرن، نسبی اند و اعتبار آن ها از عمر بسیار کوتاهی برخوردار است.