آويني فيلم: پل چوبي يكي از 6 فيلم تحريمي حوزه هنري است. درباره اين فيلم بدانيد:
اميرِ لطفي(بهرام رادان) و شيرين(مهناز افشار) زن و شوهري هستند كه در شورش
سال 1378 شركت داشتند و اكنون آنها فقط به فكر زندگي كردن هستند و دور
فعاليـت هاي سياســي را خط كشيده اند. آن دو مايلند كه به خارج از كشور
بروند. در عيد سال 1388 آنها منتظر يك تحول هستند. شيرين براي دريافت ويزا
به دُبي، پيش استاد قديمي خود، سبوحي(مهـران مديري) كه به وي نظر سـوء دارد
مي رود و امير به ناچار در ايران مي ماند تا آنكه خبرهايي به وي مي رسد كه
همسرش به او خيانت كرده است و اين در حالي است كه معشوقۀ سابقش نازلي(هديه
تهراني) را كه در شورش 1378 با هم شركت داشتند را ملاقات مي كند گويا عشق
گذشته برايش زنده مي شود. زمان فيلم در انتخابات ســال 1388 مي گذرد و
داستاني عاشقانه و سياسي در كنار هم روايت مي شود. آيدا خواهر امير و شوهر
هلندي نازلي در جريان فتنه 88 دستگير مي شوند و....
نقـد:
«پل چوبي»، چهارمين اثر بلند سينمايي 35 ميليمتري مهدي كرم پور مي باشد. او
پس از فتنۀ 1388 با ساخت دومين اپيزود «طهران، تهران»، موضع سياسي خود را
برملا ساخت. او در اين فيلم به شكل افراطي از فتنۀ 88 حمايت نمود و جوانان
را تشويق به قيام و ايستادن در مقابل نظام كرد. حال پس از اين مقدمۀ كوتاه
به نقد فيلم مي پردازيم.
«پل چوبي» نوستالژي شورش شهري 1378 و ادامۀ آن 1388 در قالب يك داستانِ
عاشقانۀ دختر و پسري است. اگر به دقت به تاريخ پس از انقلاب اسلاميِ ايران
نگاه شود كشور ما حدوداً هر 10 سال يكبار با يك تحول و دگرگوني روبرو شده
است در سال 57 پيروزي انقلاب اسلامي را به رهبري حضرت امام خميني(ره) و
حدوداً 10 سال بعد در سال 68 ارتحال حضرت امام(ره) را شاهد بوديم پس از آن
در 18تير ماه سال 78 شورش شهري را از سر گذرانديم و در خرداد 88 در
انتخابات رياست جمهوري با فتنۀ داخلي و خارجي روبرو شديم. در دو دهۀ آخر
يعني 78 و 88 با دو شورش و فتنه، نظم موجود در جامعه بهم ريخت و مي رفت كه
شيرازۀ كشور از هم پاشيده شود. اين فيلم نگاهي به اين دو فتنۀ اخير داشته و
به مخاطبِ جوان اينگونه القاء مي كند كه اي جوانانِ شورشيِ ضدنظام كه قرار
است هر 10 سال يكبار به خيابانها بريزيد شايد كه ديگر هيچ وقت اين فرصت
برايتان پيش نيايد اما اگر پيش آمد نهايت استفاده را به عمل آوريد چرا كه
اگر اين فرصت از دست برود تا 10 سال آينده هيچ خبري نمي شود. سعي كنيد براي
نسل هاي آينده الگوي خوبي باشيد و تجارب خود را به آنها منتقل كرده تا
آنها بتوانند برنامه شما را دنبال كنند.
در اين فيلم يك جور رابطۀ عاطفي و بين نسلي در بين اپوزيسيونِ نظام ترويج
شده و آن را با شيوه هايي چون عشق دختر و پسر و روابط عاطفي، كاملاً
ماندگار مي كند تا زماني كه صرفاً اپوزيسيون ساختاري سياسي دارد طبيعي است
كه روزي آتش سرد شده و آرام شود اما اگر اين ارتباط به رابطۀ عشقي و
دراماتيك بين دختر و پسر و امثال آن تبديل شود چنين اپوزيسيوني ماندگار
خواهد شد. شعلۀ اين اپوزيسيون ديگر با فروكش كردنِ التهابات سياسي خاموش
نشده و نمي ميرد. در «پل چوبي» كارگردان سعي كرده اپوزيسيون را دراماتيزه
كند و اين بسيار خطرناك است دراماتيزه كردنِ اپوزيسيـون به اين معني است كه
مثلاً يك طرح انتخاباتي يا سياسي كه قرار است حداكثر يك ماه در كشور باشد
تبديل به يك جهت گيري ماندگار يا تبديل به فضاي ماندگار سوءتفاهم مي شود
چون اكنون با عشق آمده است كه آن را ماندگار كند. آنگاه كه دو نفر عضو
اپوزيسيون شريك زندگي يكديگر شده يا با هم دوست مي شوند اين موضوع سبب
تعميق انگيزه هاي سياسي آنها مي شود چنانكه چپ هاي پيش از انقلاب كاملاً با
روابط عشق و عاشقي و دراماتيك سعي بر ماندگار كردن روح مبارزه داشتند
مثلاً عشقي كه به فيدل كاسترو چگوارا داشتند و يا عشق دختر پسرهاي چپ به
يكديگر سبب مي شدا گر يكي از آن دو دستگير مي شد حتي به عشق هم اعتراف
نكرده و يكديگر و سازمان را لو نداده و در زيرشكنجه ها مقاومت كنند غالباً
رابطۀ عاطفي در گروه هاي اپوزيسيون به همين دليل است اين رابطه سبب خواهد
شد كه انگيزه مقاومت و قدرت چانه زني بالا رفته و در زير شكنجه به خاطر
عشقش هم كه شده كوتاه نيايد. اين عشق با دراماتيزه كردنِ بار مبارزه،
ماندگار خواهد شد. هدف اصلي كارگردان اين بود كه آتش سرد و فرو مردۀ شورش و
فتنۀ 88 را كه از نظر تاريخي يك شورش شكست خورده است را هم زده و احياء
كند. كارگردان مي خواهد با دراماتيزه كردنِ روابط دختر و پسر و زنده كردن
عشق هاي قديمي و مسائل حسي و عاطفي آن را به يك جريانِ فرهنگي اجتماعي
تبديل كند او سعي دارد اين موج مُرده را با شعلۀ عشق و رابطۀ قديمي دختر و
پسري كه يكديگر را مجدداً پيدا مي كنند دوباره احياء كند اگر يكي از طرفين
به زندان گرفتار آيد ديگري پشت سيم هاي خاردار زندان منتظر خبري از محبوب و
معشوق باشد. با اين حربه فضاي مبارزه را براي جريان اپوزيسيون قابل تحمل
كرده و آن را تبديل به يك فعل قهرمانانه مي كند. ديگر كتك خوردن از پليس
خيلي مشكل و سخت نيست چرا كه او جلوي دوست دخترش كتك مي خورد اصلاً به خاطر
او كتك را نوش جان مي كند و يا به خاطر او زندان رفته و به خاطر او
ايثــار مي كند اين خاصيتِ دراماتيزه كردنِ فضاي اپوزيسيون است و كارگردان
با اين كار، اپوزيسيون را ماندگار مي كند اين دقيقاً هدفي است كه كارگردان
از ساخت اين فيلم تعقيب مي كند.
بايد از مسئولين سينمايي پرسيد به كدام اعتبار اجازه ي ساخت چنين فيلمي را
داده اند؟ آيا با اين پُز كه مي خواهيم فيلم سياسي بسازيم، حق داريم آتش
فرو مردۀ فتنۀ 88 را زنده كنيم؟! چرا به كرم پور اجازه داده شد كه راه به
اصطلاح مبارزه را دراماتيزه و ماندگار كند؟! اين همان راهي است كه چپ قبل
از انقلاب به هوادارانش ياد مي داد. بعد از اين مقدمۀ طولاني به سراغ نقد
فيلم مي رويم: قصۀ فيلم از تحويل سال 1388 آغاز مي شود. امير لطفي كه يك
مهندس تجربي از دانشگاه پلي تكنيك كه در سال 78 به علت فعاليت هاي سياسي از
دانشگاه اخراج شده است همراه همسر خود كه او نيز يك دانشجــوي پلي تكنيك
بوده كه همزمان با امير در سال 75 وارد دانشگاه شده اند. دو نفري به شمال و
به ويلاي دايي خود مي روند. سر سفرۀ هفت سين اين شبه نريشن را از امير مي
شنويم: «يك نقشه براي زندگيمون داشتيم كه هيچ بر طبق آن پيش نمي رفت. همه
چيز داشت تكراري مي شــد چيزي كه هيچكداممــان نمي خواستيم قرار گذاشته
بوديم كه عوضش كنيم. اين دفعه ديگر همه چيز را جور كرده بودم. امسال قرار
بود سال ديگري بشود.
از اين عبارت ها كاملاً مشخص مي شود كه آنها براي فتنه برنامه داشتند. آنها
از عيد سال 88 منتظر بودند. از اين سفرۀ هفت سين، امير منتظر يك تحول
درسال 88 است. تحويل سال 88 سال تحول و زير و رو شدن نظام است. امير و
شيرين در ويلاي شمال به سر مي برند. فضا، فضاي لوكس طبقۀ اشرافي شمال شهري
معترض نظام است. اپوزيسيون كاملاً پذيرفته است كه متعلق به طبقۀ مستضعف و
فقير نيست. او متعلق به طبقه ي بچه پولدار، ثروتمند و شكم سير و طبقۀ متوسط
به بالا است. طبقه اي كــه غم معاش و نان ندارد(همانطور كه در فيلمهاي
«برف روي كاج ها» و «پذيرايي ساده» آمده است) زندگي آنها اكثراً در
آپارتمان هاي لوكس تهران و ويلاي شيك در شمال كشور مي باشد. آنها غالباً
روابط بازِ زن و مرد و دختر و پسر با يكديگر دارند. همچنين آنها به پارتي
علاقه مند بوده و آرزومند رفتن به خارج از كشور مي باشند. آنها به دنبال
تغيير نظام سياسي ايران به كمك آمريكا هستند. همۀ اين اميدها و آرزوها را
مي توان در پل چوبي مشاهده كرد.
دوستان ديگر اعم از دختر و پسر به امير و شيرين در ويلاي شمال مي پيوندند.
دختران و پسراني كه دانشجويان دانشگاه پلي تكنيك، و ورودي سال 75 و شورشي
هاي سال 78 مي باشند. آنها پس از 10سال اكنون در سال 88 دور هم جمع شده اند
اين جوان ها اكثراً به دنبال كار و زندگي خود رفته و جذب بازار كار شده
اند و ديگر آنچنان فعال سياسي نيستند.
امير دانشجوي اخراجي دانشگاه پلي تكنيك به دليل فعاليت هاي سياسي در 18 تير
ماه 78 از دانشگاه اخراج شده، به دليل آنكه پدرش از حاجي بازاريهاي جناح
راست بوده، از نفوذ وي استفاده كرده و از طريق يكي از دوستان سپاهي به نام
سرهنگ ربيعي يك پروژۀ نان و آب دار برج ساختمانــي را عهده دار مي
شود.(جناح چپ اين را به خوبي مي داند كه از پارتي جناح راست مي تواند
استفاده كند.)
در شمال همۀ جوانان شورش 78 در كنار استاد خود يعني سبوحي جمع هستند. دكتر
سبوحي با سفير آمريكا در امارات دوست و رفيق است. بگونه اي او به آمريكا
وصل است. در اينجا شاگردان درخصوص خارج و خارج رفتن صحبت مي كنند. يكي از
شاگردان مي گويد كه دليل اين همه رفتن را نمي فهمم. دكتر به آنها مي گويد
كه رفتن كه دليل نمي خواهد، ماندن دليل مي خواهد...! بابا اصلاً زندگي يك
جاي ديگراست. گيريم دو سه ماه ديگه يه چيزايي اون بالاها عوض شد، تلاشتان
را بكنيد، تلاشتان را بكنيد اما در اصل ماجرا چه فرقي مي كند؟!
دكتر در گفته هايش كاملاً به شورش توصيه مي كند. دو سه ماه ديگر انتخابات
است. اين كــه مي گويد دو سه ماه ديگر يه چيزايي اون بالا تغيير كند»
احتمالاً منظور او رهبري است چرا كه در ايران بالاتر از رهبري وجود ندارد
و....
دكتر در ادامه به دانشجويان مي گويد كه شما را 10 سال پيش به خاطر
روياهايتان از دانشگاه بيرون انداختند، الان اين رويا شده رفتن. الان اصلاً
فهميديد كه رويا را جاي ديگر صرف مي كنند. بعد خاك يعني چي؟! نوستالوژي
يعني چي؟! نوستالوژي يعني كشك. هر وقت كه دلتان تنــگ شد يـه بليط مي گيريد
برمي گرديد خانه، مطمئن باشيد همه چي سرجايش است، هيچي هم تغيير نمي كند.
معناي گفتۀ دكتر اين است كه وطن و وطن دوستي كشك است. اگر توانستيد دو سه
ماه ديگر آن بالاها چيزي را تغيير بدهيد كه تغيير دهيد، اگر نشد به خارج
برويد و اين حرفها را كه اگر به خارج برويم غم غربت، غم وطن و نوستالژي وطن
خواهيم گرفت و دلمان براي وطن تنگ مي شود، اين موارد همش كشك و بي مورد
است. به عبارتي يا تلاش خود را براي تغيير نظام انجام دهيد(آن هم تغيير رأس
نظام) يا به خارج مهاجرت كنيد. دل به مملكتي كه نمي توانيد در آن تغييرات
ايجاد كنيد نبنديد. به واقع اين نسخه اي است كه حضرت استاد براي دانشجويان
خود مي پيچد.
آنها دسته جمعي با يكديگر ترانۀ «اي كه تو اي همه كَسم، بي تو مي گيره
نفسم، اگر تو رو داشته باشم، به هر چي مي خوام مي رسم» را مي خوانند و
لحظات خوشي را با يكديگر سپري مي كنند.
در صحنه اي ديگر دكتر كه معلوم مي شود به شيرين نظر دارد به دانشجويان مي
گويد كه به ميان شيرها در آفريقا رفته و آنها را از نزديك لمس كرده است او
اين كلمات مهم را نسبت به شير مي گويد وقتي بهش دست كشيدم، فهميدم قدرتش در
ماهيچه ها نيست. اين قدرت در درون شير است. او يك وحدت دروني دارد. وقتي
تصميم به شكار مي گيرد، با همۀ وجودش بلند مي شود و حركت مي كند و با همۀ
وجودش بدست مي آورد. رويايتان را بدست آوريد.
در اينجا دكتر به اپوزيسيون يك فرمول مبارزاتي براي از بين بردن نظام
اسلامي صادر مي كند. اين حرفها بسيار نيش دار است. به عبارتي بايد مثل شير
عضلاتت با هم هماهنگ باشد، به سمت طعمه ات برو و رويايت را بدست آور. يعني
مثل شير بايد خشن بود، جنگيد و كوتاه نيامد. همانطور كه قبلاً اشاره كرده
بود تلاشت را بكن. حال اگر شكست خوردي به خارج از كشور برو و ديگر وطن پرست
بازي در نياور. دقيقاً اين فرمول، كاري است كه فتنه گران در انتخابات 88
انجام دادند.
دكتر سپس به امير مي گويد كه كسي را مي خواهد كه دنبال كارش باشد. او كه بر
سر ساختمان است. بنابر اين پيشنهاد مي كند كه شيرين را به دُبي بفرستد و
او نيز كمك خواهد كرد. امير مي گويد كه كارشان از طريق مجيد در دُبي پيگيري
مي شود و دكتر به جاي خود مي نشيند و بعداً به دُبي برمي گردد.
در صحنه اي ديگر امير مشغول گفتگوي تلفني با مجيد (با صداي فرزاد حسني)
است. مجيد از سختي ويزا گرفتن مي گويد و اينكه اين كار بسيار مشكل و سخت
است. امير مي گويد كه آيا دكتر سبوحي را مي شناسد يا خير؟! مجيد مي گويد كه
دكتر خيلي نفوذ دارد و مي تواند مقولۀ ويزا را سريعتر پيش ببرد.
امير تصميم مي گيرد با انجام كار پروژۀ ساختماني پول كافي به چنگ آورده تا
از اين طريق بتوانند زندگي خوبي براي خود فراهم كنند. او نگران ويزا است و
براي اينكه اين مشكل را حل كند. همسرش شيرين را به دُبي مي فرستد تا از
طريق سبوحي كار را پيش ببرد. اين موضوع اثبات مي كند كه اپوزيسيون شمال
شهري و مُرفه، انگيزۀ جنگ ندارند بلكه كساني امثال دكتر سبوحي سعي مي كنند
براي كساني چون امير انگيزه ي جنگ فراهم كنند.
سرهنگ ربيعي براي نظام، يك كاربرد دوگانه دارد. زماني كه آرامش باشد اسم او
مهندس است اما در مواقع شورش شهري او همان سرهنگ بي رحمي است كه جوانان را
سركوب مي كند. دقيقاً كارگرانِ سربازي كه در برج ساختماني نيز كار مي
كنند، همين كاركرد را دارند. در مواقع آرامش آنان پاسدار وظيفه و يا
سربازاني هستند كه در ساختمان مشغول به كارند اما در ايام شورش اين سربازان
تبديل به پليس ضدشورش مي شوند.
از به تصوير در آوردن صحنه هاي پاسدار وظيفه ها در ساختمان اين مفهوم
استخراج مي شود كه كارگردان معتقد است اين نظام ديگر طرفدار و مدافعي ندارد
بلكه با كمك يك مشت عمله كماكان به حيات خود ادامه مي دهد. سربازان يا
عمله ها به دليل نياز و فرهنگ پايين، ملعبه يا بازوي نظام شده اند.
سرهنگ، نقطــۀ مقابلِ كامران سبوحي اســت. سبوحي نمــاد آمريكــا و
اپوزيسيون است كــه سفارتخانه هاي آمريكا در منطقه او را مي شناسند و در
آنجاها نفوذ دارند و سرهنگ، نماد انقلاب و نظام است كه به وقت فتنه و شورش
توصيه اش را همه جا مي خوانند به هنگامِ شورش، سرهنگ، سربازان را كه در
زمان آرامش بر روي برج كار مي كردند براي سركوب شورش با خود مي برد. در
ديالوگي امير به سرهنگ كه سردارش مي خواند مي گويد كه سردار، طبق قرار،
تأمين 30% نيروهاي اين جا با شما بوده است، مگه نبوده است بابا همه را جمع
كردي برديد بيرون، خُب من چه كار كنم؟ بگو بنده شرايط حساس كنوني را درك مي
كنم اما آن چند تا سربازي را كه شما برديد به درد اين شرايط نمي خورند.
اگر ساختمان به موقع آماده نشد، نياييد و بگوييد....
امير به سرهنگ تأكيد مي كند كه كارگرهاي سرِ ساختمان را براي سركوب شورش
برده ايد من با چه نيرويي پروژه را بسازم؟ از اين ديالوگ ها معلوم مي شود
كه فيلم به مخاطـب چه چيزي را القــاء مي كند. فيلم مي گويد كه كسي براي
نظام به جز يك عده عملۀ بدبخت كه هيچ تحليلي براي كاري كه مي كنند ندارند،
باقي نمانده است. به عبارتي نظام پايگاه مردمي ندارد.
امير لطفي بر سر پروژه است كه سرهنگ مي خواهد از پروژه ديدن كند وقتي سرهنگ
با يك خودروي فوق العاده گران، كه شايد يك ون 300 ميليون توماني باشد براي
بازرسي مي آيد، اين صحنه بدان معنا است كه از قِبَلِ ساخت و سازهاي
آنچناني، به مال و منال زيادي رسيده است. سرهنگ در بازرسي درمي يابد كه
امير، پروژه را سرهم بندي كرده است. با يك لگد ديوارهاي كاذب را مي ريزد و
اين بخش از كار را نمي پذيرد و ناراحت، محل را ترك كرده و به امير بي
ادبانه مي گويد، تو روي تخمهايت جلويي.
در صحنه اي ديگر يك مهندس جوانتري كه زيردست امير مشغول به كار است مي گويد
كه همه جا، شلوغه يك عده از سربازان ترسيدند، برگشتند به دِهِشان و يك عده
ديگر هم... مهندس جان، مثل اينكه اين روزها توي خيابان نمي آيي، نمي داني
چه خبر است؟ منم ديگر نمي توانم. اگر من تاكنون روي اين پروژه ايستادم،
بخاطر هزار و يك بدبختي مشكل مالي بود كه داشتم، ولي از اين جا به بعد
ديگــه نمي توانم براي اين آدم ها كار كنم.
در ايّامي كه در آستانه انتخابات هستيم فيلم، نماهايي از مغازه دايي ناصر
را نشان مي دهد كه جوانان امروزي به مغازه مي آيند و خبرهاي تظاهرات مردم و
سركوب آنها توسط مأموران را به اطـلاع مي رسانند. ناصر، امير را به ياد
گذشتۀ خود مي اندازد كه مي گويد آيا اين جوانان تو را به ياد ده سال پيش
نمي اندازند. همچنين در زماني كه، امير تنهاست و شيرين به دُبي رفتـه است،
صحنۀ مناظـرۀ احمدي نژاد و احتمالاً ميرحسين را در فيلم شاهديم و...
تيپ دايي ناصر، يك تيپ توده اي و چپي است كه يك كافه از نوع دانشجويي را
اداره مي كند، دانشجويان بيشتر در آن كافه جمع مي شوند، كتلت هاي دايي ناصر
معروف است. او نسبت به معترضين فتنۀ 88 و 78 اظهار دلسوزي كرده و مي گويد
كه آنها بچه هايم هستند. بعد از فتنه، مشاهده مي كنيم كه مغازه دايي ناصر
را بسته اند چون پاتوق سبزها و شورشي ها شده بود. آنجا كه دايي ناصر
شورشيان را بچه هاي خود خطاب مي كند به اين معنا است كه جامعه نيز بايد با
آنها مهربان باشد.
امير شورشي 78 است اما اكنون انگيزۀ مبارزه ندارد. او اكنون كاسب شده و
انسان آرمانگراي 78 نيست. او مي خواهد به خارج از كشور برود. فتنۀ 88 آتش
انقلابي گريِ فرو مردۀ ده سال قبــل را به گونه اي در او زنده مي كند. به
عبارتي او اكنون جرأت انجام كاري را ندارد ولي حسّ و حال آن ايام برايش
زنده مي شود.
امير، شبي به خانۀ پدر حاجي بازاري اش سرمي زند، در مي يابد، پدر با خواهرش
آيدا، دعوا كرده است، او مي خواهد خواهر را بيرون كند، چرا كه با يك پسر
علاّف، دوست شده است، پسر به خانه حاج آقا مراجعه كرده اما پدر به نيروي
انتظامي زنگ زده كه وي را دستگير كند، امير مأمور را رد مي كند و در صحنه
اي ديگر با پسر، صحبت مي كند، نام او مانيِ ظروفچي است، ماني نيز پسر يك
حاجي بازاريِ راستِ خيلي مشهور است. امير پدر ماني را مي شناسد و به او مي
گويد كه اگر از اول مي گفتي پسرِ چه كسي هستي، پدرم با ازدواج تو و آيدا
موافقت مي كرد چرا خــودت را معرفي نكــردي؟ مانـي مي گويد كه اصلاً نمي
خواهم به نام پدرم بشناسند و....
اين ديالوگها به آن معنا است كه فرزندان همۀ آنهايي كه پدرشان، حاجي
بازاري، راستي و سنتي هستند همه چپ هستند همانطور كه امير فرزند حاج لطفي
معروف است ماني نيز پسرِ ظروفچي معروف است، هر دو از خانواده ها بيزارند و
مستقل زندگي مي كنند. امير ده سال پيشِ خود را در چهرۀ ماني مشاهده مي كند.
آيدا و ماني بگونه اي در يكديگر هم يك عشق جنسي و هم يك جور مبارزه و هم
مرامي مي بينند مدلي از مبارزه كه در آن عشق دختر و پسر و عشق به جنس مخالف
دراماتيزه مي شود به اين معنا كه فضاي تلخ مبارزه با دراماتيزه شدن تبديل
به يك عشق شيرين مي شود.
به هر حال امير گذشته ي خود را در اين جوانان مشاهده مي كند. با آنكه خيلي
دل خوشي از ماني ندارد چون او را به ياد گذشته و دوران آرمان گرائيش مي
اندازد، تصميم مي گيرد از آيدا و ماني حمايت كند. به گونه اي آنها را زير
پر و بال خود مي گيرد. ابعاد شورش روز به روز جدي تر مي شود. با پيشرفت
شورش بعد از انتخابات، دوربين با حركت تيلتِ پايين به بالا برج ناتمامِ
سپــاه را به تصويــر مي كشد. دوربين به هر طبقه كه مي رسد، گويي يكي از
روزهاي فتنه را پشت سر مي گذارند. در اين صحنه، آدمي سوار آسانسور نقاله اي
است كه به سمت بالا حركت مي كند، او وقتي كه پياده مي شود، انگار فتنه اي
كه بر شهر حاكم شده را رصد مي كند هر طبقه نماد يكي از روزهاي بعد از فتنه
است كه آنها را مرور مي كند. در طبقه ي اول اوضاع بگونه اي آشفته و نا به
سامان است گويا فقري حاكم است. در طبقه ي ديگر، خالي از كارگراني است كه در
آنجا بودند. در طبقه ي بعدي شرايط مُدهش و ترسناك است و در ديگر طبقه
مهندس زيردست امير حضور دارد كه مي گويد ديگر نمي توانم با اين آدمها كار
كنم. به اين معنا كه وجدان مهندس ديگر اجازه نمي دهد تا در پروژه اي كه
مربوط به سپاه است كار كند و....
كارگردان نخستين كسي است كه جلوه هاي ويژه را به اين حد از گستردگي در كار
ساخت و ساز ساختمان به تصوير درآورده است. يعني او از طريق ساختمان مي
خواهد بگويد كه نظام در چه وضعيتي قرار دارد به عبارتي كار نظام متوقف و
لنگ است اگر آن را كمك و مدد نرسانند، كارش مي خوابد. شايد به اين معنا كه
اگر ما به تداوم و پايداريِ اين خانه يا نظام كمك كنيم، خائن هستيم. ضمناً
در همين ساختمان است كه مسئول كارگران به سرِ ساختمان آمده و همۀ سربازان
را مجبور مي كند كه در انتخابات شركت كنند.
در سكانسي ماني به امير، اطلاع مي دهد، خواهرش، آيدا را دستگير كرده اند.
نمي دانم در كدام زندان است اكنون تأثير عشق يك دختر به پسر در يك فضاي
سياسي خطرناك به تصوير كشيده مي شود. فضايي كه در آن عشق هنوز باقي است.
ماني مي خواهد براي آزادي آيدا هر خطري را به جان بخرد تا او نجات پيدا
كند. به همين دليل ماني از امير كمك و مدد مي خواهد. از اينجا به بعد براي
نظام جمهوري اسلامي فضاي ضدتبليغ بوجود مي آيد. پدر و مادراني كه در پشت
زندان ها صف كشيده اند با قيافه هاي عبوس، خسته و درهم كشيده اي كه خيلي
نمي توان روي روحيه ي شان حساب كرد. مردماني كه در اطراف زندان ها از جمله
كهريزك جمع شدند تا از نزديكانشان خبر بگيرند كارگردان در اين صحنه ها سعي
دارد اينگونه وانمود كند كه نظام نه تنها دستگير شدگان را آزار مي دهد،
بلكه خانواده هاي آنان را نيز اذيت مي كند. چرا كه نظام مي خواهد خانواده
ها بي انگيزه شوند و از فرزندان خود حمايت نكنند. امير يكبار ديگر به سراغ
سرهنگ ربيعي مي رود و از او مي خواهد دريافتن خواهرش كمك كند. او نيز چنين
كرده و با نامه اي امير را به زندان هاي مختلف مي فرستد. در يكي از اين
زندان ها يكي از مسئولين زندان مي گويد: بريد اينجا، اگر نبود، به نظرم
فعلاً دنبالش نگرديد تا خودشان شما را خبر كنند. سپــس مي افزايد، به
بيمارستان و پزشكي قانوني هم سري بزنيد. او پيش از اين گفته بود كه بايد
ببيني خواهرت چه كار كرده، اوضاع خوب نيست. حتماً كاري كرده كه بازداشتگاه
عمومي نياوردنش و....
امير همينطور كه به زندان هاي مختلف سركشي مي كند تا خبري از آيدا بگيرد،
مدام خبرهاي نااميدكننده مي شنود كه آيدا در اين زندان نيست. تا اينكه در
يكي از زندان ها ردي از خواهرش پيــدا مي شود. او با ماني به سراغ خانه ي
استيجاري و قديمي اش مي رود از ماني مي خواهد كه ديگر دنبال خواهرش نرود و
اجازه دهد او از طريق سرهنگ خواهرش را آزاد كند. او چند ميليون توماني به
ماني كمك مي كند تا پس از آزادي خواهرش آشيانه خود را بسازند. او به ماني
مي گويد كه وي همان كسي است كه مي تواند خواهرش را خوشبخت كند در جايي امير
مي گويد كه من را ياد روزهاي گذشته ام مي اندازي همون قدر كله شق، همانقدر
عاشق. تو اين بلاتكليفي فقط يكي شبيه 10 سال پيشم را كم داشتم به اين دليل
كه ماني را در عشق مصّر مي بيند و چون در همه ي مراحل حتي در زندان او را
پاي كار مي بيند از اين نظر وي را تشويق به ازدواج با خواهرش مي كند. او
خود را در ماني 88 پيدا مي كند. ماني او را به ياد جواني هايش در سال 1378
مي اندازد كه او فعاليت هاي سياسي مي كرد و از مبارزه دست بر نداشته بود.
در همين اثناء امير با عشق قديمي اش نازلي ناخواسته رو به رو مي شود. سپس
با دعوت دايي ناصر يكديگر را در كافه ملاقات مي كنند. دايي ناصر فيلم هاي
قديمي دارد كه با ديدن آن عشقِ گذشتۀ آن دو زنده مي شود. نازلي معشوقۀ
دوران دانشجويي امير، كه قرار بود با هم ازدواج كنند، چون به فتنه ي 78
برخوردند بين آنها يك جدايي پيش آمد. امير ديگر يك آدم مبارز نيست اما
نازلي هنوز آن آرمانها را دنبال مي كند او يك روسري سبز رنگ بر سر كرده و
حرفهايش به شدت دو پهلو است. او مي گويد كه در سال 78 نياز به يك تكيه گاه
داشته اما امير آن كسي نبود كه به وي تكيه كند. امير هنوز آنقدر بزرگ نشده
بود كه دست از خانواده ي سنتي اش برداشته و همراه نازليِ مدرن باشد. لذا
نازلي در يك پروژه ي مشترك عكاسي با يك مرد هلندي به نام ميشل برخورد كرده و
در ارتباط مداوم با اين مرد بود كه ميشل به او پيشنهاد ازدواج مي كند و او
نيز موافقت مي كند. با او به هلند رفته و در آنجا زندگي مستقلي را تشكيل
مي دهد. ميشل براي عكاسي تظاهركنندگان سال 88 به ايران بازگشته و در
تظاهــرات دستگيــر مي شود. نازلي از امير مي خواهد كه براي آزادي ميشل به
او كمك كند. به گونه اي امير وقتي مي فهمد نازلي شوهر كرده است تو ذوقش مي
خورد. آنها به ياد عشق گذشته به محله ي قديمي شان «پل چوبي» رفته و خاطرات
را با يكديگر مرور مي كنند. نازلي مي گويد كه شما كه از اينجا رفتيد ما جا
مانديم، مامان خيلي تنها شد و جز خاله زري كسي را نداشتيم حالا از مامان
يادگاري يه سنگ قبري تو روطردام است، جاي خانه ي شما هم يك آپارتمان ساختند
كه شده آينه ي دق. اينجا هر چي يادگار و خاطره است مي كوبند! چه خونه
باشه، چه حال خوب!
مـراد از اينجا، ايران است، ايراني كه بسياري از چيزهاي با ارزش به زعم
كارگــردان كوبيــده مي شود. در ديالوگي امير به نازلي گفته بود كه عشق
يعني حالت خوب باشد و در ديالوگ بالا، آنجا كه نازلي مي گويد كه اينجا هر
چي يادگار و خاطر است مي كوبند، چه خانه باشد، چه حال خوب، يعني در ايران
حتي عشق را نيز سركوب مي كنند. چنانكه عشق آنان از هم گسست و نابود شد.
امير و نازلي اشعاري براي هم مي خوانند كه كاملاً اشعار چپ و سياسي است.
اين شعر را احمد شاملو در وصف يك شهيد ارمني به نام وارطان كه قبل از
انقلاب كشته شده بود سروده است. وارطان نماد مقاومت زيرشكنجه و شهيد ارامنه
تبديل به الگوي اين فيلم مي شود و به گونه اي در فيلم، نازلي جاي كلمه ي
وارطان را گرفته است. نازلي نماد مبارزه در اين فيلم مي شود كه او در اين
فيلم مبارزي بود كه در ايران نماند تا از ارزشهايش دفاع كند. او به خارج
رفت و سختي مهاجرت را به زعم اين فيلم به جان خريد اما بر سر ارزشهاي آرمان
گرايانه ي دوره ي دانشجويي اش باقي ماند. امير اين شعر شاملو را مي خواند
كه نازلي، بهار خنده زد و ارغوان شگفت، در خانه زير پنجره گل داد ياس پير،
دست از گمان بدار با مرگ نسل پنجه نيافكن، بودن به از نبودن، شدن خواسته در
بهار و....
آنها اين اشعار را در كوهي مي خوانند. گويا هنوز آنها دل در گرو يكديگر
دارند. اگر آنان بتوانند به زندگي مشترك برسند خيلي از آرزوهايشان برآورده
مي شود اما هيچيك از اين دو نمي خواهند به اين عشق اعتراف كنند. هر دو مي
خواهند اين را بگويند كه چيزي آنها را از هم دور كرده است. در جايي ديگر
امير به ماني مي گويد روزي كه فكر كردي يه چيزي را از ته دل دوست داري ولش
نكن، ممكنه دوباره تكرار نشه، آدم كه تو سن و سال تو است فكر مي كند بازم
پيش مياد، بايد 15ـ10 سال بگذره تا بفهمي همين يكبار بوده، كه حالت ديگه
خوب نمي شه! (يعني آن حالت شورشي را نخواهي داشت) عشق يعني حالت خوب باشه.
كاش يكي بود اين چيزها را به من مي گفت.
امير با يادآوري عشق گذشته كه اين واقعه همزمان با فتنه ي 78 بوده، از يك
موجود فرصت طلب و نان به نرخ روز خور، تبديل به همان ماني جوان سال 88 مي
شود. او در اين سفارش به ماني، تجارب خود را مي گويد و افسوس مي خورد كاش
كسي بود و اين تجارب را به او انتقال مي داد بگونه اي اين فيلم آموزش فتنه
گران در سال 78 و 88 مي باشد. امير در جملات بالا يك توصيۀ بين نسلي مي كند
كه اگر از اين فرصت پيش آمده استفاده نكنيم ديگر تكرار نمي شود. ما فكر مي
كرديم هميشه فرصت مبارزه با نظام وجود دارد و ماني بايد اين رمز را بداند.
از سويي ديگر شيرين مي بيند كه امير تلفن هاي او را جواب نمي دهد از دُبي
برمي گردد. امير ناغافل با او در خانه روبه رو مي شود. او كه از گزارش
مجيد، پي به رابطه ي همسرش با دكتر صبوحي برده از دست شيرين عصباني است.
وقتي شيرين مي فهمد كه درد امير ناشي از چيست به او مي گويد كه علي رغم
تمايل صبوحي به امير خيانت نكرده و خود را حفظ كرده است و در مقابلِ خواهش
هاي صبوحي مقاومت كرده است. اما امير اين را باور نمي كند چرا كه پيامك
تلفن همراه شيرين را خوانده است. او به شيرين مي گويد كه فهميده او با
صبوحي به ايران بازگشته است. ديگر به حرف او اعتمادي ندارد. شيرين از دست
وي عصباني مي شود كه چرا پيامكهاي او را نگاه كرده او كه پيغام نازلي را از
تلفن خانه شنيده است به امير مي گويد كه نازلي، عشق گذشته اش برگشته و علت
برخورد سرد وي را درك مي كند. حتي امير برسرقراري كه با نازلي دارد مي رود
اما شيرين او را ناشناس تعقيب مي كند و به اين مي رسد كه امير هوايي شده
است لذا تهديد به رفتن مي كند. امير كه مي داند شيرين از زماني كه برگشته
چمدانش را باز نكرده به وي مي گويد كه او مي داند چرا چمدانش را هنوز باز
نكرده است. شك اين دو به يكديگر كار را به آنجا مي كشاند كه شيرين چمدانش
را برداشته و با حالت قهر خانه را ترك مي كند. شوهر نازلي دستگير شده و او
در زندان است. اكنون امير علي رغم ميلِ باطنيش، بايد ميشل را از زندان آزاد
كند. نازلي گويا حرفه ي عكاسي را مانند شوهرش انتخاب كرده است. او اكنون
بايد يك مهندس حرفه اي فارغ التحصيل پلي تكنيك مي شد اما اكنون به شغل
عكاسي روي آورده است. او يك نخبه و نابغه بود. به اين معنا كه نظام با
سرنوشت انسان ها اينگونه بازي مي كند كه هر كس با او مخالفت كند آينده اش
را مي بازد. چنانكه در سرنوشت نازلي شاهديم. در اينجا كارگردان دروغ بزرگي
به مخاطب مي گويد. او مابقي داستان را اينگونه روايت مي كند كه سرانجام
امير از طريق سرهنگ، ميشل را آزاد كرده و او را به نازلي برمي گرداند حال
آنكه در ايام فتنه سفارتخانه هاي خارجي به خصوص انگيس، فرانسه و آلمان، به
شدت فعال بودند. در نتيجه عموماً در چنين زماني سفارتخانه هاي خارجي خود،
براي آزاد سازي اتباعشان اقدام مي كردند. آنها با ضمانت مالي از تبعه ي خود
حمايت مي كردند. اما در اين فيلم گويا سفارتخانه ها كاره اي نبودند پس از
آن امير با گرفتن بليط براي نازلي و ميشل آنها را راهي فرودگاه كرده تا به
خارج بروند. در صحنۀ پاياني امير تنها با خودرو عازم شمال است. او بي محابا
رانندگي مي كند، گويي در هر پيچ منتظر تصادف است اما بعداً متوجه مي شويم
او از اين شيوۀ رانندگي لذت مي برد. اين رانندگي، سريع است و در عين حال
نمي تواند حدس بزند كه در پَس پيچِ بعدي چه حادثه اي در كمين است. امير مي
گويد، هميشه بايد جلو بروي، در يك جاده يك طرفه حتي اگر بخواهي هم اجازه
برگشت نداري اما هنوز هم مي شود براي آنهايي كه دارند مي آيند از تصوير پشت
كوه و تونل و پيچ، قصه گفت و... به اين معنا كه بايد گرايِ حادثه اي كه در
پيش است را به پشت سري يا نسل بعدي انتقال داد. اين فيلم اين پيام را
القاء مي كند كه بايد به نسل جوان در مبارزه روحيه داد و نبايد آنها را رها
كرد. اگر رها شوند ممكن است كه تا ده سال ديگر و يا سالها بعد چنين فرصتي
پيش نيايد. پس بايد از فرصت ها استفاده كرده نگذاريد فرصت ها از دست برود.
در همين سفر، به اميـر از سـوي آيـدا تلفن مي شود. او از وي تشكر كرده و مي
گويد كه دلش براي او تنگ شده، گويا آيدا هم احساس كرده كه امير بار ديگر
نيز به مرام آنان روي آورده است.
در حاشيه جاده، در كنار ساحل درخت ها را قطع كرده اند. امير در حالي كه
درختهاي بريده شده را مي بيند (گويا هر درختي به منزلۀ جواني است كه از تنه
بريده شده) با خود مي انديشد كه وظيفه او است كه به نسل بعدي آنچه كه
گذشته است و آنچه كه بر تاريخ اين ملت رفته است بگويد و فيلم كنار دريا به
اتمام مي رسد.
در نهايت آنچه كه از «پل چوبي» به مخاطب القاء مي شود اينست كه 1 ـ اين
فيلم كاملاً سياسي و ضدنظام است. 2 ـ اين فيلم يك جور دعوت از اپوزيسيون
براي حركت است با اين تفاوت كه به ظاهر، به اين حركت بار ملودرام عاشقانه
داده، تا تلخي و سختيِ حركتِ سياسي، تقليل يابد ولي متقابلاً به همين ميزان
بر تأثير اين كار بر ضمير ناخودآگاه مخاطب افزوده است. 3 ـ اين پروژه
مانيفست مبارزه با جمهوري اسلامي ايران است. به عبارتي ابزار مبارزه با
نظام است. 4 ـ در اين فيلم همۀ اِلِمانهاي دراماتيزه كردن مبارزه اعم از
دوستي دختر و پسر، استفاده از عنصر موسيقي، استفاده از فضاي بازِ رابطه
و... طرح شده است. 5 ـ نبايد نسل آينده را به خود واگذاشت چرا كه آنها نيز
موفق به تغيير نظام نخواهند شد نسل كنوني در مقابل اين ماجرا مسئول است.
حجاب بازيگران زن داراي اشكال است و در خانۀ ماني عكس ها و پوسترهايي بر
روي ديوار وجود دارد كه همگي در حال فرياد زدن هستند كه منظور نسل جوان،
نسل فرياد است و در اين زمان بايد، آتشي از اعتراض و فرياد باشد و در نهايت
در اين فيلم خانواده ها را از هم فروپاشيده و در حال بحران مشاهده مي
كنيم. چرا كه خيانت و شك و ظن، عامل مهمي در اين فروپاشي است.