چندي پيش رجانيوز با انتشار متن کامل سخنرانی «دكتر مجيد شاهحسینی»
در همایش «تلويزيون، مردم، انقلاب اسلامي» بابي را جهت آشنايي با افكار
متفكرين سينمايي جبهه فرهنگي انقلاب گشود كه بازتابهاي مختلفي در ميان
موافقان و مخالفان آن نوع نگاه به سينما يافت(اينجا).
اينبار نيز ماهنامه «سينمارسانه» به بهانه آشنايي با تفكرات سينمايي
«دكتر شاهحسيني» به سراغ «حسن عباسي» يكي ديگر متفكرين جبهه فرهنگي انقلاب
رفته است و ماحصل گفتوگو تبديل شده است به صحبتهاي مهمي از «حسن عباسي»
درباره «جريان نقد محتوايي» آثار سينمايي در ايران و جهان، و اهميتي كه اين
نوع نگاه به سينما در سراسر دنيا دارد:
در پرسش اول، به عنوان مدخل گفتوگو، مایلم بدانم چه مدت است که دکتر شاهحسینی را میشناسید؟
بله! بسمالله الرحمن الرحیم. مجید را
حدود 15 سال است که میشناسم و با او تعامل دارم. اما با نوشتههای وی در
نشریات، از قبل از آن آشنا بودم.
کسی به نام مجید شاهحسینی را حسن عباسی چگونه برای مخاطبان حرفهای و غیر حرفهای سینما و حوزهی رسانه معرفی میکند؟
برای شناخت مجید شاهحسینی باید
عرصهای که او برای خود انتخاب کرده است را شناخت و سپس رسالتی که برای خود
قایل است را دانست؛ سپس روش او در عمل به آن رسالت، در عرصهی فرهنگی را
معرفی کرد.
عرصهای که آقای دکتر شاهحسینی در آن عمل میکند و رسالتی که برای خود قایل است، و همچنین روش او در صحنه، چیست؟
این سه وجه شناخت مجید، نیاز به توضیح
دارد. مجید سوای از طبابت، در پنج حوزهی تخصصی فرهنگی، حضور موثر داشته
است: حوزهی تدریس نظری هنر و سینما، و حوزهی امور مستشاری و مشورتی هنری و
فرهنگی.
روش او در نقد، روشی کاملاً متمایز از
روش مبتذل جاری در مواجهه با آثار هنری است، که روشی عمدتاً ژورنالیستی است
و به تکنیک سینما میپردازد، یا روشی که صرفاً نقد و بررسی آثار هنری را
به فرم آن آثار محدود میکند. روش مجید در نقد، روش محتواگرایی ناظر به سه
وجه بیوتی (Beauty)، فرم (form)، و میمسیز «mimesis» است؛ لذا غالباً
نقدهای او از محتوایی فلسفی، تاریخی، نشانهشناختی، و سبکشناختی برخوردار
است.
روش نقد و بررسی علمی- فلسفی،
که کمتر به تکنیک میپردازد و بیشتر محتوا و مضمون را مد نظر دارد، در
خاستگاه تمدنیِ سینما، یعنی در خود غرب چه جایگاهی دارد؟
پرسش خوبی است. اما قبل از آن باید
جایگاه نقد محتوایی را در آثار فرهنگی با ذکر مثالی روشن کرد. روزگاری شعر
مهمترین ابزار بیان عمیقترین مضامین فکری- فلسفی بود. مولوی، اندیشه و
فلسفهی خود را در مثنوی آورد، در حالی که میتوانست آن را مانند یک کتاب
عادیِ فلسفی بنویسد. یا حافظ، حکمت مورد نظر خود را در غزلیات خود سرود، نه
اینکه کتاب حکمت بنویسد. امروز، منتقدین شعر، «مثنوی مولوی» و «دیوان
حافظ» را از حیث آرایههای ادبی و جناس و کنایه و تلمیح و وزن و قافیه
مطالعه و بررسی میکنند، اما فلاسفه و حکما، از حیث محتوای فلسفی و حِکمی،
اشعار حافظ و مولوی را در ترازوی نقد میسنجند.
در دو- سه قرن اخیر، که رمان در غرب
جایگاه بلندی یافت، بسیاری از اندیشمندان غربی، اندیشهی خود را در قالب
رمان که زبان جذابتری برای عموم مردم در انتقال پیام بود، نوشتند و به
مردم عرضه کردند. امروز در دانشگاههای جهان و حتی ایران، استادانی هستند
که در سطح دکترا و فوق دکترا، تخصص آنها این است که آثار ادبی جهان، مانند
آثار ویکتور هوگو، چارلز دیکنز، جیمز جویس، مارک تواین، الکساندر دوما،
تولستوی، داستایفسکی، و دیگران را نقد و بررسی میکنند و این نقد و
بررسیها، عمومی نیست، بلکه واحد درسی تخصصی دانشجویان ادبیات است. بخشی از
این نقد و بررسی متوجه تکنیک داستاننویسی مانند شخصیتپردازی، راویِ
اولشخص یا دانای کل، خطوط تعلیق، و موارد دیگر است. اما بخش مهمی نیز به
اندیشه و تفکری که تکنیک داستاننویسی را به کار گرفته است تا آن اندیشه را
در قالب پیامی خاص به مخاطب منتقل کند، میپردازد.
به نظر میرسد این ساز و کار در مواجهه با شعر و رمان در سینما جایگاه خود را پیدا نکرده است.
بله! برای بسیاری از مردم و حتی افرادی
که به هنر اشتغال دارند، قابل قبول است که کسانی در حد عالمان فلسفه و
ادبیات، بنشینند و در مورد یک بیت شعر یا یک بخشِ داستان، از موضع نگاه
فلسفیِ شاعر و یا نویسندهی آن رمان اظهار نظر کنند، اما اگر یک دانشمند به
نقد و بررسی یک اثر سینمایی پرداخت، انگار که کاری سخیف انجام داده است.
پرسش شما این بود که در تمدن غرب که
خاستگاه هنر سینماست، این مسئلهی نقد محتوایی چه جایگاهی دارد. پاسخ،
روشن و صریح است: اکنون در غرب، صدها استاد فلسفه، یکی از مهمترین وظایف
خود را نقد و بررسی محتوایی آثار هنری و نقد خودِ هنرمندان قرار دادهاند.
صدها نفر؟!
بله!
امروز شما میتوانید در فضای سایبر نام بیش از 400 استاد فلسفه را ببینید
که در معتبرترین دانشگاههای آمریکا و اروپا، با افتخار در حال مشاهده و
سپس تحلیل محتوایی آثار هنری هستند. در میان این نامها، از ویلیام اروین
در آمریکا، تا اسلاوی ژیژک در اروپا دیده میشود.
آیا در ایران استادان فلسفه، جامعهشناسی، سیاست، فقه، و ... چنین کاری انجام دادهاند؟!
به هیچ وجه. شما در دانشگاهها و
حوزههای علمیه هیچ استاد فلسفهای نمییابید که از منظری محتوایی، آثار
سینمایی را ببیند، و نقد سینمایی کند. اساساً چنین نگاهی در ایران حتی از
سوی خود سینماگران منفی و منتفی است.
در برنامهی تلویزیونی هفت، مجری، و
منتقد، و سینماگر قدیمی مهمان برنامه، هر سه نفر با تمسخرِ نگاهِ محتوایی
به آثار سینمایی رسماً گفتند که این نگاه به سینما، نوعی بیماری است.
غربیها در محتوای آثار هنری، چه نکاتی را مشخص میکنند؟
فکر و اندیشه و فلسفهی موجود در آثار
را؛ یعنی آنچه که در اغلب آثار سینمایی ایرانی غایب است. سینماگری که
سینما را صرفاً انترتینمنت (Entertainment) یا سرگرمی میداند که در اثر
سینمایی خود فکری ارائه نمیکند؛ یا استاد فلسفهای که تنها راهِ بیانِ
فلسفه را کلاس درس و کتابها میداند، و اساساً ابزار سینما را ابزار بیان
فلسفه نمیشناسد. وقتی سینماگر و معلم فلسفه، هر دو چنین نگاهی دارند،
نتیجهی طبیعی آن درد مشترک سینماگران در حوزهی فقدان فیلمنامهی مناسب
است. در واقع سینماگر ایرانی مانند ناشر و چاپخانهداری است که میگوید
«حافظ»ی بیاید دیوان شعری بسراید تا ما آن را چاپ کنیم. سینماگر غربی، خود
ابتدا حافظِ شاعر است، سپس ناشر و چاپخانهدار.
این 400 نفر استاد فلسفه که اشاره کردید، این نکته را که سینماگران غربی، خود فکر و فلسفه دارند را نیز مشخص کردهاند؟!
بله! ببینید این استادان در هشت حوزه،
تحلیل محتوایی را انجام داده و نظرات خود را در قالب کتب متعدد منتشر
کردهاند. حوزهی یکم، حوزهی افراد سینماگر است. کتاب فلسفهی مارتین
اسکورسیزی، کتاب فلسفهی استنلی کوبریک، کتاب هیچکاک، کتاب فلسفهی دیوید
لینچ، و حتی کتاب استیون اسپیلبرگ و دیگر سینماگران یا نمایشنامهنویسان از
سوی این استادان فلسفه منتشر شده است. در واقع اسکورسیزی و کوبریک، به
عنوان استاد فلسفه میتوانستهاند در دانشگاه تدریس کنند، اما ترجیح
دادهاند که به جای تدریس فلسفهی خود برای تعدادی دانشجوی خاص، با زبان
سینما، برای عموم مردم فلسفهی خود را بیان کنند.
حوزهی دوّم کدام است؟
حوزهی دوّم، حوزهی فیلمهای سینمایی
است. این استادان فلسفه، در درون فیلم سینمایی، فلسفهی فیلسوفان گوناگون،
یا فلسفهی خود فیلمساز را جستوجو کردهاند. فیلمهایی مانند هری پاتر،
ترمیناتور، واتچمن، اینسپشن، استاد وارز، بتمن، شرلوک هولمز، و فیلمهای
مطرح دیگر.
اما در حوزهی سوم به سراغ سریالهای
تلویزیونی رفتهاند: سریالهایی مانند هیروز، دکستر، دیلیشو، هاوس، ارستد
دولوپمنت، بتل استاد گلکیتکا، ایکس فایل، و موارد متعدد دیگر.
در حوزهی چهارم، این استادان فلسفه، انیمیشنها را دیدهاند: خانوادهی سیمپسونها، فاینال فانتزی، ساوت پارک، و نمونههای دیگر.
واقعاً در انیمیشنهای تلویزیونی، استادان فلسفهی غرب، دنبال فلسفه میگردند؟
طبیعتاً اگر یک سریالِ انیمیشن
تلویزیونی، حاوی فکر و فلسفهای نباشد، یک استاد فلسفه بیکار نیست که
بنشیند و ابعاد فلسفی سازندهی آن را بررسی کند.
سایر حوزهها کدامند؟
در حوزهی پنجم استادان فلسفه به سراغ
موسیقی رفتهاند: آنها متالیکا، و پنیک فلوید را مملو از فلسفه معرفی
کردهاند. در حوزهی ششم؛ اینان به سراغ ورزش رفتهاند و ورزشهایی مانند
فوتبال را واجد فلسفه شناختهاند. در حوزهی هفتم، بازیهای کامپیوتری، و
در حوزهی هشتم، فضای سایبر را از حیث محتوای فلسفی پیدایش آن، بررسی
کردهاند.
این استادان فلسفه، چرا این
کار را کردهاند؟ یعنی معتقدند که سینماگران و موسیقیدانان و ورزشکاران،
آگاهانه فلسفه را در آثار خود وارد کردهاند، یا اینکه این استادان
مدعیاند که فلسفه درون این آثار است که به گونهای ناخواسته، وارد شده
است؟
خب! اینکه تلویزیون جمهوری اسلامی
استادان فلسفه را نشان میدهد که چهل دقیقه وقت آنتن تلویزیون را صرف یک
بیت شعر مولوی یا سعدی میکنند، تا مضمون فلسفی از دورن آن بیرون بکشند،
آیا خود آن شاعران مضامین
فلسفی
را در شعر خود وارد کردهاند، یا این استادان فلسفه مدعی هستند که شاعر
شعر خود را سروده است اما چون فرم آن کامل شده است لذا دفعتاً در درون آن
شعر، فلسفه و یا حتی حکمتی ناب پدید آمده است؟! پاسخ شما کدام است؟ هر
پاسخی بدهید، میتوان آن را به کار استادان فلسفه در آمریکا و اروپا، در
تبیین و تحلیل فلسفی آثار هنرمندان غربی ربط داد. در واقع سینما و ورزش و
معماری و بازی کامپیوتری و انیمیشن، اگر از فکر و فلسفه تهی باشند، که
تاثیرگذار نیستند. دلیل تاثیرگذاری این آثار، در یک جمله، عمق فلسفهی
مستتر در آنهاست.
لذا در کنار نقدهای ژورنالیستی و تکنیکی آثار هنری در غرب، عالمان و دانشمندان به نقد علمی محتوا و مضمون این آثار میپردازند.
از این منظر، دکتر مجید
شاهحسینی، چنین رویهای دارد؟ یعنی همچون این استادان فلسفه، به نقد
محتوایی آثار سینمایی، از حیث اندیشهای که در دورن آنها نهفته است
میپردازد؟
بله! این به قول شما رویه، با سیدمرتضی آوینی در متن هنر انقلاب اسلامی شکل گرفت.
پس از شهادت آوینی، حداقل سه نفر این
رویه را در پیش گرفتند و آنرا به فرهنگ نقد حرفهای علمی محتوایی تبدیل
کردند؛ فرهنگی که امروز کاملاً از جریان نقد سطحی ژورنالیستی تکنیکی یا حتی
فرمگرا متمایز است و یک برجستگیِ حاصلِ فرهیختگی در آن دیده میشود.
این سه نفر چه کسانی هستند؟
یکی از آنها، نادر طالبزاده است.
نادر به سه دستمایه، نقد محتوایی را پس از شهید آوینی، و به ویژه در دههی
اخیر در رسانهها و محافل علمی و هنری صورت داد: دستمایه نخست او سواد
فنی و تخصصی وی در سینمای مستند است. دستمایه دوم او، تجربهی زیست
انتقادی در جامعهی آمریکاست. و دستمایهی سوم او دغدغههای بسط انقلاب
اسلامی و واکنش تمدن هژمونِ مدرن به این انقلاب است؛ لذا طالبزاده از این
منظر، نقد و بررسی مضامین آثار هنری و بهویژه سینمای مستند و داستانی را
در برنامهی دانشگاهی و رسانهای خود قرار داد.
نفر
دوم حسن بلخاری بود. در اواخر دههی 1370 دکتر بلخاری که تازه کتاب
هرمنوتیک خود را منتشر کرده بود، در مواجهه با آثار هنری غرب، تلقی تاویل و
تفسیر (و البته نه لزوماً هرمنوتیکال) را در بررسی آثار سینمایی لحاظ کرد.
بلخاری، که در حوزهی مطالعات ادیان و عرفان و هنر مشغول تدریس و مطالعه
بود، در دههی 1380 توانست جریان نقد محتوایی آثار سینمایی را قوت ببخشد.
نفر سوم، مجید شاهحسینی است. مجید نیز
در دههی 1370 حرکت خود را در نقد محتوایی آثار هنری، با نگارش مقالات
متعددی در نشریات آغاز کرد و سپس در محافل دانشگاهی، این نقدهای علمی را
ارائه و تدریس نمود. لذا موج نقد معرفتی و حتی هستیشناختی آثار سینمایی،
که با آوینی آغاز شد، با طالبزاده، بلخاری و شاهحسینی، به جریان تبدیل
شد.
وجه اشتراک این سه نفر و حتی آوینی، در نقد محتوایی، در چیست؟
آوینی، طالبزاده، بلخاری و شاهحسینی،
هر یک به نوعی، از کلیت فلسفهی هنر، و ظرفیت آن در نقد اثر هنری بهره
بردهاند. این چهار نفر، مؤلفهی بیوتی (Beauty) را در اثر هنری مد نظر
داشتهاند؛ اما عمیقاً مراقب بودهاند که از مُحاکات یا میمسیز (Mimesis)
مورد نظر سازندهی اثر غفلت نشود. وجه بعدی، توجه به نشانهگذاری برخی
سینماگران مؤلف در آثار سینمایی است. این توجه، لزوماً توان نشانهشناختی
منتقد را میطلبد. مسئلهی بعدی، دقت در فرم (Form) اثر هنری است. ظرفیت
فرم را در شأن و جای خود، نه بیش از آن، مورد بررسی قرار دادهاند؛ لذا،
اغلب تحلیلهای این افراد، از عمق علمی، فلسفی، و هنری خاصی برخوردار بوده
است که در تحلیلهای ژورنالیستی رایج دیده نمیشود.
تمایز این سه نفر در چیست؟
تمایز این سه نفر، که جریان نقد
محتوایی را صورت دادهاند، در حوزههای متمایز فعالیت آنها از یکدیگر
است؛ طالبزاده نقد محتوا و مضمون را با اِشراف تکنیکی خود بر سینما غنی
ساخته است، اما بلخاری، به تبع پیشهی معلمی خود، نقد محتوا و مضمون اثر
هنری را با اِشراف فلسفی خود عمق بخشیده است. شاهحسینی، چون درگیر مدیریت
بر
رسانه و سینما بوده است، نقد محتوا و مضمون را سوای از ابعاد فکری و
تکنیکی آن، با مقاصد و نیات مدیران رسانهها و هالیوود درآمیخته است. در
سخن مجید، این جمله که «هالیوود این جهت را القاء میکند، ...» یا «هالیوود
قصد داشته است ...» طنین این نکته است که او قایل نیست برخی پیامها در
آثار سینمایی آمریکا، تصادفاً پدید آمدهاند یا اینکه تنها ارادهی
سینماگر بوده است.
اقدامی که در غرب از سوی بیش از 400
استاد فلسفه در بررسی آثار سینمایی و سینماگران در دههی اخیر صورت گرفته
است، در ایران از سوی افرادی چون آوینی و طالبزاده و بلخاری و شاهحسینی،
با کیفیتی متفاوت و البته زاویهی نگاهی متمایز در دو- سه دههی گذشته
انجام و دنبال شده است.
از این زاویه، آیا میتوان دکتر شاهحسینی را در دورههای مختلف بررسی کرد؟
بله امکانپذیر است. مجید در دورهی
فعالیت مطبوعاتی، در آغاز راه، سادهتر میبیند، اما دغدغههای فرهنگی و
انقلابی او همین غلظت امروز را دارد. هنگامیکه مدیر رسانهای میشود آن
دغدغهها را در شکلی پیچیدهتر دنبال میکند؛ برای نمونه، کاری که او در
گروه معارف شبکه یک سیما، در اوایل دههی 1380 ارائه کرد: «مجموعهی پایان
دوران». در مجموعهی پایان دوران، یک تلقی آیندهشناختی، با محوریتِ «از
نَفَس افتادن ایدئولوژیها»، و در نهایت، «ظهور منجی موعود(عج)» ارائه شد
که از عمق و غنای علمی خاصی برخوردار بود. برخلاف مباحث سخیفی که اخیراً در
جامعه رواج یافته است که مهدویت و انتظار و شیطانپرستی و فراماسونری و
کابالا و یهود و صهیونیسم را به هم میبافند، رویکرد مجید در برنامهی
پایان دوران، کاملاً علمی- تاریخی و مستند بود.
بلخاری نیز در آن مجموعه، در حوزهی ادیان، نظری علمی- تاریخی، و مستند داشت.
شما در آن دوره با دکتر شاهحسینی همکاری خاصی داشتید؟
در اواخر دههی 1370 در دورههای
دانشجویی دانشگاههای مختلف، در مواجهه با مباحث مطرح شده از سوی جریان شبه
روشنفکری مدرن و سکیولار، دوستان مختلف، مباحث تخصصی متمایزی را ارائه
میکردند: پناهیان مباحث کلامی- معارفی، افروغ مباحث جامعهشناختی،
پارسانیا مباحث فلسفی- کلامی، بانکی مباحث ازدواج و اخلاق خانواده و
جوانان، رحیمپور مباحث کلامی- معارفی، من هم مباحث استراتژیک را ارائه
میکردم. دوستان دیگری هم بودند که موضوعات مبتلابه دیگری را پاسخ
میدادند. بلخاری و شاهحسینی و طالبزاده، در حوزهی فرهنگ و هنر، موضوعات
تخصصی را ارائه میکردند. در آن اردوها، با یکدیگر تعامل خوبی داشتیم.
بعداً، در اوایل دههی 1380 مجید در گروه معارف شبکه یک سیما، برنامهی
معروف «عصر ایمان» را پایهگذاری کرد. تالکشو «عصر ایمان» که در نوع خود
تا آن زمان، یک ابداع بود، به سرعت در جامعه جایگاه خود را یافت. دکتر
شاهحسینی شروع این برنامه را و سپس چند جلسهی نخست آن را به عهدهی من
گذاشت. تعامل با مجید در برنامهی عصر ایمان، توانایی او را در مدیریت
رسانهای برای من هویدا کرد؛ لذا از تعاملات عمومی در عرصهی محافل
دانشگاهی با مجید، در آن دوران، در برنامههای تلویزیونی نیز تعامل خوبی با
هم داشتیم. کسی که بهعنوان یک کارشناس در استودیو و در مقابل دوربین قرار
میگرفت، با وجود مجید، تکلیف خود را میدانست، چون مجید، بهعنوان مدیر
تکلیف خود را میدانست.
مقاطع بعدی فعالیتهای دکتر شاهحسینی را چگونه ارزیابی میکنید؟
در سالهای ابتدای دولت نهم، آقای
شاهحسینی به عنوان مدیر فارابی معرفی شد. معاون سینمایی وقت، یعنی آقای
جعفری جلوه، تجربهی کار با مجید را در شبکه یک سیما داشت.
دورهی مدیریت شاهحسینی بر بنیاد
فارابی، فصل جدیدی در کارنامهی فکری او محسوب میشد. در دورهی او توجه
ویژهای به آثار سینمایی با تولید سنگین شد. «مُلک سلیمان نبی(ع)» و «راه
آبی ابریشم»، نمونههای خوب این دوران بودند. سینمای کوچک و فقیر و
«کَن»پسندِ ایران، یکباره با بیگپروداکشن (Big Production) ملک سلیمان و
راه آبی ابریشم روبرو شد. در شرایطی که کریستوفر نولن، برای اینسپشن
(Inception) 160 میلیون دلار یا حدود 200 میلیارد تومان هزینه میکند،
فارابی با پنج میلیارد تومان، شهریار بَحرانی را روانهی میدان ساخت فیلمی
نمود که دهها برابر آن هزینهبر به نظر میرسید.
جرأت بَحرانی و فرآورده، با جرأت
شاهحسینی در هم آمیخت و تجربهی نخست، کاری مقبول از آب درآمد. به اعتقاد
من، سینماگر ایرانی بایستی آثار سنگین و بزرگ را تجربه کند، تا روزی بتوان
پروژههای عظیم سینمایی را در دستور کار قرار داد. کشوری که تاریخ کهنی
دارد، و دین عظیمی چون اسلام را پذیرفته است، حرفهای بزرگی برای زدن دارد
که با سینمای کوچک و کم حجم نمیتواند آن حرفها را بزند. از یَلِ سیستان
«سپهبد سورنا» تا «رستم» شاهنامه، و از انبیاء(ع)، تا ائمه(ع)، از محتوای
قرآن، تا مضمون روایات، همه و همه ظرفیت سینمای بزرگی را میطلبد، که با
ملک سلیمان و راه آبی ابریشم تمرین شد. این جرأت و نگاه، در مجید وجود داشت
که چنین آثاری- هر چند با ضعفهایی متعدد- پشتیبانی و ساخته شد.
در سالهای اخیر، فعالیتهای شاهحسینی را چگونه ارزیابی میکنید؟
آقای
دکتر شاهحسینی، در سالهای اخیر، سرگرم تدریس و پرورش استعدادهای جوان در
حوزهی سینماست. تربیت جوانان مستعد و علاقهمند و انقلابی، و آشنا نمودن
آنها به تاریخ و زبان تخصصی سینما که استادان فلسفهی غرب به آن مشغول
هستند، از اقدامات مؤثر و عمیقی است که اثرات چشمگیری در پی خواهد داشت.
شکلگیری جریان نقد محتوایی آثار هنری، یکی از پیامدهای این تلاشها بود، و
پدید آمدن سینماگران جوانی که فیلمسازی را با تفکر عجین کنند، پیامد دیگر
آن خواهد بود.
در واقع سینمای آینده در ایران،
سینمایی است که فیلسوفان در آن سینماگرند، نه این که سینماگران در آن
فیلسوف باشند. این یعنی راهی که بزرگان هالیوود طی کردهاند؛ فیلسوفانِ
سینماگری چون هیچکاک و کوبریک. این راهی است که جریان نقدِ همهجانبهی
هنری، آن را در ایران جهتنمایی کرد؛ همان راهی که دکتر شاهحسینی از
پدیدآورندگان آن راه است.