یه گزارش مشرق؛ 12 شهریور ماه سالروز درگذشت پروفسور حسابی پدر علم فیزیک ایران است. سید
محمود حسابی معروف به پروفسور حسابی فیزیکدان، سناتور، وزیر آموزش و پرورش و
بنیانگذار فیزیک دانشگاهی ایران بود. حسابی در دانشگاه سوربن فرانسه، در
رشتهٔ فیزیک به تحصیل و تحقیق پرداخت. در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن بیست و پنج
سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را، با ارائهٔ رسالهای تحت عنوان حساسیت
سلولهای فتوالکتریک ، با درجه عالی دریافت نمود. پروفسور حسابی اولین بار
برای ارائه نظریه "بی نهایت بودن ذرات" به دفتر انیشتین رفت و او را
کاملا شگفت زده کرد.
(برای دانلود زندگی نامه پروفسور حسابی که مهندس ایرج حسابی در قالب کتاب استاد عشق منتشر کرده است
اینجا کلیک کنید)
مقدمه پايه
هاي اين خانه – باغ قديمي واقع در شميران چنان در عمق فرهنگ غني ايرانی –
اسلامي فرو رفته است كه وقتي واردش مي شود ، از تماشاي آن بي خود مي شوی و
آنگاه كه در زير ديوارها و اتاقهايش راه مي روي و مي نشيني و اتفاقات را مي
بيني و مي شنوي ، به وجد مي آيي. ما به قصد مصاحبه با پسر پروفسور حسابي
رفته بوديم . محور آنچه ما در ذهن داشتيم ، معماري سنتي ايراني ، شهرسازي
هاي ايراني – اسلامي ، رسوخ و آسیب هاي معماري غربي در ايران و فرهنگ و سنن
كشورمان بود و به جهات خاصي مهندس ايرج حسابي ، فرزند پروفسور محمود حسابي
را انتخاب كرده بوديم.
از قبل شنيده بوديم كه او شيرين سخن است و
مجال صحبت به ما نمي رسد. ما هم خود را آماده كرديم كه مراقب باشيم اين
گونه نشود و رشته كلام به هر جا نرود. اما وقتي مهندس حسابي كه وصف او را
در حفاظت از ارزش هاي پدر و تلاش هاي بي دريغش براي احيا و دوباره شناسي
نام دكتر حسابي براي خاص و عام شهره شده است ، به اتاق آمد و شروع به سخن
كرد، حيفمان آمد رشته كلامش را قطع كنيم ، آنچه در پي آمده است سخنان اوست
كه تبديل آن از كلام به متن قدري از زيبايي آن كاسته است . آنچه درباره اين
نشست گفتني است آن است كه اصلا مصاحبه اي شروع نشد ؛ ما كه رسيديم مهندس
حسابي شروع به خوش آمد گويي كرد و گرم خوئي او براي پذيرايي از ما كه
مهمانش بوديم دو ساعت طول كشيد و در تمام اين مدت ما شنونده حرفهاي پرشور و
حرارت ايرج حسابي بوديم ، بي آنكه كلامي بگوئيم يا پرسشي وراندازيم.
او
البته بخش زيادي از پرسش هايي كه در ذهن ما بود را پاسخ گفت ، اما از آنجا
كه پرسش و پاسخي در ميان نبود واين نشست حالت مصاحبه به خود نگرفت ،
گفتگوی مهندس ايرج حسابي با کیهان با اندكي تلخيص تقديم علاقمندان مي شود:
اجازه
بدهيد من ابتدا خاطره اي از رابطه بچه مسلمان هاي دانشگاه با مرحوم پدر
برايتان تعريف كنم. استادي در دانشگاه بود كه الكي به او مي گفتند پروفسور …
البته او قلابي بود. يك درس مبناي دو رياضي را گرفت كه تدريس كند ، اما
نتوانست آن را تمام كند . برادر اين آقا راديو مسكو را اداره مي كرد و در
آنجا به شاه فخش مي داد. شاه هم با آمريكايي ها صحبت كرد و يك كلاه سر روس
ها گذاشتند و برادرش را به ايران برگرداندند و شد استاد دانشگاه تهران. آن
يكي هم شده رئيس دانشگاه تهران. اين آدم و همسرش هر دو شورت مي پوشيدند و
مي آمدند در كلت تنيس دانشگاه با هم تنيس بازي مي كردند. يكي هم نبود كه به
اينها بگويد خب اگر مي خواهيد شورت بپوشيد برويد در دربار كه 30 تا زمين
تنيس دارد. بچه مسلمان هاي دانشگاه هم نمي توانستند اين وضعيت را تحمل كنند
و مي رفتند با پاره آجر مي زدند دفتر او را خرد و خاكشير مي كردند، بعد
ساواك دنبالشان مي كرد و آنها به دفتر آقاي دكتر (حسابي) پناه مي بردند و
مخفي مي شدند.
آقاي دكتر هم به آنها پناه مي داد كه ساواك
دستگيرشان نكند. اين اتفاقات باعث شد كه او برود پيش شاه و از آنها شكايت
كند. بعد نتيجه گرفته بودند كه بايد مقابله با بچه مسلمانهاي دانشگاه را از
دكتر حسابي شروع كنيم . همين شد كه چنان بلايي به سر آقاي دكتر آوردند كه
ايشان « دكرمانتين » كردند و جفت چشمهايشان از كاسه جدا شد. تا اينكه 27-28
سال بعد يكي را با اشعه ليزر و يكي ديگر را با اشعه سبز پيوند زدند. در
تمام اين مدت آقاي دكتر حتي نمي توانستند رانندگي كنند و من ايشان را به
دانشگاه مي بردم و مي آوردم .
احترام به دانشجودر
همين دوران بود كه من روابط واقعاً تكان دهنده اي را ميان آقاي دكتر و
دانشجويان ديدم . احترام و ارزشي كه دكتر حسابي براي دانشجويان قابل بودند،
قابل توصيف نيست و همين مسئله بود كه روز به روز احترام و محبوبيت ايشان
را در بين دانشجويان افزايش مي داد. احتمالً شما مي دانيد كه نمره چشمهاي
آقاي دكتر از همان سنين بچگي 5/13 بود. لبه ميز با پله را دو تا مي ديدند.
بعداً
بيماري هاي ديگري نيز به چشمهاي ايشان اضافه شد تا حدي كه اگر مي خواستند
چيزي بخوانند بايد عينكشان را بر مي داشتند از فاصله دو يا سه سانتي متري
چيزي مي خواندند يا مي نوشتند. حالا با اين وضعيت هر دانشجويي كه از ايشان
سؤالي مي پرسيد، دكتر اگر نمي دانستند، عينكشان را بر مي داشتند و در
جيبشان مي گذاشتند و از همان فاصله نزديك به چشم، سؤال آن دانشجو را
يادداشت مي كردند نام و تلفن دانشجو را مي پرسيدند و بعد مي گفتند ببخشيد
من بلد نيستم . آن وقت پس از اينكه كاملاً درباره آن سؤال تحقيق و مطالعه
مي كردند و مي آمدند و او را صدا مي كردند و پاسخ به سؤالش را به او مي
داند.
اينكه بارها و بارها ايشان در پاسخ به سؤال دانشجويان مي
گفتند « نمي دانم » باعث شده بود برخي بگويند اين بود پروفسور حسابي؟ اما
يكي از همكاران ايشان يكبار جمله اي گفتند كه هميشه در گوش من زنگ مي زند.
آقاي مهندس تكستاني گفت : « بلد نيستم » يك عالم با بلد نيستم يك عوام خيلي
فرق دارد. دانشجو وقتي مي ديد در اين يك هفته ، يا يك ماه كه از آقاي دكتر
خبري نبوده ، به دنبال پاسخ سؤال او رفته بود متوجه مي شد كه دكتر براي او
ارزش قايل بوده است و به او احترام مي گذاشته . آن وقت مي بينيم 60 سال ،
70 سال ، 90 سال مي گذرد و احترام يك نفر بالا مي رود. با دست خالي احترامش
بالا مي رود . بعضي آدمها پول و ثروت و همه چير دارند ولي هر چه مي گذرد
احترامشان پايين تر مي آيد.
جلسات ارزشمند يك اتاق
در
اين اتاق كه ما نشته ايم دائماً جلسات خصوصي و عمومي آقاي دكتر برگزار مي
شد. روزهاي دوشنبه شاگردان دانشكده فني ، روزهاي جمعه هم علما و فضلا و
شعرا و اساتيد دانشگاهها مي آمدند . جلسات ديگري هم بود كه تفرشي ها و
همشهري هاي ما به اينجا مي آمدند. يك نكته جالب در اين جلسات خصوصي اين است
كه هر كسي صندلي خاص خودش را داشت. اين صندلي ها همان طور كه از روز اول
بود و امروز هم به همان شكل است و شما ملاحظه مي كنيد . آقاي دكتر به شوخي
مي گفتند دوست دارم صداي هر كسي از جاي خودش بلند شود. كسي جاي كس ديگر
ننشيند.
حسن اين كار اين بود كه اگر صندلي آقاي فلاني خالي بود ،
همه متوجه مي شدند كه ايشان نيستند و احوال پرسشان مي شدند. از طرف ديگر
همان شخصي كه غايب بود مي دانست صندلي اش هم احترام دارد ، چه رسد به خودش .
پس تمام اين صندلي ها جاي مخصوص و مشخص يكي از ميهمانان بود. اين صندولي
مرحوم شهيد مطهري است . اين صندولي كناردستي ، صندولي مرحوم حضرت علامه
محمدتقي جعفري است . اين صندلي ها هم به ترتيب صندولي دكتر غريب ، پدر زمين
شناسي ايران و دكتر شريعت و محمد سنگلجي استاد دانشگاه الهيات و حقوق
دانشگاه تهران ، دكتر خواجه نوري استاد ادبيات دانشگاه تهران ، اينجا هم
جاي آقاي ابوالقاسم حالت – شاعر – است كه تا فوت كرد بچه هايش منزلش را
فروختند و برج ساختند. حيف كه به ما ياد ندادند چگونه از ارزشها و
يادمانهايمان مواظبت كنيم و آنها را قدر بدانيم. اينجا هم جاي يك روده فروش
به نام مرحوم شهبازي است كه حدود 40 سال آقاي دكتر از او دعوت مي كرد و او
در حضور تمام اين علما و فضلا و اساتيد دانشگاه كه هر كدام صد تا مثل بنده
را در جيبشان مي گذارند ، تفسير مثنوي مي كرد و يك نفر هم نمي توانست از
او اشكال بگيرد. زباني كه دنيا به آن مي نازد.
مي دانيد علت اين مسئله چيست؟!
آقاي
دكتر مي گفتند اول به اين دليل كه سواد در خانوادهاي ايراني سينه به سينه
منتقل مي شود و همين مسئله توانسته تمدن ايراني را هزاران سال زنده نگه
دارد. چند شب پيش در تلويزيون از يك باستان شناس پرسيدند ايران چند ساله
است . گفت اگر از نظر ساختمان سازي بخواهيد نگاه كنيد ، تپه هاي سيلك كاشان
، 7 هزار سال تا 10 هراز سال . اگر از نظر صنعت بخواهيم نگاه كنيم كوره
هاي ريخته گري نطنز ، 12 هراز سال تا 16 هزار سال . آن وقت اروپايي ها
خودشان را مي چسبانند به يونان و مي نويسند سال 2003 واقعاً مقايسه اين
تمدنها خنده دار نيست . ولي ما قدر نمي دانيم.
نكته دومي كه يك روده
فروش مي تواند بيايد و در مقابل اين همه استاد دانشگاه و غيره تفسير مثنوي
كند ، تكامل استثنايي زبان فارسي است .
شما اگر به طرز فوق العاده
اي به زبان انگليسي مسلط باشيد ، « هملت » را كه بر مي داريد بخوانيد ، هيچ
چيزي از آن متوجه نمي شويد. قبول نداريد ، امتحان كنيد. مي رويد دانشگاه
منچستر از استاد ادبيات مي پرسيد ، او هم هيچ چيزي نمي فهمد. بايد برويد
اسكفرود از استاد ادبيات قديم بپرسيد ، او به استاد ادبيات جديد بگويد و
بعد او براي شما بگويد تا متوجه شويد. يعني زبان انگليسي در طول 3 نسل تا
اين حد تغيير كرده است . ولي شما همين الان ديوان حافظ را كه مال 700 سال
پيش است برداريد و بخوانيد، انگار همين ديشب سروده است . شما داريد غزل 700
سال پيش را مي خوانيد ولي كاملاً مي فهميد و لذت مي بريد . اما هيچ يك از
آثار شكسپير را نمي توانيد اين طوري بفهميد. در همين كتابخانه آقاي دكتر ،
از يك محقق 85 ساله آلماني كتابي وجود دارد كه تمام كره زمين را زير و رو
كرده . از كوههاي تبت تا مكزيك و قطب شمال و جنوب و كوير ايران و همه و همه
را گشته و 340 زبان پيدا كرده است. اين محقق آلماني در كتاب « اشپراخو »
نوشته تنها زباني كه بواسطه حذف قواعد اضافي و صيقل يافتگي قابليت بين
المللي شدن را دارد زبان فارسي است . كيف كرديد؟! حالا ما چقدر اين زبان
ارزشمند را مي دانيم . همين كه مي خواهيم خودمان را نشان دهيم ، چهار تا
كلمه شكسته و بسته انگليسي قاطي حرفهايمان مي كنيم كه بگوييم باسواد شده
ايم . ما پسرمان 2 سال مي رود خارج برمي گردد، وقتي به او مي گوييم علي جان
چطوري ؟! مي گويد : حالم خوب است ، مرسي (!) خب زهر مار اين چه وضع حرف
زدن است ؟ آقاي دكتر حسابي 36 سال در بهترين دانشگاههاي آن طرف دنيا ، پيش
انيشتين و ديگر دانشمندان به نام دنيا درس خواند ، وقتي برگشت ايران ، سوار
الاغ شد در بوشهر و بندر لنگه و … واژگان فارسي را جمع آوري كرد . سنگ
بناي فرهنگستان زبان فارسي را گذاشت تا امروز ما بتوانيم با هم فارسي حرف
بزنيم . ولي ما قدر نمي دانيم .
سادگي كلام امام (ره )
يكي
نيست به بعضي از اين مسئولين جمهوري اسلامي بگويد آخر گوش بدهيد ببينيد
حضرت امام نازنين ما چظوري نطق مي كردند؛ ساده و بي رنگ و ريا و خيلي قشنگ و
مهربان . همه مردم هم مي فهميدند . پس حالا تو چرا اينقدر انگليسي وسط
صحبت هايت مي پراني . شهروند انگليسي اگر خيلي زور بزند مي شود 2 هزار سالش
. تو 6 هزارساله اي ! آن محقق آلماني بايد بيايد و تو را به دنيا معرفي
كند؟!
رداي پدر علم جهان
دوست
داريد يك نمونه ديگر از ارزشهاي ايراني كه خود ما آنرا نمي شناسيم را
برايان بگويم . لابد تا به حال شما هم ديده ايد وقتي يك دانشجو در دانشگاه
هاي خارج مي خواهد مدرك دكتراي خود را بگيرد، لباس بلند مشكي به تن او مي
كنند و يك كلاه چهارگوش كه از يك گوشه آن يك منگوله آويزان است بر سر او مي
گذارند و بعد او لوح فارغ التحصيلي را مي خواند.
به ماها مي گويند
اين لباس و كلاه چيست ؟ مي گوييم اين لباس شيطونك است كه اينها تنشان مي
كنند! اما به اروپايي يا ژاپني و يا حتي آمريكايي مي گويي اين لباس چيست كه
شما تن فارغ التحصيلانتان مي كنيد؟ مي گويند ما به احترام « آوي سنت » پدر
علم جهان اين لباس را به صورت نمادين مي پوشيم . آنها به احترام « آوي
سنت » كه همان « ابن سينا» ماست كه لباس بلند رداگونه مي پوشيده ، اين لباس
را تن دانشمندان خود مي كنند. آن كلاه هم نشانه همان دستار است و منگوله
آن نمادي از گوشه دستار خراساني كه ما ايراني ها در قديم از گوشه دستار
آويزان مي كرديم و به دوش مي انداختيم . در اروپا و آمريكا علامت يك آدم
برجسته و دانش آموخته را لباس و كلاه ابن سينا مي گذارند، ولي ما خودمان
نمي دانيم . باورتان مي شود؟!
غرب بي حيا
اين
عكس معروفي كه مربوط به تولد يك پيامبر است را در اتاق آقا دكتر ملاحظه
كنيد. ببينيد نور از چهره پيامبر به آسمان رفته ، برعكس هميشه كه نور از
آسمان به زمين مي آيد. آقاي دكتر به من و خواهرم مي گفتند همشه به اين
تابلو با دقت توجه كنيد . اين تابلو را من و شما نكشيده ايم . اين تابلو را
يك فرنگي كشيده است . وقتي خواسته مردم عوام را نشان بدهد دستها و پاها را
لخت كشيده . وقتي خواسته دانشمندان و ستاره شناسان را نشان دهد آنها را
پوشيده و موقر كشده است . اصلا وقتي در گذشته مي خواستند به كسي توهين كنند
، مي گفتند : « اي رومي بي حيا! » بي حيايي را متلق به غربي ها مي دانستند
و ايراني و شرقي را در حيا و پوشيدگي . خود شما هم حتما ديده ايد كه
سربازان يونان و روم در تاريخ ميني ژوب مي پوشيدند، ولي سربازان ايراني
سرتاپا پوشيده بودند. اين از مرد ايراني . چه برسد به زن ايراني . حالا ما
امروز در عمل خودمان به خودمان توهين مي كنيم . بي حيايي و برهنگي را هنر
مي انگاريم . وامصيبتا! اصلاه رسم خانواده هاي ايراني اين بوده كه اگر جايي
در هم جمع مي شدند به طور طبيعي زنها به يك اتاق مي رفتند و مردها هم در
يك اتاق مي نشستند. اين شكلي خودشان هم راحت بودند. اما در فرانسه يا يك
كشور ديگر اروپايي شما يك مجلس مردانه به پا كنيد و 200 متر آن طرف تر در
يك باغ ديگر هم يك مجلس زنانه ، يك ساعت هم نمي شود كه همه شان قاطي هم
شوند. مگر در داستانهاي اسطوره اي خودمان نخوانده ايد؟
فردوسي مي گويد:
منيژه منم دخت افراسياب برهنه نديده تنم آفتاب
مي
گويد آفتاب ، چه برسد به غريبه . آقاي دكتر مي گفتند حالا اگر يك دختر
آمريكايي بخواهد اين شعر را بخواند مضمونش اين مي شود كه فقط آفتاب تن مرا
نديده است ، ديگران همه ديده اند. اين تفاوت فرهنگ ايراني و غربي است .
معماري ما هم بر اساس همين فرهنگ شكل گرفته است . اندروني دارد ، بيروني
دارد ، ميهمان خانه دارد و …. اما به يك باغ آمريكايي نگاه كنيد . تمام
لختي هاي خانه از وسط يك باغ دران دشت معلوم است .
حق نداريم بگوييم گور پدر علم
ما
اينها را داريم از غرب مي گيريم و سمبل علم را كه لباس ابن سينا است به
آنها مي دهيم . اصلا وقتي لباس ما مي شود سمبل علم جهان ما حق نداريم
بگوييم گور پدر علم . ما حق نداريم نفتمان را بفروشيم و 35 سال پيكان
بياوريم و امروز پژو بياوريم . دنيا بايد ما را به علممان بشناسد و مستحق
همين هستيم ، نه به واردات و پورسانت گرفتن ….
به خدا گناه دارد كه
امروز با اين مملكت و اين انقلاب اين كارها را بكنند . در همين نقاشي قديمي
نگاه كنيد . اين سه دانشمند ستاره شناس در صحرا وقتي در حال حركت هستند
شترهايي از بار زمرد و ياقوت و الماس دارند. اين هزينه راه آنان است . اين
فقط نقاشي نيست . مگر در عمل با دانشمندانشان غير از اين عمل ميكنند. به
آدمهايي مثل دكتر حسابي ماهي 8630 تومان حقوق نمي دهند كه بروند بميرند. كه
40 سال مادر بيچاره من با ناخوش احوالي مجبور شود اين خانه را نگهداري
كند. دكتر اجاره نشين بود. در زمان مصدق برخي اتفاقات سياسي باعث شد كه از
دكتر ترسيدند و اين خانه را به ما دادند. اما سر برخي مسايل بيهوده كه مي
رسد ، همه صاحب نظر و هنرمند مي شوند.
تشنگان پورسانت
پيرارسال
16 ميليارد دلار پول اضافه نفتمان بود ، پارسال 17 ميليارد ، امسال
انشاءاله بشود 18 ميليارد دلار ، ما كه بخيل نيستيم ، اما مي گوييم اين
پولها بايد صرف مدارس و د انشگاهها بشود تا ايران و انقلاب شكوفا گردد.
ايران از طريق پژوهش و علم شكوفا مي شود نه از طريق واردات پژو و پيكان .
چند روز پيش يكي از روزنامه ها از قول شهرداري تهران نوشته بود كه تاكسي
هاي تهران فرسود ه است و ماي مي خواهيم با كپاني بنز قرارداد ببنديم تا
مرسدس بنز بياوريم و به مردم احترام بگذاريم . تو راست مي گويي ؟! اگر خيلي
دلت براي مردم مي سود 5 سال اين پول را به مدارس و دانشگاههاي ما بده ببين
اگر جوانهاي ما بهتر از آنرا نساختند! هيچ چيز به جوان دانش آموز و دانشجو
نمي دهيم انتظار داريم مملكت شكوفا شود.
بچه هاي ما در مدارس نزديك
به صفر درس مي خوانند . بدون آزمايشگاه و كارگاه و …. مي روند و در
المپايهاي علمي آلماني و آمريكايي و ژاپني را شكست مي دهند. شما اين
انكانات را براي آنان فراهم كنيد ، آنوقت ببينيد چه كارها كه نمي كنند.
الان از 74 نفر از بچه هاي موفق المپياد فيزيك تعدادي در كانادا هستند .
سرمايه ها و امكانات اين مملكت كه اين جوانان هستند تبايد بروند برخي از
مسئولين ما به فكر معاملات خارجي و پورسانتهاي خود هستند. قرار بود با
انقلاب عزيزي كه به بركت حركت بي نظير امام نازنين ما برپا شد اينطوري
معامله كنيم ؟ بخدا اغلب اين بچه هايي كه مي روند عاشق انقلاب و امام و
جانبازارن و رزمنده ها هستند ، ولي شرايطي براي آنان فراهم شده كه مي روند
اسكله هاي غيرقانوني و آزادي كه در مملكت ما وجود دارد، سالانه دهها هزار
شغل را از ببين مي برد. واقعا كسي نمي داند گير اشتغال كجاست ، شما باور مي
كنيد؟!
تقصير خودتان است
چندوقت
پيش خواهر يكي از دوستان من سرطان گرفت و بعد از دو هفته فوت كرد. پرسيدم
چرا زود از دنيا رفت ؟ يك نسخه نشانم داد كه دترها به مريضهاي سرطاني مي
دهند . 5 تا آمپول بود هر عدد به قيمت دولتي و از هلال احمر تمام مي شد يك
ميليون و 235 هزار تومان . دوستم گفت : ما پول نداشتيم اين آمپول ها را
بخريم ؟ اين طوري شد . لابد فكر مي كنيد اين آمپول ها را با مواد دايواكتيو
يا اتمي و يا … مي سازند كه ما نمي توانيم بسازيم.
من پرس و جو
كردم و فهميدم كه اين آمپول ها را از ميوه اي به نام عناب مي گيرند. يعني
جنابعالي تشريف مي بريد استان خراسان عناب را از درخت مي چينيد ، بار
كاميون مي كنيد و اگر خيلي بتوانيد گران بفروشيد 200 يا 300 دلار گيرتان مي
آيد. غربي ها هم آنرا تبديل به 5 تا آمپول مي كنند و به اين قيمت به شما
مي فروشتند و مي گويند تقصير خودتان است ! حالا كه سواد نداريد يا بميريد
يا پولش را بدهيد ! تا يكي دو سال ديگر پول نفت ما به اندازه پول يك آمپول
مريضهاي سرطاني مان هم نيست . يونسكو اعلام كرده كه از سال 2000 هر 20 سال
علم جهان دوبرابر مي شود ما 35 سال است كه پيكان مونتاژ مي كنيم و هر سال
بدتر از پارسال آنرا به دست مردم مي دهيم .
عادت صنعتي نه محصول صنعتي
آقاي
دكتر هميشه مي گفتند عادت صنعتي بايد به كشور ما بيايد نه محصول صنعتي .
امان اين را بدانيد كه بعضي ها به خاطر منافع خودشان نمي گذارند عادت صنعتي
به مملكت بيايد . زيرا برايشان نان و آب ندارد. 18 سال پيش آقاي دكتر
حسابي يك موبايل طراحي كردند. آن موقع موبايل هاي اروپا اندازه يك چمدان
بود، موبايل آقاي دكتر زير صندوق عقب ماشين جا مي شد. يك آنتن هم داشت با
47 كيلومتر برد موثر. وزير صنايع وقت را به اتفاق معاون هايش سوار ماشين
كرديم و آنها را تا پادگان نصر برديم.
گفتند اگر بخواهيم روزي
موبايل بخريم ، حتما از آقاي دكتر حسابي مي خريم ، اما هيمن وزير صنايع جزو
كساني بود كه رفت و با فنلاندي ها قرارداد بست . اينها نه به مردم احترام
مي گذارندو نه به دانشمندان احترام مي گذراند و نه به آن امام نازنيني كه
فرياد مي زد جوان ها همت كنند و اين مملكت را از وابستگي نجات بدهند. همه
زندگي شان را گذاشته اند كه بروند از خارجي ها پورسانت بگيرند ، مي خواهيد
مملكتتان هم شكوفا شود؟! حالا موبايل اينها هر روز يك بازي در مي آورد .
آيا اين رفتار با دانشمندان گناه ندارند؟!
فرهنگ ايراني
يك
نكته جالب از توجه آقاي دكتر به فرهنگ ايراني برايتان بگويم . من و خواهرم
تقريبا هميشه در سفرهاي اروپايي آقاي دكتر همراه ايشان بوديم . وقتي كه
برمي گشتيم مادرم چون خيلي مقيد بودند ، مي گفتند اين بچه ها نجس شده اند
بايد برويم مشهد پاك شوند. مسافرت رفتن هاي ما هم خيلي جالب بود . مثلا اگر
كسي به آقاي دكتر مي گفتن ما 4 ساعته رفتيم چالوس ، آقاي دكتر مي خنديد و
مي گفت مگر كورس رالي است كه 4 ساعته تا چالوس رفتيد؟! خود ما اگر مي
خواستيم از اينجا تا رشت برويم 15 روز طول مي كشيد ! قصبه به قصبه و روستا
به روستا توقف مي كرديم و مي مانديم.
دكتر
حسابي مي گفتند بايد از محلي ها خانه اجاره كنيم كه يك پول اندكي نصيبشان
شود ، مادرتان با خانمهايشان دوست شود، غذاهاي محلي ياد بگيرد، شماها با
بچه هايشان دوست شويد، رفيقان آينده تان بشوند و من هم با مردهايشان هم
صحبت بشوم واژگان اصيل فارسي را جمع آوري كنم . يك سفر ما در حالرفتن به
سمت مشهد بوديم . چندين بار آقاي دكتر از آئينه جلو ديدند كه من مشغول كتاب
خواندن هستم . چند بار نگاه كردند و آخر پرسيدند چه كتابي مي خواني ؟ گفتن
سپيد دندان ، اثر جك لندن . آقاي دكتر گفتند اينجا جاي اين كتاب نيست . در
سفر ايران بايد كتاب ايراني بخواني تا با ايران آشنا شوي . آقاي دكتر گفت
اين كتاب را يا بايد در خانه بخواني و يا در سفر اروپا. بعد كه به دامغان
رسيدم يك كتاب چهل طوطي و يك كتاب حسين كردشبستري برايم خريدند.
آموزش مديريت به فرزندان
در
تربيت ما هم ظرايف دقيقي را رعايت مي كردند. وقتي جشن تولد ما مي شد و مي
گفتند دوستانتان را دعوت كنيد. ما هم نامردي نمي كرديم و 40 نفر دعوت مي
كرديم . مادرم مي گفت اينها تمام خانه را مي گذارند روي سرشان ، اما آقاي
دكتر مي گفت ، اشكال ندارد، در عوض بچه ها مديريت ياد مي گيرند، يك نفر مي
خواهد بازي كند ، يك نفر مي خواهد استراحت كند ، يك نفر مي خواهد كتاب
بخواند، يك نفر مي خواهد چير بنويسيد و همين كه اينها مجبورند وسايل مورد
نياز دوستانشان را فراهم كنند ، مديريت ياد مي گيرند. در ضمن ياد مي گيرند
چگونه با مردم رفتار كنند ايشان خيلي حساس بودند كه مبادا شمع روي كيك را
كسي فوت كند. مي گفتند شمع نشانه زندگي است . بايد آنقدر روشن باشد كه خودش
خاموش شود ، به خاطر همين در تولدهايي كه مي گرفتيم همه جور شيطنت مي
كرديم ولي شمع را خاموش نمي كرديم .
فرهنگ هاي ايراني چگونه به يغما مي رد؟
وقتي
در زمان دكتر مصدق آقاي دكتر حسابي وزير فرهنگ شده بودند، مدير كل اداره
فرهنگ فارس نامه اي به تهران نوشت كه مردم بومي اينجا براي اين كه پي
خانهايشان محكم بشود مي آيند و سنگهاي تخت جمشيد را مي برند و از آنها
استفاده مي كنند. دكتر حسابي مي گفت اول گمان كردم مديركل فارس شوخي مي
كند، چون مگر ممكن است ملتي با 3000 سال تاريخ خودش اين كار را بكند، به
خاطر همين جواب نامه اش را ندادم . چند بار اين نامه از شيراز رسيد ولي جدي
نگرفتم آخر وقتي ديدند قضيه خيلي مكرر است آقاي دكتر يك هواپيماي نظامي
گرفتند و چون شيراز فرودگاه نداشت ، در يكي از بيابانهاي اطراف فرود آمدند و
ديدند ، بعله ، صبح به صبح سنگهاي پاسارگاد و پرسپوليس و مقبره كوروش و
تخت جمشيد را سوار چندين گاري و درشكه مي كنند و به شهر مي برند كه به
عنوان پي ساختمان بفروشند.
اما تصور نكيند كه اينها روستايي هاي
عوام بودند و من دارم به آنها استناد مي كنم مسئله خيلي گسترده تر است .
قديم وقتي شما مي رفتيد سرقبر حافظ ، بيرون كفشهايتان را درمي آورديد، آن
داخل يك ضريح چوبي گذاشته بودند ، معمولا هر كسي وارد مي شد، يك ديوان حافظ
زير بغلش داشت . وقتي داخل مي شدند دخيل مي بستند ، نيت مي كردند و فالي
باز مي كردندو ….
اما چرا تغيير كرد؟!
آقاي
حكمت وزير فرهنگ زمان شاه يك بار با هياتي رسمي رفت به يونان و طبق رسوم
ديپلماتيك او را بردند سر قبر سرباز گمنام آن كشور تاج گل بگذارد. در آنجا
از آقاي حكمت عكس يادگاري مي گيرند و وقتي او تهران مي آيد از اين عكس خوشش
مي آيد و مي گويد قبر حافظ را خراب كنند و قبر سرباز گمنام يونان را به
جاي آن بسازند.
اين مي شود مقبره اي كه امروز براي حافظ درست كرده
اند و هيچ اثر و نشاني هم از شكل و فرم ايراني و سنتي گذشته آن برجا نيست .
همين آقا تشريف مي برد فرانسه ، در ايتسگاه متروي نانسي عكس يادگاري مي
گيرد و از فرم آنجا خوشش مي آيد ، دستور مي دهد ، قبر سعدي را خراب كنند و
به جاي آن ايستگاه متروي نانسي را بسازند. كار به همين جا ختم نمي شود.
آقاي كرباسچي استاندار اصفهان مي شود. دستور مي دهد حمام شيخ بها – كه
دانشگاه كلن كرسي تدريس برايش داير كرده است – را خراب مكنند و به جايش
پاساژ بسازند. چرا درخت هاي قديمي و كوچه باغ هاي شميران و… را خراب مي
كنيد جايش برج مي سازيد. اين درخت و كوچه باغ ها و … نشانه هاي تاريخ و
فرهنگ ما هستند ؟
به دروغ ادعاي تمدن و سواد نكنيد. يك بار از
اينهمه سفر خارجي كه تشريف مي بريد چشمهايتان را باز كنيد و ببينيد در
كشورهاي اروپايي مثل رم فرانسه ، انگليس و يا روسيه و يونان اجازه نمي
دهند كه يك خشت از مناطق قديمي را جابجا كنند، در مملكت ما هر روز با دستور
يكي از مسئولين يك تكه از تارخ ما را از جاي خودش جدا مي كنند و يك
ساختماني مي سازند كه دو ريلا در آن سود داشته باشد. اگر هم مي خواهيد
بسازيد ، بسازيد.
چرا مناطق سنتي را خراب مي كنيد. اين همه جا .
حتماً بايد حمام شيخ بها را خراب كنيد . حتماً بايد مقبره باباطاهر و خيام
را خراب كنيد. نيشابور اين همه بيابان دارد هر چيزي دوست داريد بسازيد . از
طرف ديگر برويد ببينيد در شهر ري با آن همه بافت قدمت دار و ارزنده چه
كرده اند. يك نفر به اينها بگويد كه اصلاً اين بنا مال شما نيست كه به
خودتان اجاره مز دهيد به آنها دست بزنيد. بچه هاي شاه عبدالعظيم (ع) به عشق
كوچه هاي قديمي و آبا و اجداديشان مشتاق مي شوند كه بيايند در آنجا خدمت
كنند شما همه چيز را خراب مي كنيد، چه كسي حاضر مي شود بيايد و در محل
غريبه زندگي كند؟! برخي مسئولين ما دلبستگي هاي تاريخي مردم را قطع مي
كنند. ريه هاي تنفس شهر را قطع مي كنند و باغها را به نام دوستان خودشان
تبديل به برج مي كنند بعد مي آيند شعار عدم فروش تراكم مي دهند.
يك
تابلوي بزرگ آلودگي هوا هم وسط ميدان هفت تير نصب مي كنند. واقعاً ديگر چه
طوري مي شود مردم را مسخره كرد؟ درختهاي 400 ساله و 700 ساله را مي برند
وبعد توقع دارند اكسيژن در شهر به حد نصاب برسد. آقاي دكتر مي گفتند ما
اينقدر بچه ها را با محيط زيست بيگانه كرده ايم كه خدا نكند يك گربه يا سگ
بخواهد از كوچه رد بشود. تا با يك پاره آجر و چوب و …. نزنيم و شكل و پلش
نكنيم راحت نمي شويم.
تربيت بايد از همين جا شروع شود . بايد بچه
هايمان را تمرين بدهيم . آقاي دكتر در خانه ما دو تا باغچه درست كرده بودند
يك براي من ويكي براي خواهرم . ما سبزي مي كاشتيم و بسته بندي مي كرديم و
بعد به مادرم مي فروختيم . روزهاي جمعه كه زياد مهمان به خانه مان مي آمد ،
مي رفتيم جلوي همين پله ها بساط پهن مي كرديم به ميهمانها بلال مي فروختيم
دانه اي 5 ريال كفش مادر و پدر را واكس مي زديم 5 ريال . ماشين آقاي دكتر
را مي شستيم يك تومان.
داخلش را هم مي شستيم 2 تومان . نماز اول
وقت مي خوانديم 5 ريال ، اگر با لهجه عربي مي خوانديم 7 ريال و …. همه
اينها نرخ داشت. براي اينكه اولاً ياد بگيريم از دسترنج خودمان بخوريم و
ثانياً براي كارهاي خوب تشويق شويم . ما مي خواهيم بدون تدبير و تشويق و
آموزش و …. همه چير را به بچه هايمان ياد بدهيم . خب معلوم است كه نمي شود .
مي بينيد كه نمي شود . دائماً دستور مي دهند كه بشود، اما باز هم نمي شود.
مسئولين دائماً نطق مي كنند كه مردم بايد فلان ، مردم بايد بهمان …. بايد
از مردم خواهش كرد.
هر كسي كه بگويد « بايد » هر مرتبه خودش را يك
پله پايين مي آورد. آقاي دكتر مي گفتند اگر مردم ايران مي خواستند زير بار «
بايد » بروند ، زير بار مغول رفته بودند. آقاي دكتر يك بار خواهش مي كردند
، اگر متوجه نمي شديم يا عمل نمي كرديم بار دوم مهربارنتر خواهش مي كردند.
پليس ما با راننده متخلف خوب برخورد نمي كند و احترامش را نگه نمي دارد ،
از آن طرف هم همين طور ؛ يك نفر خلاف مي كند ، پليس جلوي او را مي گيرد.
قبل از گواهي نامه كارت فلان ارگان نظام را در مي آورد. واي ، واي ! اصلاً
تو كه خلاف كردي بايد خجالت بكشي . بايد كارتت را مخفي كني كه كسي نفهمد يك
وابسته به نظام خلاف كرده است.
تو آبروي نظام را به هزار تومان
جريمه مي فروشي ؟! هر انقلابي پس از يك مدت كوتاه بايد منظم شود. البته اگر
بواهيم از آن نگهداري كنيم . من نمي دانم كه ما مي خواهيم به جامعه و نظام
و روابطمان نظم بدهيم . مردم پشت چراغ قرمز عرق مي ريزند ، يك كسي از خط
ويژه مي آيد و با سرعت عبور مي كند و مي رود. آن وقت مي خواهيد مردم به شما
احترام بگذارند. مگر امام (ره ) قوم و خويش نداشت ؟! مگر وقتي امام نازنين
ما آمدند و حكومت را بدست گرفتند خواهرزاده و برادرزاده نداشتند. در اين
24 سال كدام يك از قوم و خويش هاي امام در جمهوري اسلامي پست گرفتند كه شما
هر كدام به جايي مي رسيد اقوام خودتان را سر كار مي گذاريد؟!… خيلي ببخشيد
، زياد حرف زدم و شما فرصت نكرديد سؤال هايتان را بپرسيد . اميدوارم در يك
فرصت ديگري بتوانيم با هم گفت و گو كنيم .