سالی یکبار دانشجوها روز ۱۶ آذر را داشتند که روزشان باشد… خوابگاه که نیست… غذا که نیست… اتوبوس که نیست… دفتر و قلم که نیست… کتاب که نیست… کلاً ، نه که اینها نباشد ها… هست … به قول گفتنی: اصل کاری نیست!… حالا سالی یکبار یک روز دانشجویی بود و یک مراسمی بود و یک حال و هوای دیگری… به خودم می گفتم خوب بالاخره بین اینهمه روز مادر و روز کودک و روز تلویزیون و روز هوای پاک و روز ملی شدن صنعت نفت و روز کشف حجاب و روز حجاب و روز کتاب و روز صنعت و روز چاپ و روز ولنتاین و روز دروغ ۱۳ و هزار تا روز دیگه که گاهاً با هم تداخل پیدا می کنند و مجبوریم روزها را دو شیفته کنیم… بالاخره یک روز هم روز دانشجوست… اما زهی خیال باطل…
روز دانشجوی ما را سیاه کردند… کسانی که مدعی تمدن و دموکراسی هستند … از نظر من کودتاچی های جمعه سیاه با کسانی که منتظرند تا موقعیتی پیش آید و کام ملت را تلخ کنند… هیچ فرقی ندارند… دانشگاهی که در آن به مقدسات مسلمم توهین می کنند مدعیان آزادی… دانشگاهی که در آن عکس امام را آتش می زنند مدعیان پیرو خط امام… دانشگاهی که در آن مردان چادر به سر می کنند و دختران سر باز می کنند… این دانشگاه تنفر انگیز است… و دانشجویی که هنوز نفهمیده وجودش را پر از نیرنگ و فریب کرده اند، رخوت انگیز… وقتی برخی روز دانشجو را با روز طبیعت اشتباه می گیرند و مثل چیز چمن دیده رفتار می کنند… و می خواهند زمین دانشگاه را شخم بزنند… و به جای نهال علم … شلقم سبز بکارند… آخر مگر روز دانشجویی هم باقی می ماند… نمردیم و دیدیم مغولها هم دانشجو می شوند!
کلاً دانشگاهی که بازدهی آن از یخچال نفتی هم کمتر است به چه درد می خورد که من بیچاره را ۴ سال دانشجو لقب می دهند و بعد از کلی رفت و آمد ، یک برگه “به نام مدرک” است که کارم را راه می اندازد نه دانشگاه… نه دانش… نه جویش…
دانشگاهی که حرفهای صد من یک غاز ۲۰۰ سال پیش سیاسیون غربی را حرف روز تلقی می دهد… و پر است از مغلطه ها و پارادوکس ها… و برخورد تئوری ها در این دانشگاه مبنی بر حذف طرف مقابل است… دانشگاه نیست… شاید بتوان گفت بازار مسگری است… هر کس صدای چکش اش بیشتر… مشتری اش بیش… این توفیق اجباری که نصیب بسیاری از جوانان ما شده تا دانشجو شوند و بعد با میلیونها فرمول و عدد و تابع و … سر و کله بزنند و بعد از چند سال آرزوی بقّال شدن کنند… واقعا غنیمت است! چرا که اگر همین فرمولها و اعداد و تعریفها و کتابها نبودند… امکان داشت در خوابگاه دانشجویی از روی بی کاری و بیخیالی دچار عارضه ای به نام اعتیاد شوید و بعد از مشروط شدن و در نهایت اخراج شدن… دستتان به همان بقالی هم نرسد…
خلاصه از همه جا گفتیم … از اینکه دانشجو زیاد داریم… دانشگاه زیاد داریم… کلا باز هم دانشجو زیاد داریم… اصلا چرا بیخودی تکرار کنم… دانشجو داریم حالا چه وزیر باشد و یا چه قشر سردرگمی از جامعه که با نگاهی نگران به آینده خویش در صدد فقط و فقط گذراندن واحدها و دست یافتن به قله های درآمد مالی بخور و نمیر، مسیر دانشگاه را می رود و می آید… آری… وقتی وضع دانشگاه اینطور بود… وضع دانشجو هم بهتر از این نمی شود… پس بی خیال … روز دانشجو هم نخواستیم… آرامش علمی و استاد خوب و افزایش سطح معرفت و شناخت و هزار تا آرمان دیگر را هم نخواستیم… اصلا غلط کردیم دانشجو شدیم… کاش زمان به عقب بر می گشت لااقل از روز کودک لذت می بردیم…