ادامه تحصیل در جبهه
سال 1359 زمان آغاز جنگ تحمیلی مدیر کل آموزش عشایر بودم، زمان وزارت آموزش و پروش دکتر باهنر بود، یکی از معلمان عشایری بدون اجازه به جبهه رفته بود و این موضوع برای ایشان غیبت محسوب میشد، خبر شهادت وی به ما رسید و بسیار ناراحت شدم.
من نیز با وجود مسؤولیتی که داشتم تصمیم گرفتم به جبهه بروم، آقای مظفرینژاد که معاونم بود را جایگزین خودم کرده و به جبهه رفتم.
زمانی که خرمشهر و آبادان تازه سقوط کرده بود، اولین سفرم به جبهه بود.
در جبهه به سنگری رفتم که بچهها روی دریچهها پتو زده بودند و زیر فانوس درس میخواندند و آن صحنه جرقهای شد برای اینکه برای اولین بار طرح ادامه تحصیل در جبهه را اجرایی کنم.
نزد آقای بلادیان مدیر کل آموزش و پرورش اهواز رفتم و موضوع را برایش بیان کردم.
وی گفت اگر در سنگری در خط مقدم تعدادی دانشآموز باشد، من حاضرم برای آموزش آنها دبیر بفرستم.
اینطور شد که در تیپ المهدی اولین کلاس برگزار شد.
امکانات برای برگزاری کلاس فراهم نبود، تعداد 13 چادر از سازمان آموزش و پرورش عشایر تهیه کردیم که یکی از این کلاسها کلاس عشایری و بقیه آن دبیرستان بود.
در همان دوران یک گلوله توپ به زاغه مهمات کنار کلاسهایمان خورد و 2 نفر از دانشآموزانمان شهید شدند که یکی از آنها علیاکبر قناعتیان بود که مچ دستش کوتاه بود اما بهترین تیراندازی را داشت و در مسابقات تیراندازی تیپ اول شده بود.
این مسأله ادامه پیدا کرد تا سال 62 و 63 که در«امیدیه» یکی از شهرهای استان خوزستان 16 کلاس راهنمایی به راه افتاد، و پسر من هم ـ که شهید شد ـ در این کلاسها شرکت میکرد.
در فروردین سال 63، وزیر آموزش و پرورش پیشنهاد پذیرفتن مدیر کلی تربیت معلم را به من داد.
من به تهران رفتم و وزیر آموزش و پرورش طرح ادامه تحصیل در جبهه را دید و این طرح را در همه مناطق عملیاتی برقرار کرد.
برگزاری نمایشگاه کتاب در دشت عباس
با وجود پرداختن به طرح ادامه تحصیل در جبهه، کارهای تبلیغاتی ما در تیپ المهدی که زیر مجموعه لشکر فجر بود ادامه داشت. برای رزمندگان در جبهه به سخنرانی میپرداختم و در سالروز شهادت شهید مطهری برنامهریزی کردیم و یک نمایشگاه کتاب در سر سه راهی ابوغریب در دشت عباس به راه انداختیم.
ما نزدیک 800 هزار تومان کتاب تهیه کردیم و آن را با 50 درصد تخفیف به رزمندگان فروختیم، این طرح با استقبال رزمندگان همراه شد و کتابهایی که آورده بودیم به سرعت تمام شد.
حضور آیتالله جوادی و آیتالله فاضل لنکرانی در جبهه
همچنین یکبار در جبهه اقدام به برگزاری سمینار تهذیب کردم؛ قصدمان این بود که فرماندهان لشکرها در آن شرکت کنند، در ابتدا با آن مخالفتهایی شد و دلیلشان این بود که ممکن است موشکی بیاید و همه فرماندهان را یکجا به شهادت برساند.
این سمینار، سمینار عجیبی بود و آیتالله جوادی آملی، آیتالله فاضل لنکرانی، آیتالله کریمی جهرمی، آیتالله موسوی جزایری و آیتالله شبزندهدار در آن شرکت کردند که هر کدام سه سخنرانی در آن انجام دادند و موضوع سخنرانی آنان اخلاق رزمندگان و توجه به اثر ایمان و اخلاق در جبهه بود.
طنین صدای این سخنران تأثیر خودش را میگذاشت.
پس از آن حاجآقای مرادی که مسؤول تبلیغات جبهه و جنگ بودند پس از برگزاری این سمینار گفتند که شما برای 6 ماه جبهه را تقویت کردید.
با آیتالله شبزندهدار، آیتالله فاضل، آیتالله جوادی آملی به طرف زبیدات عراق رفتیم.
شهری که به تصرف بچههای خودمان درآمده بود. به آنها گفتم شما میتوانید بدون گذرنامه وارد عراق بشوید، آنها وارد شدند و در عراق دو رکعت نماز شکر خواندند.
به یاد دارم که آیتالله شبزندهدار در قنوت نماز شکرش میگفت«خدایا خدایا خمینی را نگهدار».
عشق یک نوجوان به أباعبدالله الحسین
در عملیات والفجر4 یکی از روحانیون در جمع رزمندگان درباره مقام شهید سخنرانی کرده بود و این را گفته بود که شهید زمان قبض روح سرش در دامن حورالعین است.
یکی از رزمندگان نوجوانی که در جلسه حضور داشت، به گریه افتاده بود و گریهاش شدید شده بود. به گفته بودند که چرا گریه میکنی؟ جواب داده بود من از شهرم این همه راه آمدهام که موقع شهادت سرم در دامن أباعبدالله باشد، من برای حورالعین نیامدهام.