آن موقعی که دانشجو بودم هیچ خط قرمزی برای خودم نداشتم. فقط آزادیخواه بودم. ... تمام فکر و ذکرم این بود که رژیم شاه را براندازیم و رژیم خوبی بیاوریم که آزادیخواه باشد. حالا چه رژیمی باشد اصلاً مهم نبود
همه
ما بسیاری از افراد را می شناسیم که خود را مسلمان می خوانند و از نظر
فقهی نیز چنین است، ولی وقتی پای بررسی اعتقادات آنان وسط میآید، روشن می
شود که آنچه آنان اسلام میخوانند و بدان معتقدند، مجموعه ای از عقاید غلط و
صحیح و راست و ناراست است که با هم تلفیق شده و معجونی به وجود آورده که
حتی اگر در ظاهر، اسلام باشد ولی دست کم در حقیقت نمی توان آن را چیزی جز
«التقاط» نامید و طبیعی است که از چنین اعتقاداتی نباید انتظار بروز «عمل
صالح» داشت.سال قبل که سخنان شهید دیالمه راجع به برخی عقاید غلط و انحرافی
زهرا رهنورد بازانتشار یافت، خیلی از نگاهها به آن سمت خیره شد ولی به
دلیل انبوه مسائل، واکاوی درستی در این باب صورت نگرفت. دراین نوشته نیز
بطور اجمال فقط به یک گوشه از این مسئله پرداخته خواهد شد؛ ریشهها و شرایط
ایجاد این عقاید در زهرا رهنورد.شاید هیچ منبعی در این باب بهتر از سخنان
خود رهنورد نباشد. او در مصاحبهای که سالها پيش انجام داده و در کتاب
سیاستمداران جوان منتشر شده (سیاستمداران جوان، انتشارات اطلاعات، صفحات
253 تا 246) مفصلاً راجع به دوران کودکی و جوانی خود سخن گفته است. ما نیز
مروری اجمالی خواهیم داشت بر سخنان او در همین مصاحبه.گرچه رهنورد در آن
مصاحبه گفته است که پس از طی مراحل مختلف، نهایتاً «آزادانه به اسلام روی
آوردم» اما در ظاهر، این اسلام تفاوتهایی با آنچه ما «اسلام ناب»
میخوانیم دارد.در ادامه ریشههای این مسئله روشن تر خواهد شد.
تأثیر خانقاه و تصوف
اولین
ریشه های این مطلب به محل تولد او بر می گردد که ظاهراً نقشی جدی در
رویکرد غیر متشرعانه او به دین داشته و به اذعان خودش بسیار بر او مؤثر
بوده است: «در خانوادهای سنتی و مدرن در محله قدیمی سنتی با نام
ظهیرالاسلام نزدیک خانقاه صفی علیشاه به دنیا آمدم. خانقاهی که مخصوص
دراویش و عرفا بود و تأثیر زیادی روی من میگذاشت. در خانواده ما سنتهای
بسیار قدیمی و در کنار آن تمام تکاپوهای نوآوری وجود داشت.»
سنتیِ مدرن!
خانه
رهنورد هم خانوادهای بزرگ را در خود جای داده بوده، خانواده ای که در عین
«سنتی» بودن، (یعنی رعایت و دل بستن به برخی ظواهر) «مدرن» هم بوده است:
«زیبایی های سنتی خانواده، چراغ های لاله مانند و شمایل حضرت علی (علیه
السلام)، همه ذهن مرا پر کرده بود و من را عاشق آنها کرده بود. اما خب
همواره از سنت های پوسیده بدم می آمد و همیشه در مبارزه بودم. اما در
خانواده نوآوری هم بود و آن هم به دلیل وجود نظامی در خانواده بود (پدر و
داییهای رهنورد، نظامی بودهاند). اما یک نکته عجیب در این خانواده بود و
آن این که در متافیزیک غرق بود. یعنی از صبح تا شب به کام ما متافیزیک
ریخته می شد. از داستانهای بسیار عجیب و غریب، از ورود ائمه به خانه، از
خوابهای مقدس. ما تمام مدت در این چیزها غرق بودیم، ولی در عین حال
نوآوریهای عجیب و غریب هم داشت. مثلاً به حجاب اعتقادی نداشت، میگفت چیز
بیخودی است.»
دانشجوی بدون خط قرمز
گـــذشته از این محیط، دوره
دانشجویی رهنورد هم دوره خاصی بوده که در شکل گیری شخصیتش بسیار مؤثر بوده.
دوره ای که در آن برای بسیاری، مبارزه با رژیم، (آن هم تازه در صورتی که
تنها به ژستی روشنفکرانه محدود نمی شد) اصل بوده و هر چیز دیگر فرع: «آن
موقعی که دانشجو بودم هیچ خط قرمزی برای خودم نداشتم. فقط آزادیخواه بودم.
... تمام فکر و ذکرم این بود که رژیم شاه را براندازیم و رژیم خوبی بیاوریم
که آزادیخواه باشد. حالا چه رژیمی باشد اصلاً مهم نبود. در هر تظاهراتی هم
شرکت میکردیم. هم مارکسیستها، هم ملّیها و هم مسلمانها.»
و البته
نباید فراموش کرد که همین موضوع اصل گرفتن مبارزه، یکی از عللی بوده که
افراد بسیاری را وارد حیطه عمل زدگی افراطی و التقاط عقیدتی نیز می کرده
است، چرا که از نظر آنان فقط چیزی موجّه و درست بوده که مبارزه را توجیه می
کرده: «خود من در یک فاصله کاملاً بی اعتقاد بودم. نه دین سنتی مادرم و
مادربزرگم را قبول داشتم نه هیچ چیز دیگر. ... آن دین را نمی پسندیدم. به
نظر من نمیتوانست براندازی کند. مسئله من این بود. به این نتیجه رسیده
بودم که با اعتقادات خانواده ام کاری نمیتوان از پیش برد.»
روشنفکر روشنفکر دوست!
رهنورد
در این مصاحبه از گرایشهای روشنفکری خود هم خبر داده است: «من همان اندازه
که مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم میخواندم، اسلام هم میخواندم. به دنبال
حقیقت و زیبایی بودم. هر جا که باشد. تمام آثار سارتر، مارکس و روشنفکران
ایرانی و فروغ فرخزاد و محمد حقوقی را میخواندم.»
و ظاهراً همین گرایش
عمیق بوده که او را به همکاری مطبوعاتی با احمد شاملو هم کشانده است.
بگذریم که رهنورد سعی دارد از احمد شاملو (با آن همه روابط جفت و طاق با
رژیم) چهرهای مبارز تصویر کند: «اولین روزنامه نگاری خودم را با احمد
شاملو انجام دادم. مجله «توشه» که شاملو سردبیرش بود. روزی در راه تابلوی
نشریه اش را دیدم. میدانستم که نشریه روشنفکری است. یک مقاله نقد نوشتم و
رفتم آنجا. دو ساعتی پشت در اتاق سردبیری که هنوز ندیده بودمش و تنها به
خاطر مبارز بودنش دوستش می داشتم نشستم، تا راه دادند. وقتی داخل اتاق شدم
باز هم سرش را از روی کاغذ بلند نکرد و گفت: دختر، چه کار داری؟ گفتم: یک
نقد آورده ام. مطلب را دادم و نشستم. بالاخره خواند و یک مرتبه قیافه اش
عوض شد. گفت: دختر، اینها را خودت نوشتهای؟ گفتم: بله، آقا. این که چیزی
نیست، بهتر از این هم بلدم. تحویل گرفت و گفت: بارکالله. باز هم بنویس و
بیاور. همه را چاپ میکنیم. دو تا مقاله دیگر دادم تا این که «توشه» توسط
رژیم بسته شد.»
اسلام آوردن مدرن به وسیله هنر
اما در این بین شاید
جالب تر از همه، اعتقادیافتن رهنورد به اسلام باشد. او اگرچه نقل کرده که
به حسینیه ارشاد رفت و آمد داشته و به کلاسهای شهید مطهری و دکتر شریعتی
(خصوصاً دکتر شریعتی، حتی در حد کلاس خصوصی) میرفته است، ولی صریحاً اذعان
کرده آنچه موجب «معتقد» شدن او گردیده، مطلب دیگری بوده است: «روزی که
مشغول مرتب کردن کتابخانه خواهرم بودم دو تا جزوه دیدم که ترجمه سید حسین
نصر [بود] به نام هنر اسلامی. من هیچ تابویی نداشتم. چه هنر کمونیستی و چه
اسلامی همه را میخواندم. تا آن را خواندم خیلی خوشم آمد. همانجا در
کتابخانه نشستم و تا ظهر اینها را تمام کردم. میخواهم این را بگویم که
اولین آشنایی جدی من برای یک اعتقاد اصولی با هنر شروع شد. حتی برادر من که
فیزیکدان بود، هرگز نتوانست مثل من به والایی های اسلام پی ببرد، اگرچه
فیزیکدان ها بهتر از دیگران می توانند، لیکن زور هنر خیلی عجیب است. ... آن
کتاب از هر رمانی شیرین تر و از هر منظرهای زیباتر بود. آن آدم بی شکل از
لحاظ اعتقادی، با هنر، معتقد شد. وقتی که دیدم هنر اسلام این است، پس خود
اسلام خیلی بالاتر است.»
و از اینجا بود که آنچه او در حسینیه ارشاد می
شنید و خودش درک میکرد و آنچه از دریچه هنر می یافت به آنجا برسد که او
بگوید: «همه آنها دست به دست هم داد تا امروز یک مسلمان نوگرا باشم.»
دیدِ عقب مانده انقلاب اسلامی!
و
البته چنین بر می آید که این مسلمان بودن از سنخی است که یک هنرمند بیشتر
می تواند به آن برسد، حتی بیشتر از یک فیزیکدان! و لذا روشن است که تنها
کسانی که نمیتوانند به آن برسند عناصر ارتجاعی چون دین شناسان و روحانیون
هستند! چرا که آنان دین سنتی دارند و از همین جهت است که رهنورد نه به چنین
دینی که از دل کارشناسی اصیل بیرون بیاید اعتقاد دارد و نه طبعاً از پیاده
شدن آن خرسند میشود، به نحوی که حتی انقلاب اسلامی راهم «عقبمانده» می
یابد: «تا موقعی که نگاه نوآورانه، مبارزاتی و عرفانی به دین پیدا نکردم،
از آن دین سنتی بیزار بودم. ... یاد گرفته بودم ولی دین سنتی نداشتم. یعنی
در مقطعی که کسانی دین سنتی داشتند، من اصلاً دین نداشتم. به نظر من نگاه
اسلام در کشور ما خوب انجام نشده. انقلاب اسلامی بسیار بزرگ بود، بسیار
شکوهمند بود ولی متأسفانه نگاه به دین، به جوانی و به معاصر بودن بسیار عقب
افتاده است.»
و از همین روست که این مسلماننوگرا و اسلام شناس نو
اندیش! جهت پیشرفت ایران در انتهای مصاحبه پیشنهاداتی مطرح می کند که یکی
از آنها این است: «نگاه به اسلام و دین نوآورانهتر شود» و با توجه به آنچه
گفته شد می توان دریافت معنای آن چیزی نیست جز تغییر نگاه اصیل و برآمده
از اسلام ناب انقلاب اسلامی به جهان.