کد خبر: ۷۶۶۸
زمان انتشار: ۱۸:۱۷     ۳۰ آذر ۱۳۸۹
گفتاری منتشرنشده از آیت‌‏الله مصباح یزدی
انقلاب اسلامى ایران را باید جلوه‏اى از خورشید عاشورا دانست. هرچه درباره عظمت این انقلاب و عظمت نعمت‌هایى كه خداى متعال در سایه آن به ملت ما و به مردم جهان عطا فرموده فكر كنیم، كم است. یكى از نكته‏هایى كه خوب است به آن توجه شود، این است: بهترین درسى كه مى‏توانیم از حادثه عاشورا براى براى ادامه انقلاب بگیریم، چیست؟

چند روز پیش (5 بهمن 1384) رهبر معظم انقلاب، بحث جامع، عمیق و پرمعنایى را مطرح نموده و از جمله فرمودند درس مهمى كه از عاشورا مى‏گیریم این است كه انسان همیشه آماده انجام تكلیف باشد؛ هرچند تكلیف اقتضا كند كه خطرهاى بزرگى را تحمل كند. در تعبیر ایشان این جمله نیز بود: هنگامى كه شرایط اقتضا كند، باید به كارهاى خطرناك هم اقدام كرد؛ اما مجالى نبود كه ایشان توضیح دهند منظور از شرایط مناسب چیست؟ اگر خدا توفیق دهد، مى‏خواهم این كلمه را مقدارى توضیح دهم.
انسان تا زنده است و نفس مى‏‌كشد، خطر انحراف برایش هست. شیطان همیشه هست و دست از سر آدمیزاد برنمى‏دارد. گذشته درخشان یكسال و ده‌سال قبل، هیچ ضمانتى براى آینده ایجاد نمی‌كند. همچنان كه براى برخی اصحاب پیغمبر ضمانت نشد.

شرایط جهاد
مى‏‌دانیم كه امام حسین(ع)  یك حركت استثنائى را در تاریخ انجام داد و حتى در نقاطى كه از علائم و آثار دین چیزى به چشم نمى‏خورد، نام سیدالشهداء و نام عاشورا باقى است. این چیزى نیست كه احتیاج به توضیح داشته باشد. سؤال این است كه امام حسین(ع) در چه شرایطى اقدام به چنین كارى كرد كه رهبر معظم انقلاب فرمودند در شرایط مناسب، بر هر مسلمانى واجب است چنین اقدامى انجام دهد؛ خواه بى‌خطر انجام بگیرد و خواه با خطرهایى توأم باشد؛ حتى خطرى كه جان و ناموس را تهدید كند.

در اسلام جهاد بارها اتفاق افتاده بود. در زمان پیغمبر اكرم(ص) جنگ‏هاى زیادى اتفاق افتاد و شهداى زیادى تقدیم اسلام شد. اما حركت امام حسین(ع) چه ویژگى دارد كه آن‌ها نداشتند؟ ممكن است تصور شود كه آن جنگ‌ها با كفار و مشركین بود اما جنگ سیدالشهداء با منافقین داخلى بود. ولى مى‏دانیم كه جنگ با منافقین داخلى هم منحصر به سیدالشهداء نبود. امیرالمؤمنین هم جنگ‌هایى با قاسطین و مارقین و ناكثین داشت. امام حسن(ع) هم با همان قوم جنگید.

از طرف دیگر، در هر جنگى، خطرهای زیادی هست. در جنگ كه نان و حلوا تقسیم نمى‏كنند. كسى كه پا به عرصه جنگ مى‏گذارد، جانش را كف دست گرفته است. بنابراین، اصل خطر كردن هم اختصاص به سیدالشهداء ندارد و هر كه وارد میدان جنگی شود، باید چنین كند. باز هم این سؤال مطرح می‌شود: شرایطى كه ایجاب مى‏كرد چنین فداكارى بزرگی انجام بگیرد، چه بود؟ چرا اگر در زمان ما هم اتفاق افتاد، باید همان كار انجام بگیرد؟

در جهادی كه با كفار و مشركین انجام مى‏گیرد، تناسبى بین مجاهدین و رزمندگان اسلام با طرف مقابل و دشمنان در نظر گرفته مى‏شود. اگر عِده و عُده كفار و مشركین خیلى زیاد باشد و مسلمان‌ها در حال ضعف باشند- نه نیروى انسانى قابل توجهى داشته باشند و نه نیروى نظامى چندانی و نه وضع اقتصادىِ مناسبی- اقدام به جنگ نخواهد شد. این همان شرایطى است كه سال‌ها پیغمبر اكرم با مشركین داشتند و با معاهده و پیمان عدم تعرض، سپرى كردند و اقدام به جنگ و جهاد نكردند. زیرا مسلمان‌ها در آن شرایط براى جنگ آمادگى نداشتند. اقدام به جنگ همان بود و فاتحه خواندن براى اسلام، همان! اثرى از اسلام باقى نمى‏نماند.

البته در ابتداى امر و در جنگ‌هایى كه اتفاق مى‏افتاد، حتى اگر جمعیت كفار ده برابر مسلمان‌ها بود، مسلمانان از جنگیدن ابا نمى‏كردند: «إِنْ یكنْ مِنْكمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ». (انفال؛ 65) اما آن شور و هیجان كم‌كم و با مشكلاتى كه براى مسلمان‌ها فراهم شده و آن‌ها را از خانه و كاشانه‏شان بیرون رانده بودند، فروكش كرد. «الْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیكمْ ضَعْفاً». (انفال؛ 66) قرآن می‌گوید: حالا كه كار شما به ضعف گراییده، خدا هم به شما تخفیف مى‏دهد. اگر جمعیت كفار و مشركین دو برابر شما بودند، مى‏بایست بجنگید اما اگر بیشتر بودند، جنگ واجب نیست.

در هیچ جهاد حساب شده‏اى، معقول نیست كه عده كمى بدون ساز و برگ جنگى و با شكم گرسنه در برابر جمعیت فراوانى اقدام به جنگ كنند؛ اما در واقعه عاشورا سیدالشهداء با خانواده و فرزندان و برادر و چند نفر از اصحابش، براى جنگیدن ماندند. گفته‌اند در مقابل آن‌ها سى تا صد و بیست هزار نفر بودند. یعنی هفتاد نفر در مقابل سى هزار نفر! اگر با مقیاس ده برابر هم محاسبه كنیم، هفتاد نفر باید در مقابل هفتصد نفر بجنگند، نه در مقابل سى هزار نفر! این چه حسابى است؟ با كدام منطق جور درمى‏آید؟ آیا در باب جهاد، هیچ‌گونه جهادى داریم كه نباید این مقایسه در آن انجام بگیرد؟ یعنی در هر شرایطى حتی اگر دشمن ده‌ها و صدها و هزارها برابر هم باشد، باز هم باید اقدام به جنگ كرد؟
مگر شاه مى‏‌گفت خدا دو تا است؟ مگر هر سال در كاخ‏هایش مراسم عزادارى برگزار نمى‏كرد؟ از كاخ گلستان مراسم عزادارى مستقیم پخش مى‏شد! مگر مى‏گفت مخالف سیدالشهداست؟ نه؛ چند تا حكم بود كه به دستور آمریكا باید آن‌ها را اجرا می‌كرد اما خلاف اسلام بود. فریاد امام برای همین بلند شد و گفت اعلام خطر مى‏كنم.

انواع جهاد
تا آن‌جا كه بنده با فقه اسلامى آشنا هستم، در انواع جهادى كه در كتاب‌هاى فقهى ذكر شده، چنین جهادى نیست. در باب جهاد در فقه، یك جهاد ابتدایى با مشركین داریم كه براى رفع موانع دعوت به اسلام است. اگر بعد از این‌كه حقانیت اسلام برای كفار اثبات شد، عناد ورزیدند و زیر بار حق نرفتند، امام معصوم در صورتی كه صلاح بداند، دستور جهاد مى‏دهد. قِسم دیگر جهاد، جهاد با اهل بَغىْ است؛ یعنی كسانى كه در داخل حكومت اسلامى سر به شورش برمى‏دارند و مى‏خواهند نظم و انتظام جامعه اسلامى را به هم بزنند و مصالح مسلمین را به خطر بیاندازند.

یك قِسم جهاد هم جهاد دفاعی است. اگر كسى به كشورهاى اسلامى حمله كرد و كیان اسلام به خطر افتاد، همه مسلمان‌ها باید سعى كنند آن خطر را برطرف كنند. این‌گونه جهاد كه در كتاب‌هاى فقهى مورد بحث قرار گرفته در جایى مطرح است كه به كشور اسلامى حمله شود و اراضى و اموال و املاك و اعراض و نفوس مسلمان‌ها به خطر بیافتد؛ شبیه جنگى كه هشت سال بر ما تحمیل شد.

اما جا دارد قِسم دیگرى نیز بر باب جهاد بیافزاییم كه جهاد برای دفاع از ارزش‌هاى اسلامى است. اگر دفاع مصطلح، دفاع از خاك و جان و مال و ناموس مسلمان‌هاست، یك قسم دفاع هم دفاع از دین مسلمان‌هاست. گاهی خطرى متوجه مسلمان‌ها می‌شود كه شاید خاكشان محفوظ باشد و ابتدائاً متعرض جان و مال آن‌ها نشوند اما قصد دشمن این است كه دین مردم را از آن‌ها بگیرد. آیا در این‌جا نیز باید عكس‌العملى نشان داد؟ این عكس‌العمل چگونه خواهد بود و چه شرایطى دارد؟

دفاع از ارزش‌ها
وقتى دشمن به كشور اسلامى حمله مى‏كند و وطن اسلامى به خطر مى‏افتد، خاكی كه میهن اسلامى نامیده مى‏شود با خاك یك وجب آن طرف‌تر، فرقى ندارد. چون این مرزها قراردادى است. ارزش خاك میهن اسلامی در این است كه مال مسلمان‌هاست و نباید به خطر بیافتد. اهمیت دفاع تا پاى جان در چنین مواردی براى این است كه این‌ها مربوط به مسلمان‌هاست. احترام مسلمان‌ها به چیست؟ به اسلام‌شان. اگر مسلمان در مقابل كافر احترام دارد، به خاطر دینش یعنی اسلام است. بنابراین در دفاع از جان و مال و ناموس مردم نیز، در واقع این اسلام است كه با واسطه به آن دفاع، ارزش بخشیده است. یعنى احترام جان و مال و آبروی مسلمان‌ها بالعرض است و احترام بالذات، مال اسلام است.

حال اگر خود اسلام به خطر افتاد، اسلام عزیزتر است یا مسلمان و خاكى كه به واسطه و به بركت اسلام عزت پیدا كرده است؟ بدیهى است این ارزش مربوط به خود اسلام است و دیگران اگر ارزشى پیدا كرده‌اند، به خاطر انتساب به اسلام است. وقتی دفاع از كسانى كه بالعرض احترام پیدا كرده‌اند واجب است، احترام چیزى كه ارزش بالذات دارد، چگونه است؟ آیا دفاع از چنین گوهرى كه ارزش‌بخش به جان‏ها و مال‌ها و ناموس‏ها و سرزمین‌هاست، واجب نیست؟

در روایات زیادى وارد شده كه اگر خطرى متوجه جانت شد، مالت را فداى جان كن. اگر به دشمنى كه به تو حمله كرده مالى بدهى، دست از جانت بر مى‏دارد، مالت را فداى جانت كن! اما اگر خطرى متوجه دینت شد، امر دائر است بین این‌كه جان بدهى یا دین بدهى؛ با اسلام بمیرى یا با كفر زنده باشى. این‌جاست كه فرمود: «اجعل نفسك دون دینك»؛ بمیر با اما با دین بمان و جانت را فداى دین كن!
بزرگ‌ترین كار امام حسین(ع) در این ده‌سال، «كادرسازى» بود. تبلیغ، روشنگرى و افشاگرى بود. خطرها را براى مردم تبیین مى‏كرد؛ خواه در سخنرانى‏هاى عمومى مانند مِنا و در ایام حج و خواه به صورت خصوصى و محرمانه با اشخاصى كه مؤثر بودند. ایشان نامه مى‌‏نوشت، دعوت مى‏كرد و جلسات خصوصى با خواص داشت.

اگر خطرى متوجه دین شد دیگر آن شرایط جهاد، مطرح نیست. باید هرطور شده، این خطر را دفع كرد. اگر با مال ممكن است، با مال؛ اگر با بیان مقدور است، با بیان؛ اگر با سیاست است، با سیاست، با قراداد و... باید هر كارى مى‏شود، كرد تا خطر از دین رفع گردد. گاهی هم این خطر رفع نمى‏شود جز با خون. اگر خون ما خطر را از دین رفع مى‏كند، باید خون داد و افتخار كرد. این‌جا دیگر محاسبات و معادلات مطرح نیست.

دفاع با تدبیر
البته دفع خطر همیشه با جان دادن نیست. باید راه‏هاى مختلف را بررسى كرد؛ از هر راهى ممكن است، باید خطر را دفع كرد. آخرین كار همان است كه سیدالشهدا كرد. متأسفانه ما تاریخ زندگانی امام حسین(ع) را درست نخوانده و تبیین نكرده‌ایم. فقط تاریخ ده روز عاشورا را می‌دانیم. سیدالشهدا قبل از واقعه محرم چگونه زندگى مى‏كرد؟ چه كارهایى انجام مى‏داد؟ اشتغالات و دغدغه‌هایش چه بود؟ از تاریخ زندگى امام حسین(ع)، آن اندازه كه در زمان امیرالمؤمنین گذشته تا حدودى روشن است. در زمان امام حسن(ع) هم ایشان در ركاب برادرش و مطیع فرمان او بود. اما بعد از شهادت امام حسن(ع) تا واقعه عاشورا، امام حسین(ع) چه كار مى‏كرد؟

اگر بخواهم به تعبیر امروزی عرض كنم، بزرگ‌ترین كار امام حسین(ع) در این ده‌سال، «كادرسازى» بود. تبلیغ، روشنگرى و افشاگرى بود. خطرها را براى مردم تبیین مى‏كرد؛ خواه در سخنرانى‏هاى عمومى مانند مِنا و در ایام حج و خواه به صورت خصوصى و محرمانه با اشخاصى كه مؤثر بودند. ایشان نامه مى‌‏نوشت، دعوت مى‏كرد و جلسات خصوصى با خواص داشت. از بخشی از محتوای این جلسات كه به بیرون درز كرده و باقى مانده، معلوم است كه امام حسین(ع) در این زمینه چه مى‏كرده‌اند. اگر این فعالیت‌ها در آن دوران نبود، امام حسین(ع) موفق نمى‏شد حركت خود را در روز عاشورا انجام بدهد و این بركات بر آن مترتب نمی‌شد.

قضیه تنها این نبود كه امام حسین(ع) شهید شود و تمام! حركت‌های فراوانی به دنبال این قضیه اتفاق افتاد. توابین پیدا شدند. كسان دیگرى از گوشه و كنار قیام كردند و این نهضت كم و بیش ادامه پیدا كرد تا موجى در سراسر كشورهاى اسلامى به وجود آورد و بالاخره حكومت بنى‌امیه و بنى‌مروان را ساقط كرد...

به هرحال امام حسین(ع) ابتدا اقداماتى كرد كه اگر نكرده بود، شهادت ایشان هم به نتیجه نهایى نمى‏رسید. چون زمینه بهره‏بردارى از آن فراهم نشده بود. سیدالشهداء ابتدا روشنگرى و افشاگرى كرد. مردم صدر اسلام مثل برخی از مردم زمان ما خیلى عمیق نبودند. پیغمبر اكرم در طول بیست و سه سال على را جانشین خودش تعیین كرد. بعد هم در حجة الوداع جمعیت عظیمی با آن تمهیدات در غدیر خم جمع شد و ایشان دست على را بلند كرد و گفت «من كنت مولاه فهذا على مولاه». هفتاد روز از این جریان گذشت و پیغمبر از دنیا رفت. مسلمان‌ها جمع شدند تا براى پیغمبر جانشین تعیین كنند!
اگر مسلمان در مقابل كافر احترام دارد، به خاطر دینش یعنی اسلام است. بنابراین در دفاع از جان و مال و ناموس مردم نیز، در واقع این اسلام است كه با واسطه به آن دفاع، ارزش بخشیده است. یعنى احترام جان و مال و آبروی مسلمان‌ها بالعرض است و احترام بالذات، مال اسلام است.

امیرالمؤمنین با دیگران محاجه می‌كرد كه مگر پیغمبر در غدیر و پیش از آن مرا از طرف خدا تعیین نكرد؟ گفتند: تو هنوز جوانى، نوبت تو هم مى‏رسد! ایشان گفت: پیامبر از شما برای من بیعت گرفت و اتمام حجت كرد. گفتند: دیر آمدى؛ ما دیگر بیعت كرده‌ایم! این‌جا امیرالمؤمنین باید چه كند؟ شمشیر بكشد؟ اگر چنین مى‏شد، مدعیان كشته مى‏شدند و از میدان در مى‏رفتند اما آیا براى اسلام هم فایده‏اى داشت؟ خون دل‌هایى كه على خورد، همان تدبیرى بود كه براى بقاى اسلام كرد. خطر آن روز را با تدبیر بیست و پنج ساله‏اش دفع كرد. حتى وقتى مسلمان‌ها علیه خلیفه سوم جمع شدند و تصمیم بر كشتن او گرفتند، امیرالمؤمنین توسط امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مشك آب برایش فرستاد. چون آب را به روی خلیفه بسته بودند و نمى‏گذاشتند آب بخورد. این‌ها همان تدبیرهایى است كه ایشان براى بقاى اسلام كرد، تا به روزى رسید كه مردم او را شناختند و حاضر شدند حمایتش كنند.

این كارها به آسانى انجام نمى‏گیرد. در نهج‌البلاغه مى‏بینید على در زمان حكومتش- یعنی بیست و پنج سال پس از رحلت پیغمبر- از این‌ مى‏نالد كه كسانى عالِم‌نما بر كرسى فتوا و قضاوت تكیه زده‌اند و بر خلاف «ما أنزل اللّه» حكم مى‏كنند. این‌ها چه كسانى بودند؟ كفار و مشركین بودند؟ نه؛ همین‌هایى بودند كه در ركاب پیامبر در جنگ‌ها شركت داشتند. مگر آن‏هایى كه شمشیر بر روى على كشیدند كه بودند؟ برخی از بزرگان صحابه پیغمبر بودند. بازگو كردن این‌ها در قرآن و حدیث و تاریخ، براى این است كه ما از گذشته، براى حال و آینده‌مان عبرت بگیریم.

هشدار قرآنی
در هیچ مكتب سیاسی، توصیه نمى‏شود كه رهبر یك جامعه به مردم بگوید: احتمال دارد شما از مرامتان دست بردارید و روزی مخالف من و اهدافم شوید. ظاهراً این خلاف سیاست است. رهبران همیشه باید مردم را تشویق كنند و به آن‌ها دلگرمى بدهند و امیدوارشان كنند. رهبر باید بگوید شما همه پایدار خواهید ماند و خدمت خواهید كرد. قاعده عقلایى بشری در تدبیر جامعه و سیاست‌مدارى همین است. اما قرآن مى‏فرماید: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ؛ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكمْ وَ مَن ینقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئًا وَ سَیجْزِی اللّهُ الشَّاكرِینَ». (آل‌عمران؛ 144)

قرآن به جاى این‌كه به مردم نوید دهد كه روز به روز بر جمعیت شما افزوده مى‏شود و اسلام رونق پیدا مى‏كند و چنین و چنان خواهد شد، مى‏گوید پیغمبرتان از دنیا خواهد رفت، همان‌گونه كه دیگران رفتند. آیا بعد از پیغمبر شما از دین خدا برمی‌گردید؟ آیا عقبگرد خواهید كرد؟ این هشداری است نسبت به این‌كه چنین خطرى آینده جامعه اسلامى را تهدید مى‏كند. چنین نیست كه اگر كسانى یكسال، دو سال، ده سال و یا بیشتر ایمان آوردند و مبارزه كردند، زندان رفتند و در جنگ‌ها جانباز شدند، دیگر بیمه شوند و خطرى آن‌ها را تهدید نكند. انسان تا زنده است و نفس مى‏‌كشد، خطر انحراف برایش هست. شیطان همیشه هست و دست از سر آدمیزاد برنمى‏دارد. گذشته درخشان یكسال و ده‌سال قبل، هیچ ضمانتى براى آینده ایجاد نمی‌كند. همچنان كه براى برخی اصحاب پیغمبر ضمانت نشد.

چگونگی دفاع
همچنان كه بعد از رحلت پیغمبر، خطر انحراف در جامعه وجود داشت، بعد از رحلت امام(ره) هم خطر انحراف در جامعه ما وجود داشته و خواهد داشت. اما نكته دوم این است كه اقدام برای جلوگیرى از این انحراف و مبارزه با آن در فرض تحقق بر همه مسلمان‌ها واجب است.

حال شیوه اقدام چیست؟ اول: بیان مثبت، تبلیغ واقعیت اسلام و نشان دادن راه صحیح. باید به مردم گفت: حقیقت اسلام این است، اشتباه نكنید. این آیه قرآن است، آن كلام پیغمبر و فرمایش ائمه اطهار است. امروز هم نص فرموده‌های امام راحل در صحیفه نور مضبوط است. براى همه واجب است اول خودشان بدانند و بعد به دیگران هم بگویند. ولى این كافى نیست. چون شیطان شُبهه‌هایى را ایجاد مى‏‌كند كه در اذهان افراد ساده مؤثر واقع مى‏‌شود. باید شبهه‌افكن‏ها را معرفى كرد، شبهاتشان را پاسخ گفت و ماسك‏ها را از چهره‏هاى منافقین برداشت. نه تنها منافقین رسمى كه از دین برگشته‌اند، بلكه كسانى را هم كه دچار انحراف شده و می‌توانند فتنه‏اى براى جامعه اسلامى ایجاد كنند، باید افشاگرى كرد و به جامعه معرفى نمود تا مردم فریب نخورند.
باید شبهه‌افكن‏ها را معرفى كرد، شبهاتشان را پاسخ گفت و ماسك‏ها را از چهره‏هاى منافقین برداشت. نه تنها منافقین رسمى كه از دین برگشته‌اند، بلكه كسانى را هم كه دچار انحراف شده و می‌توانند فتنه‏اى براى جامعه اسلامى ایجاد كنند، باید افشاگرى كرد و به جامعه معرفى نمود تا مردم فریب نخورند.

پس وظیفه دوم، افشاگرى منافقین است. ولی اگر مشكل با افشاگرى هم حل نشد چه كنیم؟ اگر چهره‌ منافقین آنچنان اشتباه‏انگیز و غلط‌ انداز بود كه با این كارها نمی‌شد مشكل را حل كرد چه؟ می‌دانیم بسیاری از اصحاب پیغمبر دور معاویه جمع شده و حدیث جعل مى‏كردند تا دربار معاویه را رونق ببخشند. معاویه هم براى آن‌ها هدایایى مى‏فرستاد و صله‌هایى مى‏داد. وقتى مردم شاعرانى را كه شعر مى‏گفتند و راویانى را كه حدیث جعل مى‏كردند و اصحابى را كه با حضور در دربار معاویه او را تأیید مى‏كردند، می‌دیدند، دیگر جایى براى این باقى نمى‏ماند كه بگویند جانشین پیغمبر فرد دیگرى است. برای همین وقتى خبر شهادت على در مسجد كوفه و در حال نماز به اهل شام رسید، گفتند مگر على نماز هم مى‏خواند؟

امام حسین(ع) هم با نسل جوانى از مسلمان‌ها مواجه بود كه بیشتر آن‌ها پیغمبر را ندیده بودند. بیشتر مردم آن روز از وقتى چشم باز كردند، با حكومت خلفاى ثلاث مواجه بودند و آن‌ها را جانشین پیغمبر مى‏دانستند. معاویه هم یكى از شخصیت‌هاى برجسته زمان حكومت خفلا بود و از طرف آن‌ها حكومت شام را داشت. او آدم ساده‏اى نبود و انواع وسایل تبلیغ آن وقت را در اختیار داشت و مردم را فریب مى‏داد. بعد هم با هدایا و عطایای خود چنان دیگران را پایبند كرده بود كه كسى جرأت مخالفت نداشت.

معاویه ادعا داشت كه خلیفه پیغمبر است و در بخشى از اراضى كشورهاى اسلامى، حكومت مستقل تشكیل داده و در آن‌جا دستگاه سلطنت داشت. سیدالشهداء در زمان معاویه، ده سال این وضع را تحمل كرد و لشگركشى نكرد. ده سال خون دل خورد و تك تك با كسانى كه به آن‌ها امید داشت در گوشه و كنار نشست و ارشادشان كرد. ولى این‌ها با آن ابزارى كه در دست معاویه بود، برابری نمى‏كرد. زمان یزید كه فرا رسید، امام(ع) جز این راهى ندید كه با شهادت خود، چهره بنى‌امیه را افشا كند. دیگر صحبت جنگ و جهاد نبود تا بگوییم چند نفر با چند نفر مى‏‌جنگند؛ یا بگوئیم وقتى امام دید آن‌ها سى هزار نفر هستند، چرا اقدام به جنگ كرد؟ شهادت ایشان ابزارى بود براى افشاگرى. این یك نوع دیگر جهاد است براى حفظ ارزش‌ها و حفظ دین؛ نه حفظ مسلمین و دینداران و اموال و متعلقات آن‌ها. این جهاد براى پایداری اصل دین است. بنابراین اگر روزى آمد و در شرایطى و در گوشه‏اى چهره منافقین و دشمنان اسلام را جز با كشته شدن نمى‏توان افشا كرد، باید چنین كارى كرد.

دین در خطر
معنای خطر برای دین چیست؟ آیا كسانى كه در مقابل امام حسین(ع) مى‏جنگیدند، مى‏گفتند ما خدا را قبول نداریم؟ یا خدا دو تا و سه تا و هزار تاست؟ نه؛ آن‌ها هم مى‏گفتند «أشهد أن لااله الا الله و أشهد أن محمد رسول الله». آیا مى‏گفتند دین منسوخ شده است و باید آن را یك امر تاریخى و متعلق به زمان گذشته تلقى كرد؟ نه؛ علناً چنین چیزى نمى‏گفتند. بلكه مى‏گفتند ما مى‏خواهیم حكومت اسلامى برپا كنیم و جانشین و خلیفه رسول‌الله باشیم.

امام(ره) در آغاز نهضت خود فرمود: من اعلام خطر مى‏كنم. اى مشهد، اى قم، اى نجف و... من براى اسلام احساس خطر مى‏كنم. این یعنى چه؟ امام از چه مى‏ترسید؟ مى‏ترسید كه در رادیو یا مأذنه‌ها به جاى «أشهد أن لا إله إلا اللّه» بگویند خدا دو تا است؟ جز تعطیلی احكام، چه خطری اسلام را تهدید مى‏كرد؟ مگر شاه مى‏‌گفت خدا دو تا است؟ مگر هر سال در كاخ‏هایش مراسم عزادارى برگزار نمى‏كرد؟ از كاخ گلستان مراسم عزادارى مستقیم پخش مى‏شد! مگر مى‏گفت مخالف سیدالشهداست؟ نه؛ چند تا حكم بود كه به دستور آمریكا باید آن‌ها را اجرا می‌كرد اما خلاف اسلام بود. فریاد امام برای همین بلند شد و گفت اعلام خطر مى‏كنم.

اگر روزگارى- كه خدا نیاورد چنین روزى را- بنا بر این گذاشته شد كه احكام اسلام به هر بهانه‏اى یا با هر قرائت نوینى تعطیل شود یا بگویند تاریخ اجراى این احكام دیگر گذشته و با حقوق بشر و آزادی سازگار نیست و... باید همان كارى را كرد كه امام كرد. امام درسى را كه از امام حسین(ع) فرا گرفته بود، عملى كرد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها