معمار و کارگردان فیلم "گشت ارشاد" نه می تواند ادعا کند که بنا و ساخته ی او واقعی و مستند است و نه می تواند مدعی شود که همه ی شخصیت های داستان او فرضی و تخیلی است بلکه ملغمه ایی از ترکیب این دوتاست که در جهت اهداف خویش به کار گرفته، و برای فرار از این مشکل موضوع فیلم را اجتماعی معرفی می کند.
و چه غریب افتاده این ژانر که این روزها هر نوع شلختگی و بی بند و باری که از ذهن فیلمسازان می گذرد به ناچار باید در آن گنجاند گویی سرآغاز وجودیش در اثر خطور چند دیالوگ عوام گونه ایی بر ذهن بی آلایش فیلمساز بوده که آن را پدید آورده و آنقدر برایش خذاب بوده که حاضر شده بدون توجه به پی و زیر بنای ساخته اش از هر نوع ملات ایرانی و خارجی، ارزان و گران استفاده کند و برای آنکه دیوار کجی را که بنا کرده به دست ثریا نسپارد به آن قالب اجتماعی نسبت می دهد.
بیایید یک بار دیگر این فیلم را به تماشا بنشینیم و هیچ نگوییم و فقط به شعله هایی که در اثر سوختن فیمساز به رقص می آیند دقت کنیم و بعد از پایان فیلم آنجا که دارید دود های ناشی از شعله ها یی که تمام فیلم را محسور کرده اند فکر می کنید توجه به چند نکته را بر خود لازم بدانید:
رجوع کنید به قبل از بنام خدای فیلم، زمانی که می خواهید انتخاب کنید تماشای فیلم را، رزومه کارگردان را یا پوستر و عکس های فیلم را، کمی صدای دستگاه پخش کننده خود را زیاد کنید و همین طور که دارید از موسیقی متن لذت می برید به دیالوگ های نقش اول فیلم دقت کنید که می گویید: " آقا یا باس گرگ بود یا گوسفند یا باس بزنی یا می زننت یا باس بخوری یا می خورنت یا باس ب...نی یا می...ننت " و بماند که این ها همه تصویرشان سانسور شده، حال باید به سراغ سکانس پایانی و دیالوگ ها یش رفت که باز هم نقش اول فیلم به همین قضایا اشاره می کند و در جواب می گویید: " گرگ و گوسفند زندان مندان نداره یا ما آدم می شیم یا اگرم حیوون بشیم می شیم شیر! چی شیر! و یه روزی نوبت ما می شه که دوماد شیمواین جاده رو تا انتها طی کنیم" این دیا لوگ ها همان دیالوگ هایی هستند که فیلمساز را جذب کرده تا مخاطبانشان را مورد ارشاد قرار دهد.
"گشت ارشاد" تقابل دو گونه افراد است انسان های واقعی با اوصاف و ظاهری واقعی که ما آن ها را می شناسیم و در فیلم با آن ها ارتباط بر قرار می کنیم و نوع دوم کاریکاتورهایی هستند که هنوز برای ما مشخص نیست که نیروی انتظامی اند یا اعضای بسیج. با تمام این احوالات با همین درک ناقص روال قصه را ادامه می دهیم و درعین جذابیت دیالوگ های کاریکاتورها تمام حواسمان بر روی عکس العمل های شخصیت های واقعی متمرکز می شود و به قدری دیالوگ هایشان را قبول و می پذیریم که در ابتدا خودشان را و تمام جذابیت فیلم را حول محور این دو نوع تیپ جست و جو می کنیم تا جایی که به توهین ها و حرمت شکنی ها لبخند می زنیم واین همان ارشادیست که مد نظر کارگردانیست که دارد خودش را می سوزاند.
بگذریم از هیئت و قیمه و قمه که هرکه با آن در افتاد ور افتاد، و کمی به سناریو بپردازیم که اگر آن را پیش از ساخت فیلم برای ارزیابی به من می سپردند، نه تنها ضعف های بسیاری که در آن دیدم، مانع از تصویب سناریو می شدم بلکه چه بسا از سر وظیفه، سناریست "گشت ارشاد " را می خواستم و تلاش می کردم به او گوشزد کنم که چگونه باید سناریو بنویسد: دوست من شما اصلاً واقیت را نمی شناسی و علی رغم استعداد بسیار در نویسندگی، این عیب بسیار بزرگ را هم داری که می انگاری هر واقعه ایی که از ذهن تو تراوش کند برای تماشاگر باور پذیر است... حال آنکه اینچنین نیست. اینچنین نیست که یکسری از معضلات اجتماعی را پشت سرهم ردیف کنیم تا بتوانیم از آن توجیهی بسازیم که شخصیت های اصلیمان را بفرستیم پی دله دزدی تا " بخورند بلکه خورده نشوند" آن هم در قالب کاریکاتوری که فلسفه ی وجودیش عقده گشا معرفی می شود و در فیلم هم علت رویکرد هر کدام از حاجی، عطا و حسن اینگونه بیان می شود که " پول تومبانشان یک میلیون تومان یا پول آینه بغل ماشین هاشان قدر دیه ی خون ما سه تاست " و از این قبیل.
چگونه برای ما باور پذیر باشد که قانون و مصوبه ی مجلس در فیلم حرف اول را بزند و حال آنکه کارگردان در پی کامل کردن تابلو کائنات باشد با عکس بهروز وثوق؟ که با آن ضد قهرمان داستان را به یک قهرمان تبدیل کند و در لا به لای دیالوگ های شخصیت های واقعی داستان که مخالف سلیقه های شخصی هستنند سناریست هم ذهن ما را به سمت و سوی "فیلم فارسی"هایی ببرد که انتقام جویی شخصی حرف اول را می زند و باز هم توجیه پشت توجیه که یک سری گرگ هایی هستند که آنقدر خورده اند که حتی قانون هم نمی تواند آنان را بخورد و فقط قمه و تفنگ است که می تواند او را به سزای اعمالش برساند.
فیلم "گشت ارشاد" چیزی جز عقده گشایی نیست! چیزی جز باز گو کردن دیالوگ شخصیت های واقعی فیلم نیست! چیزی جز حرمت شکنی و توهین نیست! ای کاش به جای این همه سر هم بندی کمی به نقد برخورد نیروی انتظامی و گشت ارشاد با مردم می پرداختی که آنگاه سازنده می یافتیم شما را نه سوزاننده!
الله اکبر از دست ای سناریست که در سی دی بیسیم گشت ارشاد صدای تکبیر گنجانده که گویی نیروی انتظامی برای هر بار دستگیری در پارتی ها و خانه های فساد ابراز پیروزی می کند نه دوست من این ها شکست های فرهنگییست که هربار نیروی انتظامی آن را درک می کند و شما اینگونه از آن می گذرید!
حتی دودی که از این سوختن حاصل گشته چشمان پزشکان ،فرهنگیان و موسیقی دانان این مملکت را خالی از لطف نگذاشته کدام فرهنگ را غنی تر از فرهنگ ایرانی _ اسلامی یافتید که شخصیت پزشک متخصص ایرانی را اینگونه طراحی کردید که علم و سواد خودش را به رخ بیماران بی بضاعت و بی سواد بکشاند ؟ کدام موسیقی را غنی تر یافتید که اینگونه به موسیقی دان فیلم خودتان که هیئت داوران را وا داشت تا جایزه ی بهترین موسیقی متن سی امین جشواره فجر را از آن فیلم شما بکند رحم نکردید و از زبان یکی از رپر های فیلمتان که به قول حاجی از قشر فرهنگی بوده برای موسیقی مملکت خویش سوزناک نواختید که : "حروم اینه که یک سری آدم بی استعداد اومدن دارن کار می کنند"
چگونه باور کنیم که فرهنگیان فرهیخته ی ما آنقدر بی دین و ایمان و یا مفلس شده اند که برای توجیه کم بودن حقوق بازنشستگیشان که باز هم تأکید می کنم توجیهی است برای دیالوگ شما که "یا باس گرگ بود یا گوسفند" تن به نزول در نهند و اینگونه خود را خورده شده بیابند؟ آیا هیچ صدایی به شما متذکر نمی شود که فیلم شما سیاه نمایی دارد؟ یا شاید افرادی همانند شخصیت حاجی به شما می گویند به آن صدا بگو که سیاه نمایی اینست که جلوی اکران فیلم شما را می گیرند؟ ویا فیلم شما را سانسور می کنند؟
آری "گشت ارشاد" فیلمی است که حتی نام او یکی از بزرگترین وظایف سینماست و حال آنکه در پی این کم کاری های فرهنگی و بی تفاوتی های مردم بعضی کلانشهر ها و مهمتر از آن فرهنگ و رسانه بلاخص سینمای امروز باز هم نیروی انتظامی است که سپر بلا می شود و می بینیم که فیلمساز ما یکطرفه به قاضی می رود و مارا یاد آن ضرب المثل می اندازد که " دست پیش گرفته تا پس نیوفتد "؟!
آیا باز هم براین باورید که فقط شما و دستیارانتان همراه با فیلم سوختید و ساختید؟ چه بسیار مخاطبانی که با دیدن فیلم شما سوختند. آری پیامبران، ائمه و مبلغین همه سوختند تا بندگان خدا رستگار شوند، آیا شما مبلغ نیستید؟
و خواندن این جمله خالی از لطف نیست که ادبیات انقلاب اسلامی ما این است که بسوزیم تا آتشمان نزنند نه آنکه بسوزیمو بسازیمو بسوزانیم؟!
کلام آخر: باز هم تاریخ ما را بر سر یک بزنگاه فرهنگی دیگر در عرصه ی سینما قرار داده و دوباره باید به این جمله اندیشید که : "ما چاره ایی نداریم جز آنکه سینما را یک بار دیگر در ادب و فرهنگ اسلامی معنا کنیم"